Thursday, December 20, 2007



بیرق

واژة ترکی . در دیوان لغات الترک کاشغری (ج 1 ص 387 س 14) به صورت «بترق » و نیز به معنای نیزه ای آمده که بر نوک آن پارچه ای ابریشمین نصب می شده است . از قرار معلوم علامت خاص پهلوان (آلپ * یا بهادر * )های مشهور در نبردهای تن به تن بوده است . ظاهرا غزها آن را «بیرق » تلفظ می کرده اند (همان ج 3 ص 138 س 9) و «بدرق » (همان ج 1 ص 388 س 4) که نام مرد ذکر شده بیگمان محرف «بیرق » است زیرا در متون کهن اویغوری واژة «بدرق » به مفهوم بیرق به کار رفته است (مولر ـ گابن اویغوریکا ج 4 فصل 8 ص 39 فصل 20 ص 237). این تنوع تلفظ پیش از اسلام و بعدها نیز در برخی لهجه ها ادامه یافته و در میان غزان به صورت «بیرق » و «بیرخ » متداول بوده و از این طریق و به همین دو صورت ـ بیشتر به شکل «بیرق » ـ در آثار شاعران دورة سلجوقی و خوارزمشاهی راه یافته است ( رجوع کنید بهعوفی ج 1 ص 242 ج 2 ص 260 کمال اسماعیل دیوان ص 18 راوندی ص 288).

بیرق به زبانهای عربی و کردی نیز وارد شده (ادی شیر ص 32 ] جمع آن در عربی به صورت «بیارق »آمده است [ )و نیز هنگام تسلط عثمانیان بر شبه جزیرة بالکان (قرن دهم ـ دوازدهم / شانزدهم ـ هجدهم ) به زبانهای بلغاری و رومانیایی به صورت («بایراک ») و صربی («باریاک ») راه یافته است (کارل لوکوچ ص 16).

این واژه که از ریشة «باد بات » ] ـ ماق [ به معنای «فرورفتن » آمده (حرف «د» در بیرق به «ی » تبدیل شده ) با «سانجاق » (سنجق : لوا علم ) که از ریشة «سانج » ] ـ ماق [ به معنای «فرو بردن نصب کردن » مشتق شده است شباهت بارزی دارد و ظاهرا در میان ترکهای قدیم بیرق سلاحی نوک تیز (چون نیزه و سرنیزه ) بوده که در جنگها علامت پهلوان صاحب بیرق بر سر آن نصب می شده است . کاربرد واژه های «سونگو» (نیزه ) و «اورغو» (آلت ضربه ) در فرهنگ لغت ابن مهنا به صورت مترادف با «بیرق » و نیز تداول «مطرد» و «طراده » عربی (سرنیزه و نیزه ) در مآخذ کهن (مثلا تاریخ بیهقی و تاریخ سیستان ) به مفهوم امروزی بیرق از دیدگاه علم معنی شناسی مؤید همین واقعیت است .

در زمان محمود کاشغری (قرن پنجم ) علامت بیرق در میان غزها از پارچة ابریشم قرمز و در سلسلة قراخانیان (ایلک خانیان ) از ابریشم نارنجی رنگ بود (کاشغری ج 1 ص 77 س 5). به این پارچة آل (قرمز روشن ) تنوق نیز گفته می شد. بنابر مآخذ گوناگون علامتهای پهلوانان ترک که بر سر بیرق نصب می شد ابتدا از دم گاو نر وحشی (یق ] یوک [ : گاو تبتی ) بود که به گفتة کاشغری غزها آن را «پرچم » و سایر ترکان «بجکم » می گفتند. این واژه به صورت اخیر نام شخص نیز بوده و آن را هم غزها وارد زبان فارسی کرده اند. مؤید این ادعا مترادف بودن «بیرق » و «پرچم » در ادب کهن فارسی است ] انوری خاقانی نظامی خواجو به نقل از لغتنامه ذیل واژه نیز رجوع کنید بهپرچم * [ .

منابع : علی اکبر دهخدا لغت نامه زیرنظر محمدمعین تهران 1325ـ 1359 ش محمدبن علی راوندی کتاب راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق چاپ محمد اقبال تهران 1333 ش ادی شیر کتاب الالفاظ الفارسیة المعربة بیروت 1908 محمدبن محمد عوفی کتاب لباب الالباب چاپ ادوارد براون و محمد قزوینی لیدن 1903ـ1906

Karl Lokotsch، Etymologisches Worterbuch der europaischen Worter orientalischen Ursprungs، Heidelberg 1927.

/ فؤاد کوپریلی ( د. ا. ترک ) /





بیرقدار، ترکیبی ترکی ـ فارسی به معنای «پرچمدار». این عنوان در نظام عثمانی به افسران مختلفی داده می شد که یا به ارتش فئودالی یا به ارتش سازمانی وابسته بودند. به بعضی از سران کشور آلبانی نیز که حکومتشان موروثی بوده بیرقدار گفته می شده است . در ارتش فئودالی آلای بیگی (ریاست سپاه ) هر ایالت بیرقداری زیر فرمان خود داشته است و در ارتش سازمانی در هریک از بلوکهای (دسته های ) سواره نظام و در هریک از گردانهای ینی چری افسری سمت پرچمدار داشته است که عادتا او را بیرقدار و گاهی نیز «علمدار» («علم » واژه عربی و معادل بیرق ترکی ) می خوانده اند. پرچمدار خاص سلطان یکی از کارکنان عالیرتبة دربار یعنی یکی از «آغا »یان ملتزم رکاب سلطانی بوده که معمولا او را به جای بیرقدار «میرعلم » (به جای امیرالعلم ) می خوانده اند. در اغلب سلسله های نظامی ترک مسلمان سلطان وظیفة حفاظت پرچم خاص خود را به یکی از افسران عالیرتبه می سپرد که با همین عنوان یا با عنوانی معادل آن یعنی «سنجقدار3 » شناخته می شد.

منابع :

H. A. R. Gibb and Harold Bowen، Islamic،society and the West، London 1950-1957، I، part I، Index; I A ، s.v. "Bayrak" (by M. Fuad Koprulu).

/ بوون ( د. اسلام ) /


0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home