Tuesday, May 30, 2006



چرا در هزار سال حکومت ترکان بر ايران، فارسي زبان رايج بود و نه ترکي؟!


نوت: بو يازيدا چوخلو يانليش ايدديعالار- او جومله دن يازينين باشليغينداكي ايدديعا- واردير. يازي تكجه فرقلي دوشونجه لرله تانيش اولماق اوچون درج ائديلير.

شايد کمتر آذربايجاني در ايران بوده باشد که با اين سوال سخت روبرو نشده و به دنبال پاسخ اين معماي عجيب نبوده باشد؛ که چرا بزرگترين دانشمندان، متفکران، عارفان و شاعران ايران بعد از اسلام که بسياري از آنها از جمله ابن سينا، ابوريحان بيروني، مولوي، نظامي گنجوي و ... اساسا ترک زبان بوده اند اما يا به زبان عربي (در قرون اول بعد از اسلام) و يا به زبان فارسي نوشته اند و کمتر شوونيست فارسي بوده باشد که از اين مساله به ذوق و شوق نيامده و زهردارترين طعنه ها را از اين طريق بر آذربايجانيان و زبان ترکي وارد نکرده باشد!

در اينجا و به مناسبت روز جهاني زبان مادري، نگاهي نو و از زاويه اي جديد به اين مساله مطرح مي شود تا پرتوي نوراني بر تاريکي اين معماي به ظاهر پيچيده و غير قابل توضيح باشد و حقايقي را که کمتر مطرح شده، در برابر چشمان حقيقت بين قرار دهد. قبل از ورود به اين بحث، ابتدا بايد مقدمه اي براي آشنايي با فضاي فکري و اجتماعي دوران کهن آورده شود تا تفاوتهاي انکار ناپذير آن دوران با جامعه امروزي که در واقع کليد حل معماي فوق است، شناخته شود زيرا اگر بخواهيم دوران گذشته را با فضاي فکري امروز بررسي کنيم مطمئنا با تناقضاتي غير قابل توضيح مواجه خواهيم شد. بي ترديد خط و نوشتار عامل اصلي حفظ و بقاي تمدن بشري و انتقال آن به نسلهاي بعدي و حافظ اين ميراث گرانقدر بشري در دوران طولاني گذر از توحش به تمدن بوده و آن را از گزند جنگها و بلاياي طبيعي رهانيده و به نسل امروزي رسانيده است. در اين بين نقش اديان و مذاهب و همچنين مبلغين مذهبي در حفظ و توسعه خط و نوشتار انکار ناپذير است. تمامي تمدنهاي بزرگ کهن، کتابهاي مقدسي داشته اند که آرزوها، آرمانها و قواعد اخلاقي و اجتماعي تمدن مذکور را بيان مي کردند. قديمي ترين کتاب شناخته شده بشري، "گيل گميش" سومري هاست که امروزه ثابت شده، زبانشان به مانند زبان ترکي امروزي از خانواده زبانهاي التصاقي بوده است. آنها، هم خط را اختراع کردند و هم تمام اسباب و لوازم يک تمدن بزرگ بشري را بنا نهادند. بنابراين زبان و خط نوشتاري در دوران کهن برخلاف دوران امروز نماينده نژادها و مليتها نبوده بلکه نماينده اديان و مذاهب بوده است و هرچند زبان شفاهي هر مليت و قوميتي در زندگي روزمره جاري بوده و نيازهاي ارتباطي آنها را برطرف مي کرده، اما تمام پيروان يک دين و آيين، نوشته هاي خود را به زبان کتاب مقدس خود مي نوشتند و اصولا در هر دوره اي از تاريخ کهن زبان کتاب مقدس، زبان علمي و حکومتي نيز بوده است. يکي ديگر از تفاوتهاي آشکار دوران کهن نسبت به دوران ما محدود بودن خواندن و نوشتن در دست عده قليلي از بزرگان قوم بوده و آموزش همگاني خواندن و نوشتن پديده اي کاملا نو ظهور و مربوط به دوران اخير است. لذا در دوران کهن تعداد کساني که قادر به خواندن و نوشتن بودند بسيار کم بوده و از طرف ديگر بديهي است که هر نويسنده اي دنبال مخاطب مي گردد. بنابراين در هر حوزه تمدني نياز به وجود يک زبان مشترک براي تمام افراد از هر مليت، نژاد و زباني انکار ناپذير بود و همانگونه که گفته شد، اين حوزه هاي تمدني نيز نه بر اساس نژاد و زبان که بر اساس دين و آيين شکل مي گرفت و در اين ميان بديهي است که بهترين انتخاب براي هر حوزه تمدني، زبان کتاب مقدس آن بود. پس از ظهور تمدن اسلامي که توانست بسياري از حوزه هاي تمدني آن روز منطقه را تحت نفوذ خود قرار دهد و دين و آيين اسلام منبع فکري و اعتقادي مردم منطقه گرديد، زبان عربي (يعني زبان کتاب مقدس اسلام)، تبديل به زبان علمي، فرهنگي و حکومتي کل حوزه تمدني جديد گرديد و در واقع زبان عربي، زبان خواندن و نوشتن متفکران و انديشمندان بزرگ دوران پس از اسلام در کل حوزه تمدني اسلام گرديد و به همين دليل است که ابن سينا، ابوريحان بيروني، ذکرياي رازي، ابن هيثم و ... نوشته هاي خود را به زبان علمي آن روز يعني زبان عربي نوشتند. اما با جدايي حوزه تمدني ايران از ساير بخشهاي تمدن اسلامي و خروج از نفوذ حاکميت سياسي خلفاي عرب از يک سو و گسترش تدريجي خواندن و نوشتن از سوي ديگر، به تدريج نياز به بومي سازي علم و حکمت آن روز که همگي بر مبناي زبان عربي نوشته شده و در اختيار انديشمندان آن روز قرار داشت، احساس مي شد، به ويژه اين که تمدنهاي بزرگي چون سلجوقيان خود را رقيبان منطقه اي خلفاي عرب مي ديدند. بنابراين نياز به استقلال فرهنگي و زباني از اين رقيب بزرگ منطقه اي کاملا منطقي بود. اما سوال اساسي اينجاست که چرا با توجه به اينکه تقريبا تمامي سلسله هاي حاکم بر اين منطقه، که بعدها ايران ناميده شد، اساسا ترک زبان بودند و حتي ترکيب جمعيتي اين منطقه که شامل آسياي مرکزي، قفقاز، ايران امروز و بخشهايي از افغانستان، پاکستان و عراق بود بيشتر به نفع ترکها بود تا ساير مليتها، چرا اين زبان فارسي بود که به عنوان زبان علمي مشترک اين منطقه انتخاب شد و انديشمندان، عارفان، فيلسوفان و حتي شاعران بزرگ اين حوزه تمدني اکثرا به زبان فارسي نوشتند تا زبان ترکي؟! پاسخ اين سوال را بايد در نزديکي و قابليت تطابق زبان فارسي با زبان علمي پيشين يعني زبان عربي از يک طرف و تفاوتها و عدم سازگاري هاي اساسي زبان ترکي با زبان عربي جستجو کرد. در اولين نوشته هاي فارسي بعد از اسلام کلمات عربي به وفور يافت مي شوند و حتي مي توان گفت تنها فعل ها و فاعل ها هستند که فارسي هستند و تمام اصطلاحات علمي، فلسفي، عرفاني و مذهبي به زبان عربي هستند (که حتي تا به امروز نيز بسياري از اين اصطلاحات بدون تغيير باقي مانده اند) يکي از مهمترين موانع تطابق زبان ترکي با زبان عربي، قاعده هماهنگي آوايي زبان ترکي است که تمام لغتها و کلمات را وادار به پذيرش اين قاعده مي کند و هر لغت و اصطلاحي را که از زبان بيگانه وارد مي کند دچار تغييرات آوايي کرده، سپس به عنوان يک لغت جديد مي پذيرد. اما از طرف ديگر زبان عربي زباني است که شديدا نسبت به تغيير آواها حساس است و کوچکترين تغييري در آواهاي کلمات، معاني آنها را به کلي تغيير مي دهد. همچنين بسياري از وزنهاي صرف افعال و اصطلاحات عربي در تضاد آشکار با قاعده هماهنگي آوايي زبان ترکي است. اينجا شايد عده اي مغرض و نا آشنا با علم زبانشناسي اين مساله را به حساب ضعف زبان ترکي بگذارند، در حاليکه اين خصوصيت زبان ترکي به آن وجهه اي هنري و آهنگين مي بخشد و به تمام لغتهاي بيگانه که وارد اين زبان مي شوند، رنگ و بويي بومي مي دهد. همچنين از خلوص و يکپارچگي زبان در برابر تهديد زبانهاي بيگانه حراست مي نمايد. از طرف ديگر نزديکي و تطابق با زبان عربي (که تنها در دوره ويژه اي از تاريخ به دليل ظهور و نفوذ دين اسلام، اهميتي خاص يافت) نشان برتري و يا قدرت يک زبان نيست و شايد به توان از زاويه اي ديگر چنين استنباط کرد که همين نزديکي و قابليت تطابق زبان فارسي با عربي بود که آن را کاملا در زبان عربي حل نمود و امروزه فارسي نه به عنوان يک زبان مستقل که به عنوان لهجه اي از زبان عربي شناخته مي شود. عامل مهم ديگري که باعث عدم تطابق زبان ترکي با زبان عربي شد، مشکلات ناشي از نوشتن زبان ترکي با الفباي عربي بود که در آن روزگار به عنوان تنها الفباي شناخته شده توسط تمام انديشمندان تربيت يافته در مکتب زبان عربي بود و اصولا به دلايل مذهبي، تغيير الفبا که مي توانست باعث عدم توانايي در خواندن کتاب مقدس اسلام يعني قرآن شود به هيچ وجه قابل پذيرش در آن دوران نبود. اين مشکلات نوشتن زبان ترکي با الفباي عربي بيشتر ناشي از وجود حروف صداداري متفاوت نسبت به زبان عربي و با تعداد بيشتر نسبت به آن است که تعريف حروف صدادار جديد با شکل و ظاهر متفاوت را اجتناب ناپذير مي کند که همين مساله خود باعث بوجود آمدن عدم تطابق اساسي زبان ترکي با عربي مي گردد. در حاليکه زبان فارسي بدون هيچ مشکلي تنها با تعريف چهار حرف (گ، چ، پ، ژ) با زبان عربي تطابق يافت. عامل ديگري که باعث عدم تطابق زبان ترکي با زبان عربي شد، ساختار التصاقي زبان ترکي و وجود پسوندهاي بسيار بود که به انتهاي کلمات و اصطلاحات عربي متصل مي شدند و شکل نوشتاري آنها را از لحاظ ظاهري تغيير مي دادند در حاليکه در زبان فارسي حروف ربط و اضافه منفک از کلمات هستند و شکل ظاهري کلمات را تغيير نمي دهند و لذا خواندن و نوشتن به زبان ترکي با الفباي عربي دچار مشکلات عديده اي مي شد که امروزه نيز همین مشکلات دست به گريبان زبان ترکي آذربايجاني در داخل ايران به دليل ممنوعيت استفاده از الفباي لاتين است. اين تغيير شکل کلمات در الفباي لاتين وجود ندارد زيرا برخلاف الفباي عربي که حرف آخر کلمات با حروف بزرگ نوشته مي شود، در الفباي لاتين حروف آخر کلمات، هم در حالت چسبيده و هم در حالت منفک به شکل کوچک آن نوشته مي شود. به همين دلايل است که امروزه بهترين الفبا براي نوشتن زبان ترکي، الفباي لاتين شناخته شده و همه کشورهاي ترک زبان به تغيير الفباي خود روي آورده اند.

بنابر آنچه گفته شد، قابليت تطابق زبان فارسي با زبان عربي، به سرعت آن را به عنوان جايگزين زبان عربي در ايران مطرح و تثبيت نمود. اما در عین حال بزرگاني چون نسيمي و فضولي نيز بودند که افکار و انديشه هاي خود را به زبان مادري خود نوشتند. نگاهي به دوران رونسانس در اروپا نيز نشان مي دهد که همين روند به صورت مشابه در اروپا نيز در جريان بود و زبان لاتين که زبان کليساي کاتوليک بود به عنوان زبان علمي مشترک کل اروپا بود و هرچند بسياري از متفکران و دانشمندان اروپايي از کشورهايي چون آلمان، فرانسه، ايتاليا و انگلستان بودند اما بسياري از آنها به خصوص در دوران ابتدايي رونسانس، انديشه هاي خود را به زبان علمي آن دوران يعني زبان لاتين مي نوشتند و نه زبان مادريشان. در واقع زبانهاي انگليسي و فرانسوي که بزرگترين و قدرتمندترين زبانهاي امروز هستند، سالهاي طولاني زير سلطه زبان لاتين قرار داشتند و اين نه به خاطر قدرت ذاتي زبان لاتين که به خاطر زبان ديني و علمي بودن آن بود. با پيشرفت رونسانس و گسترش خواندن و نوشتن و افزايش تعداد کسانيکه با سواد بودند اين سلطه اجباري و ضروري شکسته شد و زبانهاي ديگر اروپايي نيز شروع به رشد نمودند و به تدريج مفهوم زبان ادبي ملي ظهور پيدا کرد و زبانهايي چون انگليسي و فرانسوي، به زبانهايي بزرگ و جهاني تبديل شدند.

در ايران نيز هرچه به عصر حاضر نزديکتر مي شويم شاهد تمايل بيشتر آذربايجانيان براي خواندن و نوشتن به زبان مادري خود هستيم و شاهد هستيم که با رسيدن مفهوم آموزش همگاني به ايران، بزرگاني چون ميرزا حسن رشديه، سيستم آموزشي مدرني را بر اساس زبان مادري آذربايجانيان بنا مي نهند. اما جاي بسي تاسف است که اين دوران با رشد روز افزون انديشه هاي باستان گرايانه و آرياپرستي همزمان مي شود و بويژه با ظهور سلسله ضد فرهنگي پهلوي، روند طبيعي رشد و نمو زبانها در ايران متوقف شده و سياست آسميله سازي مليتهاي ايراني و نابودي و ادغام آنها در زبان و فرهنگ به اصطلاح برتر! آريايي با شدت و قدرت تمام دنبال مي شود و خودباختگي فرهنگي در بين برخي از آذربايجانيان چنان رشد مي يابد که کساني چون کسروي پيدا مي شوند که (شايد به خيال خود براي خدمت به ملتشان!) به دنبال روزنه هايي هرچند غير منطقي براي اتصال ملت خود به نژاد پاک! آريايي مي گردند و جاي تاسف و تعجب بسيار است که چگونه شاعران بزرگي چون احمد شاملو از اين که نام خانوادگيش ترکي است و منتسب به نژاد پست! اظهار تاسف مي کند. اما تمام اين مسائل ريشه در به قدرت رسيدن انديشه هاي نژاد پرستي و فاشيسم در آلمان هيتلري دارد که تاثير خود را در ايران آن دوران نيز گذاشته بود و شايد نمي توان بر رفتار آن روز برخي ها انتقادهاي جدي روا داشت چرا که در جريان موج نژاد پرستي قدرتمند و بي رحمي گرفتار شده بودند، اما امروز تمام دنيا به باطل بودن انديشه هاي نژاد پرستانه معترف است و تمام تلاش خود را براي جلوگيري از بازگشت اين انديشه هاي خطرناک به کار مي گيرد و امثال ميلوسويچ ها را که پيروان همان انديشه هاي خطرناک هيتلري هستند به عنوان جنايت کاران عليه بشريت مي شناسد.

انديشه هاي باستان گرايانه و آرياپرستانه، اگر در دوران سرگشتگي فلسفي ابتداي قرن بيستم نشانه به اصطلاح روشنفکري بوده باشد؛ امروزه تنها نشانه تحجر و بازگشت به انديشه هاي منحط و طرد شده گذشته است و آنهايي که هنوز بر همان مدار کج مي چرخند بايد بدانند که به زودي همچون هيتلر، موسيليني، ميلوسويچ و صدام به زباله دان تاريخ خواهند پيوست.

آيدين تبريزي


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!

Sunday, May 28, 2006



موقعيت زبان ترکی در ايران: از ۱۳۶۷ تا خرداد ۱۳۷۶


بنام خدا

با پايان جنگ در سال 1367 فرصت برای آزاد شدن مطالبات انباشته پيش آمد. کشور از وضعيت جنگی بيرون آمده بودو طبيعتاً انتظار می‌رفت که در شرايط جديد به طور مناسب به خواسته‌ها پرداخته شود. با اين که تا يک سال پس از جنگ بسياری از شاعران آذربايجان مانند سهند، حبيب ساهر و شهريار در گذشته بودند ولی در تمام سال‌های جنگ، وارليق با آزادی و متانت خاص خود که از شخصيت مدير مسؤول آن دکتر جواد هيأت نشأت می‌گرفت، به کار خود ادامه داده بود.

فعالان آذربايجانی خواستار جبران همه‌ی اشتباهات چه در زمان پهلوی و چه در پس از انقلاب گذشته بودند. آنان فراموش نکرده بودند که در سال‌های اوليه‌ی پس از انقلاب، ساختمان تئاتر آذربايجان در کنار ارک توسط عده‌ای مسلمان نما ويران شده بود. ساختمانی که يک مرکز فرهنگی و تفريحی و تاريخی بود. کسانی نيز که به اين عمل اعتراض کرده بودند، به شدت مجازات شده بودند.

پس از پايان جنگ دوران سازندگی آغاز شد. انتظار می‌رفت که آذربايجان اين بار سهم واقعی خود را دريافت کند. طولی نکشيد که خوش بينی‌های اوليه کم‌رنگ شد و مشخص گرديد که اين بار نيز سايه‌ی سنگين تبعيض بر سر آذربايجان پابرجاست. آمارهای اقتصادی از زمان سازندگی، وضعيت خجالت آور آذربايجان را تأييد می‌کنند.[1]

از سوی ديگر اگر چه کسروی و افشار در قيد حيات نبودند ولی شاگردان مکتب آن‌ها کار را ادامه می‌دادند. کسانی چون آقایان دکتر عنايت الله رضا، دکتر پرويز ورجاوند، دکتر چنگيز پهلوان و دکتر جواد شيخ الاسلامی از اين دسته بودند. دکتر شيخ الاسلامی حتی پيشنهاد می‌کرد که دولت فرزندان ترک زبان را از خانواده‌ی آن‌ها گرفته و به خانواده‌های فارسی زبان بسپارد تا آنان به زبان فارسی آموزش ببينند و در عرض مدتی زبان ترکی از ميان برود. بسيار جای تأسف و تعجب بود که زمانی با ملت گرايي و زمانی با امت گرايي آذربايجان در معرض تبعیض قرار گرفته بود. يکی می‌خواست کوچک و خالص کند و ديگری می‌خواهد ادغام کند و متنوع نمايد.

پس از پايان جنگ، دانشگاه‌ها و به ويژه دانشگاه آزاد، در شهرهای کوچک گسترش يافت. با افزايش ظرفيت دانشگاهی، ميزان ورود افراد به دانشگاه به طور تصاعدی افزايش يافت. اين امر رؤيای دانشجو شدن را برای بيشتر جوانان عملی کرد. خيل عظيمی از جوانان روستايي يا جوانان روستازاده ساکن حاشيه‌ی شهرهای بزرگ به دانشگاه‌ها شدند. اين جوانان حامل انرژی عظيم جوانی و احساسات خاص طبقاتی خود بودند که بيش‌تر ناظر بر حس محروميت ديرينه است. به زودی مسأله‌ی تبعيض در مسأله‌ی زبان به فرهنگ و اقتصاد مورد توجه قرار گرفت. همزمان انتشار نشرياتی مانند اميد زنجان، آوای اردبيل، مبين و ... موجب ايجاد بستری مناسب شد. کسانی که در اين نشريات قلم می‌زدند، بيشتر جوان بودند، سابقه‌ی حضور در جبهه داشتند و نسبت به روشنفکران قديمی ارتباط بيش‌تری با داخل داشتند مانند محمود حکيمی‌پور، محمود علی چهرگانی و ...

زبان ترکی محملی مناسب برای فعاليت‌های دانشجويي شد. علت اين امر همنشينی دانشجويان ترک زبان با دانشجويان فارس زبان و گاه درگيری‌های لفظی و گاه فيزيکی بر سر مسأله‌ی لهجه‌ی ترکی بود.[2] مسأله‌ی لهجه و علت وجود آن مورد توجه قرار گرفت و عده‌ای از دانشجويان به اين نکته توجه کردند که تا از حقانيت زبان خود دفاع کنند، برای شناخت آن کوشش کنند و از اين راه هويتی مستقل برای خود در مقابل حس محروميت‌های ديگر بيابند.

مراجعه به سابقه‌ی فرهنگی آذربايجان، موجب علاقمندی دانشجويان به فرهنگ گذشته می‌شد. آنان درمی‌يافتند که عليرغم توهين و تمسخرها، آذربايجان ميراث با ارزشی دارد. اين علاقمندی به صورت حضور در جلسات شعرخوانی بروز کرد. علت اين بود که نشان داده شود که زبان ترکی دارای شايستگی ادبی است. در همين راستا دانشجويان به تاريخ آذربايجان علاقمند شده و با تحقيق پيرامون آن با ستم‌هايي که در دوران مختلف بر آذربايجان روا شده بود، آشنا شدند. آنان هم چنين از نقش بی‌همتای آذربايجان در حيات سياسی، اقتصادی و فرهنگی ايران آگاه شده و از اين که آذربايجان سهم واقعی خود را دريافت نکرده است، دلگير می‌شدند.

به نظر می‌رسيد که يک نوع خودآگاهی ملی در حال تکوين است. اين خودآگاهی در آغاز شامل مطالبات معتدلی بوده و در جلسات شعر خوانی بروز می‌کرد. رفته رفته مسأله از حالت ادبی فراتر رفت و مسايل ديگری چون تبعيض ميان آذربايجان و نقاط ديگر ايران به ويژه اصفهان، ستم‌های تاريخی که بر آذربايجان روا شده بود، مسأله‌ی گسترش جبرآميز زبان فارسی و ... مطرح شد. در اين ميان ماده‌ی 15 قانون اساسی که يک از مترقی‌ترين مواد قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران بوده و هرگز اجرا نشده است، مورد توجه قرار گرفت.

به زودی تهيه و ارسال طومارهايي مبنی بر درخواست اجرای ماده‌ی 15 و ارسال آن به مقامات مختلف به ويژه رئيس جمهور آغاز شد. اين اقدام که به سرعت همه گير شد، نشانه‌ی بلوغ و خودآگاهی نوين در ميان دانشجويان آذربايجانی بود. تعداد روز افزون اين طومارها و عدم پاسخ دولت مرکزی به آن‌ها، موجب شد که به طور طبيعی حوادث سير ديگری بگيرد. دانشجويان با اذعان به اين مسأله که شيشه‌های ساختمان رياست جمهوری را با اين طومارها پاک می‌کنند، بر نکته‌ی مهمی اشاره داشتند. دولت مرکزی حس می‌کرد با سکوت می‌تواند بر هيجانات غلبه کند. به گفته‌ی فتحعلی آوتورخانوف نويسنده‌ی چچنی، مشکلات به تازگی بروز کرده بودند ولی راه حل‌ها قديمی بود.

در اين زمان آغاز جنگ ميان آذربايجان و ارمنستان بر سر قره‌باغ، موجب تحرک بيشتری شد. جنايات وحشيانه‌ی ارمنيان در قره‌باغ و به ويژه فاجعه‌ی قتل عام افراد بی‌پناه در خوجالی، بازتاب‌های زيادی در دانشگاه‌ها يافت. تصاويری از جنايات ارمنيان و قربانيان آذربايجانی که بيشتر زن و کودک بودند ، در دانشگاه‌ها يافت می‌شد. سياست خارجی ايران دانشجويان را به خشم می‌آورد. در اين ميان ابوالفضل ايلچی بيگ يکی از رهبران مطرح ناسيوناليسم در آذربايجان، به رياست جمهوری رسيد. وجود شخصيتی چون ايلچی بيگ که در روند ناسيوناليسم آذربايجان جايگاهی بزرگ دارد، موجب تسريع در اين روند شد.

طولی نکشيد که حمايت روسيه از ارمنستان، موجب پيشروی ارمنيان و تضعيف موقعيت آذربايجان شد. وزير خارجه‌ی ايران آقای دکتر علی اکبر ولايتی که در آن زمان مقالاتی در وصف خراسان بزرگ، ايران بزرگ و چند بزرگ موهوم ديگر می‌نگاشت، به عنوان يکی از مقصران کشتار مسلمانان آذربايجان در محافل دانشگاهی معرفی می‌شد. مقامات ايرانی نمی‌خواستند با حمايت از آذربايجان به دشمنی با مسيحيت متهم شده و حساسيت کشورهای اروپايي را برانگيزند. آنان هم چنين از تقويت احساسات ملی گرايانی در آذربايجان ايران وحشت داشتند. آنان برای اين که از اتهام نقض حقوق اقليت‌های مذهبی و به ويژه مسيحيان که حساسيت کشورهای اروپايي و آمريکايي را در پی داشت، آزادی عمل زيادی برای ارمنيان چه در عرصه‌ی فرهنگی و چه در عرصه‌ی سياسی فراهم کرده بودند. از نظر فرهنگی، ارمنيان از کمک‌های سخاوتمندانه‌ی دولت برای احيای آثار باستانی خود بهره‌مند بودند. در حالی که زبان ترکی در هيچ آموزش رسمی به کار نمی‌رفت. زبان و ادبيات ارمنی در برخی دانشگاه‌ها تدريس می‌شد. آرداک مانوکيان که از نظر دشمنی با آذربايجان بسيار معروف است، مدرّس زبان ارمنی دانشگاه بود. از نظر سياسی نيز ارمنيان به راحتی کمک‌های اقتصادی خود را به ارمنستان، برای جنگ با آذربايجان ارسال می‌داشتند. اين در حالی بود که آثار باستانی آذربايجان مورد بی مهری و گاه سوءاستفاده قرار می‌گرفت. هر گاه آذربايجانيان به موضع ايران در قره‌باغ اعتراض می‌کردند، مورد عتاب قرار می‌گرفتند و با عناوينی چون پان ترکيست از آنان در مطبوعات سراسری نام برده می‌شد.

دانشجويانی که از ارسال طومارهای مختلف نتيجه‌ای نگرفته بودند، از دو طريق خواسته‌های خود پی گرفتند. مشخص بود که به دليل جوانی، مواضع اين افراد بسيار پيشروتر از مواضع روشنفکران نشريه‌ی وارليق بود:

1. نشريات داخلی که توسط دانشجويان در دانشگاه‌های مختلف منتشر می‌شد. اين نشريات نيازی به کسب مجوز از اداره‌ی ارشاد نداشتند و دولت نيز نظارت کافی بر نحوه‌ی کار آنان ندارد. تيراژ مشخص نيست و گسترده توزيع نيز تعريف نشده است. اگر چه عنوان نشريات داخلی بود ولی اين نشريات را همه جا می‌شد يافت.

2. نشرياتی مانند شمس تبريز، احرار تبريز، اميد زنجان و... روشنفکرانی که در اين نشريات فعاليت می‌کردند، تقابل جدی با انديشه‌های مارکسيستی داشتند و اتهام شوروی گرايي از آنان به دور بود.

در اين زمان علاوه بر دانشجويان، مردم آذربايجان و به ويژه تبريز که مرکز ثقل تحولات آذربايجان است، نيز مطالباتی را مطرح می‌کردند. به طور طبيعی اين مطالبات بيش‌تر اقتصادی و مربوط به وضع معيشت مردم بود. مردم بيشتر، شهرهای آذربايجان را با اصفهان مقايسه می‌کردند. آنان با اشاره به تفاوت‌های فاحشی ميان اين دو، عواملی چون گماردن مسؤولان بی‌کفايت در آذربايجان و عدم توجه حکومت مرکزی به آذربايجان را مطرح می‌کردند. مثلاً انتشار خبری (فارغ از صدق و کذب) در ميان مردم تبريز مبنی بر اين که شهردار وقت تبريز (مير طاهر حسينی) بودجه‌ی شهرداری تبريز را به اصفهان فرستاده است، خود گويای وضع موجود بود.

درست در همين زمان مسأله‌ی ايجاد استان اردبيل پيش آمد. روز 22 مهر 1371 اين پيشنهاد مورد موافقت هيأت دولت قرار گرفت. لايحه‌ای با نام تأسيس استان سبلان به مجلس چهارم رفت. کليات لايحه در 22 دی 1371 به تصويب رسيد. به دولت اجازه داده شد تا استان جديد آذربايجان شرقی را به مرکزيت اردبيل و استان آذربايجان مرکزی را به مرکزيت تبريز ايجاد نمايد. تا اين جا مسأله طبق خواست مردم اردبيل که مطالبات به حقی داشتند پيش می‌رفت ولی به ناگاه روز يک شنبه 22 فروردين 1372 تأسيس استان جديد اردبيل تصويب شد. برداشتن نام آذربايجان از قسمت تاريخی و باستانی اعتراض گسترده‌ای را به دنبال داشت. [3]

در اقدامی ديگر، سازمان صدا و سيما پرسشنامه‌ای تهيه و منتشر نمود که به طور بی‌سابقه حاوی مطالبی توهين آميز نسبت به آذربايجانی‌ها بود. موضوع اين پرسشنامه خشم عمومی را در دانشگاه‌ها و در ميان مردم برانگيخت. نسخه‌هايي از اين پرسشنامه تکثير و در ميان دانشجويان دست به دست می‌گشت. دانشجويان عنوان می‌کردند که موضع حکومت مرکزی نسبت به آذربايجان پيش از آن چه که در ظاهر است، خصمانه می‌باشد. در بحث‌های داغ دانشجويي عنوان می‌شد که اين کار، مزد خون شهدای آذربايجان است. صدا و سيما اصل موضوع را تکذيب کرد ولی اين تغييری در اوضاع نداشت. نشرياتی هم چون اميد زنجان سعی کردند فضا را آرام کنند و از انتشار مقالات اعتراض آميز دانشجويان خودداری کردند. ولی اين اعتراضات فرو ننشست. به طور کلی دانشجويان انتظار نداشتند رسانه‌ای که نام «دانشگاه اسلامی» بر خود نهاده بود، چنين اقدام سخيفی انجام دهد.

تعارض پيش آمده با مسأله‌ی دکتر چهرگانی به اوج خود رسيد. او که متولد 1336 قصبه‌ی چهرگان از توابع شبستر بود. در دانشگاه‌های تبريز، فردوسی مشهد و تربيت مدرس در رشته‌ی زبان و ادبيات فارسی و زبان شناسی تحصيل کرده بود. او در سال 1367 با نويسندگان آذربايجان شوروی هم چون مبارز عليزاده (مترجم شاهنامه‌ی فردوسی به ترکی) که به تبريز آمده بودند، ديدار کرد. در سال‌های 1372 و 1373 برای استفاده از نظريات زبان شناسی جمهوری آذربايجان، به باکو سفر کرد. به گفته‌ی خودش علت اين تحقيق «جهت ريشه يابی اين موضوع که آيا زبان ترکی آذربايجانی زبان بيگانه است و مغولان و يا شبيه آن ما را به تکلم آن واداشته‌اند و يا این زبان هديه و تحفه‌ی الهی بر ماست.» بود. او چنين ادامه می‌دهد:

«هدف تحصيل اين بود که زبان ما زبانی که پس از اين مهم‌ترين پايه و اساس فرهنگ يک انسان است، واقعا بر ما تحميل شده و يا زبان واقعی ما بوده است. به حقيقتی دست يافتم که از حدود سال 1304 جهت مدفون و کتمان نمودن آن ده‌ها نفر مشغول به کار شده بودند و ميليون‌ها تومان بودجه‌ی مملکت و صدها نفر متخصص و استاد جهت از بين بردن اين حقيقت به کار مشغول بودند. افرادی مانند کسروی، مهندس ناصح ناطق، محمود افشار و ايرج افشار.»

او پس از آن که دکترای خود را از دانشگاه باکو گرفت، به تبريز آمد و در سال 1374 نامزد انتخابات مجلس پنجم شد. مسأله‌ی زبان به طور مشخصی در تبليغات و سخنان او بسيار برجسته بود. او می‌گفت:

«... مگر می‌شود اسم خود را انسان گذاشت ولی به ايمان، دين، مذهب، زبان، فرهنگ و موسيقی و ... که گذشتگان خود داشته‌اند، چشم دشمنی و حقارت نگريست. اين حس را تمامی فارسی زبان‌ها دارند و بايد ساير انسان‌ها نيز داشته باشند.»

پس از آن که نام او بر سر زبان‌ها افتاد، موج وسيعی از مطالبات اقتصادی، سياسی و فرهنگی مطرح شد. گسترش حجم مطالبات امکان عملی شدن آن را بسيار کاهش می‌داد گو اينکه حکومت مرکزی نيز تمايل خاصی به حل مسائل و مشکلات آذربايجان نداشت. چهرگانی درست در صبح روز انتخابات، از عرصه‌ی انتخابات حذف شد و بدين ترتيب مشخص شد که نه مقامات محلی آذربايجان درک صحيحی از اوضاع دارند و نه مقامات حکومت مرکزی، توانايي ريسک پذيری را در چنين مسائلی دارا هستند. در گزارش گروه نظارت بر حقوق بشر خاورميانه آمده است:

«... مورد دکتر چهرگانی نشان داد که احساسات ملی در ميان آذربايجانی‌ها چگونه می‌تواند بر افروخته شود اگر يک درگيری جديد بين جامعه‌ی آذربايجان با حکومت تهران به وقوع بپيوندد، اين مسأله نه يک منطقه‌ی دور افتاده بلکه کل سيستم را در معرض خطر قرار خواهد داد.»



--------------------------------------------------------------------------------

[1] . مثلاً جمع هزينه‌های طرح‌های بخش‌های معادن و فلزات در کرمان 183502 ميليون ريال و 281151 دلار و در چهار استان آذربايجان شرقی، غربی، زنجان و اردبيل 5492 ميليون ريال و 712 ميليون ريال بوده است. نيست هزينه‌های انجام شده در چهار استان آذربايجان نسبت به کرمان 1 به 320 است. برای آگاهی ن.ک:

- مختاری، حسن. «آذربايجان و تبعيض اقتصادی». اوميدلی ياشار. «ظرفيت‌ها و منابع اقتصادی آذربايجان و موانع توسعه‌ی آن. سعادت، کاظم و علی محمدی. صنعت ساختمان کشور در سال 1381. سهم ناچيز آذربايجان در دوره‌ی هشت ساله‌ی سازندگی آقای رفسنجانی در بخش معادن و فلزات. نشريه‌ی اوزلوک. چاپ تبريز. شماره‌ی دوازدهم. خرداد 1384

[2] . مسأله‌ی لهجه داشتن موجب بروز محملی برای توهين به آذربايجانی‌ها شده است. داشتن لهجه موجب تمسخر و بروز حالتی از سرخوردگی در برخی شده و به دليل ناآگاهی آنان از بعد علمی لهجه موجب شده است که اين تفکر غلط پيش بيايد که برای مقابله با اين مشکل بهتر است که اصلا به مودک خود از ابتدا با زبان فارسی صحبت کنيم تا لهجه نداشته باشد. از نظر زبان شناسی همه به کار برندگان زبان دارای لهجه هستند. اصطلاح لهجه از نظر فنی جنبه‌هايي از تلفظ را نشان می‌دهند شخص سخنگو از نظر محلی يا اجتماعی به چه مکان يا طبقه‌ای تعلق دارد. يعنی وقتی به محض سخن گفتن متوجه می‌شويم که مشهدی است يعنی اين که او زبان فارسی را به لهجه‌ی مشهدی تکلم می‌کند. اين مفهوم از لهجه با مفهومی که در ميان مردم رايج است تفاوت دارد. در معنی معمول، لهجه معمولاً هنگام سخن گفتن به زبان ديگر خود را نشان می‌دهد. وقتی که يک فارس زبان به ترکی سخن می‌گويد می‌گوييم لهجه دارد. علت وجود داشتن لهجه اين است که انسان زبان اول را با فرصت زياد و برای رفع نيازهای ارتباطی خود با ديگران فرا می‌گيرد ولی زبان دوم را با فرصت اندک و با فرآيند آگاهانه انباشتن دانش واژگان و دستور يک زبان ياد می‌گيرد. فراگيری تدريجی و تکاملی است ولی يادگيری فشرده و فوری است. در مورد زبان دوم نيز واژگان و دستور آسان‌تر از واج شناسی فراگرفته می‌شوند. مثلاً يک آذربايجانی و يک جمله را از نظر فعل و فاعل و ساختار می‌تواند درست ادا کند ولی در تلفظ حروف، آنان را به شيوه‌ی زبان ترکی تلفظ کند. به طور کلی همه‌ی انسان‌هايي که زبان دوم را ياد می‌گيرند لهجه دارند و اين امری طبيعی است. ن.ک: يول، جورج، نگاهی به زبان (يک بررسی زبان شناختی). ترجمه‌ی نسرين حيدری. انتشارات سمت. 1374. تهران. ص 222

[3] . در 24 فروردين 1372 مجلس ترحيمی که در مسجد دانشگاه تهران، ياد شهدای قره‌باغ و با شرکت صدها تن از دانشگاهيان برگزار شد تبديل به تظاهرات پرشوری شد. آنان در مقابل سفارت ارمنستان تجمع کردند و خواستار بازگشت نام ابدی آذربايجان بر اردبيل شدند. با اين حال روز يک شنبه 29 فروردين 1373 لايحه‌ی تأسيس استان اردبيل مورد تصويب شورای نگهبان قرار گرفت. در تابستان 73 در دانشگاه تبريز توماری با ده هزار امضاء برای باز گرداندن نام آذربايجان امضاء شد. چندی بعد در 22 فروردين 83 کميته‌ای با نام «کميته‌ی اعاده‌ی نام ابدی آذربايجان بر استان اردبيل» اعلام موجوديت کرد و تاکنون بيانيه‌هايي صادر کرده است.


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!



موقعيت کنونی زبان ترکی در آذربايجان


بنام خدا

در حال حاضر زبان ترکی در آذربايجان به عنوان زبانی غير از زبان رسمی، همان موقعيت را دارد که بسياری از زبان‌های ديگر دارند. نبايد خصوصيتی ويژه به مسأله داد اگرچه تفاوت‌هايي ميان موارد وجود دارد. واقع مطلب اين است که صرف نظر از مجادلات تاريخی، اکنون مردم آذربايجان بيشتر به ترکی سخن می‌گويند و فی نفسه برای مردم اهميتی ندارد که زبانی که به آن سخن می‌گويند از کجا آمده است، در چه تاريخی آمده است و چگونه آمده است. بيشتر مجادلات، در محافل روشنفکری و مطبوعاتی صورت می‌گيرد. به هر حال دو گرايش وجود دارد يکی اين که مردم آذربايجان بايد فارسی سخن بگويند تا وحدت ملی ايران تأمين گردد و ديگر اين که مردم آذربايجان بايد ترکی سخن بگويند چون ترکی زبان مادری آن‌هاست.

در مقابل نيز دو زمینه‌ی ديگر وجود دارند يکی اين که دولت مرکزی سعی در انهدام زبان ترکی در آذربايجان دارد و ديگر اينکه سعی دولت در نابودی زبان ترکی توهم توطئه است. هيچ کشوری در جهان وجود ندارد که به طور کامل دارای يک زبان باشد و از سوی ديگر هيچ کشوری در جهان وجود ندارد که به طور کامل به اقليت‌‌های فرهنگی و نژادی و زبانی آزادی دهد. حتی کشورهای پيشرفته‌ای مانند آمريکا و فرانسه نيز عليرغم دارا بودن ميزان بالايي از رعايت حقوق بشر، به طور موذيانه سعی در تبليغ زبان یا لهجه‌ی واحدی دارند. کشورهای جهان درباره‌ی زبان اقليت‌ها، مواضعی گوناگون اتخاذ کرده‌اند که از آزادی نسبی تا اختناق نسبی می‌توان آن را دسته بندی کرد. آزادی کامل در هيچ کجا وجود ندارد هم چنان که اختناق کامل نيز نمی‌تواند وجود داشته باشد.

در ايران به ويژه از زمان تشکيل دولت مدرن رضاشاه به اين سو، اقليت‌ها هيچ تجربه‌ی مستمری از رفتار دموکراتيک از طرف دولت مرکزی ندارند. تحقير، سرکوب و محروميت، ارمغان حکومت مرکزی برای اقليت‌ها بوده است. زبان اقليت‌ها دوره‌هايي طولانی از اختناق نسبی را تحمل کرده‌اند. نمی‌توان در اين فضای اختناق آلود، از بروز مطالبات افراطی جلوگيری کرد و یا شاکی بود. سياست زبانی دولت‌ها معمولاً محرمانه است. دولت‌ها سعی می‌کنند رفتار خود را دموکراتيک نشان دهند ولی در نهان برای رسيدن به اهداف غير دموکراتيک خود تلاش می‌کنند. نمی‌توان از حکومت مرکزی ايران، انتظار آزادی کامل و يا حتی نسبی به اندازه‌ی فرانسه و آمريکا را برای زبان ترکی داشت. پس به هر حال فشار و اجبار تا حدی وجود داشته و خواهد داشت.

از سوی دیگر نگاه یکپارچه‌سازی به اقلیتها همواره مشکل ساز بوده است ولی حکومتها برای افزایش اقتدار و ضریب امنیت داخلی به آن دست یازیده‌اند. مشکل اصلی دربارة این نوع نگاه به اقلیتها، هزینه‌های فراوان آن است. همچنانکه فساد هیئت حاکمه و مخالفت با هرگونه انعطاف پذیری در مورد خواستهای مردم پس از شهریور 1320 موجب پیشروی حزب توده در میان مردم شد، اکنون نیز فشار بیشتر بر زبان ترکی می‌تواند میدان را برای گرایشات افراطی و سوءاستفاده‌های فرا مرزی گشوده نماید.

در ایران دو نوع نگرش افراطی به موضوع زبان و هویت اقلیتها وجود دارد: دیدگاه نخست که بیشتر معطوف به مراکز قدرت و مورد حمایت مؤسسات انتشاراتی و فرهنگی مرکز است، نگاهی مرکزگرایانه به موضوع دارد و با تبلیغ فرهنگ ملی سعی در حل مشکلات دارد. دیدگاه دوم که مختص مراکز محلی است، بیشتر با مشکلات جزئی و ملموس منطقه درگیر بوده و به تقویت هویت قومی علاقمند است. مرکزگرایان بیشتر به مفاهیمی چون امنیت ملی و هویت ملی می‌اندیشند و منطقه گرایان به حقوق بشر، حقوق اقلیتها و تبعیضات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی موجود میان مرکز و پیرامون.

هیچ نشانه‌ای از نزدیک شدن این دو دیدگاه به یکدیگر وجود ندارد. مرکزگرایان هرگونه فعالیت هویت خواهی در میان اقلیتها را با عناوینی چون تجزیه طلب و پان ترکیست و ... محکوم می کنند. منطقه گرایان نیز هرگونه تلاش برای فرهنگ سازی هویت ملی را با عناوینی چون ستم ملی، استعمار سفید و ... تلقی می‌کنند. هر دو تقریباً از الفاظی غیرمحترمانه استفاده می‌کنند. تناقض موجود در این میان مؤید این نکته است که مناقشات موجود در مجلات و مطبوعات و سایتهای اینترنتی در خصوص زبان و هویت اقلیتها و بویژه آذربایجان، دارای پیش فرضی از این دیدگاهها می‌باشد. یعنی اینکه هرکدام از طرفین که درباره‌ی موضوعی مقاله‌ای می‌نویسند، با توجه به تعلقشان به یکی از این دو دیدگاه، نتیجه‌ی نهایی تا حد زیادی مشخص است. مسئله‌‌ی دیگر اینکه اصولاً تأکید بر هویت ملی و ایرانی خود یا تأکید بر هویت آذربایجانی این نکته را در دل دارد که آیا کوششی اساسی برای تعریف دقیق این هویتها صورت گرفته است؟ هویت ایرانی دارای چه شاخصه‌هایی است؟ چه مؤلفه‌هایی را می‌توان در این هویت یافت که شاخص وحدت را در میان تمام اتباع ایران افزایش دهد؟ آیا تاکنون نهادهای فرهنگی عمده‌ی کشور، جز تبلیغ فرهنگ فارسی کار دیگری در بازتعریف هویت ایرانی انجام داده‌اند؟ آیا هویت ایرانی همان هویت فارسی است؟ اگر زبان پارسی نشان والای هویت ایرانی باشد، آیا باید زبانهای دیگر را تا حد لهجه یا نیم لهجه‌های بیگانه پایین آورد و با عنوان کردن این مطلب، حساسیت را در میان اقلیتها برانگیخت؟ آیا فرهنگستان زبان فارسی یا شورای عالی انقلاب فرهنگی، شورای گسترش زبان فارسی و دیگر نهادهای فرهنگی عمده و برنامه‌ریز، کوششی جدی در خصوص حل این تناقض انجام داده‌اند؟

به نظر می‌رسد که تعریف هویت ایرانی و بیان شاخصهای عملی آن کاری است که در حد لازم به آن پرداخته نشده است. هیچیک از گروههای سیاسی داخل یا خارج حاکمیت بیان درستی از هویت ایرانی و حقوق اقلیتها ندارند؟ تأکید صرف و لفظی بر رفتار دموکراتیک با اقلیتها، مشکلی را حل نکرده است؟ فاصله‌‌ی مبانی نظری تا برنامه‌های عمل شده نشان از وجود ضعفهایی عمده دارد. این تناقض وجود دارد که اگر تمدن ایرانی، تمدنی است که از شدائد روزگار سربلند بیرون آمده، چرا در جذب هویتهای محلی ناتوان است؟ چرا آمریکا با آن حجم زیاد ورود مهاجران متنوع با فرهنگهای گوناگون، با موفقیت آنان را در فرهنگ آمریکایی جذب و هضم می نماید ولی ایران لااقل از انقلاب مشروطیت تاکنون موفقیتی در این زمینه کسب نکرده است؟

از سوی دیگر با وجود این محدودیتها و بینش ناقص در خصوص حقوق اقلیتها چه بايد کرد؟ آيا به صرف اين که فضای اختناق وجود دارد و اختيارات عمده‌ای در راه تبليغ زبان فارسی قرار داده می‌شود، بايد منفعل شد؟ بسياری همواره عبارت «نمی‌گذارند» را تکرار می‌کنند و اين عبارت، دلیل مستحکمی برای عدم تحرک علمی و پژوهشی شده و کار تنها به تکرار برخی شعارها انجام می‌شود. به نظر می‌رسد در مورد اين گونه افراد، اين عبارت بيشتر از آن که واقعی باشد احساس يک توهم است. راه حل ديگر چيست؟ آيا می‌توان در همين فضای محدود کوشيد؟ به نظرم می‌رسد که پاسخ مثبت و اميدوار کننده است. چگونه است که کسانی در همين فضا، مجله وارليق را منتشر می‌کنند؟ اگرچه به قاطعیت می توانم نظر آنان را که فشار و سانسور را توهم می دانند رد کنم. مدارک و مستندات فراونی موجود است که تیغ تیز سانسور پیکر بسیاری از مقالات و بویژه کتابها را آزرده است. آنچه که روشن است اینکه مسئولان فرهنگی از انتشار مطالبی حتی پژوهشی در خصوص موقعیت زبان ترکی در ایران پس از انقلاب و موضوع آذربایجان واحد جلوگیری می نمایند. در عوض مطالبی سرشار از مطالب وهن آمیز اجازه انتشار می یابند. می شود پذیرفت که در زمینه فرهنگی و انتشار کتاب، تبعیض موجود بویژه از اواسط سال 1384 شدت گرفته است.

با اینحال ترجيح می‌دهم کار به صورت پژوهش، مطالعه، آگاهی و درک آگاهانه انجام پذيرد. معتقدم يک آذربايجانی، فارغ از مناقشات قلمی پیرامون موقعیت زبان ترکی در آذربایجان، حق دارد به ترکی سخن بگوید، شعر ترکی بخواند، موسيقی ترکی گوش کند، واژه‌های ترکی را ياد بگيرد و در فضای فرهنگ ترکی نفس بکشد. همچنانکه حق دارد هر زبانی را که بخواهد، بیاموزد و به آن سخن گوید و بنویسد. هر گونه اجباری در مسئله‌ی زبان، تبعات روانی، اجتماعی و سیاسی خاصی را در پی دارد که تاکنون نیز شاهد آن بوده‌ایم. بهرحال بهتر است بپذیریم که زمان فشارها و اختناقهای رضاشاهی و محمدرضاشاهی گذشته است و دیگر نمی‌توان با روشهای قدیمی کشور را اداره نمود. اگر قادر به پذیرفتن این نکته‌ نباشیم محتمل است که با تضییقات فراوانی روبرو شویم.

بطور کلی تعارض حقوقی میان اصول حقوق بشر و ویژگیهای اقتداری حکومت یکی از عوامل بسیار مهم در بغرنج شدن مسئله‌ی اقلیتهاست. این تعارض بویژه پس از پیدایش دولتهای مدرن در سده‌ی بیستم میلادی، افزایش میزان باسوادی، رشد فرهنگ مکتوب در شهرها و روستاها، افزایش نفوذ تحصیلات عالی در میان فرزندان خانواده‌های روستاها و حاشیه‌ی شهرها، معرفی ناسیونالیسم به عنوان موتور محرکه‌ی توسعه، توجه نسل جوان به تاریخ و هویت فرهنگی خود، افزایش آگاهی مردم از مفهوم ظلم پیوسته‌ در طول تاریخ و پیدایش ابزارهای جدید ارتباطی مانند تلویزیون، ماهواره، رادیو، روزنامه، اینترنت و ... عواملی هستند که در ایران بر این تعارض تأثیر گذارده و نتایج آن را دستخوش تغییراتی کرده‌اند. این عوامل محتاج بررسی بیشتر هستند تا میزان کارآیی نظریه‌ی فدرالیسم بگونه‌ای که منطبق بر ویژگیهای خاص فرهنگی، تاریخی، سیاسی و .. کشور باشد، مورد ارزیابی دقیق قرار گرفته و راهکارهای لازم و مفید ارائه گردد. این راهکارها مآلاً نمی‌توانند رونوشتی از راهکارهای قدیمی شکست خورده باشند یا برجنبه‌های زیانبار آنها تأکید ورزند.


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!



موقعیت زبان ترکی در ایران:از سال 1357 تا 1367


بنام خدا

پيروزی انقلاب در 22 بهمن 1357 به آن دوران اختناق فرهنگ و سياسی پايان داده و بارقه‌ی اميدی را در دل همه‌ی مردم و به ويژه آذربايجانی‌ها روشن کرد.[1] طبيعی بود که حجم وسيعی از مطالبات مطرح گردد.[2] شعارهای اسلامی و تأکيد بر رفع تبعيض و ستم اين اميد را برانگيخته بود که دوران تبعيض زبانی و فرهنگی به پايان خود نزديک می‌شود. نظام جديد با ملی گرايي مخالف بود[3] و اميد می‌رفت که با نفی آرياگرايي افراطی، سياست تحقير زبان ترکی از ميان برود. پس از انقلاب وجه تشيع تقويت شده بود و نزديک‌ترين قوميت در اين زمينه به حکومت مرکزی آذربايجان بود.

رضا براهنی نويسنده‌ی آذربايجانی در کتاب «در انقلاب ايران چه شده است و چه خواهد شد؟» از اميدهای بسياری سخن رانده است.[4] از سال 1357 آزادی نسبتاً زيادی برای فعاليت‌های انتشاراتی به زبان ترکی فراهم شد اگر چه نشريات ترکی مانند يولداش (رفيق)، انقلاب يولوندا (در راه انقلاب) و يئنی يول (راه تازه) عمر کمی داشتند.

در آستانه‌ی انقلاب مجموعه‌ای از روشنفکران از جمله دکتر جواد هيأت (پزشک جراح و نويسنده)، دکتر حميد نطقی (نويسنده و مترجم)، دکتر حسينقلی کاتبی (نويسنده)، دکتر محمدعلی فرزانه (نويسنده) و دکتر غلام حسين بيگدلی (نويسنده) انجمن آذربايجان را تشکيل دادند. روز 5 بهمن 57 انجمن اطلاعيه‌ای منتشر کرد که در آن بر تقبيح کليه‌ی شيوه‌های تحقير و تحريف شئون تاريخی و فرهنگی قومی، شناسايي زبان، فرهنگ ملی آذربايجان و تأمين امکانات آموزش زبان ترکی آذربايجانی به عنوان زبان مادری و ملی در مدارس، ايجاد امکانات پژوهشی در خصوص فرهنگ، هنر و ادبيات آذربايجان، به کار بردن زبان ترکی آذربايجانی در برنامه‌های کليه وسايل ارتباط جمعی در آذربايجان، ايجاد شرايط مساعد در راه احيای موسيقی و تئاتر آذربايجان، حق استفاده‌ی کتبی و شفاهی از زبان ترکی آذربايجانی و ... تأکيد شده بود. به زودی مجله‌ی وارليق از طرف انجمن آذربايجان منتشر شد. رویکرد مهم نويسندگان اين مجله، تاريخی و زبان شناسی بود. وارليق موفق‌ترين و محتاط‌ترين نشريه‌ی ترک زبان ايران است.

ظهور حزب خلق مسلمان و مسأله‌ی آيت الله شريعتمداری در آذربايجان نشانگر حوادث بزرگی در آينده بود. در همين زمان حزب دموکرات کردستان ايران به رهبری عزالدين حسينی امام جمعه‌ی مهاباد، ادعاهايي در خصوص حقوق کردها و خودمختاری و حق تعيين سرنوشت مطرح کرد. آيت الله شريعتمداری در 20 فروردين 58 درباره‌ی حوادث کردستان و ترکمن صحرا، چنين اعلام موضع کرد:

«... اعتقاد ما بر اين است که در نظام جمهوری اسلامی ملت ايران عموماً بايد همبستگی و يک پارچگی خود را در حفظ وحدت ملی بيش‌تر گردانند.»

اگر چه خواسته‌های انجمن آذربايجان دامنه‌ی وسيع‌تری داشت ولی به زودی درخواست‌های حزب خلق مسلمان رنگ قوی‌تر به خود گرفت. روز سوم ارديبهشت 58 راه پيمايي بزرگی در پشتيبانی از آيت الله شريعتمداری در تبريز برگزار شد. در قطعنامه‌ای که در اين راه پيمايي قرائت شد، عنوان گرديد که:

«... انقلاب ايران، انقلاب اسلامی و اصيل بوده و تمامی قشرهای مردم ايران در آن شرکت داشته و از همه بيش‌تر مردم آذربايجان در شکوفايي سهيم بوده‌اند... از اين جهت هر گونه ديکتاتوری و سلب آزادی را شديداً محکوم نموده و با آن قاطعانه مبارزه می‌کنيم.»

همان روز عباس امير انتظام سخن گوی دولت طی مصاحبه‌ای گفت:

«روز بيست و يک آذر روزی بود که قسمتی از خاک ايران از ستم عمال خارجی بيرون آمده است بنابر اين اين روز با ارزش است.»

اين اظهار نظر باعث شد که «هيأت مؤسس نويسندگان و شاعران آذربايجان در اعتراضيه‌ای که به شورای سردبيری آيندگان فرستاد، نکاتی را مطرح کرد:

«... در مملکت ما هر نوع کوشش خلق‌های تحت ستم برای احقاق حقوق دموکراتيک خود و حق تعيين سرنوشت به وسيله‌ی عناصر ارتجاعی ضد انقلابی و مشکوک از طريق بهتان و افترای تجزيه طلبی کوبيده شده است.»

يک روز بعد در 4 ارديبهشت اجتماع ديگری در تبريز برگزار شد. در قطعنامه‌ی 8 ماده‌ای که در اين گردهمايي قرائت شد، در ماده‌ی 5 آمده بود:

«... ما تأييد می‌کنيم که فرمان تشکيل انجمن‌های ايالتی و ولايتی از قدم‌های مؤثری بود که در راه تحکيم مبانی و قدرت ملی برداشته‌اند.»

در مورد مسأله‌ی قانون اساسی جديد بحث‌های زيادی در گرفت. در مواضع حزب جمهوری اسلامی آمده بود:

«... زبان و ادبيات و فرهنگ و هنر و آداب و رسوم هر قدم آزاد و محترم است و مردم بايد در استفاده از زبان ملی و ادبيات و فرهنگ و هنر بومی خود آزاد باشند.»

انجمن آذربايجان معتقد بود که مسأله‌ی اقوام و مليت‌ها بايد در قانون اساسی مد نظر قرار گيرد و «مسأله‌ی غفلت از حقوق ميليون‌ها اقوام مختلف و انکار هويت آنان و تحميل زبان، سنت‌ها و خصوصيات قومی از اقوام کشور به ديگران يک از دردهای بزرگ جامعه ماست.»

در سمينار «خواست‌های ملت ايران از قانون اساسی» که به دعوت جمعيت حقوقدانان ايران و با شرکت نمايندگان گروه‌های مختلف سياسی کشور، در روز يک شنبه 3 تير 58 در دانشگاه تهران برگزار شد؛ آقايان دکتر حسينقلی کاتبی، دکتر حميد نطقی، دکتر جواد هيأت و دکتر محمدعلی فرزانه از طرف انجمن آذربايجان شرکت کردند. در اين نشست، انجمن آذربايجان خواسته‌هايي را در مورد زبان بيان کرد:

«... اصل دهم آمر است بر فراهم ساختن امکانات آموزش و پرورش برای همه‌ی مردم کشور و به طور يکسان تا هر کس بتواند به فراخور استعدادش در آموزش و پرورش و رشد و شکوفايي برخوردار گردد. در اين جا اضافه می‌کنيم که در کنار محدوديت‌های مادی، محدوديت ديگری هم مانع راه پيشرفت و شکوفايي و رشد می‌گردد و آن مانع يا سد زبان است. تدريس در مدارس تا سال چهارم ابتدايي به زبان مادری و پس به هر دو زبان مادری و فارسی بايد باشد...»

در مورد اصل 21 سه نکته پيشنهاد شد:

«الف) با وجود اين که در متن اصلی صريحاً و دقيقاً از فارسی به عنوان زبان مشترک مردم ايران سخن می‌رود، اصلاحاتی انجام نشده، پيشنهاد می‌شود به جای عنوان فصل چهارم- پرچم و زبان و خط رسمی» چنين عنوانی بيايد «فصل چهارم- پرچم رسمی، زبان و خط.» ب) در همين اصل چنين فته می‌شود متون و مکاتبات رسمی بايد با اين زبان و خط باشد که باز ناقض برابری اقوام مختلف است. پيشنهاد اين است که اين جمله به کلی حذف شود. راه درست آن است که زبان مرا چون جزيي جداناپذير از شخصيت من بپذيريد و از من نخواهيد اکنون نيز وقتی وارد محفلی رسمی می‌شوم زبانم را چون چتر و پالتوی مزاحم دم در به دربان بسپارم. ج) در بخش آخر همين فصل چنين گفته شده است: «ولی استفاده از زبان‌های محلی در مدارس و مطبوعات محلی آزاد است.» کلمه‌ی «محلی» حتما بايد از انتهای ترکيب «مدارس و مطبوعات محلی» حذف شود چرا که تعداد زيادی از آذری‌ها در شهرهای ديگر و به ويژه تهران پراکنده هستند.»

خواست‌های انجمن آذربايجان بيش‌تر معتدل بودند ولی در کل، آذربايجان در مقايسه با ساير گروه‌های زبانی ديگر، بيش‌ترين مشارکت را در مسأله‌ی زبان داشت. مسلم است که انجمن آذربايجان بسيار نسبت به روند اوضاع خوش بين بود چرا که نوع شعارهای انقلاب موجد چنين ديدگاهی بود. به ويژه استفاده مکرر از صفت «طاغوت» در وصف حکومت‌های پادشاهی استبدادی چه در قديم و چه در جديد و مقابله با ملی گرايي، اين نويد را می‌داد که ديگر به نام مليت و باستان‌گرايي و آرياگرايي، زبان ترکی در آذربايجان منکوب نخواهد شد. روز 6 خرداد 58 رحمت الله مقدم مراغه‌ای استاندار آذربايجان شرقی استعفاء کرد. روز 21 خرداد آيت الله شريعتمداری در مصاحبه با خبرگزاری فرانسه گفت:

«مسأله‌ی خودمختاری اقليت‌های بومی مسأله‌ای نيست که با فوريت به آن پرداخته شود. کشور بايد اول نيروهای خود را سازمان دهد، امنيت اجتماعی را تأمين کند و مراتب پيشرفت موقعيت اقتصادی باشد.»

بار ديگر کشور شوروی به عنوان اولين کشور در مسأله‌ی زبان ترکی و آذربايجان درگير شد. در اين زمان ترکيه نيم نگاهی به پان ترکيسم داشت ولی نمی‌توانست با قرار دادن اين مسأله در رأس برنامه‌های خود، به ايجاد تنش در روابط با شوروی کمک کند. تا پيش از انقلاب مقامات شوروی ادبيات اشتياق را تشويق می‌کردند. پس از انقلاب آنان عرصه را برای خواست‌های توسعه طلبانه‌ی خود مناسب يافته، سياست خود را به سمت تبليغ «آذربايجان واحد» سوق دادند. اين ايده به ويژه در سال‌های 57 تا 59 در وضعيت بی‌ثباتی در وجود آزادی‌های نسبی تبليغ می‌شد. وجود خواست‌های قانونی در آذربايجان نيز زمينه را فراهم آورده بود.

حسين صديق (دوزگون) سردبير يولداش، ضمن حمايت از تشکيل انجمن شعرا و نويسندگانی که با ديگر نويسندگان و سازمان‌های ترقی خواه ارتباط برقرار کند، معتقد بود که بايد به دفاع از ميراث ملی آذربايجانی که توسط رژيم پهلوی نابود شده است، برخاست. او اعتقاد داشت که بايد کتاب‌های درسی به زبان مادری تدوين شود و نسل جوان را با ميراث افتخارآميز آموزشی و ادبی آذربايجانی آشنا ساخت. تشکيل انجمن‌های ايالتی و ولايتی پيش بينی شده در دوران مشروطيت به شکل مترقی‌تر و پيشرفته‌تر و نيز اعطای خود مختاری به آذربايجان نيز از خواسته‌های ديگری بود که در يولداش نمود می‌يافت. برخی محافل در تهران، اين خواسته‌ها را با سياست شوروی هماهنگ تلقی می‌کردند.

رضا براهنی کتاب ديگری نيز با نام «رازهای سرزمين من» در وصف ستم‌های تاريخی بر آذربايجان نوشته بود.[5] براهنی در مقاله‌ی «حق تعيين سرنوشت برای خلق‌های تحت ستم حقی است انقلابی» در کتاب «در انقلاب ايران چه شد و چه خواهد شد؟» از ستم بر ملت‌ها در زبان پهلوی انتقاد کرد. وی حرکت فرقه‌ی دموکرات را «نخستين حرکت انقلابی در ميان توده‌های آذربايجان» دانست. او در باره حقوق آذربايجان نوشت:

«ضامن جدا نشدن آذربايجان از ايران در تمام شرايط و تأمين حاکميت دموراتيک مردم آذربايجان بر خود آن مردم است... آذربايجان تحت شديدترين ستم‌ها زيسته است... آذربايجان هرگز به فکر جدا شدن از ايران نخواهد افتاد.»

با استقرار کامل نظام جمهوری اسلامی، وضع فعاليت گروه‌های مارکسيستی سياست شوروی نيز تغيير يافت. آنان متقاعد شدند که سياست تجزيه‌ی موسوم به «آذربايجان واحد» ناکارآمد است. آنان به آرامی از موانع خود عقب نشستند و گفتند: «آذربايجان واحد خواب و خيالی بيش نيست.» پس سياست «يک ملت در دو سرزمين» مطرح شد و توسط برخی نويسندگان و رسانه‌هايي چون راديو باکو تبليغ می‌شد.

شروع جنگ ايران و عراق در 31 شهريور 1359 کشور را در وضعيت جنگی فرو برد. حمله‌ی شوروی به افغانستان و حمايت ايران از مجاهدان افغانی، موجب سردی روابط شوروی و ايران و ايجاد فضایی خصمانه شد. اين فضای خصمانه با مساعدت تسليحاتی شوروی به عراق عميق‌تر شد. بالطبع مقامات ايرانی با داشتن سابقه‌ی ذهنی قبلی، به مسأله‌ی زبان ترکی به عنوان محملی اجتماعی برای سوء استفاده‌ی شوروی بدبين شدند. به زودی در پايان سال 1363 نشريات يولداش، انقلاب يولوندا و يئنی يول تعطيل شدند. مسکو و باکو اين اقدام را ضد آذری و ضد ملی خواندند ولی در شرايط جنگی اين اقدام بيشتر منطقی تلقی می‌شد.

در وضعيت جنگی طبيعی بود که بسياری از مطالبات و مباحثات تعطيل شود و تمامی توجهات به جنگ معطوف گردد. هرگونه مناقشه در پشت جبهه می‌توانست بر اوضاع جبهه تأثير بگذارد. بنابر اين تمامی مباحثات، به پس از جنگ موکول شد. با اين حال نشريه‌ی وارليق با روش معتدل خود منتشر می‌شد و کتاب‌های ترکی به ويژه ديوان‌ها چاپ می‌گرديد. در جنگ ايران و عراق نيز مانند همه‌ی ناملايمات ديگر، آذربايجان در صحنه‌ی مردانه حاضر شد. سلحشور مردان آذربايجانی در لشکر 31 عاشورا، جوانمردانه و به صورت فراموش ناشدنی در جنگ شرکت کردند. امروزه کمتر کوچه‌ای در شهرها و کم‌تر روستايي در آذربايجان را می‌توان يافت که شهيدی در جنگ نداشته باشند.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . عباس بارز شاعر معروف آذربايجان در مراسم بزرگداشت استاد شهريار در دانشگاه تبريزدر 16/12/78 گفت که 20 سال تمام از ترس دستبرد چپاول گران فرهنگ پهلوی اشعارش را زير خاک پنهان کرده بود و هنگام انقلاب که آن‌ها در آورد، همه‌ی آن‌ها از بين رفته بودند.

[2] . در سال 1357 انتشارات فرزانه، کتابهای درسی رایج (به زبان ترکی) در زمان حکومت خودمختار آذربایجان را با عنوان «وطن دیلی» منتشر نمود.

[3] . آيت الله خمينی در اين زمينه گفته بودند: «آن‌هايي که می‌گويند ما مليت را می‌خواهيم احياء بکنيم، آن‌ها مقابل اسلام ايستاده‌اند.» در گفته‌ی ديگری از ايشان آمده: «اين مسأله هم مسلم است که آذربايجان با آن غيرتی که دارند و معروف به اين معنا هستند آن‌ها و با آن ديانت سختی که دارند آن‌ها، هميشه در مقابل چيزهايي که کشور ما را تهديد کرده است يا خدای نخواسته ديانت ما را هميشه کوشا بوده‌اند و حال هم باز اميد ما به همه‌ی ملت است و خصوص آذربايجان.»

[4] . براهنی، رضا. در انقلاب ایران چه شده است و چه خواهد شد؟. تهران. کتاب زمان. 1358

[5] . براهنی، رضا. رازهای سرزمین من. تهران. نشر مرغ آمین. 1369. برای زندگی براهنی ن.ک:

- براهنی، رضا. جنون نوشتن. تهران. نشر رسام. بی تا.

- براهنی ،رضا. سفر مصر و جلال آل احمد و فلسطین. تهران. نشر اول. 1363


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!



زبان ترکی آذربایجانی در سدة 19 میلادی


بنام خدا

سده‌ی سيزدهم هجری/ نوزدهم ميلادی در آذربايجان، با جنگ‌های ايران و روس آغاز شد. آذربايجان صحنه‌ی جنگ ميان ايران و روسيه بود. فعاليت ادبی که لازمه‌ی آن آرامش ذهنی است، به رکود گراييد و ادبيات حماسی در جنگ با کفار ادامه يافت. در پايان دوره‌ی اول جنگ‌های ايران و روس، قرارداد گلستان در 12 اکتبر 1813م/ 29 شوال 1228ق ميان دو کشور منعقد شد و به موجب آن دربند، باکو، شيروان، شکی، گنجه، قره‌باغ، داغستان و گرجستان برای هميشه به روسيه واگذار شد.[1]

بدين ترتيب بخش‌های شمالی آذربايجان به ويژه شيروان، گنجه و قره‌باغ که يکی از کانون‌های مهم ادبيات آذربايجان بودند، به سرزمين روسيه پيوستند. با اين حال حيات فرهنگی اين مناطق حتی پس از قرارداد ترکمن چای نيز وابسته به ايران بود و ريشه‌های فرهنگی مشترک چنان مستحکم بود که تنها با يک قرارداد سياسی گسسته نشد. سده‌ی سيزدهم از نظر ادبی يکی از پربارترين دوران ادبيات ترکی بود. هم در بخش جنوبی و هم بخش شمالی آذربايجان، آثار زیادی به زبان ترکی پديد آمد.

در بخش جنوبی محمد کاظم اسرار عليشاه (که تخلص اسرار) داشت (متولد 1265ق) دو کتاب در شرح شاعران ترکی سرای سده‌ی سيزدهم به نام‌های حديقة الشعراء و بهجت الشعراء تأليف کرد. کتاب بهجت الشعراء در فاصله‌ی سال‌های 1294 تا 1298ق تأليف و شامل 86 شاعر آذربايجانی است که ترکی نيز می‌سرودند. او درباره‌ی علت تأليف اين کتاب، می‌گويد که ريشخند يکی از فارسی زبانان در مورد نبود شاعران ترکی سرا در آذربايجان، انگيزه‌ی او از اين کار است. در کتاب بهجت الشعراء آگاهی‌هاي خوبی در مورد اين شاعران داده شده است.[2]

از شاعران ترکی سرای ديگر می‌توان الهی اردبيلی (مرگ 1296ق)، ذکری اردبيلی، مجروح مغانی، نباتی (مرگ 1262ق)، عبدالرشيد افشار نويسنده‌ی تاريخ افشار، شيدای شبستری، ذکری کوزه کنانی و حيران خانيم را نام برد. ميرزا علی آقا ثقه الاسلامی (1277-1330ق) در آذربايجان به ترکی شعر می‌سرود.

يکی از سبک‌های مهم شعر ترکی در آذربايجان اشعار نوحه و مرثيه در رثای سالار شهيدان حسين بن علی است. اين سبک از شعر ترکی، نفوذ فراوانی در بين مردم شيعه آذربايجان داشت. آذربايجان که سابقه‌ی طولانی در علاقمندی به اهل بيت (سلام خدا بر آنان باد) دارد، محفلی مناسب برای اشعار رثايي و مذهبی بود. شاعران اغلب در اين زمينه نيز دستی داشته‌اند و شاعران مرثيه سراي بزرگی چون صرّاف تبريزی در جنوب آذربايجان و میرزا محمد تقی قمری گلزار دربندی (1309-1235 ه.ق.) در شمال آذربايجان از جمله آنان هستند. جالب اين که اشعار اين دو هيچ تفاوتی در دستور زبان ندارد و تقريباً مضامين نيز يکسان است. با رسيدن ماه محرم شاعران جوان برای حضور در مراسم عزاداری آماده شده و در سرودن اشعار رثايي دستی می‌بردند و اصولاً اين جنبه از شعر ترکی، حضوری مستمر و گسترده در ميان مردم عامی داشته و يکی از عوامل تشويق مردم به خواندن و نوشتن ترکی بوده و می‌باشد.

ميرزا لطف علی نصيری امينی تبريزی ملقب به صدرالافاضل (1268-1350ق) متخلص به دانش، تحقيقات بسياری در باره‌ی زبان ترکی انجام داده و دو کتاب او در اين زمينه اهميت ويژه‌ای دارند:

1. الباحث عن لغة ابن يافث (در نحو و لغت ترکی)

2. تلخيص شرح خطبة القاموس (به زبان ترکی).

نوشتن اين کتاب‌ها نشان‌گر عمق وجودی زبان ترکی و بالندگی آن در آذربايجان بود. جهانگردان اروپايي که در سده‌ی نوزدهم از آذربايجان ديدن کرده‌اند، در کتاب‌های خود به اين نکته اشاره دارند. جيمز موريه در سال 1809م/ 1224ق وقتی به ارمغانه‌ی زنجان رسيد، چنين نوشت:

«در حقيقت از اين جا به بعد زبان ترکی لهجه‌ی بومی و محلی است که اهالی دهات بدان صحبت می‌کنند.»

سه سال بعد فردريک فريگان ديپلمات آلمانی الاصل که در دربار تزار روس خدمت می‌کرد، به ايران آمده و نوشت:

«امروزه به سه زبان مشخص و مجزا در کشور سخن می‌گويند يعنی علاوه بر فارسی که خيلی خوب مطرح و مقبول شده، لهجه‌ی بومی و اصلی است، ترکی و عربی متداول است. اشخاص صاحب شأن به سه زبان مذکور آشنا هستند. حتی زبانشان هم آن را می‌آموزند. هر سه آن‌ها برای برقراری ارتباط عمومی، ضرورت پيدا می‌کند، زبان لطيف فارسی مخصوص شعر و ادبيات عمومی است. ترکی در دربار و در بين ارتشيان صحبت می‌شود. زبان عربی اختصاص به امور مذهبی دارد.»

ليدی شيل در سال 1849م/ 1265ق می‌نويسد:

«تعجب آور است که در يکی از شهرهای مهم ايران، حتی يک کلمه فارسی شنيده نشود. در تبريز تنها زبانی که در خيابان و بازار به گوش می‌رسد، ترکی است... ترکی به صورت زبان محلی آذربايجان، به قدری در اين ايالت اشاعه دارد که جز در شهرهای مهم و آن هم در بين جماعت سطح بالا، اصولا کسی قادر به فهميدن زبان فارسی نيست.»

کنت دوگوبينو در سال 1858م/ 1275ق می‌نويسد:

«در تبريز به استثنای کارمندان دولت، هيچ کس در اين شهر فارسی صحبت نمی‌کند و زبان عمومی يکی از لهجه‌های ترکی است. اين زبان از زنجان به بعد به گوش می‌رسد.»

ارنست اورسل در سال 1882 م می‌نويسد:

«مردم شمال را جمعيتی از ريشه‌ی ترک‌ها تشکيل می‌دهند و در جنوب عنصر پارسی فارس‌ها غلبه دارد ولی هر دو به وسيله‌ی یک دين مشترک – که با ساير فرق اسلامی فرق‌هايی دارد- به هم گره خورده و يک ملت واحد به نام ملت ايران را تشکيل داده‌اند. شاه فعلی که از دودمان قاجار است، تبار ترک دارد. کمی پيش زبان ترکی، زبان درباری ايران بود و در ارتش نيز بيشتر از تبار ترک سربازگيری می‌شود.»[3]

در قسمت شمالی آذربايجان نيز نويسندگان و شاعران بزرگی در فعاليت بودند. از جمله مشهورترين آن‌ها می‌توان به عباسقلی بيگ باکيخانوف (1846-1794م) و ميرزا فتحعلی آخوندزاده (1812-1878م) اشاره کرد. باکيخانوف نخستين مترجم روسی به ترکی است. نخستين اثر مهم او، کتاب رياض القدس (به نثر ترکی) است که آن را به تأثير از روضة الشهدای کاشفی، حديقة السعدای فضولی و جلاء العيون علامه حلّی نوشته است. کتاب از نثر مسجع است و در لابلای آن قطعات منظوم به کار رفته است. دومين کتاب او قانون قدسی (به فارسی) است که درباره‌ی تعليم صرف و نحو فارسی به زبان ساده است. او در مقدمه‌ی کتاب قانون قدسی، ضمن تعريف از حلاوت و زيبايي فارسی آن را شيرين‌ترين زبان می‌نامد و انگيزه‌ی خود را از تأليف اين کتاب، گسترش زبان فارسی در ميان اهالی قفقاز بيان می‌کند. سومين اثر او گلستان ارم (به فارسی) درباره‌ی تاريخ قفقاز و کتاب اسرار الملکوت (به عربی) در نجوم است.

ميرزا فتحعلی آخوندزاده معروف به مولير شرق به عنوان مترجم زبان‌های شرقی و سپس به عنوان مترجم کتبی دفترخانه‌ی کشوری فرمانفرمای قفقاز کار می‌کرد. او در تفليس کار تدريس زبان ترکی را بر عهده داشت. او نخستين نويسنده‌ی شرقی است که به تقليد از اروپاييان به نمايشنامه نويسی پرداخت. آخوندزاده در جهان اسلام نخستين کسی است که در راه اصلاح خط و تغيير آن به کوشش جدی پرداخت. او اصرار عجيبی در اين مسأله از خود نشان داده و در نامه‌هايي که برای شخصيت‌هايي چون ميرزا حسين خان مشيرالدوله (سپهسالار)، ميرزا ملکم خان ناظم الدوله و ... می‌نوشت از تغيير الفبا به عنوان کليد راه يابی به تمدن ذکر کرد. در اين زمان روزنامه‌های ترقی در استانبول و روزنامه‌ی حريت در لندن به ترکی چاپ می‌شدند و در آن‌ها در خصوص تغيير الفبا بحث می‌شد.[4]

علاوه بر اينان، ميرزا نصرالله قربان بيگوف (ديده) (1872-1797) کتاب روضة الاطهار را در شرح واقعه‌ی کربلا، به فارسی و کتاب النصاح را درباره‌ی اخلاق و خطاب به کودکان و نوجوانان به ترکی نوشت. در سده‌ی نوزدهم در حدود 10 انجمن ادبی در شمال آذربايجان تشکيل شد که سه انجمن آن در قره‌باغ بود. و قره باغ به کانون شعر و ادب آذربايجان تبديل شد. اين سه انجمن ادبی که در شوشا تشکيل شدند، عبارتند از:

1- مجلس فراموشان: اين محفل دارای اعضايي چون ميرزا علی اصغر نورس (1911-1836) نويسنده کتاب پند اطفال، مير محسن نواب (1919-1832) نويسنده‌ی کتاب مجلس نواب يا تذکره‌ی نواب در شرح احوال شاعران قره‌باغ به زبان ترکی و کتاب‌های کشف الحقيقه، پند نامه، بحر الحزن، کنز المحسن، نور الانوار، ضياء الانوار به زبان فارسی، عبدالله بيگ عاصی، فاطمه خانم کمينه (1898-1741)، حسنعلی خان قره داغی و محمد بلبل.

2- بيت خاموشان: دارای اعضايي چون محمدعلی مخفی (1891-1821)

3- مجلس انس: دارای اعضايي چون ميرزا رحيم فنا، ميرزا علی اصغر نورس، اسکندر رستم بيگوف (1918-1745).

از ديگر شاعران آذربايجانی که هم به ترکی و هم به فارسی شعر می‌‌سرودند، می‌توان به شمس قره‌باغی، زين‌العابدين ساغری، صفی‌قلی‌خان قره‌باغی(1835-1776)، شکور قره‌باغی، ميرزا ابوالحسن شهيد (1884-1819)، حسن قره‌هادی (1900-1826)، ميرزا حسين سالار (1879-؟)، خورشيدبانو ناتوان (1906-1839)، آغابيگم جوانشير، عبدل شاهين(1900-1749)، ايوب باکی (1909-1869) و قاسم بيگ ذاکر (1857-1784) اشاره کرد.

به طور کلی از سده‌ی هيجدهم تا اوايل سده‌ی بيستم، دوره‌ی رونق فعاليت‌ ادبی در شمال آذربايجان است. شاعران بسياری به ترکی و فارسی شعر می‌سرودند. مانند قاسم بيگ ثانی، اسماعيل محزون، ميرزا سمندر، ميرزا عبدالحسين قدسی، عباس جوانشير، عبدالخالق جنتی، محمدتقی صدقی، محمد بن قلم، ابراهيم طاهر موسی اف، ميکائيل صيدی، آقا داداش منيری، هاشم بيگ ثاقب، نوروز نيّر، علی حيدر آصف، مير محمود نوری، زرنشان جهانسوز، صادق صدقی، حسن‌زاده، محمد رسوا، ملاحسين ثاقب، عبدالرحمن آقا شاعر، مصطفی شوخی، حاج رحيم وحيدی، ملا آقا بيخود، ابراهيم بيگ آرزو و...[5]

در اين زمان زبان‌های ترکی، فارسی و عربی هر سه در ايران کاربرد داشتند. ايرانيان ضرب المثلی دارند که موقعيت آن‌ها را نشان می‌دهد:

«فارسی بلاغت، عربی فصاحت، ترکی سياست، باقی حاجت»

در فاصله‌ی 90-1830 جمعاً 122 اثر به زبان ترکی آذربايجانی در 20 شهر مختلف چاپ شده که تقريباً 43 اثر در تبريز و 37 اثر در تفليس بود. در اين زمان شاعران آذربايجانی شعر سرودن يا نوشتن به ترکی و فارسی را دوست می‌داشتند و تعداد بی شمار شاعران دو زبانه گواهی است بر اين مطلب. شاعران بزرگی چون حيران خانم شاعره‌‌ی بزرگ آذربايجان، سرآمد زنان شاعر آذربايجان است. اينان هم به ترکی و هم به فارسی مسلط بودند. عبدالرزاق دنبلی (مفتون) فرزند نجفقلی خان بيگلر بيگی که عبرت نامه ترکی را به فارسی ترجمه کرده، در بيتی بسيار پر معنا اين مطلب را چنين بيان می‌کند:

ترکان پارسی گوی بخشندگان عمرند ساقی بشارتی ده پيران پارسا را

تا اين زمان مسأله زبان ترکی در آذربايجان مسأله‌ای ادبی و فرهنگی بود و هيچ حساسيتی در ايران در اين باره وجود نداشت. ولی اين وضع با حوادثی که در روسيه افتاد، تغيير يافت و به آرامی سياست، مؤلفه‌های خاص خود را بر زبان ترکی تحميل کرد و آن را مانند هر مسأله‌ی فرهنگی ديگر از مسير طبيعی خود بيرون راند.

جلوس الکساندر اول بر تخت سلطنت روسيه (1801-1835) موجب شد که سياست روسيه نسبت با ايران وضع خشن‌تری بيابد. تزار جديد پس از شکست دادن قوای شاه‌زاده الکساندر (برادر گرگين خان گرجي) طی فرمان مورخ 12 سپتامبر 1802، گرجستان را قسمتی از خاک روسيه اعلام کرد. طولی نکشيد که ايران و روسيه وارد جنگ شدند. اين حضور روسيه در قفقاز تنها يک لشکرکشی نظامی موقتی مانند دوران پتر کبير نبود بلکه حوادث بعدی نشانگر آن بود که آن‌ها برنامه‌های بلند مدتی برای نفوذ به ايران داشتند. هدف آنان نزديک شدن به تنگه‌های بسفر و داردانل و دست يابی به خليج فارس بود.

پيش از آغاز دوره‌ی اول جنگ‌های ايران و روس، دولت روسيه مشغول انجام مقدمات مهمی بود. مطالعه‌ی اوضاع سياسی و اجتماعی و بررسی دقيق زبان و فرهنگ ساکنان منطقه‌ی قفقاز، از طرف روس‌ها اهميت فوق العاده‌ای يافت و برنامه‌ی تحقيقاتی آکادمی علوم پترزبورگ شد.[6] با انتخاب و رهبری «جون پوتوکی» استاد آکادمی علوم پترزبورگ، دانشمند نامی آلمانی جوليوس فن کلاپروث مشاوره‌ی عالی قضايي و حقوق امپراتور و عضو آکادمی علوم پترزبورگ مأمور انجام تحقيق شد. کلاپروث نيز يکی از دانشمندان مجرب را به نام فئودور بوبرينزوف که آلمانی و فرانسه می‌دانست، با خود همراهی کرد.

آنان از سپتامبر 1807 تا اواخر 1808 در گرجستان و قفقاز تحقيق کرده و حاصل آن را به آکادمی علوم ارائه کردند. از نتيجه‌ی اين گزارشات به غير از دولت روسيه کسی اطلاعی ندارد ولی سفرنامه‌ی کلاپروث در سال 1814 به وسيله‌ی شوبل از آلمانی به انگليسی ترجمه و منتشر شد. از قرار معلوم برنامه‌ی کار هيأت علمی در 25 ماده به وسيله‌ی پوتوکی تنظيم و به کلاپروث ابلاغ شده بود. مطالعه‌ی اين برنامه نشان‌گر اين نکته است که روس‌ها به مسأله‌ی زبان اهميت خاصی قائل بودند.[7]

احتمالاً قدرت و حضور گسترده‌ی زبان فارسی در قفقاز از نظر روس‌ها مهم بود. زبان فارسی قفقاز به ايران پيوند می‌داد و اين برای منافع دراز مدت آنان خوشايند نبود. اگر زبان فارسی در قفقاز تضعيف می‌شد، اين پيوندها لاجرم رنگ می‌باخت و سلطه‌ی روس‌ها با دردسر کم‌تری عملی می‌گرديد. روس‌ها دين اسلام و زبان فارسی را به عنوان دو عامل خطرناک در نظر گرفتند. در مورد نخست آن‌ها به انهدام فيزيکی آثار اسلامی، تبديل مساجد به فروشگاه و مغازه، تبليغ دين مسيحيت در ميان مسلمانان با بهره گيری حمايت از فعاليت ميسيونرهای مذهبی اروپايي و آمريکايي و قطع ارتباط مذهبی مسلمانان قفقاز با ايران پرداختند.

در زمينه‌ی تضعيف زبان فارسی نيز آنان تصميم گرفتند با تقويت و تبليغ زبان ترکی، زبان فارسی را مهجور نمايند. همان کاری که انگليسی‌ها در هندوستان به وسيله‌ی زبان انگليسی انجام داده بودند. به يکباره زبان ترکی از لاک ادبی و فرهنگی خود به در آمده و در دستور جلسات امنيتی و سياسی قرار گرفت. سرگئی زنگوفسکی در کتاب «پان ترکيسم و اسلام در روسيه» به علت اين توجه و نيّت روس‌ها اشاره کرده است. حمايت روسيه از نشرياتی چون اکينچی آذربايجان بعدها در اين راستا بود. هاستلر می‌گويد:

«قبل از اشغال روسيه، حيات فرهنگی آذربايجان تحت نفوذ تمدن ايرانی قرار داشت. طبقات تحصيل کرده به طور کلی از زبان و ادبيات فارسی استفاده می‌کردند، رابطه‌ی فرهنگی بين سرزمين‌هايی که به تازگی فتح شده بودند و همسايه‌ی آن ايران که هنوز از قدرت نسبی برخوردار بود، باعث ناخشنودی روس‌ها بود. بدين ترتيب آن‌ها بر آن شدند که با ترويج فرهنگ محلی ترکی از اين نفوذ بکاهند. اين مسائل به احيای فرهنگ ترکی در اين مناطق کمک کرد.»

روس‌ها برای رسيدن به هدف خود، از مسيونرهای اروپايي به ويژه آلمانی استفاده کردند. اين ميسيونرها با حمايت روسيه در قفقاز جای گرفتند و ضمن تبليغ مسيحيت و ترويج زبان ترکی، در جهت اهداف دولت پترزبورگ کوشش می‌کردند. علت توجه اين ميسيونرها به زبان ترکی اين بود که آنان برای تبليغ مسيحيت در ميان مسلمانان ترک زبان آذربايجان، نياز به جزوه‌هايي به زبان ترکی داشتند. اين جزوه‌ها می‌بايست ترجمه‌ی متون دين مسيحيان باشد. برای تهيه‌ی اين جزوه‌ها آنان می‌بايست با دستور زبان و ساختار واژگان ترکی آشنا می‌شدند. بدين ترتيب آنان مطالعاتی در زمينه‌ی زبان ترکی و تدوين برخی آثار مربوط به آن انجام دادند که اين مسأله درست در راستای سياست دولت روسيه بود.[8]

هراتيوساوت گيت در سال 1837 چنين نوشته است:

«در حقيقت زبان ترکی در ايران زبان توسعه يافته و پرورش يافته نيست. من عقيده دارم که اين زبان قواعد و دستور ندارد. مگر اين که اخيراً ميسيونرهای آلمانی در گرجستان کوشش‌هايي در اين باره انجام می‌دهند. زبان مزبور زبان حکومتی و دولتی سرزمين مذکور بوده و می‌باشد ولی آثار ادبی ندارد فقط نوشته‌ای چند از آن در دست است.»[9]



پی نوشتها:

[1] . برای آگاهی در باره‌ی چگونگی وقوع جنگ ميان دو کشور ن.ک:

- هوشنگ مهدوی، عبدالرضا. تاريخ روابط خارجی ايران از ابتدای صفويه تا پايان جنگ جهانی دوم. انتشارات اميرکبير. تهران. 1364

2 . مهم‌ترين شاعرانی که در کتاب بهجت الشعراء به عنوان شاعر آذربايجانی ترکی سرا، ذکری از آنان رفته بدين ترتيب هستند: آخوند ملانقی تبريزی (پروانه) معروف به خلاق المعانی 2. آتشی مراغه 3. اعمی 4. توپچی 5. حليم خلخالی 6. خادم عطار 7. دلريش (کربلايي عسکر) 8 ربيعی 9. سرمست 10. ساقی 11. شاهد گودوشچی 12. شيخ علی اکبر 13. صبوری 14. عبقری 15. فدوی 16. مشهور عطار 17. صابری 18. شاکر تبريزی 19. ساعی ميرزا ابوالقاسم 20. سلطانی 21. زهدی 22. درويش اردبيلی 23. راجی 24. خليفه سرابی 25. چرتاب 26. تالاندی مرندی 27. کربلايي تقی دلال (بلبل) 28. افسر اردوبادی 29. ارشاد کربلايي علی 30. اشکريز 31. بينوا 32. ثاقب اهری 33. حسن سرابی 34. خيام ثانی 35. دلگير جورابچی 36. سير نقاش 37. رضا صراف 38. سرودی 39. شکوهی 40. شايق ذاکر 41. طغرا 42. عاجز مرندی 43. غشی چايچی 44. طلوعی 45. شکری 46. شهباز تبريزی 47. لطف الله شيدا 48. سمطوری 49. راغب اهری 50. ذکری 51. دلسوز تبريزی 52. حقير مرندی 53. جودی 54. پرغم 55. باقر دلاک 56. فنايي خويي 57. فارغ 58. فاخر 59. ملامحمدتقی (اقدسی) 60. نصير 61. قمری 62. حسين آقا اوحدی 63. گلشن 64. گنجی 65. خويي 66. کاشف 67. لعلی 68. لاطف 69. مضطر 70. ميرخويي 71. مؤبد 72. ملا کريم 73. ميرزا جبار 74. مظلوم کربلايي ابراهيم 76. ثباتی 77. ناجی 78. ناطق 79. هوشين 80. واقف 81. يوسف (پالوده پز)

3 . اورسل، ارنست. سفرنامة قفقاز و ايران. ترجمه‌ی علی اصغر سعيدی. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. تهران. 1382. ص 313

4 . آخوندزاده، ميرزا فتحعلی. الفبای جديد و مکتوبات. گردآوری حميد محمدزاده. انتشارات احياء. تبريز. 1357. ص140

5 . برای آگاهی بيش‌تر در باره‌ی چند و چون فعاليت ادبی در آذربايجان شمالی ن.ک:

- مجتهدزاده، میرزا مهدی. رياض العاشقين (تذکره شعرای قره‌باغ) به کوشش یحیی خان محمدآذری. نشرآفرینش. تهران. 1373

- تذکره‌ی شعرای قره‌باغ. بی نا. بی تا. بی جا. نسخه‌ی موجود در کتابخانه‌ی مرکزی تبریز.

- زينالی آلنی، عسکر. سخنوران چند زبانه آذربايجان. انتشارات آذر سبلان. اردبيل. 1376

- کريمی، م.قره باغ شاعيرلر مسکنی. مؤسسة فرهنگی يکتارصد زنجان . 1382

- حصاری، مير هدايت. آغا بيگم جوانشير. مجله‌ی وارليق. تابستان 72. شماره 2


6 . البته تلاش روسها برای شناخت مسائل مربوط به زبان به سدة 18 بازمی‌گردد. در سال 1732 کرسی تحصیل زبانهای شرقی (ترکی- فارسی- عربی) زیر نظر ادارة امور خارجة روسیه تشکیل شد. در نیمة دوم سدة 18 کار برای شناخت زبانهای ایرانی گسترده‌تر شد. در این زمان یکی از دانشمندان پترزبورگ به نام باکمیستر بین سالهای 1773 تا 1784 از دانشمندان ممالک مختلف درخواست کرد تا نمونه‌هایی از زبانهای مختلف را برای او بفرستند. در اواخر سدة 18 محققان روسی به آسیای میانه، سیبری و قفقاز فرستاده شدند. اینان اطلاعات جالبی از زبانهای ایرانی گرد آوردند. این اطلاعات در 1784 در پترزبورگ توسط پاللاس در مجموعه‌ای به نام «لغات تطبیقی در تمام زبانها و لهجه‌ها» منتشر شد. در این مجموعه نمونه‌هایی از زبانهای ایرانی همچون کردی، افغانی، اوستی و ... موجود بود. تلاش برای زبانشناسی ایرانی توسط گودن اشتدت و پاللاس ادامه یافت.

7 . در مقدمه‌ی ابلاغيه آمده است: «... منظور اين است که منطقه‌ی قفقاز شناسايي کامل شود. مقدار جمعيت و قابليت تمدن آن‌ها مورد بررسی قرار گيرد، به ويژه تحقيق و تعميق نمايند مبنی بر اين که چه مقدار از آنان استعداد و تمايل دارند که تحت حاکميت دولت روس قرار گيرند و چه مقدار اين مالکيت را نمی‌پذيرند. در فقره 17 آمده بود: «وظيفه‌ی اصلی محققان اعزامی در شيروان در مرحله‌ی نخست تهيه‌ی اطلاعات موثق و قابل اطمينان از لهجه‌ی باستانی مادی می‌باشد که هم اکنون در ميان يهوديان و ارامنه‌ی شيروان رايج است و تات ناميده می‌شود يعنی زبان مردم فاتح.» فقره 19: «پژوهشگران تلاش ويژه مبذول نمايند تا با لهجه‌ی تالشی آشنايي کامل پيدا نمايند. لهجه‌ای که زبان کادوسيان يا مادهای کوهستانی می‌باشد.» فقره 20: «مأموريت پژوهشگران در باکو به پايان می‌رسد. در آن جا بدون شک توجه آنان به زبان و ادبيات فارسی معطوف خواهد شد. آکادمی برای همکاری و تکميل اطلاعات آنان می‌تواند نسخه‌های خطی در اختيار مأمورين قرار دهد. اين موضوع برای ما حائز اهميت می‌باشد.» برای آگاهی بيش‌تر ن.ک:

- منصوری، فيروز. مطالعاتی در باره‌ی تاريخ و زبان و فرهنگ آذربايجان. مؤسسه مطالعاتی تاريخ معاصر ايران. تهران. 1376. ص218

8 . ميسيونرهای اروپايي برای اشاعه‌ی مسيحيت و آشنا کردن مردم بومی با تعاليم مسيحی نياز داشتند تا به زبان آن‌ها تسلط يابند. هم چنان ميسيونرهای ايتاليايي برای استفاده بازرگانان جنوايي و تبليغ دين مسيحيت در سال 1303م/ 703ق فرهنگ معروف «کودکس کومانيکوس» را به زبان لاتينی، فارسی و ترکی تنظيم و تدوين کردند که بعد از لغت فرس اسدی قديمی‌ترين واژه نامه‌ی فارسی است.

9 . ساوت گيت اطلاعی از کتاب‌های دستور زبان ترکی و فرهنگ‌های نوشته شده به آن زبان در ايران، عثمانی و هرات نداشته است. ولی مسأله‌ی جالب اين که اولين کتاب گرامر ترکی آذربايجانی در سال 1684م به نام «ترکی عجمی» توسط دومان فرانسوی به زبان لاتينی نوشته شد. ساوت گيت از کتابی که 150 سال پيش از او در اروپا نوشته شده بود، اطلاعی نداشته است.


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!



زبان ترکی در دوره صفویه


بنام خدا

سده‌ی دهم هجری/ شانزدهم ميلادی با حادثه‌ی بزرگی در ايران همراه بود. در سال 907ق/ 1502م اسماعيل صفوی از خاندان شيخ صفی الدين اردبيلی، پس از 12 سال تلاش و از ميان بردن 50 حاکميت محلی، سرانجام در تبريز تاجگذاری کرد. او با محور قرار دادن مذهب تشيع، حکومتی يکپارچه و متمرکز ايجاد کرد.[1]

شاه اسماعيل به دو نکته‌ی اساسی توجه داشت: يکی مذهب تشيع و ديگری زبان ترکی. اولی پايه و اساس قدرت گيری خاندان صفويه بود و دومی عامل بسيج هواداران صفويه. در سپاهی که شاه اسماعيل برای اجرای اهدافش گردآورده بود، قبايل ترکی چون شاملو، استاجلو، تکه للو، روملو، افشار، ذوالقدر، قاجار و ارساق شرکت داشتند. اين قبايل در زمان شيخ حيدر پدر شاه اسماعيل، با نام قزلباشان معروف شدند. شيخ حيدر به هوادارانش دستور داده بود که کلاه سرخ رنگی دوازده تَرک به نشانه‌ی 12 امام بر سر بگذارند.

قزلباشان هسته‌ی اصلی سپاه شاه اسماعيل را تشکيل می‌دادند. عامل ارتباط معنوی و ظاهری شاه اسماعيل با مريدانش نيز زبان ترکی بود. با به قدرت شاه اسماعيل، زبان ترکی نيرويي دوباره گرفت. شاه اسماعيل خود به ترکی شعر می‌سرود و ختايي تخلص می‌کرد. قسمت مهم اشعار او در عشق امام علی (ع) و امامان شيعه است. در زمان شاه اسماعيل، قالب قوشما (دو بيتی 11 هجايي) به وسيله‌ی شاه اسماعيل و شعرای معاصر پايه گذاری و توسعه يافته بود. قوشما از وزن‌های هجايي معمول در میان اقوام ترک بوده است. هر قوشما 2 تا 5 بند بود. نمونه‌ای از قوشما:

هر کيم شئيخ صفوی‌نين امرينی توتماز
يورلور بو يولدا منزيله چاتماز

غئير ميللت اونا ائعتيبار ائتمه ز
جومله عيبادتين باشیدير توحيد

اشعار عاشقانه نيز با اوزان هجايي مانند قوشما، گرايلی (دو بيتی 8 هجايي) و باياتی (دوبيتی 7 هجايي) در همين زمان پديد آمد.[2] شاه اسماعيل خود غزل سرايي زبده بود. او از شاعران برجسته‌ی ترکی آذربايجانی است. نامه‌هايي که شاه اسماعيل برای پادشاهان عثمانی همچون سلطان مراد و سلطان سليم می‌نوشت، به زبان ترکی بودند.

زمانی که شاه اسماعيل تبريز را از سلطان مراد آغ قويونلو گرفت و عَلَم شيعه‌گری برافراشت، اديبان پارسی زبان دربار آغ قويونلو که عده‌ای از آنان سنّی متعصب بودند، به عثمانی رفتند. بدين ترتيب ادب ترکی از ادب پارسی پيشی گرفت. اين اديبان همچنان به کار ترويج زبان پارسی در عثمانی ادامه دادند. سلاطين عثمانی نامه‌های خود را برای شاه اسماعيل به فارسی می‌نگاشتند.[3] اغلب شاعران آذربايجان در دربار صفوی گردآمده بودند. حبيبی شاعر معروف متولد برگشاد، ملک الشعرای دربار بود و شعری به فارسی از او در دست نيست. در دربار شاعران ديگری چون محمد امين سلطان ترکمان و برادرش محمد مؤمن بيگ به پارسی و ترکی شعر می‌سرودند. مولانا کلبعلی راغب تبريزی (مرگ 1002ق)، عقيقی شروانی و قاضی اعرجی مراغی از شاعران اين دوره هستند که هم به پارسی و هم به ترکی شعر گفته‌اند. صادق بيگ افشار تبريزی متخلص به صادقی، در نظم و نثر فارسی و ترکی جغتايي دست داشته است. ديوان غزليات ترکی و منشأت ترکی دارد. معروفترين اثر او تذکره‌ی مجمع الخواص در شرح احوال شاعران معاصر اوست که به زبان ترکی جغتايي نوشته و آقای عبدالرسول خيامپور استاد دانشگاه تبريز آن را به فارسی ترجمه کرده است.

علاوه بر آثار مکتوب، داستان‌های ترکی توسط عاشيق‌ها يا همان نوازندگان و خوانندگان دوره گرد در آذربايجان پديد آمدند. اينان دنباله رو اوزان‌های قديمی بودند و وجود آن‌ها نشان‌گر عمق سيطره‌ی زبان ترکی به ويژه در روستاها و شهرهای کوچک است.[4] از اين داستان‌ها می‌توان به کوراوغلو، اصلی و کرم، قنبر و آرزو، شاه اسماعيل، عاشيق غريب و صنم و عاشيق عباس توفارقانلی اشاره کرد.

حقيری يکی از نمايندگان برجسته‌ی شعر ترکی آذربايجان در سده‌ی دهم است. وی چه در اشعار ديوان ترکی خود و چه در مثنوی ليلی و مجنون که آن را به ترکی نوشته، از شاعرانی چون جامی و هاتفی بسيار تأثير پذيرفته است. در ليلی و مجنون او، تأثير جامی افزون‌تر است. فردی اردبيلی از شاعران مکتب وقوع که ديوان او به فارسی و ترکی در موزه‌ی بريتانيا موجود است.

بی‌ترديد فضولی ستاره‌ی درخشان آسمان ادبيات آذربايجان و بزرگترين شاعر ترکی آذربايجانی در سده‌ی دهم است. محمد بن سليمان بغدادی متخلص به فضولی (1556-1489م) بر ديگر شاعران برتری دارد. ادبيات ترکی با فضولی به اوج خود رسيد. قبل از فضولی ادبيات ترکی آذربايجانی شکل‌هايي چون مثنوی و غزل را آزموده بود. فضولی خود استاد غزل بود. علاوه بر آن او نخستين آثار ارزنده‌‌ی تمثيلی را در ترکی آذربايجانی آفريد. (بنگ و باده- صحبت الاثمار) فضولی مانند نسيمی کوشيد تا شعر ترکی را با اوزان عروضی سازگار نمايد اگر چه او موفقيت چشمگيری به دست آورد ولی واقعيت اين بود که ترکی با وزن هجايي سازگارتر است. او در 942 ليلی و مجنون را به ترکی سرود. مثنوی بنگ و باده را به نام شاه اسماعيل تمام کرد. کتاب روضة الشهداء تأليف ملاحسين کاشفی را به نام حديقة السعداء به ترکی ترجمه کرد. فضولی حديث اربعين از آثار جامی (شامل چهل حديث) رابه همراه معنی منثور و ترجمه‌ی منظوم، به ترکی برگرداند. او در مقدمه‌ای که بر اين کتاب نوشته‌ی است، يادآوری می‌کند که اين «چهل دانه گوهر را برای فيض عموم» به ترکی ترجمه کرده است. از کتاب‌های ديگر او می‌توان به شکايت نامه (ترکی)، مطلع الاعتقاد (ترکی)، ساقی نامه (فارسی)، قصيده‌ی انيس القلب (فارسی) اشاره کرد. فضولی در هر سه زبان ترکی، فارسی و عربی آثاری بی‌بديل داشته و به حق او را شکسپير شعر ترکی می‌نامند.

در سال 944ق/ 1539م محمد بن حسين کاتب نشاطی شاعر معروف، کتاب روضة الشهداء نوشته ملاحسين واعظ کاشفی را با نام شهدا نامه به ترکی ترجمه کرد. نشاطی اين کار را به دستور شاه تهماسب و نيز تأکيد قاضی‌خان ساروشيخ اوغلو حاکم شيراز انجام داد. از مهم‌ترين ويژگی‌های سبک شناختی شهدا نامه، استفاده‌ی مترجم از واژه‌های خاص گويش تبريزی است. به ويژه اين که بيش‌تر اين واژه‌ها برای نخستين بار وارد زبان مکتوب ادبی شده‌اند.

روحی انارجانی يکی از شعرای معروف سده‌ی دهم است. او در زمان سلطان محمد خدابنده چهاردهمين پادشاه صفوی می‌زيست. به گفته‌ی محمد علی تربيت در کتاب دانشمندان آذربايجان، او از شعرای نامور آذربايجان بوده و در نظم و نثر پارسی استاد و صاحب ديوان و منشأت است. تنها نسخه‌ی بازمانده‌ی رساله‌ای از او که به سال 1037ق به خط فريدون گرجی نوشته شده و توسط عباس اقبال آشتيانی چاپ رسيده است.

روحی انارجانی (انرجانی)[5] رساله‌ای به زبان ترکی آذربايجان نوشته است که شامل يک مقدمه، دو بخش و يک خاتمه است. مقدمه در خطبه و بيان سبب تأليف رساله است. بخش اول، در دوازده فصل و در باره‌ی رسم و آيين مردم تبريز است. بخش دوم، در چهارده فصل در بيان اصطلاحات و عبارات جماعت اناث و اعيان و اجلاف مردم تبريز است. خاتمه‌ی رساله دارای 29 بيت شعر در بی‌وفايي زنان و 7 بيت شعر عاشقانه است.[6]

رساله روحی انرجانی[7] که (اگر انتساب اين رساله را به مردم تبريز در آن زمان درست بدانيم[8]) نشانه‌ی اين مطلب است که زبان نيمه مرده‌ی پهلوی در بين برخی طبقات مردم تبريز رايج بوده است. دانسته است که شماری طبقات پيشه ور پيش‌تر در زمان شاه تهماسب به اين زبان شعر می‌گفتند ولی آنچه که روشن است اينکه طولی نکشيد که از اوايل دوره‌ی صفويه زبان پهلوی رخت از ميان بست و تنها به چند روستای دور افتاده (از جمله عنبران در نزديک اردبيل- هرزندات نزديک زنوز اهر، کرينگان يا چرينگان از محال ديزمار اهر- قريه‌ی ينگجه در قسمت ايل دليکانلو ميانه) محدود شده است.[9]

در سده‌ی يازدهم هجری نيز سير تکاملی زبان ترکی ادامه يافت. صائب تبريزی(1016-1086ق) معروفترين شاعر اين سده است که عنوان ملک الشعرايي را از شاه عباس دوم گرفت. صائب در شعر پارسی چيره دست و در ترکی شاعری زبده بود. نسخه‌ی دست نويس ديوان غزليات ترکی او به وسيله‌ی پرفسور حميد آراسلی در دانشگاه لنينگراد پيدا و چاپ شده است. مجموعه‌ی اشعار ترکی صائب در باکو چاپ شده و برخی غزليات او توسط بالاش آذراوغلو به نظم فارسی درآمد.

توتولموش کونلومو جاميله شادان ائيله مک اولماز

ال ايله ن پوسته نين آغزينين خندان ائيله ‌مک اولماز

از ديگران شاعران ترکی سرا می‌توان به قوسی تبريزی (دارای ديوانی با 6 هزار بيت)، درويش مثلی فرزند ميرزا چلبی تبريزی (که شعر ترکی‌اش بر اشعار عربی و فارسی رجحان دارد)، محمد تقی دهخوارقانی تبريزی (مرگ 1093ق) و شاکر شيروانی از شاگردان مکتب فضولی را می‌توان نام برد. مرتضی قليخان در اشعار ترکی خود، از حافظ و سعدی سود برده است. محمد حسين روانی در 1068ق گلستان سعدی را به ترکی برگرداند. نسخه‌ای به خط مؤلف در کتابخانه‌ی ملی تبريز موجود است.

علاوه بر آن در سده‌ی يازدهم، زبان ترکی در پژوهش‌ها و تحقيقات مورد استفاده قرار گرفت. يکی از ويژگی‌های پارسی پژوهی در اين سده استفاده از زبان ترکی است. محمد مهدی تبريزی در 1199ق کتاب قواعد احمديه از فرهنگ‌های دو زبانه را به ترکی و فارسی نوشت. کتاب فرهنگی ديگر که به ترکی فارسی است، لغتنامه‌ی سنگلاخ اثر ميرزا مهدی خان استرآبادی است. ميرزا محمد مهدی خان تبريزی نيز يک دستور زبان و يک لغت نامه‌ی ترکی به فارسی نوشت که به ترکی محاوره‌ای آذربايجان بوده و آن را بعد از 1198ق/ 1783م تمام کرده است.[10]

از شاعران معروف سده‌ی دوازدهم می‌توان به ملاپناه واقف (1717-1797م) و عاشيق خسته قاسم تيکمه داشی و جنونی اردبيلی اشاره کرد. در اين سده يعنی سده‌ی دوازدهم، زبان ادبی به تدريج به شکل عمومی و يگانه درآمد. ارتباط بين لهجه‌های محلی بيش‌تر شد و اختلاف ميان آنها کاهش يافت. کلمات دخيل در زبان ادبی کم‌تر شده ولی در سبک‌های علمی ناچار اصطلاحات عربی به کار رفته است. در اين سده ادبيات مردمی‌تر و غنی‌تر شد. سبک‌های آن عبارت بودند از:

1. سبک کلاسيک (اشعار شاکر شيروانی و جمهور شيروانی) 2. به سبک علمی (کتاب صفويه پادشاه‌لاری تاريخی تأليف در 1733م)

در نيمه قرن 18 آثار ادبی شفاهی يعنی باياتی‌ها، قوشماها و داستان‌ها به مجالس شهری راه يافت.[11]

پی نوشتها:

[1] . برای آگاهی از چگونگی تشکيل حکومت صفوی ن.ک:

- عالم آرای صفوی. به کوشش يدالله شکری. انتشارات اطلاعات. تهران. 1373. صص57 و 58

- بن خواندمير، اميرمحمود. ايران در روزگار شاه اسماعيل و شاه طهماسب صفوی. به کوشش غلامرضا طباطبايي. نشر موقوفات دکتر محمود افشار يزدی. 1370. تهران. ص118

2 . ادبیات شفاهی آذربایجان از نظر موضوع به گونه‌های زیر تقسیم می‌شود: 1- امک نغمه‌لری (سرودهایی که به هنگام کار خوانده می‌شوند). 2- اینام نغمه‌لری (ترانه‌های مربوط به ایمان و اعتقادات). 3- توی نغمه‌لری (ترانه‌های ازدواج و عروسی). 4- اوشاق نغمه‌لری (ترانه‌های مربوط به تولد و کودک). 5- اوخشامالار (مویه‌ها). 6- ایگیدلر نغمه‌لری (ترانه‌های توصیفی دلاوران). 7- یورد نغمه‌لری (ترانه‌های توصیف وطن). 8- عاشیق ماهنیلاری (سرودهای عاشیقی و ملی). 9- اویونلار نغمه‌لری (ترانه‌های مستعمل در بازیها). 10- آتالار سوزلری (پند نیاکان). 11- سایالار (نغمه‌های مربوط به اعیاد و جشنها). 12- بایاتی‌لار (دوبیتی‌هایی در موضوع نیازهای معنوی انسان). 13- ناغیللار (داستانها). ن.ک:

- یکانی زارع، پرویز. آذربایجان شفاهی ائل ادبیاتینا بیر باخیش. نشر اندیشه نو. تهران. 1377. ص50

3 . مينورسکی در باره‌ی اينکه چرا شاه اسماعيل زبان ترکی و سلطان سليم زبان فارسی را برای سرايش شعر برگزيده بودند، می‌گويد:

«هدف‌های آن دو به کلی با يکديگر فرق داشت. در عين آن که سلطان سليم به خاطر دل خويش شعر می‌سرود شاه اسماعيل قصدش تأمين حمايت قبايل ترکمن بود و به همين دليل زبان شعر وی ترکی بود.»

منبع: لاکهارت، لارسن. انقراض سلسله‌ی صفويه و ايام استيلای افاغنه در ايران. ترجمه‌ی مصطفی قلی عماد بی نا. تهران. 1343. ص24

4 . اوزان به معنی رهبری مردم و در پیش رونده است. آنان نخستین شاعران و موسیقی دانان آذربایجان بودند. این شاعران در میان قبیله‌های مختلف به شامان، گام، اویون و باکسی معروف بودند. برای آگاهی ن.ک: یکانی زارع، پرویز.همان. ص 25

5 . آقای سعيد نفيسی معتقدند که انرجان از روستاهای اردبيل است و روحی در آنجا متولد شده است. ولی محمد باقر مدرس در کتاب اوجان، روحی انرجانی را زاده‌ی روستای انرجان از روستاهای بخش بستان آباد در 13 کيلومتری شمال خاوری اين شهر می‌داند. ن.ک:

- مدرس، محمدباقر. اوجان (بستان آباد). انتشارات اسلامی. تبريز. بی نا. ص194

6 . ديهيم، محمد. تذکره‌ی شعرای آذربايجان. بی نا. تبريز. 1367. ص261

7 . عنوان‌های بخش دوم به اين ترتيب است:

فصل اول: در تواضعات اناث. فصل دوم: در تکليفات و تکلفات اناث تبريز. فصل سوم: در ساز و سازنده. فصل چهارم: در ناز و نزاکت صحبت خاصه. فصل پنجم: در تعريف خواهر کر و مذمّت شوهر پير. فصل ششم: در تعريف جوان. فصل هفتم: در خدمت مستوری. فصل هشتم: در بيماری و تحکيم رفتن. فصل نهم: در مناظره‌ی مادر عروس با مادر داماد. فصل دهم: در جواب مادر داماد با مادر عروس. فصل يازدهم: در شاعری‌ها. فصل دوازدهم: شوهر را به تقريب بر سر کار آوردن و شب جمعه را به خاطر رساندن و با مخدوم کره مناقشه کردن. فصل سیزدهم: در بیان عبارت اعیان تبریز که با عزیزی مناظره کرده باشند و مثل خودی بيان. فصل چهاردهم: در بقاضی رفتن پهلوان و اظهار دعوی با مثل خودی نمودن.

واژه‌های پهلوی که اکنون از ميان رفته‌اند:

پارم (خلخال)، ورونکی (بر اورنگی يعنی حالت خوب است)، همای (نفس)

واژه‌های پهلوی که در زبان ترکی کنونی وارد شده‌اند: انايين (آدم بی‌قاعده)، امروت (گلابی)، آستا (يواش)، پيس (بد)

واژه‌هاي ترکی: بوقلاوا (نوعی غذا)، بلورچين- بيگ- توتماج- قازان- قره قروت

واژه‌های پهلوی که در زبان امروز باقی‌اند: بدآموز- هندوانه- ابريشمين

برای مطالعه‌ی رساله و ترجمه‌ی آن ن.ک: رضازاده‌ی ملک، رحيم. گويش آذری (متن و ترجمه‌ی واژه‌نامه‌ی رساله‌ی روحی انارجانی). انتشارات انجمن فرهنگ ايران باستان. تهران. 1352

8 . آقای اديب طوسی در مقاله‌ای در شماره چهارم سال نهم نشريه‌ی دانشکده ادبيات تبريز انتساب اين چهار فصل به زبان مردم تبريز را در سده‌ی دهم هجری محل ترديد می‌داند.

9 . تاريخ ايران دوره‌ی صفويان. دانشگاه کمبريج. ص536

0[1] . لاکهارت، لارنس. نادرشاه آخرين کشورگشای آسيا. ترجمه اسماعيل افشار نادری. نشر دستان. تهران. 1377. ص638

1[1] . به طور کلی درباره‌ی زبان ترکی بايد گفت که اين زبان از گروه‌های زبان‌های آلتايي (به معنی آلتين داغلاری= کوه‌های طلايي) است. زبان‌های آلتايي عبارتند از: ترکی- مغولی- تونقوری قديمی‌ترين آثار زبان آلتايي در تونقور موجود است. بعد از آن مغولی و پس ترکی تشکيل شد. ترکی ادبی از سده‌ی هشتم ميلادی با سنگ نبشته‌های اورخون آغاز شده است. مراحل مختلف زبان ترکی به اين ترتيب است:

1. دوران آلتايي (با مغولی مشترک بود) 2. دوران پروتوو تورک 3. دوران ترکی اوليه (از قبل از ميلاد تا تأسيس دولت گوگ تورک) 4. ترکی قديم (از سده‌ی ششم تا سده‌ی دهم ميلادی) 5. ترکی ميانه (سده‌ی دهم تا سده‌ی شانزدهم) 6. ترکی جديد از سده‌ی 16 تا زمان حاضر.


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!



آذربايجان و ارّان در دوره‌ی صفويه و افشار


پرویز زارع شاهمرسی

shahmarasi.persianblog.com

زمانی که شيخ صفی الدين اردبيلی و جانشينانش فعاليت در عرصه‌ی تشيع را محور کارهای خود قرار داده و قدرت طلبی را نيز با آن همراه کردند بی‌ترديد دوستان و دشمنانی يافتند. دوستانشان از ميان قبايلی ترک زبان مانند شاملو، استاجلو، تکه للو، روملو، ذوالقدر، افشار، قاجار، ارساق و صوفيان قره باغ بودند که پس از شيخ حيدر قزلباش ناميده شدند. دشمنانشان نيز ارباب حکومت آغ قويونلوها، شيروانشاهان و قره قويونلوها بودند. يکی از مناطقی که از آغاز در روند تبليع اين خاندان قرار گرفت ارّان بود. مردم شيعی مذهب قره باغ بارها از قيام شيخ جنيد، شيخ حيدر و اسماعيل حمايت کردند ولی مردم شيروان يعنی آن سوی رود کور مذهب تسنن داشتند. سرانجام اسماعيل در سال 907 ق/ 1502 م در تبريز به نام شاه اسماعيل صفوی تاج گذاری کرد.[1]

در زمان تشکيل دولت صفوی دو عامل اساسی پايه و اساس اين حکومت جديد را تشکيل می‌داد:

1. زبان ترکی 2. مذهب تشيع

زبان ترکی به مثابه زبان هواداران دولت صفويه يعنی قزلباشان و مذهب تشيع به عنوان چکيده‌ی تمامی اعتراضات و ميثاق‌های خونين ضد حکومتی در زمان بنی اميه و بنی عباس اهميت فراوان داشتند. حاکمان صفوی قصد داشتند از اين دو عامل به عنوان ستون‌هايي برای تحکيم فرمانروايي خود استفاده کنند. بيش از هر جای ديگر اين دو عامل در آذربايجان وجود داشت. از اين رو تبريز پايتخت انتخاب شد و آذربايجان نيز جزء اصلی و هسته‌ی مملکت بود. صفويان قصد داشتند به آذربايجان توجه ويژه‌ای داشته باشند.

گفته شد که در زمان مغولان آذربايجان و ارّان همواره تحت حکومت واحد اداره می‌شدند.[2] در دوره‌ی تيموری عنوان «ممالک آذربايجان» بيشتر مورد استفاده قرار می‌گرفت. صفويان در تقسيم بندی جديد ايالت‌هايي را به وجود آوردند که مهم‌ترين آن ايالت آذربايجان بود. اين ايالت شامل بيگلربيگی‌های زير بود:

1. بيگلربيگی‌های تبريز شامل استان‌های آذربايجان، آستارا، تالش- زنجان- سلطانيه- قاپان (زنگه زور)

2. بيگلربيگی‌های قره باغ شامل گنجه، پرتو، برگشاد، لوری و جوانشير

3. بيگلربيگی‌های چخورسعد شامل ايروان، نخجوان، ماکو و بايزيد

4. بيگلربيگی‌های شيروان شامل باکو، شکی، قوبا و ساليان.[3]

در دوره‌ی سلطنت شاه محمد خدابنده (955-985ق) نيز والی آذربايجان اداره‌ی سرزمين وسيع را تا ناحيه‌ی شيروان، مغان، اران، ايروان و کردستان بر عهده داشت. در پايان دوره‌ی صفويه نيز ولايت آذربايجان مشتمل بر ناحيه‌ای بود که تقريبا به آذربايجان امروزی برابر بود و علاوه بر آن مناطق زنجان، سلطانيه، تالش و در آن سوی رود ارس قپان را شامل می‌شد.

در اين زمان اداره‌ی امور ماليه‌ی آذربايجان نيز در دست وزيری بود که در قرن دهم هجری/ 16 م مسؤول تمامی ايالت‌های شمال غرب ايران بود. در سال 966/1559 ميرزا عطاءالله خوزانی اصفهانی به عنوان «وزير با اعتبار کل آذربايجان و شيروانات و شکی و گنجه» انجام وظيفه می‌کرد.[4] او در حين مرگ شاه تهماسب به علت پيری مستعفی شد و قاسم علی جانشين او شد. انگلبرت کمپفر سياح آلمانی که در زمان شاه عباس اول برای رساندن نامه‌ی رودلف به ايران آمده در سفرنامه‌ی خود می‌نويسد:

«در حال حاضر بيگلر بيگی‌های زير در ايران وجود دارد: ناحيه فارس برای ايالات لرستان، خوزستان، کردستان، و سيستان، در ناحيه‌ی خراسان برای ايالات مشهد، هرات، خراسان و قندهار. در ناحيه‌ی ساحلی دريای خزر برای ايالات استرآباد، در ناحيه‌ی آذربايجان برای ايالات تبريز، ايروان، داغستان، آذربايجان، قره باغ، گرجستان و شيروان، در ناحيه‌ی عراق عجم کهگيلويه و همدان.»

به نوشته‌ی او ايران به پنج ناحيه يا ايالت اصلی تقسيم می‌شد او در وصف ايالت آذربايجان می‌نويسد:

«- 3. آذربايجان (شمال غرب ايران) که ماد شمالی و قسمتی از ارمنستان را شامل می‌شود و تا سرحد ترکيه امتداد دارد.»[5]

شاردن نيز که در اين دوره به ايران آمده و در سفرنامه‌ی خود کوشش زيادی دارد تا نام‌های باستانی جغرافيايي را ذکر کند می‌نويسد:

«در دربند از توابع ماد آذربايجان هم چنين چمنزارها و چراگاه‌های عالی وجود دارد.»[6]

سام میرزای صفوی در کتاب تذکره‌ی تحفه سامی (سال 968 ه.ق) در معرفی میرزا کافی می‌گوید: «از جمله بزرگ زادگان اردوباد آذربایجان است.» و همچنین در معرفی حبیبی برگشادی او را «از برگشاد آذربایجان» می‌داند.[7]

در سیاحتنامه‌ی اولیاء چلبی آمده است:

«این شهر[اران] از شهرهای آذربایجان است.»[8]

حافظ حسین کربلایی تبریزی در کتاب «روضات الجنان و جنات الجنان» می‌نویسد:

«وفات مولانا ابولوفاء بن مولانا ابن تراب بن مولانا برهان الدین احمد القاری التبریزی در بلدة نخجوان آذربایجان»[9]

موقعيت آذربايجان تا پايان دوره‌ی صفويه به جز زمانی که در تصرف عثمانيان بود حفظ شد. به طور کلی از زمان صفويه نام ارّان کم کم در محافل دولتی از ميان رفت و به جای آن به کرات عناوينی چون «بلاد آذربايجان»، «ممالک آذربايجان» به چشم می‌خورد. بدين ترتيب نام قره‌باغ جانشين ارّان شد و نام ارّان از کتاب‌های تاريخ و جغرافيا رخت بربست. لارنس لاکهارت در وصف پايان دوره‌‌ی صفويه می‌نويسد:

«در جنوب و جنوب شرقی گرجستان ولايت وسيع آذربايجان قرار داشت. اين ولايت در آن ايام از آن چه امروز هست بس بزرگ‌تر بود زيرا شهرهايي چند از قبيل چخور سعد يا ايروان و نخجوان و قره باغ … در بر داشت. تبريز هم چون امروز مرکز آذربايجان و مقر بيگلر بيگی آن بود. ساير شهرهای پر جمعيت آذربايجان عبارت بودند از ايروان و گنجه و اردبيل.»[10]

تاديوز يوداکروسينسکی (1756-1675م) کشيش لهستانی که از 1707 تا 1725 در ايران بود می‌نويسد:

«بقای دولت صفويه از شاه اسماعيل تا شاه تهماسب، مقدار دوازده مملکت در تصرف داشتند: اول عراق عجم، دوم خوزستان، سيم لرستان، چهارم فارس و کرمان، پنجم مکران، ششم سمنان هفتم قندهار، هشتم زابلستان، نهم و دهم خراسان مازندران، هم گيلان، يازدهم و دوازدهم آذربايجان که عبارت از ايروان و شيروان است و گرجستان و داغستان باشد.»[11]

در اواخر دوره‌ی صفويه که افغان‌ها بر ايران يورش آورده بودند و عثمانی‌ها قفقاز و آذربايجان در تصرف داشتند، سرداری از خراسان به نام نادر به مقابله با دشمنان پرداخته و پس از بيرون راندن افغان‌ها، ارتش عثمانی را در جنگ کرکوک در 26 اکتبر 1733/ 1146 شکست داده و طی قراردادی با احمدشاه از دولت عثمانی تعهد گرفت که آن کشور متصرفات ده ساله‌ی اخير خود را پس دهد. سلطان عثمانی (محمود اول) از تصويب قرارداد خودداری کرده و سپاهی را به فرماندهی عبدالله پاشا کوپرو اوغلو به جنگ نادر فرستاد. نادر در نامه‌ای که برای حاکمان عثمانی نوشته چنين می‌گويد:

«… بنابر اين در اين ايام که هنگام اعلام دولت شيعيان حيدر کرّار و طلوع طليعه ملت هشت و چهار است، به امداد بواطن قدسی مواطن ائمه طاهرين، رايات فيروز علامات سعادت قرين پرتو افکن بلاد آذربايجان گرديده، بر عالميان روشن است که ممالک مذکور خانه سيصد ساله قزلباش (بوده) و به تصاريف ادوار زمان و تطرق حدثان به تصرف اوليای دولت آل عثمان درآمده…»[12]

در سال 1147 نادر در جنگی خونين بر عبدالله پاشا غلبه کرد و عبدالله پاشا در جنگ کشته شد. به گفته‌ی محمد کاظم مروی او پس از اين غلبه «تدبير و صلاح چنان ديد که: اولاً معاودت به ايروان و گنجه نماييم و آن بلده را که معظم بلاد آذربايجان است تسخير» نمايد.[13] در 1735م/ 1148ق نادر عثمانيان را از آذربايجان و قفقاز بيرون رانده و برای تعيين تکليف سلطنت به دشت مغان وارد شد.

او پس از آن که به پادشاهی رسيد و تاج گذاری نمود، «چون ولايت آذربايجان محل سر [است]، و ثغور و دهنه‌ی ممالک روم و محل استيلای ولايت روم و لزگی بود، سپهسالاری و صاحب اختياری آن ممالک را در کف برادر خود محمد ابراهيم خان واگذاشت.»[14]

به گفتة محمدکاظم وزیر مروی در عالم آرای نادری، نادرشاه برادرش ابراهيم‏خان ظهيرالدوله را به عنوان فرمانده کل قوای آذربایجان برگزيده و به تمام حکمرانان «از مرز قافلانکوه تا ارپه چای و حدود داغستان و گرجستان» دستور داد از او اطاعت کنند. نادر به ابراهیم‏خان دستور داد تا با «سپاه کینه خیز کل ممالک آذربایجان» عازم قره‏باغ شود.

پی نوشتها:

[1] . عالم آرای صفوی. به کوشش يدالله شکری. انتشارات اطلاعات. 1363. تهران

2 . مستوفی قزوينی، حمدالله. تاريخ گزيده. به کوشش عبدالحسين نوايي. امير کبير. تهران. 1362. ص443

3 . تراب زاده، منيژه و ديگران. ماهيت تحولات در آسياي مركزي و قفقاز. وزارت امور خارجه. تهران. 1373. ص51

4 . رهربرن، کلاوس ميشائيل. نظام ايالات در دوره‌ی صفويه. ترجمه‌ی کيکاوس جهانداری، بنگاه ترجمه و نشر کتاب. 2537- تهران. ص 159 در سال 1701 وزير کل ميرزا طاهر (محمد طاهر بيگ) بوده که در تبريز اقامت داشت. او با 1100 مرد به گنجه آمد. افراد وی در آن ناحيه پراکنده شدند تا ماليات سرانه‌ی مقرر را جمع آوری کنند. ماليات‌ها هر سال به اين ترتيب گرفته می‌شد.

5 . سفرنامه‌ی کمپفر. انگلبرت کمپفر. ترجمه‌ی کيکاوس جهانداری. نشرخوارزمی. تهران. 1357. ص157

6 . سياحتنامه‌ی شاردن. ترجمه‌ی محمد عباسی. نشر امير کبير. 1350.جلد سوم. تهران. ص16

7 . سام میرزای صفوی. تذکره تحفه سامی. به تصحیح رکن الدین همایون فرخ. شرکت سهامی علمی. تهران. بی تا. ص 357

8 . سیاحتنامة اولیاء چلبی. ترجمه و تلخیص حاج حسین نخجوانی. تبریز. 1338. ص 67

9. کربلایی تبریزی، حافظ حسین. روضات الجنان و جنات الجنان . به تصحیح حاج میرا جعفر سلطان القرائی تبریزی. بنگاه ترجمه و نشرکتاب. تهران. 1344. ص 584

0[1] . لاکهارت، لارنس. انقراض سلسله‌ی صفويه و ايام استيلای افاغنه در ايران. ترجمه‌ی مصطفی قلی عماد. بی نا. تهران. 1343. ص5 و 6

1[1] . سفرنامه‌ی کروسينسکی. (یادداشتهای کشیش لهستانی عصر صفوی). ترجمه‌ی عبدالرزاق بيگ دنبلی (مفتون). با مقدمه و تصحیح دکتر مریم میراحمدی. انتشارات توس. تهران. 1363. ص 56

2[1] . مروي، محمدكاظم(وزير مرو).عالم آراي نادري.به تصحيح محمد امين رياحي.علم.تهران.1369.ص 380

3[1] . مروی، محمدکاظم (وزير مرو). عالم آرای نادری. همان. ص406

4[1] . لاکهارت، لارنس. نادرشاه آخرين کشورگشای آسيا. ترجمه‌ی دکتر اسماعيل افشار نادری. انتشارات دستان. 1377. تهران. ص362


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!



سلجوقيان و زبان تركي

نويسنده: اردوغان مرچيل
نشريه Belleten
ش 248 ـ آوريل 2004

گاهي پشتيباني و حمايت حكمرانان ترك از زبان مادري خود، به سبب حاكميتي كه بر كشورهاي ديگرداشته اند، مورد شك و ترديد قرار ميگيرد. هرچند پاره اي از پژوهشگران معتقد هستند كه در دوره سلجوقيان زبان تركي در دربار و ارتش مورد استفاده قرار نميگرفته، تاكنون دلايل كافي كه مؤيد اين نظر باشد، عرضه نشده است.(1) برخي ديگر از پژوهشگران نيز كوشيده اند كه استفاده از زبان تركي را با آثار ادبي توجيه كنند.

در اين مقاله ضمن اشاره به اين كه تكلم به زبان تركي در دربار و ارتش سلجوقيان متداول بوده، به ايضاح مطلب خواهيم كوشيد. به نظر ميرسد كه اشاره به تداول زبان تركي نزد سلاطين غزنوي كه سلجوقيان ارتباط پيوسته‌اي با آنان داشتند و از سازمان و تشكيلات دولتي آنان متأثر ميشدند، مفيد فايده خواهد بود.

نخستين خبر از تكلم به زبان تركي در دوره غزنويان با سبكتگين (997ـ977)، بنيانگذار اين خاندان ارتباط دارد. يكي از روستائيان كه نخلستاني داشت، از فيلباني كه خرماهايش را گرفته و برده بود، شكايت پيش سبكتگين ميبرد و وي بلافاصله به آلتون تاش (خوارزمشاه) كه در كنارش بود، دستور ميدهد: «زه كمان را درآور، ابتدا به طرف فيل و سپس به سوي درخت برو و فيلبان را با اين زه بدار آويز.»(2)

سربازن سلطان محمود (1030ـ998) در يكي از جنگهاي خود با قراخانيان، تصنيفي را ترنم ميكردند كه «در ختن ساخته شده بود».(3)

سلطان مسعود (1040ـ1030) نيز گاهي فراميني را كه نميخواست همه بشنوند به زبان تركي صادر ميكرد.(4) وقتي ارتش غزنويان در جنگ دندانقان (1040) مغلوب شد و پراكنده گشت، مسعود به جنگ ادامه ميداد و نزديك بود كه به اسارت بيافتد. در اين اثنا يكي از مأموران دربار (جامه دار حاجب) به تركي گفته بود كه: «اگر سلطان به شتاب نرود، به دست دشمن خواهد افتاد.» سلطان پس از شنيدن اين اخطار به وخامت اوضاع پي ميبرد و ميدان جنگ را ترك ميكند.»(5)

احمد عبدالصمد وزير سلطان مسعود نيز با زبان تركي آشنايي داشت.(6)

سپهسالار غازي و اريارق از فرماندهان نامي دوره هاي سلطان محمود بودند و گاهي به ترتيب مجالس شرابخواري دست ميزدند و تركاني كه در آن مجالس حضور مييافتند به مدح اين دو فرمانده به زبان تركي دست مييازيدند.(7)

وقتي جنگ دندانقان با پيروزي به پايان رسيد، سلجوقيان كه ديگر به ثروت دست يافته بودند، دور هم گرد آمدند. غنايمي كه از جنگ به دست آورده بودند، حد و حصري نداشت و كسي نميتوانست در مقابلشان عرض اندام بكند. آنها به تركي ميگفتند كه «ما به اين كار موفق شديم.»(8)

يكي از دلايلي كه ثابت ميكند زبان تركي در دوره سلجوقيان مورد استفاده قرار ميگرفت، با ابراهيم ينال (فـ . 1059) ارتباط دارد. «قريش» از عقيلي ها و «دوبيش» از مزيدي ها كه دست همكاري به ارسلان بساسيري داده بودند، تقاضاي عفو از سلطان طغرل بيگ (1063ـ1038) كردند و چون با مخالفت ابراهيم ينال مواجه شدند، نامه اي به وزير عميدالملك نوشتند و از وي استمداد كردند. ابراهيم ينال كه از ماجرا مطلع شده بود، به تركي به وزير عميدالملك گفت: «آيا توانستي سلطان و اعراب را به صلح راضي كني؟ صلح ميان كساني اتفاق ميافتد كه در مرتبه و مقام مساوي قرار گرفته اند…» و پس از آن كه جواب وزير را گرفت، سخنش را چنين ادامه داد: «امروز به چادرت برو، استراحت كن و فردا به خدمت سلطان ميرسي.»(9)

وقتي طغرل بيگ روز 24 ژانويه 1058 با خليفه قائم بامرالله ملاقات كرد، خليفه خطاب به رئيس الرؤسا دستور داد كه طغرل بيگ در كنارش بنشيند و وزير كندري به خاطر ترجمه و توضيح مطالب سلطان در كنار طغرل جاي بگيرد. بدين ترتيب هر دو در جايي كه خواسته شده بود، نشستند. عميدالملك كندري سخن خليفه را عينا به سلطان ترجمه ميكرد.(10)

خليفه قائم بامرالله پس از رهايي از دست ارسلان بساسيري دوباره با طغرل بيگ ملاقات كرد (ژانويه 1060). در اين ديدار طغرل بيگ رشته بافته شده از ياقوت سرخ را كه به آل بويه تعلق داشت بيرون آورد و جلوي خليفه گذاشت؛ سپس 12 عدد مرواريد هشت گوشه بزرگ و ارزشمند را نيز بيرون آورد و گفت: «اينها هديه ارسلان خاتون هستند كه توسط من به شما فرستاده و از من خواسته است كه اميرالمؤمنين تسبيحي از اينها بسازد.» سلطان اين مطلب را به تركي به عميدالملك گفته و از او خواسته بود كه براي خليفه ترجمه كند.(11) از اين جا مستفاد ميشود كه عميدالملك به جز فارسي كه زبان مادريش بود با زبان تركي نيز آشنايي داشت.(12)

وقتي مؤلف كتاب «تفضيل الاتراك علي سائر الجناد» اثر خود را به عميدالملك ميدهد، از وي ميخواهد كه «آن را به تركي به طغرل بيگ تفسير و تشريح كند.»(12/الف)

آخرين مطلب در خصوص رواج زبان تركي در دوره طغرل بيگ با عروسي سلطان و سيده دختر خليفه ارتباط دارد(1063). در مراسم عروسي، دولتمردان سلجوقي و نزديكان سلطان ميرقصيدند و تصانيف تركي ترنم ميكردند.(13) به روايتي ديگر(14) سلطان نيز با اشراف ترك بپاخاسته و موافق با رسوم و عادتهاي خود رقصيده… و تصانيف تركي خوانده بود.

هرچند هنوز سند و مدركي در دست نيست كه نشان بدهد سلطان آلپ ارسلان (1072ـ1063) به زبان تركي تكلم ميكرده است، منابع مربوط به جنگ ملازگرد نشان ميدهد كه سلطان خطابه هايي به تركي داشته است. به عنوان مثال ابن اثير (15) مينويسد كه سلطان پيش از شروع جنگ، خطاب به سربازانش گفته بود: «من به خاطر رضاي خدا صبر كرده، وارد جنگ خواهم شد؛ اگر زنده بمانم، لطف حضرت پروردگار بر من است و اگر شهيد شوم، پسرم ملكشاه جانشين من خواهد بود.» معلوم نيست آلپ ارسلان در اين سخن و ديگر سخناني كه خطاب به سربازان و فرماندهانش ادا ميكرده و نيز در ديدار مشهوري(16) كه با رومانس ديوجانس، امپراتور بيزانس داشته از چه زباني استفاده ميكرده است؟

از ديگر سو وقتي «اوزها» و «پچنك ها» در جريان جنگ ملازگرد تركان سلجوقي را ديدند، از كلام و سر و وضعشان دريافتند كه از يك ريشه و تبار هستند و به سلجوقيان پيوستند.(17)

سلطان آلپ ارسلان در يك مجلس شرابخواري كه سياه مست افتاده بود، قتل محمود، امير حلب را ميخواهد و نظام الملك و همسر سلطان او را از اين كار مانع ميشوند.(18) معلوم نيست اين سه به چه زباني صحبت ميكرده اند؟ تحقيق لازم در اين خصوص ضرورت دارد.(19)

مكاتبات تركي سلطان ملكشاه (1092ـ1072) جالب توجه است. كمال الدين ابوالرضا فضل الله بن محمد، صاحب ديوان الانشاء يكي از نديمان اين سلطان بود. وي مورد توجه فوق العاده سلطان بود و پيوسته در التزام ركابش قرار داشت. روزي كمال الدين به سبب مانعي كه ايجاد شده بود، در خدمت سلطان حضور نداشت. سلطان به تركي به او مينويسد: «تو ميتواني بدون من بماني، ولي من نميتوانم بدون تو بمانم…» معلوم نيست سلطان كه نامه اش را به تركي نگاشته، چه الفبايي را به كار برده است؟ هرچند اين مطلب نيز بايد مورد بررسي قرار گيرد، ولي تحرير بعضي كلمات و جملات تركي با الفباي عربي در منابع، موضوع را تا اندازه اي تصريح ميكند.

محمد تاپار (1118ـ1105) يكي ديگر از سلاطين ترك است كه به زبان تركي تكلم ميكرده است. پس از قتل سلطان بركيارق (1104)، پسر او ملكشاه كه دوره طفوليت را ميگذرانيد، در بغداد به عنوان سلطان بر تخت نشست و امير اياز به اتابيگي او برگزيده شد. در همين اثنا محمود تاپار روي به بغداد گذاشت. اتابيگ اياز ضمن همراهي با محمد تاپار سلطنت او را به رسميت شناخت. اياز به ترتيب ضيافتي بزرگ دست زد و سلطان محمد تاپار را نيز بدان ضيافت دعوت كرد. ولي از تصادف ناميمون، در اين ضيافت بر اثر شوخي غلامان، يكي از كتّاب به يكي از نزديكان سلطان پناهنده شد. سلطان كه از اين مساله مشكوك شده بود، به زبان تركي به يكي از غلامان خود دستور داد كه مخفيانه پناهنده را مورد بازرسي بدني قرار بدهد.(25 فوريه 1105)(21).

تتش، سلطان سلاجقه سوريه (1095ـ1078) نيز يكي از سلاطين سلجوقي است كه به زبان تركي تكلم ميكرد. او كسي بود كه به خاطر دستيابي به حاكميت حلب با سليمان شاه، فاتح آناتولي جنگيده و در پايان اين جنگ (4 ژوئن 1086) او را كشته بود. تتش پس از تشخيص جسد وي به زبان تركي گفته بود: «ما به شما ظلم كرديم، شما را از خود دور ساختيم و بدين ترتيب هم ميكشيم.»(22)

در دوره سلطان سنجر (1157ـ1118) طوغان بيگ كه ريشه و منشاء تركي داشت و بدين جهت با زبان تركي آشنا بود… بر سلطان تأثير كرده و به عنوان وزير تعيين شده بود.(23) نظر ما درخصوص صحبت سلطان سنجر به زبان تركي با غزان چادرنشين در اثنايي كه در جشن آنان بسر ميبرد (1156ـ1153)، محتملا قرين صواب است.

ازتوجه به زبان تركي در دوره سلجوقيان عراق اطلاعي در دست نيست. مسعود با حمايت اتابيگ چاووش عليه برادرش سلطان محمود (1131ـ1118) قيام كرده بود. در اثناي جنگ وقتي چشم مسعود به محمود ميافتد، فرياد «ايجي ايجي» سر ميدهد (14 ژوئن 1120)(24). در منبع اين خبر آمده است كه «ايجي» در زبان تركي در مفهوم برادر بزرگ ميباشد.

ميتوان گفت كه در دوره سلجوقيان تركيه نيز زبان تركي مورد استفاده قرار ميگرفت. يكي از نمونه ها با حاجب زكريا ارتباط دارد. پس از مرگ سلطان سليمان شاه دوم (1204)، اميران سلجوقي براي اينكه غياث الدين كيخسرو را در تخت بنشانند، زكريا را به استانبول فرستادند. ابن بيبي(25) مينويسد: «حاجب زكريا در ملك روم (آناتولي) بر پنج زباني كه مردم تكلم ميكردند، حاكميت يافته و با ظرايف آن زبانها آشنا شده بود.» مسلما يكي از اين پنج زبان، تركي بايد باشد. يازيجي‌زاده(26) عبارت ابن بيبي را به شكل «به جز تركي و فارسي با پنج زباني كه در آناتولي و روم ايلي مورد استعمال داشت…» نقل كرده است. مرحوم پروفسور دكتر عثمان توران(27) مينويسد كه در اين دوره چهار زبان مورد تكلم را زبانهاي تركي، يوناني و ارمني و در كنار آنها زبان فارسي كه در شهرهاي بزرگ و محافل فرهنگي رواج داشت، تشكيل
ميدادند. وي درمورد زبان پنجم ترديد ميكند.

حادثه اي كه درمحاصره اخلاط از سوي سلطان جلال الدين خوارزمشاه رخ داد، وجود حداقل سه زبان
را تسجيل ميكند. پيرزني كه از اخلاط حضور سلطان جلال الدين رسيده بود، با زبانهاي عربي، تركي و ارمني آشنايي داشت.(28)

در دوره عزالدين كيكاووس اول (1219ـ1210) قلعه خانجين كه در اختيار ارامنه بود، مورد حمله نيروهاي سلطان قرار گرفت. عزالدين كيكاووس دستور جنگ صادر كرد و سربازان به تركي فرياد «اطلان، اطلان» سردادند. ابن بيبي(29) اين دستور سلطان را عينا با الفباي عربي به تركي نقل كرده است.

سلطان علاءالدين كيقباد اول (1237ـ1219) با سفيران جلال الدين خوارزمشاه كه به حضورش باريافته بودند، بدون توسل به مترجم صحبت كرده بود.(30) از بينيازي سلطان به مترجم، برميآيد كه محاوره وي با سفيران جلال الدين به تركي بوده است.(31) علاءالدين كيقباد به هنگام صحبت با ملك اشرف كه به همكاري عليه خوارزمشاه دست زده بود، وظيفه ترجمه را به امير كمال الدين كاميار محول كرده بود. همو بود كه(32) سخن ملك اشرف كه به عربي ادا ميشد را به تركي برميگرداند. ابن بيبي(33) در شرح فضايل سلطان علاءالدين كيقباد، از رباعيات وي نيز سخن به ميان ميآورد. يازيجي زاده(33) نيز ميافزايد: «هرچند كه تركي الاصل و سلطان غزان بود، در آن روزگاران كه خبري از شعر تركي نبود و از اقليم عجم آمده بود، اغلب اوقات شعر فارسي ميسرود.» بدين ترتيب يازيجي زاده حاكميت فارسي را در صحنه ادبيات تصديق و تأييد ميكند و ضمن اشاره به اينكه سلجوقيان تركي الاصل بوده اند، از تكلم آنان به تركي در پشت صحنه سخن به ميان ميآورد.

قليج ارسلان چهارم، سلطان سلجوقيان تركيه (1256ـ1257) به سبب عدم تفاهمي كه با معين الدين پروانه داشت، به وي گفته بود: «ايجي مستي يا مغشوشي؟»(35) واژه تركي «ايجي» كه در حوالي سال 1120 مورد استعمال يافته بود، بعدا پس از حدود يك قرن و نيم در آناتولي ادامه حيات داد و مورد استفاده قرار گرفت.

در دوره اي كه سلجوقيان تركيه دوره فروپاشي را طي ميكردند، گسترشي در مورد زبان تركي پديد آمد (1277). شكي نيست كه پس از حاكميت مغولان بر آناتولي و با ورود قبايل جديد تركمن به اين منطقه، بر تعداد ترك‌زبانان افزوده شد. علاءالدين سياوش (جمري) كه از حمايت تركمنان برخوردار شده بود، فرداي روزي كه بر تخت نشست، تصميمي مهم درمورد رسميت زبان تركي اتخاذ كرد (13 مه 1277)(36).

از سوي ديگر دليلي در دست است كه حكمرانان مغول حاكم بر آناتولي و مردم منطقه به زبان تركي صحبت ميكرده اند. گيخاتو (1295ـ1291) در منطقه ايلگين به يك روستايي كه گندم ميكاشت، كمك كرده و به تركي گفته بود: «يكي بيش اقجيا، يكي بيش اقجيا»(37).

به عنوان نتيجه ميتوان گفت:

در دوره سلجوقيان بزرگ تكلم در دربار و ارتش به زبان تركي بوده است.

در ميان ديوانسالاران نيز افرادي بودند كه به زبان تركي صحبت ميكردند.

زبان تركي در دوره سلجوقيان آسياي صغير نيز موجوديتش را ادامه داده، در دوره هاي بيگ نشيني و عثماني، زبان حاكم آسياي صغير شده بود.

پاورقيها:

1- M.A. Köymen: Büyük Selçuklu İmparatorluğu Tarihi, III, Alp Arslan ve Zamanı, Ankara 1992, s. 235; O. Turan, Selçuklular Tarihi ve Türk-İslâm Medeniyeti, Ankara 1965, s. 312, 318.
2ـ خواجه ابوالفضل محمدبن حسين بيهقي: تاريخ بيهقي (نشر غني ـ فياض) تهران 1324 شمسي، ص 450.
3- V. V. Barthold, Moğol İstilâsına Kadar Türkistan (Haz. H. D. Yıldız=, Ankara 1990, s. 292.
4ـ بيهقي: همان اثر، ص 163، 166 و 438.
5ـ همان اثر، ص 624. مقايسه كنيد با:
M.A. Köymen, Büyük Selçuklu İmparatorluğu Tarihi, I, Kuruluş Devri, Ankara 1979, s. 339.
6ـ همان اثر، ص 655.
7ـ همان اثر، ص 722.
8ـ همان اثر، ص 628. غني و فياض به نادرست بودن اين عبارت اشاره ميكنند، ص 628 (يادداشت شماره 5). كوي من (Kuruluş devrı, s.344) با استفاده از نشر سعيد نفيسي، بيهقي را عينا به شكل ما ترجمه كرده است.
9ـ براي اطلاع از مطالب مربوط به سلجوقيان و دوره سلطان طغرل بيگ در كتاب «مرآت الزمان في تاريخ الاعيان» ابن جوزي نگاه كنيد به:
Ali Sevim, Belgeler, Sayı: 22, Ankara 1997, s. 22.
10ـ همان اثر، ص 27. البنداري: زبده النصره و نخبه العصره (متن عربي، ص 14).
Kıvameddin Burslan, Irak ve Horasan Selçukluları Tarihi, İstanbul 1943, s.11.
11ـ نگاه كنيد به ابن جوزي؛ همان اثر، ص 52.
12ـ به نظر كوي من (Köymen) عميدالملك با زبانهاي فارسي، تركي و عربي و هندي آشنا بود.
Alp Arslan ve Zamanı, III, s. 157.
1/12ـ نگاه كنيد به:
Abbas Azzavî, “İbn Hassul'un Türkler Hakkında Bir Eseri", Türkçeye çeviren Şerefeddin Yaltkaya, Belleten sayı: 14-15 Ankara 1940, Arapça metin, sç 45, s. 247, 262.
13ـ نگاه كنيد به ابن جوزي؛ همان اثر، ص 83ـ82.
14ـ نگاه كنيد به:
Gregory Abu’l Farac (Bar Hebraeus), Abu'l Farac Tarihi, I, Trk.trc. Ömer R. Doğrul, Ankara 1987, s. 315. Krş. Turan, Selçuklular Tarihi, s. 94.; M. A. Köymen, Tuğrul Bey ve Zamanı, İstanbul 1976, s. 120.
15ـ نگاه كنيد به:
İslâm Tarihi, El-Kâmil Fi't-Târih Tercümesi, çvr. A. Özaydın, I cilt, İstanbul 1987, s. 71-72.
16ـ نگاه كنيد به:
İslâm Kaynaklarına göre Malazgirt Savaşı (metinle ve çevirileri), F. Sümer - A. Sevim, Ankara 1971.
17ـ نگاه كنيد به:
Urfalı Mateos Vekayi-Nâmesi (952-1136) ve Papaz Grigor'un Zeyli (1136-1162), Trk. Çvr. Hrant D. Andreasyan, Ankara 1962, s. 143. Krş. İ. Kafesoğlu, Malazgirt (Malazgirt muharebesi) mad., İA., s. 246.; Köymen, Alp Arslan ve Zamanı, III, s. 34.
18ـ نگاه كنيد به:
Biyografilerle Selçuklu Tarihi, İbnü'l-Adîm Bugyetü't-Taleb fî Tarihi Haleb (Seçmeler), çeviri notlar ve açıklamalar, Ali Sevim, Ankara 1982, s. 18.
19ـ نظام الملك با هزاران غلام ترك خود (نگاه كنيد به: ترجمه تركي ابن الاثير ص 123) چگونه صحبت ميكرد؟ باتوجه به اين مطلب و اينكه از دوره غزنويان به بعد در خدمت تركان بوده است، به احتمال قريب به يقين ميتوان گفت كه وي با زبان تركي آشنايي داشته است.
20ـ صدرالدين ابوالحسن علي بن ناصر بن علي الحسيني: اخبار الدولت السلجوقيه (نشر محمد اقبال، لاهور 1993، ص 89ـ68، ترجمه تركي نجاتي لوغال: آنكارا، 1943، ص 47). مقايسه كنيد با: Turan: Selçuklular Tarihi, 318
21ـ نگاه كنيد به: ابن الاثير (ترجمه تركي، ص 314). در مورد اين حادثه نگاه كنيد به:
A. Özaydın, Sultan Muhammed Tapar Devri Selçuklu Tarihi (498-511/1105-1118), Ankara 1990, s. 43.
22- A. Sevim, Suriye ve Filistin Selçukluları Tarihi, Ankara 1983, s. 124.
23ـ نگاه كنيد به سيف الدين حاجي بن نظام عقيلي: آثار الوزراء (نشر ميرجلال الدين حسيني ارموي ـ تهران: 1337 شمسي، ص 236؛ خواندمير: دستورالوزراء (نشر سعيد نفيسي ـ تهران: 1317 شمسي، ص 191). مقايسه كنيد با:
A. Taneri, “Büyük Selçuklu İmparatorluğu’nda Vezirlik”, TAD. V. Ankara 1970, s. 96.
24ـ نگاه كنيد به: اخبار (متن عربي) ص 97ـ96 و ترجمه تركي، ص 68؛ بنداري (متن عربي) ص 133ـ132)، ترجمه تركي، ص 127ـ126.
25ـ نگاه كنيد به: الاوامر العلائيه في الامور العلائيه (نشر ارزي) ـ آنكارا: 1956 جلد اول ص 77. ترجمه تركي (مرسل اوزترك) آنكارا، 1996 جلال الدين 97.
26ـ نگاه كنيد به:
M.Th. Houtsma, Recueil de Textes relatifs a'l’historie des Seljoucides, Histoire Des
27- Seldjoucides D'Asie Mineure D’Abres İbn-Bibi Texte Turc, III, Leiden 1902, s. 63.
28ـ نگاه كنيد به: محمد نسوي: سيرت جلال الدين منگبرني (نشر مجتبي مينوي)، تهران: 1344 شمسي، ص 208.
29ـ نگاه كنيد به: متن فارسي ص 166 و ترجمه تركي ص 382ـ381.
30ـ نگاه كنيد به: ابن بيبي، ص 376 (ترجمه تركي ص 382ـ381).
31ـ جلال الدين خوارزمشاه نيز تركي گوي بوده است، نسوي، ص 281.
32ـ نگاه كنيد به: ابن بيبي ص 387 (ترجمه تركي جلد اول ص 390)
33ـ نگاه كنيد به متن فارسي ص 228 (ترجمه تركي، ص 246)
34ـ نگاه كنيد به ص 216.
35ـ نگاه كنيد به: كريم الدين محمود بن محمد آقسرائي: مسامره الاخبار (نشر عثمان توران)، 1944، ص 85 و يادداشت 3؛ ترجمه تركي مرسل اوزترك، آنكارا 2000، ص 65. مقايسه كنيد با:
N. Kaymaz, Pervâne Mu'înü’d-Dîn Süleyman, Ankara 1970, s. 120.
36- E. Merçil, “Türkiye Selçukluları Devrinde Türkçe'nin Resmî Dil Olmasını Kim Kabul Etti:", Belleten, Sayı: 239, Ankara 2000, s. 51-57.
37ـ عثمان توران: مسامره الاخبار (مقدمه) ص 24.
F.N. Uzluk, Anadolu Selçukluları Devleti Tarihi, III, Ankara 1852, s. 80, Turan, Müsameret ül-Ahbâr, önsöz, s. 24.
--------------------------------------------------------------------------------

* . اين مقاله به دومين كنگره ملي ايران شناسي (تهران: 30 آذر ـ 3 دي 1383)عرضه شده است.



آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!