برخي اصطلاحات و كلمات تركي در آثار خاقاني شيرواني
نوشته شده توسط ابوالفضل احمدلو
1- آق: سفيد در رنگ، كثرت، بزرگ و محتشم
آق سنقريست روز و قرا سنقريست شب
بر هر دو نام بنده و مولا برافكند
ديوان. ص 137
2- آماج: نشان، هدف، آهن گاو آهن كه در زمين رود و شيار كند. سپار
دل زخم تراسپر ندارد
آماج تو جز جگر ندارد.
ديوان. ص 586
3- اتمك= اَتماك: نان را گويند
تن گر چه سو واتمك از ايشان طلب كند
كي مهر شه به اتسز و بغرا برافكند
ديوان. ص140
كوشه طغان جود كه من بهر اتمكي
پيشش زبان بگفتن سن سن در آورم.
ديوان. ص 242
4- اقچه= اقجه= اخجه= آقچه: سكه
سحر بين سِحر شعرها بشكن
كان لب اقچه سوي گاز فرست.
ديوان. ص 822
5- التون= التن: زر، ذَهب، طلا. التن تَرِمْ: لقب خاتونان، خطابي و لقبي زنان را هنگامي كه به بزرگي رسند.
اوست طغانشاه من، مادرم التون اوست
من به رضاي تمام سنقر دكان او
ديوان. ص 366.
6- بي بي: خاتون، كدبانو، مادربزرگ
سرانگشت ميرزد بي بي
بر مه انگشت ميگزد بي بي
ديوان. ص 809
7- بانگ= بانق: سس، بانلاماق، بانقيرماق و بان. هنوز هم رايج و متداول هستند.
از پي حرمت كعبه چه عجب گر پس از اين
بانگ دق الكوس از گنبد خضرا شنوند.
ديوان. ص 101
8- بيرق: رايت، پرچم نوك نيزه
صبح ز مشرق چو كرد بيرق نور آشكار
خنده زد اندر هوا بيرق او برق وار
ديوان. ص 182
كوه را ز اژدهاي بيرق او
لرزه برق بيرقش دانند.
ديوان. ص 486
پرچم= برجم= بجكم: موي دم گاو كوهي، دستهاي مو با ريشه و منگله سياه رنگ كه بر نيزه و علم آويزند و يا به گردن اسبان بندند. موي گيسو، كاكل، لهيب، امروزه بيشتر به معني علم رايت و بيرق بكار ميرود.
پرچم ز شب پرداخته، مه طاس پرچم ساخته
بيرق ز صبح افراخته روزش سپهدار آمده.
ديوان. ص 388
مهتري دنيا درد سر پرچم شستن و شانه زدن آن نميارزد.
منشأت. ص 82
10- تتق= توتوق: مجازا پرده و حايلي را نامند كه بردرگيرند. و به سبب اينكه اسم شده است و او را حذف كرده و «تتق» نويسند. به معني چتر و چادر هم آمده است.
نور از افق جامت دايدار نمود آنك
حور از تتق كامت رخسار نمود آنك
ديوان. ص 498
حبشي زلف يماني رخ رنگي خالست
كه چو تركانش تتق رومي خضرا بينند
ديوان . ص 98
ببين نه تتق برتر از هفت قلعه
ببين هفت خاتون برنز از چار ماما
ديوان. ص 814
11- تتماج= توتماج: غذاي معروفي است نزد تركان، و به اعتقاد و گمان ايشان از ذخاير ذوالقرنين است. بدين توضيح كه ذوالقرنين چون از ظلمات بيرون آمد، غذاي مردم كم شد. پس از گرسنگي به او شكايت بردند و گفتند: «بيزي تتما آج» يعني ما را گرسنه نگه مدار....پس ذوالقرنين با دانشمندان راي زد و سرانجام اين غذا را پيدا كردند. و آن بدن را نيرومند و چهره را گلگون ميكند و زود نميگوارد و بعد از خوردن آن دو برابر شوربا خورده ميشود...
لغات. ص 429
همه تركان فلك را پس از اين
خلق تتماجي ايشان شمرند.
ديوان. ص 758
12- تن: وجود، بدن، بوگون فارسجا و توركيه، همن دير. آذريجه: اينك و گاميشين ديشيليك يتري دئمكدير.
كاشغري ايله بيرليكمده. اسماعيل. هادي.
صبح صادق پس كاذب چه كند بر تن دهر
چادر سبز درد تا زن رسوا بينند
ديوان. ص 96
13- تنگري= تانقري: گؤگ، سماء، لولو، هئيبتلي، خان، الله بوگون، تانري و تاري
نايب تنگري تويي كرده بتيغ هندوي
سنقر كفر پيشه را سن سن گوي تنگري.
ديوان. ص 424
14- توسن: به معني سركش و چموش مخفف «تاوساغان»، بالمجاز مركب را گويند.
توسن دلي و رايض تو قول لااله
اعمي وشي و قايد تو شرع مصطفي (ص)
ديون. ص 4
مركب توسن را كه رياضت نپذيرد به مربط ندارند، به مرغزار فرستند.
منشآت. ص 227
15- تر: عرق
جوزاسيمايي، سنبله بالايي، عقرب گيسوئي، قوس ابروئي، حوت اندامي، قاقم عارضي، قند ز مژگاني، از تماشاي باغ مونس تر. چون نستر تر بر بستر.
منشآت. ص 91
16- جوق= چوخ= چوق= جوق. جوقه و جوخه: گروه، دسته، گروهي از سواره و پياده
حسن يوسف را حسد بردند مشتي ناسپاس
قول احمد (ص) را خطا گفتند جوقي ناسزا
ديوان. ص 18
جوقي ديگري چون باد پراكنده و ز باد پراكنده تر.
منشآت. ص 194
بودند دوستان دو سه خندان و دشمنان
جوقي از اين نمرد و گروهي از آن نماد
ديوان. ص 871
17- چابك: زرنگ، تازيانه، شلاق
ناهيد زخمه زن گه چوبك زدن بشب
چابك زن خراجي چوبك زنان اوست
ديوان. ص 73
18- چادر: بالا پوش زنان، خيمه، چتر و سايبان
عيسي آنك پيش كعبه بسته چون احراميان
چادري كان دست ريس دخت عمران آمده
ديوان. ص 370
19- چاكر: بنده، خدمتگزار، خادم.
تا در آن قباب معالي و جناب معلي اعلي بارگاه جهانداري، كه آنجا پرويز و بهرام استاد سراي و چاكر و غلام زيبد.
منشآت. ص 151
20- چال: ريشي كه داراي موهاي سياه و سفيد باشد. و نيز اسبي را كه موي آن سرخ و سفيد باشد.
از بوي مشك تبت كان صحن صيدگه راست
آغشته بود با خاك از نعل بورو چالش
ديوان. ص 228
21- چاوش= چاووش: پيشرو لشكر و كاروان. حاجب
پيشكارانش خراج از هندوچين آوردهاند
چاوشانش دست بر چيپال و حان افشاندهاند
ديوان. ص 108
22- چتر: سايبان، چادر
عطسه جورش بهشت و خنده تيغش سقر
ظل چترش آفتاب و گرد رخشش كيما
ديوان. ص 20
23- چنگ: منحني، خميده، آلت موسيقي
چنگ ست پاي بسته، سرافكنده خشك تن
چون زرقي كه گوشت ز احشا برافكند
ديوان. ص 135
24- چوخا: نوعي بالاپوش، جامه پشمي كه چوپانان بر تن كنند، قاراچوخا: همزاد
مرا بينند در سوراخ غاري
شده مولوزن و پوشيده چوخا
ديوان. ص 26
25- چوبك= چوبوق= چيق: نوعي آلت تدخين
ناهيد زخمه زن گه چوبك زدن بشب
چابك زن خراجي چوبك زنان اوست
ديوان. ص 73
26- خاتون: بانوي عالي منسب، خانم
گر چه هستند به فردوس بسي خاتونان
تا ترا بيند رضوان غم ايشان نبرد
ديوان. ص 586
27- خاقان: عنواني كه به پادشاهان چين و ترك دادهاند.
خاقاني از زمانه چون دست شست بروي
سنجر چه حكم راند، خاقان چه كار دارد.
ديوان. ص 587
28- خان: عنواني است كه در تركستان به پادشاه دهند، عنوان رجال و بزرگان.
خاقاني از اين خانه و خان غدار
برخيز و بخانيان كليدش بسپار
ديوان. ص 719
29- خزر= گزر: تركاني كه در حاشيه درياي خزر و شمال كوههاي قفقاز اسكان داشتند.
گر خزر و ترك و روم رام حسام تواند
نيست عجب كز نهاد رام فحولست رم
ديوان. ص 263
كمان كشان غمزه ترك ختني كز كمين گاه جزع يمني، ياسج خزري اندازند، عرب شيفته گردد، و زنگبار شوريده.
منشآت. ص 45
30- ساتكيني= ساتكين= ساتكن: پياله و قدح بزرگي كه بدان باده نوشتند.
ساتكيني دهيم و جور خوريم
دورها در ميانه بستانيم
ديوان. ص 484
31- سارغ= ساري، رنگ زرد، كنايه از نرگس.
گردان بر هر نوبري گل سارغ ازمل ساغري
و آن مل محك هر زري با گل محاكا داشته
ديوان. ص 385
32- ساغري: پوست خر يا اسب كه دباغي شده باشد. كفل اسب، نوعي قماش، تيماج
ساغر: مخروطي به شكل هاون كه در آن شراب ريزند.
ساغري چون اشك داودي برنگ
از پري روي سليماني بخواه
ديوان. ص 662
33- ساو: باج و خراج
تا بس نه دير خسرو شام و شه يمن
با حبش به مصر و ساو به صنعا برافكند
ديوان. ص 137
34- سرمه: گرد نرم شده سولفور آهن يا نقره كه در قديم جهت سياه كردن مژهها و پلكها بكار ميرفت. (معين)
غمزه اختر ببست خنده رخسار صبح
سرمه گيتي بشست گريه چشم سحاب
ديوان. ص 45
35- سن سن= تو هستي، خودتي، تواي تواي
ترك سن سن گوي توسن خوي سوسن بوي من
گر نگه كردي بسوي من نبردي سوي من
ديوان. ص 650
مرا در پارسي فحشي كه گويند
به تركي چرخشان گويد كه سن سن
ديوان. ص 320
36-سنقر: به معني شنقار و آن مرغي است كه شكاري. گويند بسيار زننده ميباشد و پيوسته پادشاهان بدان شكار كنند
سنقريرا كز خزر با سردسير آموخته است
در حبش بستن بگرما برنتابد بيش از اين
ديوان. ص 340
37- سنجر: پرندهاي است شكاري
فتراك او بلندتر از چتر سنجريست
دست من گدا به دوالش كجا رسد
ديوان. ص 597
38- سو: آب و آبرو
گر سوي من نگرد، سوي من ببرد كه سوي او نگرم
منشآت. ص 91
39- شور: هر چه مزه نمك آن بيش از اعتدال باشد. (معين)
آب شور از مژه چكيد و ببست
زير پايم نمك ستان برخاست.
ديوان. ص 60
40- طغراء= معرب طورغاي: خطي كه بشكل قوس بود و در صدر فرمانها و حكمها قرار ميگرفت. شامل نام و القاب سلاطين و خانها بود. كاركرد مهر و امضاء كنوني را داشت.
از تن و دل چون كني نون و القلم
نزد شحنه شكل طغرائي فرست
ديوان. ص 825
بدست همت طغراي بي نيازي دار
كه هر دو كون توداري چو داري اين طغراء
ديوان. ص 11
41- طغان: شاهين، نامي از نامهاي تركي
از قرا طغان شب و آق سنقر روز چنو الخ خاتوني نزاده،
منشآت. ص 160
42- طغرل: نوعي قوش از جنس طغان، از نامهاي تركان
نيست طغرل شرفت و عنقا نام
هست هدهد لقب و كركس خيم
ديوان. ص 903
43- طمغاج: محترم، معروف، نام فرقهاي و نام محلي نيز مي باشد.
خود دل و طبع او ز سيم و شكر
كل طمغاج و باغ شوشتر است.
ديوان. ص 86
44- غيداق: محلي است نزديك دشت قبچاق
بيك گشاد ز شست تو تير غيداقي
شود چو پاسخ كهسار باز تا غيداق
ديوان. ص 235
45- غُز: صنفي از تركان كه در مزان سلطان سنجر قدرت گرفته خراسان را مسخر كردند.
اي زلف تو بر كلاه خوبي قندز
با غارت تو عفي الله از غارت غز
ديوان. ص 721
46- قاقم: پستانداريست از تيره راسو، رنگ موهاي پشتش خرمايي روشن و زير شكمش زرد روشن است. ولي در زمستان غالباً رنگ موهايش به سفيدي مي گرايد.
ترك بلغاري است قاقم عارض و قند ز مژه
من كه باشم تا كمان او كشد بازوي من
ديوان. ص 650
47- قالي= خاولي= خالي= قالين
مهتر قاليان و نور مرند
ميلشان چون پس بلندي نيست
ديوان. ص 845
48- قرا: سياه در رنگ، محتشم، كثير
آواز در افتاده كه قراقيزي از ولايت خر خيز در آمد.
منشآت. ص 90
49- قراول: فوجي كه از پيش رود. ديدباني كه در برج و باروي اطراف شهر و جادهها به مراقبت پردازد.
رياحين چون طفلان يك روزه سر بيرون كردند، آري، غنچه گل پيش قراول باشد.
منشآت. ص 31
50- قل: مو، تار زلف،
دلم مرغي ست در قل بسته چون سنگ
چو سيم قل هواللهي مصفّا
ديوان. ص 810
51- قلق: خلق خاص، خوي مخصوص
وازگاه شفق تا وقت خلق در قلق ميباشد.
منشآت. ص 215
52- قُندز: نوعي جانور. بيدسر، نوعي شراب، سگ آبي.
نه قندز شب، نه قاقم روز
چون دست ز هر دو موي شستيم
ديوان. ص 633
53- قزل: زر، ذهب، سرخ
قطره خون نماند در رگ عمر
نشتر غمزه قزل چه خوري.
ديوان. ص 801
54- قراسنقر: گونهاي سنقر كه سياه رنگ است. كنايه از شب
قراسنقر آنگه كه نصرت پذيرد
برآق سنقر آثار خزلان نمايد.
ديوان. ص 130
55- گزلك= گزليك: كارد كوچك دسته دار
گزلك شاه سعد ذابح دان
كه به مريخ ماند از گهر او
ديوان. ص 797
56- منجوق:
ماه منجوق گوهر سلجوق
در ظلال حسام او زيبد
ديوان. ص 487
57- ميتين: ميل آهني كه سنگ تراشان بوسيله آن سنگ را بتراشند.
لعبتان رنگارنگ جواهر از دامن امهات جبال به
واسطه ميتينِ متينِ كان كن ديدار آيد.
منشات. ص 205
58- وشاق= اوشاق: خرد سال، نوكر، غلام
پيش كه ياوه شوند خرد و شاقان چرخ
بر برگل عارضان ساغر گلگون بيار
ديوان. ص 619
59- وثاق= اتاغ= اطاق= اتاق: خانه، خيمه، اقامتگاه سپاهيان
اگر نه شمع فلك نوريافتي ز كَفتَ
چو جان گبر شدي تيره بر مسيح وثاق
ديوان. ص 235
60- ياسج: نوعي تير پيكاندار
كم ز مرغ ناله آور نيست نزد بيدلان
ياسج تركان غمزهش كز كمان افشاندهاند.
ديوان. ص 107
چشم كمانكش او تركي است ياسج افكن
چون صبر كرد غارت زايمان چه خواست گويي
ديوان. ص 681
61- ياغي: نافرمان، سركش
باغ مملكت كيان از باغبان ياغيان بر آسود.
منشات. ص 9
اما اين عادت ياغيان باشد كه به ميوه ستان باغبان درآيند.
منشآت. ص 101
62- يال: گردن اسب كه موي بر آن رويد. (كاشغري)
ناقهاي كو پاي بر يالش نهد
بوسه گه هم پاي و هم يالش كنم.
ديوان. ص 638
چه فخريال شه را از صيد گور و آهو
كز صيد شير گردون هم عار داشت يالش.
ديوان. ص 229
63- يزك: پيشدار، جلودار
فخر آل طغان يزك كه فلك
فلك دولتش خطاب كند.
ديوان. ص 852
64- يغلق: نوعي تير پيكاندار
در زهره روس رانده زهر آب
كانداخته يغلق پران را
ديوان. ص 34
65- يغما: غارت و تاراج، نيز محلي است در تركستان
سن سن گويي، سوسن بويي، توسن خويي ، تركي كه همه حسن خوبان يغما را يغما برد.
منشات. ص 90
66- يلاق: بر وزن طلاق. نام پادشاهي است از تركان و اين نام تركي است (رشيدي)
تراست ملك جهان و تويي سزاي ثنا
چگونه گويم مدح يماك و وصف يلاق
يماك، به فتح اول و ثاني و سكون كاف، نام شهري است حسن خيز و عموماً نام پادشاهان ايغور را گويند. (برهان قاطع، پاورقي)
67- يلواج= يالاووج: راهنما، پيغمبر
خسرو ذوالجلالتين از ملكي و سلطنت
مستحق الخلافتين از يلواج و تنگري
68- يون: پشم گوسفندي را گويند. تار مو، كنايه از چيز بي ارزش.
فلسفي فلسي و يونان همه يوني ارزند.
نفي اين مذهب يونان به خراسان يابم.
ديوان. ص 297
■ صفات تركان در ديوان خاقاني
*تركان لب نوشين
اين عجب تركان لب نوشين به لطف
گرد نان را سر بشكر ميبرد.
ديوان. ص 582
*ترك سوسن بوي و توسن خوي
سوسن بوي و توسن خوي تركم
پيام زار من بگلزاري اي باد
ديوان. ص 593
*ترك سيه چشم
تو ترك سيد چشمي، هندوي سپيدت من
خواهي كلهم سازي، خواهي كمرم بخشي
ديوان. ص 668
*ترك دلستان
اي ترك دلستان ز گلستان كيستي
خوش دلبري، ندانم جانان كيستي
ديوان. ص 696
■ پسوندهاي تركي در ديوان خاقاني
*جي
ز ميان برآردستي مگر از ميانجي تو
بكران برد زمانه غم بيكران ما را.
ديوان. ص 550
*لاخ
در ديو لاخ آز مرا مسكن است و من
خط فسون عقل بمسكن در آورم.
ديوان. ص 241
*تاش= داش
بيست و يك خيلتاش سقلابيش
خيل ديماه را شكست آخر
ديوان. ص 485
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home