Thursday, February 03, 2011

برخي اصطلاحات و كلمات تركي در آثار خاقاني شيرواني

نوشته شده توسط ابوالفضل احمدلو


1- آق: سفيد در رنگ، كثرت، بزرگ و محتشم

آق سنقريست روز و قرا سنقريست شب

بر هر دو نام بنده و مولا برافكند

ديوان. ص 137

2- آماج: نشان، هدف، آهن گاو آهن كه در زمين رود و شيار كند. سپار

دل زخم تراسپر ندارد

آماج تو جز جگر ندارد.

ديوان. ص 586

3- اتمك= اَتماك: نان را گويند

تن گر چه سو واتمك از ايشان طلب كند

كي مهر شه به اتسز و بغرا برافكند

ديوان. ص140

كوشه طغان جود كه من بهر اتمكي

پيشش زبان بگفتن سن سن در آورم.

ديوان. ص 242

4- اقچه= اقجه= اخجه= آقچه: سكه

سحر بين سِحر شعرها بشكن

كان لب اقچه سوي گاز فرست.

ديوان. ص 822

5- التون= التن: زر، ذَهب، طلا. التن تَرِمْ: لقب خاتونان، خطابي و لقبي زنان را هنگامي كه به بزرگي رسند.

اوست طغانشاه من، مادرم التون اوست

من به رضاي تمام سنقر دكان او

ديوان. ص 366.

6- بي بي: خاتون، كدبانو، مادربزرگ

سرانگشت مي‌رزد بي بي

بر مه انگشت مي‌گزد بي بي

ديوان. ص 809

7- بانگ= بانق: سس، بانلاماق، بانقيرماق و بان. هنوز هم رايج و متداول هستند.

از پي حرمت كعبه چه عجب گر پس از اين

بانگ دق الكوس از گنبد خضرا شنوند.

ديوان. ص 101

8- بيرق: رايت، پرچم نوك نيزه

صبح ز مشرق چو كرد بيرق نور آشكار

خنده زد اندر هوا بيرق او برق وار

ديوان. ص 182

كوه را ز اژدهاي بيرق او

لرزه برق بيرقش دانند.

ديوان. ص 486

پرچم= برجم= بجكم: موي دم گاو كوهي، دسته‌اي مو با ريشه و منگله سياه رنگ كه بر نيزه و علم آويزند و يا به گردن اسبان بندند. موي گيسو، كاكل، لهيب، امروزه بيشتر به معني علم رايت و بيرق بكار ميرود.

پرچم ز شب پرداخته، مه طاس پرچم ساخته

بيرق ز صبح افراخته روزش سپهدار آمده.

ديوان. ص 388

مهتري دنيا درد سر پرچم شستن و شانه زدن آن نمي‌ارزد.

منشأت. ص 82

10- تتق= توتوق: مجازا پرده و حايلي را نامند كه بردرگيرند. و به سبب اينكه اسم شده است و او را حذف كرده و «تتق» نويسند. به معني چتر و چادر هم آمده است.

نور از افق جامت دايدار نمود آنك

حور از تتق كامت رخسار نمود آنك

ديوان. ص 498

حبشي زلف يماني رخ رنگي خالست

كه چو تركانش تتق رومي خضرا بينند

ديوان . ص 98

ببين نه تتق برتر از هفت قلعه

ببين هفت خاتون برنز از چار ماما

ديوان. ص 814

11- تتماج= توتماج: غذاي معروفي است نزد تركان، و به اعتقاد و گمان ايشان از ذخاير ذوالقرنين است. بدين توضيح كه ذوالقرنين چون از ظلمات بيرون آمد، غذاي مردم كم شد. پس از گرسنگي به او شكايت بردند و گفتند: «بيزي تتما آج» يعني ما را گرسنه نگه مدار....پس ذوالقرنين با دانشمندان راي زد و سرانجام اين غذا را پيدا كردند. و آن بدن را نيرومند و چهره را گلگون مي‌كند و زود نمي‌گوارد و بعد از خوردن آن دو برابر شوربا خورده ميشود...

لغات. ص 429

همه تركان فلك را پس از اين

خلق تتماجي ايشان شمرند.

ديوان. ص 758

12- تن: وجود، بدن، بوگون فارسجا و توركيه، همن دير. آذريجه: اينك و گاميشين ديشيليك يتري دئمكدير.

كاشغري ‌ايله بيرليكمده. اسماعيل. هادي.

صبح صادق پس كاذب چه كند بر تن دهر

چادر سبز درد تا زن رسوا بينند

ديوان. ص 96

13- تنگري= تانقري: گؤگ، سماء، لولو، هئيبتلي، خان، الله بوگون، تانري و تاري

نايب تنگري تويي كرده بتيغ هندوي

سنقر كفر پيشه را سن سن گوي تنگري.

ديوان. ص 424

14- توسن: به معني سركش و چموش مخفف «تاوساغان»، بالمجاز مركب را گويند.

توسن دلي و رايض تو قول لااله

اعمي وشي و قايد تو شرع مصطفي (ص)

ديون. ص 4

مركب توسن را كه رياضت نپذيرد به مربط ندارند، به مرغزار فرستند.

منشآت. ص 227

15- تر: عرق

جوزاسيمايي، سنبله بالايي، عقرب گيسوئي، قوس ابروئي، حوت اندامي، قاقم عارضي، قند ز مژگاني، از تماشاي باغ مونس تر. چون نستر تر بر بستر.

منشآت. ص 91

16- جوق= چوخ= چوق= جوق. جوقه و جوخه: گروه، دسته، گروهي از سواره و پياده

حسن يوسف را حسد بردند مشتي ناسپاس

قول احمد (ص) را خطا گفتند جوقي ناسزا

ديوان. ص 18

جوقي ديگري چون باد پراكنده و ز باد پراكنده تر.

منشآت. ص 194

بودند دوستان دو سه خندان و دشمنان

جوقي از اين نمرد و گروهي از آن نماد

ديوان. ص 871

17- چابك: زرنگ، تازيانه، شلاق

ناهيد زخمه زن گه چوبك زدن بشب

چابك زن خراجي چوبك زنان اوست

ديوان. ص 73

18- چادر: بالا پوش زنان، خيمه، چتر و سايبان

عيسي آنك پيش كعبه بسته چون احراميان

چادري كان دست ريس دخت عمران آمده

ديوان. ص 370

19- چاكر: بنده، خدمتگزار، خادم.

تا در آن قباب معالي و جناب معلي اعلي بارگاه جهانداري، كه آنجا پرويز و بهرام استاد سراي و چاكر و غلام زيبد.

منشآت. ص 151

20- چال: ريشي كه داراي موهاي سياه و سفيد باشد. و نيز اسبي را كه موي آن سرخ و سفيد باشد.

از بوي مشك تبت كان صحن صيدگه راست

آغشته بود با خاك از نعل بورو چالش

ديوان. ص 228

21- چاوش= چاووش: پيشرو لشكر و كاروان. حاجب

پيشكارانش خراج از هندوچين آورده‌اند

چاوشانش دست بر چيپال و حان افشانده‌اند

ديوان. ص 108

22- چتر: سايبان، چادر

عطسه جورش بهشت و خنده تيغش سقر

ظل چترش آفتاب و گرد رخشش كيما

ديوان. ص 20

23- چنگ: منحني، خميده، آلت موسيقي

چنگ ست پاي بسته، سرافكنده خشك تن

چون زرقي كه گوشت ز احشا برافكند

ديوان. ص 135

24- چوخا: نوعي بالاپوش، جامه پشمي كه چوپانان بر تن كنند، قاراچوخا: همزاد

مرا بينند در سوراخ غاري

شده مولوزن و پوشيده چوخا

ديوان. ص 26

25- چوبك= چوبوق= چيق: نوعي آلت تدخين

ناهيد زخمه زن گه چوبك زدن بشب

چابك زن خراجي چوبك زنان اوست

ديوان. ص 73

26- خاتون: بانوي عالي منسب، خانم

گر چه هستند به فردوس بسي خاتونان

تا ترا بيند رضوان غم ايشان نبرد

ديوان. ص 586

27- خاقان: عنواني كه به پادشاهان چين و ترك داده‌اند.

خاقاني از زمانه چون دست شست بروي

سنجر چه حكم راند، خاقان چه كار دارد.

ديوان. ص 587

28- خان: عنواني است كه در تركستان به پادشاه دهند، عنوان رجال و بزرگان.

خاقاني از اين خانه و خان غدار

برخيز و بخانيان كليدش بسپار

ديوان. ص 719

29- خزر= گزر: تركاني كه در حاشيه درياي خزر و شمال كوههاي قفقاز اسكان داشتند.

گر خزر و ترك و روم رام حسام تواند

نيست عجب كز نهاد رام فحولست رم

ديوان. ص 263

كمان كشان غمزه ترك ختني كز كمين گاه جزع يمني، ياسج خزري اندازند، عرب شيفته گردد، و زنگبار شوريده.

منشآت. ص 45

30- ساتكيني= ساتكين= ساتكن: پياله و قدح بزرگي كه بدان باده نوشتند.

ساتكيني دهيم و جور خوريم

دورها در ميانه بستانيم

ديوان. ص 484

31- سارغ= ساري، رنگ زرد، كنايه از نرگس.

گردان بر هر نوبري گل سارغ ازمل ساغري

و آن مل محك هر زري با گل محاكا داشته

ديوان. ص 385

32- ساغري: پوست خر يا اسب كه دباغي شده باشد. كفل اسب، نوعي قماش، تيماج

ساغر: مخروطي به شكل هاون كه در آن شراب ريزند.

ساغري چون اشك داودي برنگ

از پري روي سليماني بخواه

ديوان. ص 662

33- ساو: باج و خراج

تا بس نه دير خسرو شام و شه يمن

با حبش به مصر و ساو به صنعا برافكند

ديوان. ص 137

34- سرمه: گرد نرم شده سولفور آهن يا نقره كه در قديم جهت سياه كردن مژه‌ها و پلكها بكار ميرفت. (معين)

غمزه اختر ببست خنده رخسار صبح

سرمه گيتي بشست گريه چشم سحاب

ديوان. ص 45

35- سن سن= تو هستي، خودتي، تواي تواي

ترك سن سن گوي توسن خوي سوسن بوي من

گر نگه كردي بسوي من نبردي سوي من

ديوان. ص 650

مرا در پارسي فحشي كه گويند

به تركي چرخشان گويد كه سن سن

ديوان. ص 320

36-سنقر: به معني شنقار و آن مرغي است كه شكاري. گويند بسيار زننده مي‌باشد و پيوسته پادشاهان بدان شكار كنند

سنقريرا كز خزر با سردسير آموخته است

در حبش بستن بگرما برنتابد بيش از اين

ديوان. ص 340

37- سنجر: پرنده‌اي است شكاري

فتراك او بلندتر از چتر سنجريست

دست من گدا به دوالش كجا رسد

ديوان. ص 597

38- سو: آب و آبرو

گر سوي من نگرد، سوي من ببرد كه سوي او نگرم

منشآت. ص 91

39- شور: هر چه مزه نمك آن بيش از اعتدال باشد. (معين)

آب شور از مژه چكيد و ببست

زير پايم نمك ستان برخاست.

ديوان. ص 60

40- طغراء= معرب طورغاي: خطي كه بشكل قوس بود و در صدر فرمانها و حكم‌ها قرار مي‌گرفت. شامل نام و القاب سلاطين و خانها بود. كاركرد مهر و امضاء كنوني را داشت.

از تن و دل چون كني نون و القلم

نزد شحنه شكل طغرائي فرست

ديوان. ص 825

بدست همت طغراي بي نيازي دار

كه هر دو كون توداري چو داري اين طغراء

ديوان. ص 11

41- طغان: شاهين، نامي از نامهاي تركي

از قرا طغان شب و آق سنقر روز چنو الخ خاتوني نزاده،

منشآت. ص 160

42- طغرل: نوعي قوش از جنس طغان، از نامهاي تركان

نيست طغرل شرفت و عنقا نام

هست هدهد لقب و كركس خيم

ديوان. ص 903

43- طمغاج: محترم، معروف، نام فرقه‌اي و نام محلي نيز مي باشد.

خود دل و طبع او ز سيم و شكر

كل طمغاج و باغ شوشتر است.

ديوان. ص 86

44- غيداق: محلي است نزديك دشت قبچاق

بيك گشاد ز شست تو تير غيداقي

شود چو پاسخ كهسار باز تا غيداق

ديوان. ص 235

45- غُز: صنفي از تركان كه در مزان سلطان سنجر قدرت گرفته خراسان را مسخر كردند.

اي زلف تو بر كلاه خوبي قندز

با غارت تو عفي الله از غارت غز

ديوان. ص 721

46- قاقم: پستانداريست از تيره راسو، رنگ موهاي پشتش خرمايي روشن و زير شكمش زرد روشن است. ولي در زمستان غالباً رنگ موهايش به سفيدي مي گرايد.

ترك بلغاري است قاقم عارض و قند ز مژه

من كه باشم تا كمان او كشد بازوي من

ديوان. ص 650

47- قالي= خاولي= خالي= قالين

مهتر قاليان و نور مرند

ميلشان چون پس بلندي نيست

ديوان. ص 845

48- قرا: سياه در رنگ، محتشم، كثير

آواز در افتاده كه قراقيزي از ولايت خر خيز در آمد.

منشآت. ص 90

49- قراول: فوجي كه از پيش رود. ديدباني كه در برج و باروي اطراف شهر و جاده‌ها به مراقبت پردازد.

رياحين چون طفلان يك روزه سر بيرون كردند، آري، غنچه گل پيش قراول باشد.

منشآت. ص 31

50- قل: مو، تار زلف،

دلم مرغي ست در قل بسته چون سنگ

چو سيم قل هواللهي مصفّا

ديوان. ص 810

51- قلق: خلق خاص، خوي مخصوص

وازگاه شفق تا وقت خلق در قلق مي‌باشد.

منشآت. ص 215

52- قُندز: نوعي جانور. بيدسر، نوعي شراب، سگ آبي.

نه قندز شب، نه قاقم روز

چون دست ز هر دو موي شستيم

ديوان. ص 633

53- قزل: زر، ذهب، سرخ

قطره خون نماند در رگ عمر

نشتر غمزه قزل چه خوري.

ديوان. ص 801

54- قراسنقر: گونه‌اي سنقر كه سياه رنگ است. كنايه از شب

قراسنقر آنگه كه نصرت پذيرد

برآق سنقر آثار خزلان نمايد.

ديوان. ص 130

55- گزلك= گزليك: كارد كوچك دسته دار

گزلك شاه سعد ذابح دان

كه به مريخ ماند از گهر او

ديوان. ص 797

56- منجوق:

ماه منجوق گوهر سلجوق

در ظلال حسام او زيبد

ديوان. ص 487

57- ميتين: ميل آ‌هني كه سنگ تراشان بوسيله آن سنگ را بتراشند.

لعبتان رنگارنگ جواهر از دامن امهات جبال به

واسطه ميتينِ متينِ كان كن ديدار آيد.

منشات. ص 205

58- وشاق= اوشاق: خرد سال، نوكر، غلام

پيش كه ياوه شوند خرد و شاقان چرخ

بر برگل عارضان ساغر گلگون بيار

ديوان. ص 619

59- وثاق= اتاغ= اطاق= اتاق: خانه، خيمه، اقامتگاه سپاهيان

اگر نه شمع فلك نوريافتي ز كَفتَ

چو جان گبر شدي تيره بر مسيح وثاق

ديوان. ص 235

60- ياسج: نوعي تير پيكاندار

كم ز مرغ ناله آور نيست نزد بيدلان

ياسج تركان غمز‌ه‌ش كز كمان افشانده‌اند.

ديوان. ص 107

چشم كمانكش او تركي است ياسج افكن

چون صبر كرد غارت زايمان چه خواست گويي

ديوان. ص 681

61- ياغي: نافرمان، سركش

باغ مملكت كيان از باغبان ياغيان بر آسود.

منشات. ص 9

اما اين عادت ياغيان باشد كه به ميوه ستان باغبان درآيند.

منشآت. ص 101

62- يال: گردن اسب كه موي بر آ‌ن رويد. (كاشغري)

ناقه‌اي كو پاي بر يالش نهد

بوسه گه هم پاي و هم يالش كنم.

ديوان. ص 638

چه فخريال شه را از صيد گور و آهو

كز صيد شير گردون هم عار داشت يالش.

ديوان. ص 229

63- يزك: پيشدار، جلودار

فخر آل طغان يزك كه فلك

فلك دولتش خطاب كند.

ديوان. ص 852

64- يغلق: نوعي تير پيكاندار

در زهره روس رانده زهر آب

كانداخته يغلق پران را

ديوان. ص 34

65- يغما: غارت و تاراج، نيز محلي است در تركستان

سن سن گويي، سوسن بويي، توسن خويي ، تركي كه همه حسن خوبان يغما را يغما برد.

منشات. ص 90

66- يلاق: بر وزن طلاق. نام پادشاهي است از تركان و اين نام تركي است (رشيدي)

تراست ملك جهان و تويي سزاي ثنا

چگونه گويم مدح يماك و وصف يلاق

يماك، به فتح اول و ثاني و سكون كاف، نام شهري است حسن خيز و عموماً نام پادشاهان ايغور را گويند. (برهان قاطع، پاورقي)

67- يلواج= يالاووج: راهنما، پيغمبر

خسرو ذوالجلالتين از ملكي و سلطنت

مستحق الخلافتين از يلواج و تنگري

68- يون: پشم گوسفندي را گويند. تار مو، كنايه از چيز بي ارزش.

فلسفي فلسي و يونان همه يوني ارزند.

نفي اين مذهب يونان به خراسان يابم.

ديوان. ص 297



■ صفات تركان در ديوان خاقاني



*تركان لب نوشين

اين عجب تركان لب نوشين به لطف

گرد نان را سر بشكر مي‌برد.

ديوان. ص 582

*ترك سوسن بوي و توسن خوي

سوسن بوي و توسن خوي تركم

پيام زار من بگلزاري اي باد

ديوان. ص 593

*ترك سيه چشم

تو ترك سيد چشمي، هندوي سپيدت من

خواهي كلهم سازي، خواهي كمرم بخشي

ديوان. ص 668

*ترك دلستان

اي ترك دلستان ز گلستان كيستي

خوش دلبري، ندانم جانان كيستي

ديوان. ص 696



■ پسوندهاي تركي در ديوان خاقاني

*جي

ز ميان برآردستي مگر از ميانجي تو

بكران برد زمانه غم بيكران ما را.

ديوان. ص 550

*لاخ

در ديو لاخ آز مرا مسكن است و من

خط فسون عقل بمسكن در آورم.

ديوان. ص 241

*تاش= داش

بيست و يك خيلتاش سقلابيش

خيل ديماه را شكست آخر

ديوان. ص 485

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home