«ملاحظاتی در زبان قديم آذربايجان»
دکتر فرهاد قابوسی
مقدمه : در این مقاله نشان خواهم داد که آنچه تحت عنوان « زبان آ ذری » یا زبان ایرانی قدیم مردم آذربایجان از جانب برخی «محققین » ایرانی مطرح شده است دارای اعتبار منطقی و تحقیقی لازم نیست. کما اینکه نه تنها منابع این فرضیه غلط و غیر دقیق بوده و ارزیابی «محققین » ایرانی از آنها نیز غلط و توام با اغراض عیر تحقیقی اما سیاسی بوده است. بلکه نظرات محققین بیغرض خارجی در اینمورد بروشنی مخالف نظرات «محققین » ایرانی است.
فرا تر از آن نشان خواهم داد که نه تنها مطابق نظرات بعضی محققین معروف بلکه بر اساس تحقیقات اخیر زبانشناسی نیز زبان قدیم ایلامی (عیلامی) نواحی غرب ایران شامل آذربایجان با زبانهای اورال-آلتائی که شامل زبان ترکی است خویشاوند بوده و لذا تغییر تدریجی زبان ساکنین آذربایجان از زبان ایلامی به زبان خویشاوند ترکی بعد از قریب دو هزاره: بخصوص تحت شرایط اسکان متمرکز اقوام ترک در این ناحیه، بعنوان تغییر تدریجی امری طبیعی و منطقی محسوب میشود.
باینطریق مسئله زبان آذربایجان قدیم بدون نیاز به جعل و تعبیه زبان فرضی آذری بطور منطقی و معقولی حل میشود. چراکه این اول باری نیست که به خاطر اهداف خاص در علم تاریخ یا فرهنگشناسی جعل میشود و تجارب تاریخی دررابطه با دروان نازیسم در آلمان نشان داده اند که همچنانکه خود محققین آلمانی تاکید میکنند متاسفانه جعل در مسائل تاریخی فرهنگی به خاطر اهداف ناسیونالستی سابقه طولانی درمیان «محققین» ناسیونالیست دارد.
کما اینکه ترجمه صحیح و دقیق و ارزیابی منطقی و علمی متون عربی و لاتینی که در دستند نشان میدهند که در آذربایجان قدیم «زبان ایرانی (فارسی) آذری» وجود نداشته است. و حداقل اشکال «محققین» ایرانی در اینمورد این بوده است که آنان اشتباه کرده و از سر عدم دقت براه خطا رفته اند و حداکثر اشکال این تواند بود که بعضی از آنان از سر تعصب ملی عمدا چنین داستانی را جعل کرده اند.
ما «دلایل» مرکزی «محققین» مذکور را از تعلق «ابدی» آذربایجان به ایران و «پهلوی» بودن زبان آن در قدیم تا محتوای منابع تاریخ و جغرافیای قدیم در رابطه با این مسئله و زمینه نمونه های باقیمانده گویش ایرانی در آذربایجان را تعلیل و تحلیل کرده و نشان خواهیم داد که همه آنها متکی بر منابع غیردقیق و از نظر تحقیق نامعتبر و ترجمه های غلط و ارزیابی نادرست از چنین منابعی هستند.
از نظر تاریخی بخلاف مطلق آنچه که «محققین» ایرانی شایع کرده اند صرف رجوع به منابع مورد اشاره خود آنان نظیر مارکوارت روشن میکند که :"آذربایجان (آتر پاتاکان) از ابتدای تاریخش قرنها کشور مستقلی بوده و بعد نظیر هر کشور دیگری در ادوار بعدی مدتی تحت الحمایه ارمنستان و ایران بوده و ابتدا بعد از سال 252 میلادی است که با شکست ارمنستان تحت الحمایه حکومت ساسانی قرارگرفته است" (1.1) . لذا هیچ ضرورتی در ارتباط زبانی آذربایجان و ایران نیست.
و مهم اینکه بخلاف مطلق دعاوی «محققین » ایرانی طبق تحقیقات مارکوارت: "در ناحیه «اران» که در زبان یونانی «آلبانی» نامیده شده است، تا اواسط قرن پنجم میلادی پادشاهی مسقلی موجود بوده است که بعدها در عین اتحاد نظامی با ساسانیان معمولا به ارمنستان برای اسقلال از ایران کمک کرده است. "که بجهت تعلق بعدی اران به آذربایجان باز استقلال آذربایجان از ایران قدیم را و رد ضرورت تاریخی ارتباط زبانی با ایران را تاکید میکند.
و مهمتر اینکه بر طبق همین تحقیقات: "کشور اران (که بعدها به آذربایجان تعلق میگیرد) تا قرن پنجم میلادی زبان خاص خود را داشته است که برایش الفباء خاصی اختراع کرده بودند." در ادامه مطلب مارکوارت مخصوصا تاکید میکند که: "اران در همه اعصار یک سرزمین مشخصا غیرآریائی بوده است"، "چیزی که نقل قول استرابون از سنتهای اهالی آنجا کاملا تایید میکند." (1.2).
در ادامه مطلب مارکوارت به تعدد زبانها در سرزمین اران اشاره میکند: کمااینکه برخی مورخین قدیم عرب نظیر ابن حوقل در «صوره الارض »نیز به وجود زبانهای خاص در اران و تعدد زبانهای نامعلومی در ناحیه «بردعه» اشاره کرده اند.
باین معنی گذشته از آنکه ایران همواره کشوری چند زبانه بوده است، برخلاف نگرش ایستای «محققین» ایرانی به تاریخ و جغرافیا، که داده های مربوطه را بغلط ازلی و ابدی دیده اند، آذربایجان قدیم از ابتدای شروع تاریخش متعلق به ایران نبوده که از آن امکان اشتقاق زبان آذربایجان قدیم از زبانهای ایرانی قابل استنتاج باشد. از اینرو امکان فرض زبان ایرانی آذری بر هیچ اساس تاریخی استوار نیست و بقدر کافی زبانهای غیر ایرانی در آذربایجان موجود بوده اند. از طرف دیگر همچنانکه در ادامه مطلب نشان خواهیم داد: روایت ابن مقفع مبتنی بر "پهلوی" بودن زبان نواحی شامل آذربایجان ایران قدیم نیز غلط بوده و مطابق تحقیقات هنینگ ((3)، (2)) متاثر از عادت غلط اشکانی در تعمیم نام سرزمین و زبان خویش به سرزمینهای بیگانه تحت تصرفشان محسوب میشود.
باید دانست که این نظر غلط ابن مقفع را نه تنها همچنانکه معروف است ابن ندیم در «الفهرست» بلکه حمزه اصفهانی هم بنقل از "موبد متوکلی" نامی در «التنبیه علی حدوث التصحیف» تکرار و دیگران نیز بعدا از آنها تکرار کرده اند. باین ترتیب عادت غلط اشکانی در تعمیم نادرست نام سرزمین خاستگاه خود به سرزمینهای بیگانه تحت تصرفشان از طریق تکرار نویسندگان مذکور که اهل دقت نبودند و نیز تکرار این مکررات در نوشته های نویسندگان متعصب و وطنپرست معاصر ظاهر «حقیقت» بخود گرفته است. و یعنی همه منابع و «دلایل» «محققین» ایرانی در نهایت از این نوع ظاهری هستند و لیست منابع و «دلایل» کذائی در ایرانی بودن زبان قدیم آذربایجان در واقع چیزی به جز تکرار منابع و دلایل غلط نیست. بدیهی است که بر نویسندگان قدیم با امکانات ناچیزشان خرده نمیتوان گرفت که بدون دقت کافی نظرات غلط را تکرار کرده اند ولی در کوتاهی منطقشان البته جای حرف باقیست. لکن ایرادها البته بر «محققین» قرن معاصر رواست که با وجود امکان تحقیق و ادعای تحقیق، در مورد آنچه که تکرار میکنند حداقل به عقل خود رجوع نکرده اند.
و باین ترتیب اگر که علت عادت غلط دیوان عصر اشکانی را در تعمیم نام پارت به سرزمینهای متصرف شده را در سیاست تحکم اشکانی بجوئیم و در تکرار ابن مقفع از این مغالطه سیاسی نیز تعصب اتحاد وطن و زبان در برابر تسلط اعراب را به بینیم، در خواهیم یافت که داستان ایرانی بودن زبان قدیم آذربایجان که بر اساس اینگونه روایات بنا شده است از ابتدا داستان مغالطه ای سیاسی است.
از جانب دیگر صرف تسمیه یک ناحیه به اسمی استمرار زبان معینی در آن ناحیه را اثبات نمیکند و تکرار تاکید ایرانی بودن نام آذربایجان و اشتقاق آن از "آتر پاتاکان" دلیلی بر وجود زبان آذری و نیز نوعیت ایرانی آن زبان نیست، چراکه این گونه تسمیه های باقیمانده از قدیم همچنانکه نطر یادشده هنینگ نشان میدهد همیشه مرجوع به واقع نیستند. لکن تکرار این نوع «اطلاعات عمومی» در نوشته های «محققین» ایرانی نشان میدهد که چون دلیل منطقی در اختیار اینان نیست لذا باید به اینگونه شبه دلایل رجوع بکنند.
به سخن دیگر مقاله حاضر استدلالی در نادرستی، عدم کفایت و دقت منابع و عدم اعتبار منطقی عقاید «محققین» جانبدار ایرانی در برابر نظرات محققین منصف غیرایرانی در مورد «زبان آذری» و در ضمن تحقیقی کلی در منطقی بودن زمینه ایلامی زبان ترکی در آذربایجان قدیم بابت گشودن معضل مربوطه است.
از نظر محتوی و روش مقاله حاظر در مورد خاص زبانشناسی نیست و راقم ایرادی به نتایج صرفا زبانشناختی «محققین» ایرانی و و ریشه یابی لغات در مقالات آنها تا جائیکه به گویشهای ایرانی مربوط میشود، ندارم و اگر چه در اشارات کسروی دراین موارد جای بحث فراوان است، لکن در هر صورت این مباحث بفرض درستی نه به زبان داخل آذربایجان بلکه به گویش های برونمرزی آذربایجان مربوط اند. بحث من در این جا نظیر محققین خارجی بر سر نتیجه گیریهای آنها از این لغات بیزبان و بستن آنها از طریق ترجمه های نادرست از منابع غیر دقیق قدیمی به یک زبان فرضی و تعبیه آن در یک ناحیه جغرافیائی معین است. کما اینکه «استدلالات» مقالات مورد بحث نیز فقط ظاهر زبانشناسانه داشته ولی همچنانکه هنینگ (2) ثابت کرده است، در واقع پایه و مایه زبانشناسی ندارند، بلکه با تسامح و ترجمه نادرست در پی توجیه تصورات و تخیلات خویش بوده و عملا در پی سو ء استفاده سیاسی از زبانشناسی هستند. کما اینکه پایه اصلی استدلالات مقالات مورد بحث «محققین» ایرانی نقل قول از منابع قدیم است و مصادره به مطلوب بعضی مطالب محتوی، لکن بدون ارزیابی منطقی و انتقادی منابع مذکور ، آنچنانکه محققین غیرایرانی نیز پیش از من نشان داده اند. لذا بحث ما در اینجا در مورد روش و منطق تحقیق «محققین » ایرانی و استنتاج غیرمنطقی آنان ازنتایج تحقیقاتشان است. کما اینکه من نتایج تحقیقات بیغرضانه متخصصین خارجی را با نتایج مغرضانه و متکی بر پیشفرض «محققین »ایرانی مقایسه کرده ام.
مهمترین تفاوتی که در بینش و روش تحقیق بین «محققین » ایرانی و محققین اروپائی دراینمورد دیده میشود اینست که «محققین » ایرانی بینشی ایستا و محققین اروپائی بینشی پویا و دینامیک دارند. و همچنانکه اشاره شد «محققین» ایرانی در پی یافتن دلیل برای یک پیشفرض و محققین اروپائی در پی یافتن جواب برای سئوالات زبانشناسی هستند.
برای هر شخصی نظیر من که بر منطق و روش تحقیق علم واقف باشد، اساس نادرستی روش تحقیق «محققین» ایرانی از کسروی گرفته تا احسان یارشاطر در غیر علمی بودن روش تحقیق و استنتاج آنها و غیر منطقی بودن استدلالات آنهاست. چرا که اینان در واقع در پی اثبات قاعده در یک حوذه از طریق بررسی استثنائات آن حوزه هستند که دقیقا معکوس روش علم است. که در این میان مثال قاعده «آذری یا ایرانی صحبت کردن»، مثال حوزه « آذربایجان» و مثال استثنائات حوذه «نمونه های اندک، ناقص و مهجور عملا انتقال داده شده از ایالات دیگر به آذزبایجان» است که این آقایان ارائه داده اند. در نادرستی منطق «محققین » ایرانی این بس که آنان با زیر پا نهادن منطق صرفا «مصادره به مطلوب » کرده اند. لکن همچنانکه اشکالات کیفی و اساسی روش تحقیق همواره در نتایج کمی و فنی کار نیز موئثراند: نشان داده ام که حتی ترجمه های «محققین » ایرانی از قبیل کسروی ، قزوینی و یارشاطر از متون عربی منابع نظرشان نیز بدون دقت و نادرست بوده است ،چرا که اینان در پی مصادره به مطلوب هم ترجمه غلط و هم از آن تفسیر غلط کرده اند.
بخصوص در را بطه با دقت تحقیقی و ارزیابی منابع و نمونه ها در اینمورد، «محققین» ایرانی متاسفانه قابل قیاس با محققین اروپائی نبوده ومایه تحقیقی اکثر نوشته های آنان بسیار نازل است. مسئله من در نادرستی نتایج «محققین » ایرانی در اینمورد اساسی تر از بحث «صرف و نحو» است و ساختار «تحقیقی » و کلیت نوشته های «محققین » ایرانی را در اینمورد در بر میگیرد. باین معنی که همچنانکه محقق آلمانی هنینگ نیز میگوید با اتکا به چنین منابع ناقصی در دست «محققین »ایرانی و بر اساس چنین روش کم دقت و فاقد منطقی ، نمیتوان مسئله ای چنان پیچیده را حل کرد. مخصوصا که بسیاری از منابع قدیم و نه جندان دقیق مورد استفاده «محققین » ایرانی بدون تحقیق لازم و در فقدان امکانات تحقیق در قدیم طبق روال متداول که مشهور است، حتی بنص خود «محققین » ایرانی ، از یکدیگر رونویسی کرده اند. که یعنی نه اینکه منابع نظر «محققین » ایرانی متعدد باشند بلکه عملا یک منبع است که محتوایش وسیله منابع متاخر آنهم به صور دلخواه تکرار شده است.
سوای آن در میان منابع مورد بحث در اینکه غرض از اصطلاح « آذری» مردم و یا زبان آذربایجان باشد اختلاف است و صرفا از سر بیدقتی و تعبیر غیر منطقی «محققین » ایرانی مذکوراست که به زور گذشت زمان محتوای منابع مذکور را مصادره به مطلوب کرده اند. همچنین در منابع غیر دقیق و قدیمی نظیر « مسالک و الممالک » استخری که سخن مشخصا در باره زبان است غیر از تسمیه متفاوت " پهلوی" و" آذری" در مورد زبان آذربایجان ، آنرا معمولا به ناحبه آذربایجان و نه مشخصا اهالی آذربایجان نسبت داده اند که میتواند زبان حکومت و دیوان آذربایجان و نه زبان مردم آذربایجان باشد. کمااینکه هم چنانکه در زیر توضیح داده ایم در قدیم در سرزمینهای متعددی در آسیا واروپازبان مردم و زبان رسمی حکومت و دیوانیان متفاوت و حتی بعضا غیر همریشه میبوده اند. گذشته از آن همچنانکه خواهد آمد مرجع این بیدقتیها در منابع بعدی و رونوشتهای بعدتر از آنها ،در انتصاب زبان فارسی به آذربایجان قدیم همچنانکه هنینگ اشاره میکند (3)، در عادت غلط اشکانیان به نامیدن ممالک بیگانه تحت تصرف خویش نظیر «ماد» باسم کشورخویش «پارت» و لذا تعمیم نادرست نام زبانشان «پهلوی» به زبانهای ممالک دیگر تحت تصرفشان است.
مهمتر از همه اینکه همچنانکه نشان میدهیم ترجمه های «محققین » ایرانی از منابع عربی و لاتین مورد استفاده شان هم غلط ، هم با هم متناقض بوده و هم در مواردی که مخالف نظرشان بوده است کتمان شده اند و لذا تحقیق محسوب نمیشوند . چرا که مثلا مرجع این فرضیه که کسروی باشد آنجا که مدرکی ندارد بجای استدلال به تخیل روی آورده است که :«مستوفی (حمدالله) زمانی هم در تبریز نشسته بوده و آذریایجان را نیک میشناخته و میتوانسته در باره مردم و زبان آنجا گشاده ترین آگاهیها را به یادگار گذارد . لیکن اینرا نخواسته ... » (4.1). که اگر پایه استدلال متکی بر منابع را بر چنین تصوراتی بگذاریم هر نظر بیربطی را میتوانیم درخیال خود ثابت کنیم.
متاسفانه تحت تاثیر قرهنگ ادب زده و سطحی ایران که فاقد معیارهای منظقی و علمی است و در آن تعصب جای تحقیق را گرفته است ، «محققین » ایرانی به این مسئله علمی زبانشناختی از دید سیاسی و باصطلاح ملی نگریسته اند. و با فدا کردن عقل زیر پای ناسیونالیسم به این مسئله علمی رنگ سیاسی زده اند وعلم را وسیله اهداف استبداد و تمرکز گرائی حکومت و بازیچه ناسیونالیستهای نامحقق کرده و از فرط ناسیونالیسم بدیهی ترین اصل تحقیق را که توجه به شرایط تاریخی و جغرافیائی مسئله مورد بحث و یعنی زمینه ایلاتی ایران و نقل و انتقالات فرهنگی و زبانی ناشی از کوچ عشایر است، نادیده گرفته اند.
سخن کوتاه که کار من در اینجا یاد دادن منطق و روش تحقیق علمی به «محققین » ایرانی بوده است که وظیفه علم شک در مسلمات و سنجش منطقی آنهاست.
در ابتدا لازم است به چند مورد کلی این مبحث اشاره شود: اول اینکه از دیدگاه منطق و روش تحقیق علمی همه مسائل در صورتبندی مجرد و صوری آنان که منجر به اثبات حکم «الف » بر اساس فرض «ب » و یا فرایض «ب ، ج و ...» است ، همسان محسوب میشوند و از دو حال خارج نیستند یا صورتبندی منطقی شان درست است و یا غلط . صورتبندی درست همواره از نوعی است که در آن عکس مسئله هم قابل اثبات باشد و یعنی وقتی جای حکم و فرض را با هم عوض کردیم بازمسئله قابل اثبات باشد. از این نقطه نظر صورتبندی مسئله « زبان ایرانی آذری در آذربایجان » بطرزی که کسروی و شرکا مطرح کرده اند ، ازنظر منطق اصولا غلط است. چراکه عکس منطقی مسئله اصلا قابل طرح نیست.
دوم اینکه از ابتدای بحث که از مقاله « آذری یا زبان باستان آذربایجان » کسروی شروع میشود تناقض و مغلطه ای بین زبان پهلوی ( فهلوی) و زبان «آذری» بعنوان زبان قدیم آذربایجان میان منابع تاریخی مورد استفاده کسروی (و متابعین) و استفاده کنندگان وجود دارد که حاکی از نادرستی فرض اینان دال براشقاق زبان آذری از زبانهای ایرانی است. این مغلطه را باید مربوط با بیدقتی منابع قدیم مورد استفاده آقایان نظیر ابن مقفع در استعمال اصطلاحات متداول لکن نا دقیق عصر پارتی در تعمیم زبان «پهلوی یا فهلوی» به سرزمین ماد دید که هنینگ نیز اشاره کرده و در زیر میاید.
سوم اینکه از دوران بسیار قدیم در ایران زبانهای متعددی رایج بوده اند که هر کدام مورد مصرف خاصی داشته اند: نظیر زبانهای آرامی ، ایلامی ، بابلی و پارسی باستان که بعنوان زبان دیوانی، زبان حکومت و زبان روابط (بین المللی) سرزمینهای تحت تصرف امپراطوری ایران دوران هخامنشی و پارتی و ساسانی محسوب میشده اند. در حالیکه زبان مادری و محاوره مردمان نواحی مختلف تحت تصرف ، مثلا عربنشین و ترکنشین، در آنعصر غیر از اینها بوده است.
اما مهمترین خاصیتی که در مطالب «محققین » ایرانی از قبیل آقایان کسروی، قزوینی، ذکاء و مرتضوی و غیره به چشم میخورد انشاء و «استدلالهای» وطنپرستانه آنهاست تا جائیکه این آقایان وطنپرستی را با تحقیق عوضی گرفته اند . خاصیت دوم این مطالب که در مقالات آقای یارشاطر نیز مشهود است، اینست که این آقایان پیش فرض زبان عیر ترکی آذری را سرمشق خود قرار داده و صرفا در پی یافتن دلایلی بر آمده اند که این پیشفرض را تائید کند. کما اینکه مثلا کسروی بعنوان مرجع اصلی این مغالطات هر جا که نظیر مورد "کردان و «بنی عامر»" نظر مورخین نظیر مسعودی را مغایراهداف خود یافته آنرا عامیانه و بی ارزش ارزیابی کرده است (2 . 4 ) . ولی آنجا که بنفع خود دیده است از همان مسعودی عوام دلیل آورده است (3. 4). این کار نه که تحقیق بل جعل و تبلیغ است و بس.
سومین مشخصه مطالب « محققین » ایرانی که شامل مقالات آقای یارشاطر نیز میشود بینش متحجر و ایستای آنان نسبت به زبان ، تاریخ و جغرافیاست. برای اینان زبان و مرزهای زبانی و جغرافیائی همچون مقولاتی خدادادی ازلی و ابدی ، ثابت و لایتغییر محسوب میشوند. از جغرافیا و تاریخ و دینامیسم اساسی آنها سررشته ندارند و گرنه خود متوجه میشدند که:
- اولا همه نمونه های لغوی ایرانی ارائه شده وسیله ایشان متعلق به نواحی مرزی و حواشی فارس زبان آذربایجان و نه خود این سرزمین ترک زبان اند، مگر نمونه های «هرزنی» که آنهم متعلق به طالشیان کوچ داده شده در دو قرن پیش وسیله نادرشاه به آذربایجان است. و حتی بر طبق تحقیق هنینگ که در زیر میاید اهالی "تات" نیز خود معتقد به کوچ از یک ناحیه دیگر به تاکستان هستند.
- و ثانیا میدانستند که خاصه در کشوری ایلاتی مثل ایران که در آن هنوز هم کوچ رایج است، محدوده های زبانی در طول تاریخ متغییر بوده و ثبات آنها تصوری کودکانه محسوب میشود. و ازاینرو صرف وجود جزیره های زبانی در ایالتی دلیل استمرار زبان مذکور در آن ایالت از قدیم نبوده بلکه همچنانکه تحت شرایط ایران معقول محسوب میشود و تحقیقات هنینگ نیز نشان میدهند، بواسطه کوچ ایلات ایجاد شده ند.
- و ثالثا بجهت تغییر محدوده های زبانی در مرزایالات ایران تاثیر زبان ایالات روی هم و حتی تشکیل جزیره های زبانی در ایالات دیگر امری طبیعی محسوب میشود که الزاما ربطی به استمرار زبانها ندارد.
بر این اساس برنامه ما در اثبات مردود بودن فرضیه زبان آذری متکی بر استدلالات زیر است:
– مردود بودن اساس فرضیه مورد بحث بر طبق اینکه: بجهت استقلال تاریخی آذربایجان قدیم از ایران قدیم بر طبق نظر مارکوارت (1) تا حدود 252 میلادی اصلا زمینه و ظرورتی دراشتقاق زبان آذری از زبانهای ایرانی نیست.
– وجود زبان مستقل وغیر ایرانی در کشور مستقل و غیر اریائی اران بعدا متعلق به آذربایجان بر طبق تحقیقات مارکوارت که حتی الفباء خاص خودرا داشته است (2 . 1).
– نادرست بودن استدلال ایرانی بودن یا نوعیت «پهلوی» زبان آذربایجان قدیم بر اساس منابع غیر دقیقی نظیر ابن مقفع در پهلوی و یا آذری نامیدن سرزمین و یا زبان کشور «ماد» و یا آذربایجان قدیم که بر طبق نظر هنینگ (3) ناشی از عادت غلط عصر اشکانی به تعمیم نام کشور و نام زبان خود به کشورهای بیگانه تحت تصرف و زبانهای اشکانیان است.
– ترجمه صحیح نوشته ابن حوقل و تحقیق منطقی مارکوارت (1) و هنینگ (3) ثابت میکنند که در قدیم زبان فارسی یا پهلوی نه اینکه زبان مادری بلکه زبان ارتباط میان اهالی سرزمینهایمختلف الزبان تحت تصرف اقوام پارس و زبان مکتوبات و دیوان آنها بوده است.
– تعلق همه نمونه ها زبانی ایرانی جمع آوری شده وسیله کسروی و دیگران در این رابطه برطبق نظر هنینگ (2) به نواحی مرزی آذربایجان و یا عشایر کوچ کرده در قرون اخیر به آذربایجان.
– ناکافی بودن ، مخدوش بودن و نامشخص بودن نمونه ها ی زبانی مذکور بعنوان دلیل ایرانی بودن زبان قدیم آذربایجان بر طبق نظر هنینگ(2).
در مورد تحقیقات « محققین » ایرانی در اینباب ، آنچه که در مورد کسروی مسلم است اینست که وی تحصیلات تخصصی در تاریخ و زبانشناسی نداشت. آخوندی بود با تحصیلات مکتبی و نا آگاه به اصول مدرن تحقیق تاریخ و زبانشناسی که مورد بحث این مقاله است . توهم و دعاوی الهامی (!) وی نسبت به مذهب نیز نشان ازفقدان روح تحقیق واقعی و سنت زدگی وی میباشد که در سنتگرائی ملی و تجدد افراطی ناسیونالستی وی بروز کرده است. لذا کار او را در زبانشناسی نمیتوان جدی گرفت مگر بابت اغراض ناسیونالستی وی که تائثیر مخربش در مورد زبانشناسی مورد بحث این مقاله است. او پس از مطالعه بعضی کتب غیر دقیق قدیمی در مورد « تاریخ» بدون امکان تحقیق در صحت منابع آنها و فهم غلط نظر ابن حوقل (3. 4) و مهمتر بدون دقت در اینکه اکثر این کتب قدیمه از یکدیگر رونویسی کرده اند ، بواسطه تخیلات خویش صرفا درپی اثبات این پیشفرض بر آمد: که در آذربایجان قدیم میبایستی نوعی از فارسی صحبت میشده است . و از اینرو بدنبال آن بود که صرفا از طریق جمع آوری لغات فارسی در منابع قدیم و جدید آذربایجان این پیشفرض را اثبات کند. این یک بر خود استاتیک به پدیده زبان و تحقیق تاریخی است ، درحالیکه پدیده زبان در یک ناحیه جغرافیائی پدیده ایست دینامیک و تحقیق در آن به صرف عربی سطحی آخوندی و بدون اطلاع از موازین جدید تحقیق ممکن نیست. کسروی و قزوینی که در بعضی موارد دقیق تر از وی بنظر میرسد ، نه تنها فاقد سواد زبانشناسی و متدولوژی تحقیق بودند بلکه نظیر یارشاطر حتی قادر به تشخیص تفاوت بین زبان کتبی و زبان محاوره نیز نشده اند. در حالیکه این تشخیص مسئله ایست صرفا منطقی که از حداقل ضروریات یک بحث کلی منطقی در زبانشناسی نظیر این مقاله محسوب میشود. با مطالعه دقیق نوشته کسروی و شرکا متوجه میشویم که اینان نه تنها صرفا در پی مصادره به مطلوب بوده اند بلکه خود معنی آنچه را که نوشته اند نفهمیده اند:
مثلا چه کسروی و جه متابعینش معنی آنچه را که وی از حمدلله مستوفی در مورد شهرک «کلیبر» آذربایجان نقل کرده است که: "مردمش از ترک و طالش ممزوجند" ( 4.1) ، نفهمیده اند. چراکه بر این اساس وجود گویش غیر ترکی در بعضی دهات این شهرک ترک زبان بطور منطقی ناشی از اینست که بعضی از اهالی آنجا از طوالش کوچ کرده و در آنجا ساکن شده اند .
کسروی هر جا که میدان تحقیق را بر خود تنگ دیده است به تخیل روی آورده است: مثلا در گفتار هفتم مقاله مذکور که منابعش رسوخ گویش طالشی را به ناحیه همسایه اش « بخش شاهرود» در خلخال آذربایجان راثابت میکند با زیر پا گذاشتن منطق با وجود اجبار به اذعان اینکه "این نمونه از آذری کهن بسیار دور می نماید" ، باز تخیل میکند که "گویندگان این زبان تیره جداگانه ای از مردم آذربایجان بوده اند. با اینهمه مانستگیهائی نیز با آذری در آن پیداست". بنظر من تعمدی در این مسامحه و تساهل کسروی و شرکا نهفته است، چراکه از این طریق بیمایگی ، بیدقتی و بیمنطقی خود را در پس تعمیمها و توجیهات پنهان میکنند.
کما اینکه قزوینی هم چون احاطه لازم را به زبان آلمانی نداشت نظر مارکوارت را غلط فهمیده و از اینرو نقل قول غلط از مارکوارت کرده است (5) . این کار قزوینی نیز نه اینکه تحقیق باشد بل تعجیل محسوب میشود و نشان میدهد که وطنپرستی و ناسیونالیسم جز کور کردن چشم عقل « فایده » ای ندارند. بگذریم که در سواد عربی و شعور تحقیقی قزوینی همین بس که قادر به تشخیص غلط بودن ترجمه کسروی از ابن حوقل نشده است و کتاب مارکوارت را اصلا نخوانده است.
به همین ترتیب دیگر آقایان نیزاز مرتضوی گرفته تا یار شاطر ، صرفا با چشم بندی و مخالفت آشکار با منطق و تحقیقات متخصصین معتبر اروپائی است که به "تکرار" تخیلات کسروی کوشیده اند. و در این راه حتی از مخالفت با مانده های تاریخی و دست آورده های تجربی تحقیقات میدانی از نواحی مورد بحث نظیر مردم «هرزن» نیز ابائی ندارند که خود معتقدند که: " به نقل از پدران و اجداد خود دویست ؛ سیصد سال پیش از نواحی طالش به این هرزن کوچیده و از آنجا به گلین قیه و بعضی نواحی شاهپور رفته اند" (6) و به این جهت مانده هائی شبیه به طالشی در میانشان باقیست . امری که محققی نظیر هنینگ نیز صحت آنرا بطور مستدلی ظروری می بیند (2). مرتضوی باوجود اطلاع از این واقعیت تاریخی و اگاهی به اینکه بقول خودش: " در سراسر هرزنات و گلین قیه حتی یک نفر هم پیدا نمیتوان کرد که چند عبارت از زبان هرزن بلد باشد" (6) ، باز از سر تعصب مردم هرزن را مجبور به اقامت ابد الاباد در آذربایجان میکند تا جعلیات کسروی را توجیه کند. چراکه برای اینان که تعصب را جایگزین تحقیق کرده اند نتایج تحقیقات و نظر خود اهالی نواحی مورد بحث مطرح نیست بلکه باید به هر قیمتی که شده است «فارسی » صحبت کردن مردم آذربایجان را «حداقل» در زمانهای قدیم هم که شده است توجیه کرد: حتی اگر که به قیمت انتساب دروغگوئی به مردم هرزن و تاکستان هم تمام شود. کوتاه سخن که نوشته مرتضوی در عین ناسیونالیسم مطلق از عقل و منطق بالکل عاریست و نمونه تام العیاری از بیسوادی فرهنگیان آریامهری محسوب میشود.
و اما نمونه های لغوی جمع آوری شده وسیله این اشخاص ، بفرض رعایت دقت و صحت آنها ، به جهات مختلفی که نشان خواهیم داد ، ارتباط منطقی با زبان محاوره و مادری ساکنان آذربایجان قدیم را ندارند. کما اینکه در تحلیل کمی و کیفی آنها توجه به نتایج تحقیات زبانشناس معروف والتر برونو هنینگ کافی بنظر میرسد.
- خلاصه نظر هنینگ در مقاله اش تحت عنوان "زبان قدیم آذربایجان" اینست که (2):
- اولا اطلاعات و نمونه های لغوی ارائه شده وسیله کسروی و دیگران از همه لحاظ ناقص ، اندک ، نامعتبر و در اکثر موارد نامشخص بوده و برای اثبات وجود زبان ایرانی آذری در آذربایجان قدیم کافی نیستند.
- و ثانیا این منابع لغوی همه متعلق به مناطق مرزی و حاشیه آذربایجان هستند که متعلق به نواحی فارس زبان بوده و ناظر بر زبان داخل آذربایجان نمی باشند. لذا بعد از مطالعات بیشتر باید متقاعد شد که فرضیه زبان ایرانی آذری در مورد آذربایجان قدیم قانع کننده نیست. کما اینکه نمونه های لغوی «هرزنی» بجهت تظابق با شواهد و احکام زبانشناسی متعلق به ساکنان گیلک زبانی است که بوسیله نادرشاه دو قرن پیش از ناحیه طالش به هرزن کوچ داده شدند . و در مورد نمونه های لغوی «تاتی» نیز باید دانست که اهالی تات خود معتقدند که از جائی دیگر به تاکستان کوچ کرده اند . و از اینرو:
- نمونه های زبانی که از جانب « محققین » ایرانی بعنوان باقی مانده زبان قدیم آذربایجان ارائه میشود، درواقع متعلق به ایالات دیگر هستتند که بواسطه کوچ و مهاجرت در قرون اخیر به یکی دو منطقه د اخل و به بعضی مناطق مرزی آذربایجان انتقال داده شده اند.
به نظر من بر اساس این تحقیقات حتی علت منطقی کمبود و نقصان نمونه های لغوی «فارسی» در آذربایجان بواسطه تعلق آنها به نواحی مرزی و بجهت عمر کوتاه آنها در این سرزمین روشن میشود. و یعنی صحت یک نتیجه تحقیقی نه اینکه در کاربرد انحصاری و ایستای آن بلکه اساسا مشروط به ارتباط و کاربرد آن در توضیح مسائل مرتبط از نوع اخیر (نقصان نمونه ها) هستند. متاسفانه بر عکس محققین خارجی « محققین » ایرانی مذکور از این ظرورت علمی و منطقی در مورد تحقیقات غافل بوده اند.
اهمیت دیگر کار هنینگ در اینست که وی بر اساس یک روش منطقی و نگرش جامع به دینامیسم جغرافیائی نمونه های لغوی نواحی نسبتا نزدیک به هم و با ارزیابی منطقی و دقت در تشابهات ریشه ای لغات، اثبات کرده است که لهجه ها یا گویشها ی ظاهرا متفاوت حوالی مرزهای آذربایجان نظیر تاتی (تاکستانی) ، طالشی و سمنانی با هم نزدیکند. و یعنی همه این گویشها ی حوالی مرز های آذربایجان که از طرف « محققین » ایرانی بعنوان دلیل وجود زبان «آذری» در داخل آذربایجان ارائه میشوند ، جز زنجیره ای از گویشها ی فارسی ایالات فارسی زبان هم مرز با آذربایجان چیز دیگری بشمار نمیروند. به سخن دیگر هنینگ زبانشناس در پی اینست که جوابی برای ساختار زبانی گویشهای نمونه برداری شده نظیر هرزنی ( آمده از طالش) ، طالشی (نفوذ کرده در حوالی اردبیل) و تاتی (ناقل به تاکستان) بیابد و نه مثل « محققین » ایرانی توجیهی برای یک تصور سیاسی که زبان آذربایجان قدیم هم میبایستی «فارسی» یوده باشد . اینست که پس از تاکید بر نقصان ، نا مشخص بودن و کمبود نمونه های جمع آوری شده، و غیر قابل اطمینان بودن مدارک جمع آوری شده وسیله کسروی اشاره میکند که (2):
- "اهالی تات خود معتقد به این هستند که از جای دیگری به تات مهاجرت کرده اند " و از کل داده های اشاره شده در بالا نتیجه میگیرد که:
- "ثابت شد که آن گویشهائی که فرض میشدند باقی مانده زبان قدیم آذربایجان باشند ، واردات اخیر از ایالات دیگر هستند".
باین ترتیب اساس فرضیه زبان ایرانی آذری که کسروی و متابعین نظیر آقای یارشاطر با تکیه به نمونه های لغو ی ناقص ، اندک و نامعین ساخته و پرداخته اند مردود است.
بااینحال در تایید این نظرو توضیح اصل مسئله که چرا ظاهربینی ، کوته بینی و بیدقتی کسروی و شرکا منجر به اشتباه آنان شده است ، تحلیل نظرات شرقشناس معروف « یوزف مارکوارت» نیز ضروری بنظر میرسد.
- خلاصه نظر مارکوارت در اینمورد اینست که: زبان فهلوی منظور مورخین در آذربایجان قدیم زبان مکتوب آن ناحیه بوده است(3 . 1).
و یعنی نظرمارکوارت دقیقا بر عکس آنست که قزوینی از وی نقل و پس از او دیگران به تبعیت او تکرار کرده اند. مارکوارت تاکید میکند که آنچه که مورخینی مانند مسعودی و حمدلله مستوفی در رابطه با بقای نمونه هائی از زبان فهلوی در آذربایجان قدیم ذکر کرده اند تنها در مورد زبان مکتوب آن ناحیه میتواندصادق باشد . این نظری است کاملا منطقی که با شرایط تاریخی و جغرافیائی آذربایجان قدیم مطابقت دارد. چرا که همچنانکه هنینگ نیز معتقد است: زبان فهلوی در آنعصر در جوار زبان عربی نقش زبان ارتباطی و مکتوبات را در آذربایجان بعهده داشته است که صد البته غیر از زبان مادری یا محاوره ساکنان آذربایجان بوده است.
- مارکوارت در کتابش «ارانشهر » در مورد مشخص زبان مکتوب تفسیراوستا در عصر اشکانیان مینویسد (3 . 1): ((...) از مارکوارت و ((...)) و زیر خط ازنویسنده و مترجم است):
- "این اشاره حمدالله مستوفی ، که زبان قدیم پهلوی تا نیمه اول قرن هشتم در آذربایجان هنوز خود را نگهداشته بود ( نقل منابع لاتین مربوطه) ، زمانی کاملا قابل تایید است که مرجوع به پهلوی اصلی که زبان مکتوب عصر پارتی آمده از آتروپاتنه است، باشد . لارم بدقت است که مسعودی نیز در کتاب التنبیه و الاشراف ( نقل منابع لاتین مربوطه) آذریه را در یک نفس با فهلویه و دریه مینامد ، که یعنی آنرا ((آذریه را)) آشکارا یک زبان مکتوب میبیند".
باید دانست که در زبان آلمانی نیز نظیر هر زبان دقیقی اصطلاحات زبان مکتوب و زبان محاوره اساسا متفاوت و هرکدام تعاریف مخصوص بخود را دارند. زبان مکتوب: زبان منابع و اسناد کتبی از یک زبان را میگویند و زبان محاوره زبان: زبان روزمره مردمرا. لذا تعمد مارکوارت در تذکر زبان مکتوب و تذکر مشروط بودن تایید نظر حمدالله مستوفی به زبان مکتوب بعلاوه تاکید در دقت نسبت به اینکه مسعودی نیز زبان آذریه (آذری) را زبان مکتوب میشناسد ، تاکید وی را در تشخیص و تفاوت بین زبان مکتوب و زبان محاوره میرساند. گذشته از آن بدیهی است که مورخین مذکور در قدیم طبعا به منابع مکتوب و اهل کتابت نظر داشته اند و نه به محاورات اکثریت مردم بزبان مادریشان.
باز باید دانست که در قدیم تا قرون اخیر که 99.9 % مردم بیسواد بودند زبان مکتوب در نواحی مختلف دنیا با زبان مردم یا زبان محاوره میتوانست متفاوت باشد. بخصوص پس از اینکه ناحیه ای با مردمی متکلم به زبانی معین تحت تسلط قومی متکلم به زبانی دیگر قرار میگرفت. بعنوان نمونه میتوان زبان مکتوب یونانی و یا لاتین اقلیت بسیار ناچیز ساکنین کلیسا ودیوانیان را در نواحی مختلف اروپا تا قرون وسطی نام برد که در جوار زبانهای محاوره ای هم ریشه لکن متفاوتی که 9. 99% مردم صحبت میکردند، زبان اقلیت بود. نمونه دیگر زبان مکتوب ترکی دیوانیان در اروپای تحت تسلط امپراطوری عثمانی است در مقابل زبانهای محاوره ای هند و اروپائی اکثریت ساکنان نواحی مذکور که ریشه متفاوتی نسبت به زبان ترکی دارند. و اگردراین نواحی اروپا بعد از هزار سال نمونه های مکتوبی در مورد خاص این نواحی به زبان ترکی یافته شدند نمیتوان آنرا دلیل ترکی بودن زبان مردم نواحی مذکور دانست. لذا زبان مکتوب یک ناحیه در قدیم میتواند با زبان (محاوره) مردم آن ناحیه متفاوت باشد و وجود منابع مکتوب به زبان خاصی در یک ناحیه دلیل صحبت مردم آن ناحیه به آن زبان نمیتواند باشد. کمااینکه در هندوستان قرون اخیر منابع مکتوب بسیاری به زبان انگلیسی میتوان بافت بدون اینکه هیچ شخص عاقلی این زبان بیگانه استعماری را زبان مادری ساکنان ایالات هند تلقی کند. هم این مسئله در مورد زبان مکتوب فارسی بعنوان زبان اقوام مهاجم بارس پس از تسخیر سرزمین آذربایجان قدیم در برابر زبان محاوره و مادری ساکنین قدیم این سرزمین نیز صادق است.
لذا وقتی آقای یارشاطر در مقاله « آذری » از ابن حوقل یازده قرن پیش نقل میکند که (7): « زبان مردم آذربایجان و بیشتر مردم ارمنستان ایرانی (الفارسیه) است ... و از آ نها که به فارسی سخن میگویند کمتر کسی است که عربی را نفهمد ... » . و سپس نتیجه میگیرند که این «گواه روشنی بر ایرانی بودن زبان آذربایجان در قرن چهارم هجری است ». نتیجه گیری ایشان و تکرار کنندگان آن (بنقل از منبع مشابه از استخری (8)) مسخره آمیز است (9). چراکه منطق این نتیجه گیری حکم میکند که اولا غرض آقای یارشاطر از زبان آذربایجان همان زبان مردم آذربایجان است و پس نظر ایشان فارسی (ایرانی) بودن زبان آذربایجان در قرن چهارم هجری است وثانیا پس بنظر ایشان زبان مردم ارمنستان در قرن چهارم هجری نیز فارسی (ایرانی) بوده است. در حالیکه زبان ارمنی در ارمنستان تدوینی حداقل هزاروپانصد ساله دارد و فارسی صحبت کردن مردم ارمنی در هزار سال پیش مسخره آمیز است. لکن این نتیجه مسخره ناشی از ترجمه غلط و وطنپرستانه ایشان است که حتی به تناقض میان ترجمه های حظرات نیز منجر شده است. من نمیدانم در دقت و سواد کسروی (3 . 4 ) تردید کنم یا در دقت و سواد یارشاطر و یا عملا هردو . چراکه ترجمه ای که ایندو از متن مذکور ابن حوقل نقل میکنند نه تنها هردو غلط بلکه در مواردی برعکس یکدیگر و با هم متناقض اند.
وچرا که حتی اگر این ترجمه نادرست را هم مدرک قرار دهیم ، غرض ابن حوقل از تعمد بر تذکر «آ نها که به فارسی سخن میگویند » در میان « مردم آذربایجان » تنها این میتواند باشد که برخلاف ظاهر و تصور آقای یارشاطر نه اینکه « مردم آذربایجان » بلکه تنها بعضی « از آ نها به فارسی سخن میگویند ». کما اینکه آقای یارشاطر در ادامه مقاله خود برای کتمان واقعییت « زبان آذربایجان » مینویسد و نه زبان مردم آذربایجان ! ثانیا منطق شرایط آنعصر که در آن تحصیل زبان عربی اصولا برای مردم عادی ناممکن و مخصوصا تا حد اینکه عربی را در محاوره بفهمند مشکل بود ، حکم میکند که منظور غیر دقیق و سطحی مورخ از مردم فارسی گو و عربی فهم آذربایجان نه که اکثریت مردم بلکه معدود بسیار اندکی اهل کتابت و دیوانیان اهل آذربایجان ارزیابی کنیم که به ضرورت شغلی هم فارسی و هم عربی یاد گرفته بودند. کما اینکه حتی امروزه روز نیز بعد از هزار و صد سال که امکان تحصیل زبان و مخصوصا زبان عربی در ایران صد ها مرتبه بیشتر شده است بااینحال مردم هیچ ناحیه ای از ایران باسنثنائ بخشهائی از خوزستان عربی نمی فهمند و قادر به گفتگو یا محاوره به عربی نیستند. و این صد البته غیر از فهم لغات عربی محتوی در زبان فارسی است. و لذا غرض از همان مردم فارسی گو نیز در روایت سطحی ابن حوقل چیزی بغیر از اقلیت ناچیز تحصیلکرده یازده قرن پیش نمیتواند باشد که میتوانستند عربی را هم بفهمند. این حکم منطق است. لذا تعمد «محققینی » نظیر آقای یارشاطر که همین نوشته ابن حوقل را دلیل ایرانی ((فارسی )) بودن زبان ((مردم)) آذربایجان ارزیابی میکند غیر از اثبات غیر منطقی بودن کلیت نظراتشان در مورد «زبان آذری » و رد اساسی اعتبار ایشان بعنوان یک محقق نتیجه دیگری نمیتواند داشته باشد. بعلاوه اینکه بیدقتی و سطحی بودن روایا ت ابن حوقل و اکثریت قریب به اتفاق مورخینی را که بابت جعل «زبان آذری » مورد استقاده ایرانپرستان و نژادپرستان ایرانی قرار گرفته اند نیز محرض میشود. کما اینکه تاکید و تعمد مارکوارت نیز در رابطه با تدقیق و تصحیح مستوفی و مسعودی در مورد زبان مکتوب موید همین امر و یعنی عدم دقت ضروری مورخین مذکور است. و کما اینکه دقت ظروری و باصطلاح علمی در تاریخ عمری بیش از یک قرن ندارد و همه منابع تاریخی قدیمتر و مخصوصا ماقبل قرون اخیر باید خاصه در رابطه با چنین مباحث ظریفی قابل شک محسوب شوند. مخصوصا که در مورد «زبان آذری » اکثر منابع تاریخی یاد شده بدون تحقیق یکی از دیگری رونویسی کرده اند. نظیر اینکه تعمد مفدسی در «احسن التقاسیم (نقل از (7)) » در تذکر اینکه « فارسی مردم آذربایجان مفهوم است و در حروف به فارسی خراسانی شبیه است » نیز منطقا ناظر بر زبان مکتوب در آذربایجان باید باشد و نه زبان مردم.
لکن طبیعی است که در این میان « محققین » ایرانی آشنا به زبان آلمانی وجود داشته اند که نوشته مارکوارت را فهمید ه اند و یا برخی که نظیر آقای یارشاطر به کتاب مارکوارت اشاره کرده اند باید متوجه میشدند که نظر وی کدامست. در حالیکه هیچکدام آنان ذکری از تذکر مارکوارت در مورد زبان مکتوب بودن زبان فهلوی یا آذری مورد اشاره مستوفی و مسعودی نمی کنند. لذا این سئوال پیش میاید که این آقایان چرا نظر مارکوارت را کتمان کرده اند و قریب نیم قرن است که بتاریخ دروغ میگو یند. و علت این سکوت چیست. و یا اینکه « محققین » مذکور همچنانکه اشاره شد نه اینکه اهل تحقیق بل اهل جعل کردن هستند و یا اینکه « محققین » مذکور از محتوای دقیق مستندات حویش بی حبرند و بجای تحقیق تکرار و آنهم بغلط تکرار میکنند. خلاصه کلام اینکه « محققین » مذکور دست پیر مغان را هم از پشت بسته اند که به تائید نظر حل معما میکرده است ، اینان به کتمان نظر حل معما میکنند. و نیز به تائید غلط «تحقیق » میکنند. ضرورت طرح این سئوال زمانی تشدید میشود که میبینیم آقای یارشاطر نه تنها این نظر مهم مارکوارت را که ماهیت نظر مورخین مرجع و مسئله را عوض میکند ، کتمان کرده و یا حداقل نفهمیده و یا بدون تحقیق لازم به کنار نهاده است. بلکه نظر استادش هنینگ را هم که مخالف وجود دلایل کافی بر وجود زبان آذری در آذربایجان است کتمان کرده است. باید دانست که هنینگ بر خلاف اصرار شاگردان ایرانیش نظیر آقای یارشاطر که بر طبق مقاله او در پی تغییر نظرش در رد فرض زبان آذری بوده اند ، نظرش را تغییر نداده است. وگرنه محققی چنان دقیق حداقل در پایان مقاله اش اشاره میکرد که مقاله ای خواهد نوشت و یا اینکه مقاله ای مینوشت. در حالیکه وی در مقالات مربوط به موضوع بعدی خود نیز نظر مخا لفش را تغییر نداده است. دلیل آقای یارشاطر در اینکه در مورد این نظر مخالف استادش هنینگ
هیچ بحثی نمیکند ، چیست ، جز اینکه دلیلی ندارد!
و اما نوشته ابن حوقل و ترجمه دقیق آن: ابن حوقل در کتاب « صورت الارض» که در بعضی نسخ چاپ شده در خارج «المسالک الممالک» نامیده شده است مینویسد: " و اما لسان اهل آذربایجان و اکثر اهل ارمنیه الفارسیه تجمعهم (تجمعه) والعربیه بینهم مستعمله و قلمن بها ممن یتکلم بالفارسیه لا یفهم بالعربیه و یفصح بها من التجار و ارباب الضیاع ..." (10) . ترجمه صحیح آن که بتایید زبانشناسان عربی و عرب زبانان نیزرسیده است و از ترجمه های تاکنون موجود آن در نوشته های «محققین» ایرانی متفاوت است ، عبارت است از ((...) از راقم):
- "و اما زبان تجمع (ارتباط) اهالی آذربایجان و اکثر اهالی ارمنیه فارسی است و عربی نیز (در اینمورد (ارتباط)) بینشان مستعمل است و در این میان کم اند که فارسی سخن بگویند ولی عربی نفهمند ، (لکن) در عربی (بعضی) تجار و زمینداران فصیح اند".
باید دانست که معنی " تجمعهم (تجمعه) " در متن بالا جمع آمدن باهم است و یعنی آذربایجانیها و ارمنیها ئی که به هم میرسیدند چون زبان همدیگر را نمی فهمیدند با هم به فارسی ویا عربی صحبت میکردند و نه اینکه در آذربایجان و ارمنستان با خودی و میان خودشان.
نتیجه منطقی این نوشته طبق تایید نظر عربشناسان آلمانی و عرب زبانان اینست که نه اینکه زبان مادری ومحاوره روزمره اهالی آذربایجان و اکثر اهالی ارمنستان هزارسال پیش فارسی بوده باشد بلکه معدودی از آنان که در هزار سال پیش به همدیگر میرسیده اند نظیر دیوانیان و تجار این دو سرزمین، با هم به فارسی فالفارسیه) مکالمه میکرده اند. و یعنی زبان ارتباط ، پیوند و زبان مبادلاتی معدود مذکور از اهل ارامنه و آذزبایجان فارسی بوده است. بعین اینکه در هند وستان تحت تصرف انگلستان قرون اخیر زبان انگلیسی به زبان دیوان و ادارات و نیز زبان ارتباط بین اهالی ایلات هند با زبانهای مادری مختلف که زبانهای یکدیگررا نمی فهمیدند بدل شده بود. دلیل این امر رواج زبان فارسی بعنوان زبان مبادلات دیوانی و تجاری در این دو سرزمین بوده است که در هزارسال پیش قرنها تحت تصرف و یا تحت الحمایه امپراطوری ایران بوده اند. منطق این نظر جایگزینی زبان فارسی بعنوان زبان روابط بین الملل میان ملل نظیر آذری و ارمنی تحت حکومت امپراطوری ایران را بجای زبان مثلا آرامی و بابلی درزمانهای بعد از آنرا میرساند که بتدریج بعد از تصرف همین سرزمینها بوسیله امپراطوری عرب جای خودرا به زبان عربی میداده است ، و نه زبان مادری بودن زبان فارسی را مثلا در ارمنستان.کما اینکه نه تنها فارسی صحبت کردن مردم ارمنستان بین هم در هزارسال پیش امری مسخره است بلکه امروزه هم با وجود اینهمه امکانات بسیار زیاد تر خاصه در اروپا نسبت به هزارسال پیش ، مثلا اکثر مردم آلمان و فرانسه که زبان مادریشان آلمانی و فرانسوی است ،اگر به هم برسند باهمدیگر بوسیله زبان انگلیسی اندکی که میفهمند صحبت میکنند. و همچنانکه محتوای منطقی ("عربی فهمیدن اکثر آنها ئی از میان مردم ارمنستان که فارسی تکلم میکنند") درهزارسال پیش بخوبی رساننده اینست که تعداد آن فارسی گویان اکثرا عربی فهم در ارمنستان بسیار بسیار اندک میبوده است. عین همین وضع را هنینگ در مورد زبان آرامی که زبان دیوانی ایران عهد هخامنشی بود مقرر میشمارد (3).
با توجه به اینگونه موارد است که در صورت ترجمه غیر دقیق محتو ی منابعی نظیر استخری و ابن حوقل نتیجه مسخره آمیزی خواهد داد . چرا که در اینصورت اهالی ارمنستان هزارسال پیش را مجبور به صحبت میان هم به جای زبان ارمنی به زبان فارسی و عربی خواهیم دید و مادران ارمنی هزارسال پیش را مجبور به لالائی خواندن بزبان عربی برای فرزندانشان خواهیم کرد! متاسفانه همه ترجمه های این منبع و منابع مشابهی نظیر استخری از زبان عربی ، بدلیل عدم دقت مترجمین از کسروی گرفته تا یارشاطر ، مشکور و امین ریاحی و دقیقا بخاطر غرض و تعجیل آنها برای توجیه مدعای خویش ، غلط از آب در آمده اند.
شایان دقت است که هنینگ نیز به خاصیت "ارتباطی" بودن زبان فارسی (فارسی جدید) عصر ساسانی در سرزمینهای تحت تصرف آنان دردوران ماقبل تسلط اعراب بر ایران و نوشته های استخری و ابن حوقل ، اشاره کرده است (3) . که یعنی وی نیز زبان فارسی را زبان پیوند و ارتباط (1 .3) فیمابین ساکنین سرزمینهای تحت تصرف ساسانیان می بیند و نه زبان مادری ساکنین این سرزمینها در آن عصر . و در مسیر همین استدلال منطقی است که او همچنانکه در بالا آوردیم باتوجه به مواضع جغرافیائی خارج از آذربایجان نمونه های کذائی گویش ایرانی بانظر کسروی و یار شاطر در مورد تعلق مستمر نمونه های فارسی گونه مذکور به آذربایجان مخالف است.
در همین مقاله است که هنینگ به عدم دقت ابن مقفع در تکرار بیدقتی عصر اشکانی اشاره میکند که "نام سرزمین خود پارت را به همه سرزمینهای تحت اداره خویش و خاصه در مورد ماد تعمیم داده" و یعنی به غلط ماد را هم پارت مینامیدند . "به این ترتیب نظر ابن مقفع در تعمیم زبان پهله (فهله ، بهله) به ماد (اصفهان ، ... ، آذربایجان) " متکی بر تسامح و تساهلی است که به تصورات عامیانه عصر اشکانی بر میگردد و اعتبار ی ندارد. لذا ثابت میشود که این منبع « محققین » ایرانی در مورد پهلوی بودن زبان آذربایجان نیز ، همچنانکه اشاره کردم ، بر طبق نظر هنینگ فاقد دقت و از نظر مرجعیت در چنین مورد پیچیده و نیازمند دقتی ، نامعتبر است. و روشن میشود که ساختمان این فرضیه « زبان آذری» از پایه بر روایات سطحی و عوامانه و یا رونویسی ها و نقل قولهای عیر دقیق قدیمی استوار بوده و بی اعتبار است. کما اینکه هر محققی میداند که در هزار و چند صدسال پیش کسی امکان دقت لازم را نداشته و لذا ابن مقفع و یا مامور مالیاتی نظیر استخری و بازرگانی نظیر ابن حوقل را امکان دقت و تشخیص روایت از حقیقت در چنین مواردی نبوده است.
باین ترتیب می بینیم که تمامی تشکیلات ساختمان فرضیه «زبان آذری» بی پایه هستتند : چراکه هم منابع تاریخی آن سطحی و برای این مقصود نا معتبراند و علاوه بر آن ترجمه ها از این منابع غیر دقیق و غلط اند و استدلالها بر پایه این مقدمات غیر منطقی و مغرضانه اند و در نهایت نتایج گرفته شده ازاین همه مخالف نظرات تحقیقی متخصصین واقعی تاریخ و زبانشناسی ایران نظیر مارکوارت و هنینگ بوده است. و یعنی منطقی ذاتی در نادرستی جامع این فرضیه وجود دارد که بر همه عناصر آن حاکم ست.
این اثبات من از غلط بودن فرضیه زبان ایرانی آذر ی بر اساس عدم زمینه تاریخی تعلق دائم آذربایجان به ایران ، نادرستی نظر ابن مقفع و اثبات کیفیت غیر محاوراتی و یعنی غیر مادری بودن و بلکه کتبی و ارتباطی بودن زبان ایرانی (پهلوی) در آذربایجان قدیم بر طبق نظرات هنینگ ، مارکوارت و ابن حوقل ، هم اثباتی کیفی است ؛ و در عین حال هم اثباتی کمی است: از اینرو که بر طبق معلومات تاریخی و جغرافیائی ، ملاحظه نقشه جغرافیای ایران و آذربایجان و نیز نظر هنینگ نیز همه نمونه های جمع آوری شده در مورد «زبان ایرانی آذربایجان قدیم» یا متعلق به اقلیت ساکنان «فارس زبان » نواحی مرزی و حاشیه آذربایجان و یامتعلق به اقلیتهای کوچ داده شده از نواحی «فارس زبا ن» به آذربایجان هستند.
ارزیابی منطقی من از این مسئله معادل نگرش به آن چون مسئله ای علمی است که دارای معلوم (ات) و مجهول (ات) ی است. لذا بجهت عمومیت نتایج منطق است که نتایج من با نتایج تحقیقات محققین معتبری نظیر مارکوارت و هنینگ مطابق است. و باز به همین جهت است که نتایج مذکور با نظرات زنده یاد محسن هشترودی نیز مطابق اند که به وجود زبان آذری مطلقا اعتقاد نداشت (11) .
....................
در خاتمه پس از اثبات مردود بودن زبان آذری بعنوان زبان قدیم آذربایجان میخواهم نشان دهم که مطابق نظرات محققین معتبر نظیر ویل دورانت ، جرج سارتن ، سر پرسی ساکس و دیاکونوف و نیز براساس تخقیقات اخیر زبانشناسی، زبان مادری ساکنین قدیم آذربایجان چه زبانی میتواند باشد. چرا که نه تنها محققین مذکور بلکه تخقیقات اخیر زبانشناسی نیز خویشاوندی زبان قدیم ایلامی (عیلامی) نواحی غرب ایران ( شامل آذربایجان را) با زبانهای اورال-آلتائی ( شامل ترکی ) مسلم میبینند ، هرچند که این خویشاوندی به معنی اشتقاق نبوده و برای نوعیت ترکی (اورال-آلتائی/ فینو – ایغوری) زبان قدیم آذربایجان ظرورتی هم به آن نیست . ولذا تغییر تدریجی زبان ساکنین آذربایجان از زبان ایلامی به زبان خویشاوند ترکی بعد از قریب دو هزاره: بخصوص تحت شرایط اسکان متمرکز اقوام ترک در این ناحیه ، بعنوان تغییر تدریجی امری طبیعی و منطقی محسوب میشود.
- کما اینکه مورخ برجسته ویل دورانت در « تاریخ تمدن» معروفش که جزء مراجع اساسی محسوب میشود "منشا مغولی زبان سومری را " به جهت تشابهات زباد بین زبان سومری (مرتبط با زبان ایلامی) و زبان مغولی که از زبانهای اورال-آلتائی و فینو- ایغوری است " غیر قابل نفی" دیده است (2)
- همجنین مورخ نامی علوم جرج سارتن در کتاب معروفش «تاریخ علم» به مقایسه و رابطه بین زبانهای سومری (که با ایلامی مربوط است) با مغولی اشاره کرده است (13).
– مورخ معروف: ای. م. دیاکونوف در کتاب معروفش «تاریخ ماد» به قوی بودن احتمال خویشاوندی زبانهای ایلامی و آلتائی (ترک و مغولی) معتقد است و از یکسان بودن ساختار "آگلوتیناتیو" ایندو گروه زبانی سخن میگوید (14). او به تعدد زبانهای مختلف میان قبایل تشکیل دهنده ماد اشاره میکند که از آن میتوان بطور منطقی نتیجه گرفت که بعضی از این زبانها با زبانهای ایلامی و برخی با زبانهای پارسی باستان رابطه داشته اند. خاصه که رابطه زبانهای مادی با پارسی باستان مطابق سبقت تاریخی اقوام مربوطه نیز یکجانبه و منحصر به تاثیر زبانهای مادی به پارسی است. لذا این ارتباط نقشی در صحت و سقم خویشاوندی بین زبانهای مادی و ایلامی بازی نمیکند و این ارتباط اخیر مستقل از رابطه دیگر اساسا منطقی است. لکن از آنجائیکه تحقیقات دیاکونوف قریب نیم قرن قبل از تحقیقات اخیر در مورد خویشاوندی زبانهای ایلامی و آلتائی انجام گرفته اند لذا طبیعی است که او در زمان نوشتن کتابش از اعتبار این رابطه بنظر وی قویا محتمل هنوز خاطر جمع نبوده است.
- سر پرسی ساکس معروف نیز در تاریخش به رابطه این زبانها اشاره کرده است (15).
- گذشته از این منابع مر جع ، نتایج تحقیقات اخیر زبانشناسی نیز خویشاوندی زبانهای ایلامی و اورال- آلتائی را از چند جهت و جنبه گوناگون تاکید و تایید میکنند:
بنا براین تحقیقات رابطه زبانهای سومری - ایلامی و اورال- آلتائی نه تنها از نظر ساختارشان بطور مستقیم بلکه از طریق واسطه زبان «دراویدی» (تامیل) نیز مشخص میشود (16). کما اینکه خویشاوندی زبان ایلامی بازبان دراویدی از یکسو و رابطه زبان دراویدی با زبانهای اورال- آلتائی از سوی دیگررابطه زبانهای اورال- آلتائی و زبان ایلامی را مسلم میسازد. در این مو رد از میان مقالات کثیر ی که به نتایج تحقیقات زبانشناسی را در موارد مذکور پرداخته اند ، میتوان به مقالات زیر در دو کتاب مرجع در مورد تحقیقات زبانشناسی دراویدی که در آنها بخشهای متعددی به تحقیقات در مورد روابط زبانهای دراویدی با ایلامی و با اورال- آلتائی و اورال- آلتائی با ایلامی رجوع کرد ( 17). تحقیقات اخیر زبانشناسان نشان میدهند که این خویشاوندی دو طرفه و لذا مسلم ، چه در ساختمان و چه درمحتوی این زبانها معتبراست. هرجند که این خویشاوندی و رابطه اساسی در مرحله کنونی تحقیقات به معنی اشتقاق نیست لکن نتایج این تحقیقات نشان میدهند که از نظر مورفولوژی نیز این زبانها بهم شبیه و مربوطند.
منابع و توضیحات :
(1) J. Marquart: » Erans(h)ahr «, (Abhandlungen der Akademie der Wissenschaften
in Goetingen), Philologisch-Historische Klasse, Neue Folge, Band 3, 1899-1901,
Printed in Germany, (Berlin 1901): (1.1) page 108 - …; (1.2) page 116 - …
“Albanian (Aran) war also jederzeit ein eminent u n a r i s c h e s Land”
(تاکید از مارکوارت) ; (1. 3) page 123, footnote 5.
(2) W. B. Henning: » The Ancient language of Azerbaijan « in: Transaction of the
philological society, (London 1955).
(3) W. B. Henning: » Mitteliranisch « in: Handbuch der Orientalistik, I, IV, Iranistik,
Linguistik, (Leiden-Koeln, 1958); G. Morgenstierne: »Neu-iranische Sprachen « in
: Handbuch der Orientalistik, I, IV, Iranistik, Linguistik, (Leiden-Koeln, 1958).
(3.1) W. B. Henning: » Mitteliranisch « , Page 92, footnote 1: „ Das Persische
(‚ Neupersische, ) ist ... . Es ist die allgemeine Verkehrssprache, ...“.
(1.4) احمد کسروی: « آذری یا زبان باستان آذربایجان» ، شرکت نشرو پخش کتاب ، 1/ 10 / 8/ 2535 ،ص 21. 8 (2 . 4) همانجا: ص
(3. 4) همانجا: ص 11. و ترجمه کاملا غلط کسروی از ابن حوقل چنین است: " زبان مردم آذربایجان و زبان بیشتری از مردم ارمنستان فارسی و عربی است. لیکن کمتر کسی بعربی سخن گوید و آنانکه بفارسی سخن گویند بعربی نفهمند ...". با مقایسه این ترجمه با متن عربی و نیز ترجمه صحیح آن که در ادامه مقاله آورده ام متوجه میشویم که ترجمه کسروی دستکم سه غلط فاحش دارد و شبیه داستان «خسن و خسین دختران حظرت معاویه بودند » است تا یک سخن جدی.
(5) محمد قزوینی: مقاله « آذری ، یا زبان باستان آذربایگان » در «بیست مقاله» بکوشش ابراهیم پور داود، بمبئی 1935 ، م. ص. 141- 146. در این مقاله ناسیونالیستی قزوینی نشان میدهد که بیشتر متعصب است تا محقق و یا سواد عربی و یا شعور تحقیقی چندانی ندارد و گرنه متوجه اغلاط فاحش و اساسی ترجمه کسروی میشد و قبل از نقل قول از مارکوارت حداقل بخشهای مربوط به نقل قول را از آن کتاب میخواند . علامه نامیدن این شخص سطحی نشانی از قحط الرجال و بیسوادی وحشتناک عصر پهلوی است.
(6) منوچهر مرتضوی: «زبان دیرین آذربایجان» ، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار ، تهران 1384 .
(7) احسان یارشاطر: « آذری » (نقل از دانشنامه ایران و اسلام ، جز اول (طهران 54 13).
(8) ابی اسحاق استخری: «مسالک الممالک » ، (طبع لیدن ، 1927) ، ص. 192 - 191 . باید دانست که در ترجمه این اثر به زبان آلمانی ترجمه جمله "و لسان اذربیجان وارمنیه و الران الفارسیه و العربیه..." که نظر مختصر و لذا عیر دقیق استخری را در این مورد ادا میکند ، موجود نیست و لذا احتمالا در نسخه عربی مرجع ترجمه مذکور نیز این جمله موجود نیست.
(9) اخیرا آقای علی اصغر حاج سید جوادی نیز در مطلبی تحت عنوان: «میراث مشترک ... «مساله ملی آذربایجان»» درسایت عصر نو ( http://asre-nou.net/1385/khordad/16/ (نظرات غلط و مسخره کسروی و ناسیونالیستهای قدیم را با کوته بینی تمام تکرار کرده است.
(10) بی القاسم ابن حوقل: « صوره الارض » ، الطبعه الثانی (القسم الثانی) ، (طبع لیدن 1939)، ص. 349 – 348. ابن حوقل از استخری و نقشه های معروف وی بسیار نقل کرده است.
(11) مقدمه و توضیحات رضا همراز بر مقاله ( زبان ترکی در ایران) ، احمد کسروی (درآرشیو سایت
تریبون): ( E.mail: r_hamraz@yahoo.com ) . کل نظر استاد هشترودی:
«هیچ وقت زبانی به نام آذری وجود نداشته، این را عقلسلیم، خرد، تاریخ یا هر چه که شما بنامیدش به ما میگوید این زبان آذری کجا بود؟ چه بر سرش آمده؟کجا رفت؟ مسئله زبان مثل یک فرضیه علمی نیست کهاگر به اثبات نرسد به کناری گذاشته میشود و از یادهامیرود. نه دوست من چنین نیست. مدعیان وجود چنینزبانی میتوانند تا ابد چنین ادعایی را ادامه دهند اماهیچوقت نخواهند توانست آن را ثابت کنند. بله زبانیوقتی پیدا میشود، دیگر به آسانی از گردونه تاریخخارج نمیشود، این مسئله زبانهای مرده یا زبانهایخاموش فقط یک سخن است، یک حرف است. زبان هیچوقت نه خاموش میشود و نه میمیرد، بلکه زبان یا تحول پیدا میکند و یا در کنار و حتی در دل زبانهای دیگر به زندگی خود ادامه میدهد... اما زبانی که زمانیبا انتشار رساله ]آذری[ کسروی بر سر زبانها افتاد داستان دیگری دارد... من فقط این را میدانم و خبر دارم که خود کسروی در اواخر عمرش از آن نظر خود برگشتهبود و حتی عدهای گفتند که پشیمان شده است و گویا ازنظر خود برگشته است در جایی هم ثبت کرده است».
(12) ویل دورانت : «تاریخ تمدن» ، جدا اول ، ص 179 (چاپ اقبال).
((13 جرج سارتن: « تاریخ علم» ، ص. 64، امیر کبیر 1341 .
(14) ا. م. دیاکونوف: «تاریخ ماد» ، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ، تهران 1377 ، مقدمه مولف.
(15) سرپر سی ساکس : « تاریخ ایران » ، چاپ وزارت فرهنگ ، ص. 167 ، 171 ، 175 نقل از: ایرج اسکندری: «در تاریکی هزاره ها» ، زیر نویس ص. 115 ،چاپ خارج 1984 : به نقل از رساله دکتری سید ضیاالدین صدر الاشرافی ، دانشگاه سوربن پاریس (1982) ، ص. 39 ، زیرنویس 357.
(16) W. H. Ph. Roemer: » Die Summerlogie « , (Ugarit – Verlag, 1999).
(17) Bh. Krishnamurti : » The Dravidian « egaugnaL , (Cambridge University
Press(2003)): Pentti, Aalto (1971) ; M. S. Andronov (1968) ; K. Bouda (1953,
1956) ; T. Bourrow (1944); Lyle, Campbell (1998) ; Bh. Krishnamurti (1955,
1958a, 1961, …, 2001) ; K. H. Menges (1964, 1969) ; F. O. Schrader (1937);
K. V. Zvelebil (1955, ..., 1999).
K. V. Zvelebil « Dravidian Linguistics An Introduction » : , (Pondicherry
Institute of Linguistics and Cultur « , 1999).
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home