Tuesday, August 28, 2007



اشعار تركى سلطان ولد (١٢٢٦-١٣١٢):


سؤزوموز


گير سماعا بئله اوينابراى ديدن عكس در ابعاد اصلى بر روى آن كليك كنيد.

از همين سرى در سؤزوموز:

پيران خراسان: حاجى بكتاش ولى خراسانى
بابكلر اؤلمز: بابكها هرگز نميرند
دوستون ائوى كؤنوللردير: يونوس ائمره
نخستين اشعار كلاسيك تركى: شيخ عزالدين حسن اوغلو اسفراينى
پيران خراسان: خوجا دخانى خراسانى


مولانا جلال الدين در ٢١ سالگي در شهر لارنده (قارامان) تركيه٬ با "گوهر خاتون" (گوهر بانو) دختر "شريف الدين لالا سمرقندي" ازدواج نمود. فرزند ارشد وى "محمد بهاءالدين احمد" معروف به "سلطان ولد" در همين شهر به تاريخ ٢٤ آوريل ١٢٢٦متولد گرديد. گفته مىشود كه در نامگذارى سلطان ولد از سوى مولانا٬ شاهزاده خوارزمشاهى [١] بودن گوهر خاتون موثر بوده است. سلطان ولد مانند خود مولانا از هر دو طرف مادرى و پدرى نسب به تركان خوارزمى مىبرد [٢].


سلطان ولد دو سال اول دوران كودكى خويش را در لارنده گذراند و پس از آن خانواده مولانا به دعوت سلطان سلجوقى علاء الدين كيقباد اول به پايتخت دولت تركى سلجوقيان روم٬ قونيه رهسپار شد. مولانا به تربيت فرزند خود سلطان ولد كه مادر خويش را در سالهاى كودكى از دست داده بود علاقه و اهميت بسيار نشان مىداد. بعدها براى تكميل تحصيلات او را به همراه فرزند ديگرش علاء الدين براى تحصيل به شام فرستاد. سلطان ولد محبوب مولانا و ياران آذربايجانى و غير آذربايجانى وى شمس تبريزى٬ حسام الدين چلبى اورموى٬ صلاح الدين زركوب .... بود [٣]. او در بيست سالگى مريد عارف آذربايجانى شمس تبريزى كه احترام و بستگى شديدى به او داشت گشت. آنچنانكه هنگامى كه پس از غيبت اول شمس به امر پدر٬ براى بازگردانيدن ولى خود سفرى به شام نموده بود٬ در بازگشت به احترام شمس سوار بر اسب٬ تا قونيه با پاى پياده آمد.


طريقت مولوى و سلطان ولد


سلطان ولد پس از وفات مولانا٬ براى مقام جانشينى وى٬ يار جانى پدر خود٬ صوفى آذربايجانى اورميه اى٬ "حسام الدين چلبى اورموى" ملقب به "اخى ترك اوغلو" (١٢٤٨-١٢٢٣) را شايسته ديده است. او در جواب استدعاى حسام الدين چلبى اورموى "مولانايمان به عالم جمال و وصال رهسپار شد. ما يتيمان را نيز به شما توديع نمود. لطف نموده بر مقام پدرتان جلوس كنيد" گفته است: "خليفه پدر و اشرف دوستان شمائيد٬ شما يادگار خداوندگاريد" و بدين ترتيب حسام الدين جانشين مولانا شده٬ شيخ مولويه گرديد. سلطان ولد تا زمان رحلت خليفه و جانشين پدر به سال ١٢٨٤ يازده سال تابع و مريد وى بود. تنها پس از فوت حسام الدين چلبى اورموى٬ به اصرار مريدان و ياران به جاي مرشد خود بمسند ارشاد نشست و تا مرگ خود به سال ١٣١٢ در مقام خلافت مولانا باقى ماند. سلطان ولد در ١١ نوامبر سال ١٣١٢ در سن ٨٦ سالگى در گذشت و توسط يارانش در طرف راست پدر خويش در بقعه خضرا (ياشيل قوببه) دفن گرديد. امروزه صندوقه طلاكارى شده در تربه مولانا در شهر قونيا٬ هم مزار مولانا و هم مزار فرزندش سلطان ولد است [٤].


سلطان ولد شخصيتى است كه در زمان خليفگى خويش مولويه را٬ بر اساس انديشه هاى مولانا به صورت طريقتى با آيينها و قواعد ويژه در آورده است. او با سيستماتيزه كردن انديشه هاى مولانا٬ تنظيم آنها در قالب آداب و اركان آيينى و سازماندهى آنها در فرم طريقت٫ به درستى بنيانگذار طريقت امروزى مولويه و دومين پير آن شمرده مىشود. سلطان ولد با زبانى ساده انديشه هاى پدر خويش را شرح داده و براى بسط طريقت مولوى سفرهاى گوناگونى به شهرهاى بسيار انجام داده است. آداب و قواعد مولويه از جانب سلطان ولد اشاعه يافته است. وى به عنوان سازماندهى كه افكار مولانا را در آنادولو تكثير كرده٬ انديشه هايش را گسترده و دوستداران مولانا را دسته دسته گرد هم آورده است٬ هم در تاريخ طريقت مولوى و هم در تاريخ روشنگرى در آناتولى و دنياى تركى داراى جايگاهى بسيار ويژه است. او همواره از سوى بزرگان و دولتمردان عصر خود محترم شمرده شده است.


نسل مولانا از طريق سلطان ولد ادامه پيدا كرده و به اين خط٬ سلسله چلبىها گفته شده است. فاطمه خاتون همسر سلطان ولد و عروس مولانا جلال الدين٬ در زمان حيات مولانا در عين حال مهم ترين و عزيزترين زن خاندان او نيز بود. وى دختر صلاح الدين زركوب و مادر چلپي جلال الدين امير عارف٬ وارث و جانشين پدرش سلطان ولد است. مولانا زماني كه هنوز فاطمه خاتون كودك بود و به همسري فرزند وي در نيامده بود، تعليم و تربيت او را شخصا به عهده گرفته و معلم او شده بود. فاطمه خاتون سماع مي كرد و خود مجالس سماع ترتيب مىداد.


موسيقى-سماع


عنصر تساهل و تسامح دينى عموما در ميان تركان و بويژه در سرزمين آناتولى در نتيجه تعامل و همزيستى با اقوام و ملل ديگر٬ به ويژه كشورها و مردمان مسيحى و اروپايى٬ در طول زمان به شكل نهادينه در آمده است. تنها در طريقتهاى تركى بكتاشى٬ قزلباشى و مولوى و.... است كه شعر و رقص و عرفان و موسيقى و تصوف اينچنين گسترده و عميق در هم آميخته اند. طريقت تركى مولوى نيز به دور از تعصب دينى و هميشه حامى ادبيات٫ موسيقى٫ هنر و احترام فوق العاده به حقوق زنان بوده است. طريقت مولوى از همان دوره آغاز شكل گيرى٬ موسيقى را به عنوان پاره اى جدايى ناپذير از آيين خود انتخاب نموده است. از نقطه نظر هنرى بسيارى از ارزشمندترين قطعات موسيقى كلاسيك تركى٬ در رپرتوار موسيقى مولوى قرار دارند. اين موسيقى همراه با اساس اركان و آداب طريقت مولوى در طول حيات مولانا و توسط فرزندش سلطان ولد بوجود آمده است. به واقع سلطان ولد موسيقى دانى توانا بود و از اولين آهنگسازان در تاريخ موسيقى كلاسيك تركى نيز بشمار مىآيد. قطعات انسترومنتال موسيقى مولوى بعدها بنيان اجراهاى سكولار دربار عثمانى را تشكيل داده است.


سلطان ولد كسى است كه به عبادت و ذكر سماع - كه از اركان طريقت مولوى است - شكل آيينى امروزه آنرا داده است. فرم رايج سماع در زمان مولانا٬ الهام گرفته از شمس تبريزى [٥] بود. مولانا كه خود موسيقىدانى بزرگ بود٬ سماع را فقط به عنوان وسيله اى كمكى براى عشق و جذبه مىشمرد٬ اما مريدان وى با هدايت سلطان ولد٬ سماع چرخنده شمس تبريزى را در شكل نهايى آيينى آن سيستماتيزه و تكميل نموده به عنوان نوعى جهان بينى (كوسمولوژى) در آورده اند. سماع نوعى عبادت و مديتاسيونى در حركت است كه در آن نوع بشر به محورى خالص تبديل مىشود كه تمام سطوح هستى فيزيكى٬ احساسى٬ ذهنى و روحانى را در خود به وحدت مىرساند. مولويه بيش از همه بر روشنفكران و هنرمندان امپراتوري عثماني تأثير گزارد و رقص جمعي سماع در اغلب مناطق عثماني و حتى آذربايجان اشاعه يافت. آيين سماع تركى مولوى [٦] كه امروزه اجرا مىشود٬ تقريبا قرنهاست كه بدون تغيير مانده است.


آثار سلطان ولد٬ اشعار تركى وى


سلطان ولد شاعرى به قدرت پدر خويش مولانا نيست اما يكى از متصوفان و عارفان بزرگ قرن سيزده در آناتولى بشمار مىرود. سلطان ولد در تمام عمر خويش سالك راه پدر خويش بوده و سعى به تشبه به او كرده است. خود وى در مقدمه ولدنامه٬ مولانا و دوستانش را ياد كرده مىگويد: پدرم "در خلق و خوى٬ تو ماناترين به من هستى" گفته و مرا از ميان برادران٬ مريدان و عالمان انتخاب نمود. من هم سعى نمودم كه شبيه او شوم. او شعرها گفته ديوانها ترتيب داده بود٬ من هم مانند او ديوانى ترتيب دادم. سپس دوستان گفتند كه به تبعيت از مولانا ديوانى ترتيب دادى٬ در راه مثنوى نيز متابعتت از او لازم است. پس براى تشبه به او٬ آغاز به اين كار كردم". سلطان ولد داراى پنج اثر است: يك "ديوان" (حاوى قصايد و غزلها) ٬ سه مثنوى به نامهاى "ابتدايىنامه" (ولدنامه٬ و يا مثنوى سلطان ولد٬ اولين مثنوى وى)٬ "رباب نامه" (مثنوي عرفاني٬ دومين مثنوى وى)٬ "انتها نامه" (آخرين مثنوى وى) و معارف (اثر تصوفى منثور). او همچنين مطالبي را که در مشافهات از پدر خود شنيده است در کتابي گرد آورده و "فيه مافيه" نام نهاده است.


رومى و فرزندش سلطان ولد هر دو٬ علاوه بر زبان تركى٬ زبانهاى فارسى و عربى و يونانى نيز مىدانسته و بر آنها مسلط بوده اند. سلطان ولد مانند پدر خود به نهضت تركى نويسى در آناتولى پيوسته – گر چه هر دو اساسا نوشته ها و سروده هايشان را به سنت ادبى عصر خود٬ به فارسى بر قلم آورده اند- اشعار پندآميز و راهنما به تركى سروده شده در خطاب مستقيم به توده هاى مردم و ملمعاتى به زبانهاى عربى٫ تركى و يونانى در دست است. (ابيات يونانى سلطان ولد افزون تر از مولانا است). در ديوان حجيم وى در بخش غزلها اشعار ملمع فارسى-تركى-يونانى٬ در رباب نامه ١٦٢ و در ابتدائى نامه (ولد نامه) ٧٦ بيت تركى موجود است [٧].


سلطان ولد در رواج اعتقادات و آموزش عقايد متصوفانه در ميان توده هاى مردم بسيار موفق بوده است. زبان ساده و صميمى اى كه وى در اشعار تركى خويش بكار برده در موفقيت وى سهم بزرگى داشته است. هر چند در اشعار تركى سلطان ولد٬ روانى٬ خروش و درخشندگى همفكر و همعصر تركى سراى خود يونوس ائمره ديده نمىشود٬ با اينهمه آثار تركى وى تاثيرى بسيار مهم در گسترش نهضت تركىنويسى در آناتولى داشته است. تا اين دوره زبان تركى٬ زبان توده مردم در آسياى صغير و آذربايجان و زبان دولتمردان و سلاطين جهان اسلام٬ هنوز به عنوان زبان ادبى غالب بكار نمىرفت. اين سروده هاى تركى كه در اوج حاكميت بىچون و چراى زبان و ادب فارسى و سنت فارسى نگارى و فارسىسرايى در غرب عالم اسلامى نگاشته شده اند٫ در واقع آغازگر نهضت ادبى-فرهنگى تركى سرايى و رنسانس ادبى زبان تركى در آسياى صغير و آذربايجان بوده اند. اهميت اشعار تركى سلطان ولد و مولانا و .... كه به لحاظ كمى در مقابل اشعار فارسىشان غيرقابل تامل اند٫ در سنت شكنى آنهاست. اين دو همچنين از پيشگامان كاربرد وزن عروضى در شعر تركى مىباشند.


اشعار تركى سلطان ولد از نخستين نمونه هاى ادبيات ديوانى تركى در آسياى صغير اند و به تركى اوغوزى غربى مشترك قرن سيزده٬ قبل از تقسيم شدن آن به دو شيوه آناتولى و آذرى نوشته شده اند. در حاليكه در آثار تركى مولانا خصوصيات شيوه هاى تركى غيراوغوزى هم منعكس شده٫ در آثار سلطان ولد كه در آناتولى نشو و نما يافته است٫ هيچكدام از اين خصوصيات ديده نمىشوند. شعر تركى سلطان ولد تركى اوغوزى (آذربايجانى-آناتولى) خالص است. متاسفانه تاكنون مجموعه كامل اشعار تركى سلطان ولد و نيز كلمات و عبارات تركى آثار وى در ايران چاپ نشده است. حال آنكه در مقام مقايسه٬ اين اشعار بسيار بيشتر از تركى استانبولى به تركى آذرى امروز (از جمله كاربرد كلماتى مانند من٬ ياخشى٬ اود٬ ايسسى٬ ...) نزديكتراند. اساسا نمىبايست فراموش نمود كه قارامان موطن سلطان ولد٬ حتى قونيه در ناحيه موسوم به هلال آذرى [٨] قرار دارد و گويش تركى رايج در آن٬ قبل از بسط حاكميت تركان عثمانى به اين نواحى٬ همان بود كه امروزه تركى آذرى ناميده مىشود. از اينرو است كه مىبايد علاوه بر سلطان ولد-مولانا٬ همه آثار تركى آفريده شده در هلال آذرى٬ اقلا تا ظهور دولت صفوى (و حتى تا سقوط دولت عثمانى) در تاريخ ادبيات تركى آذرى نيز گنجانده شوند.


نمونه ها


مؤولانادير اوولييا قوطبو٫ بيلين! - Movlanadır ovliya qutbu, bilin
نه كيم اول بويوردويسا٫ آنى قيلين! - Nə kim ol buyurduysa, anı qılın
تانرىدان رحمتدير آنين سؤزلرى- Tanrı'dan rəhmətdir anın sözləri
كورلار اوخوسا آچيلا گؤزلرى - Korlar oxusa açıla gözləri


هانگى كيشى كيم بو سؤزدن يول وئره - Hangı kişi kim bu sözdən yol verə
تانرى آنين موزدونو معنا وئره - Tanrı anın muzdunu məna verə
يوخدو ماليم٫ [يا] داواريم كيم وئره ن- Yoxdu malım, [ya] davarım kim verən
دوستلوغون ماليله بئلو (؟) گؤسته ره م- Dostluğun maliylə belu göstərəm
-----------------------------------------


سنين اوزون گونشدير٬ يوخسا آىدير؟ - Sənin üzün günəşdir, yoxsa aydır
جانيم آلدى گؤزون٬ داخى نه آييدير؟ - Canım aldı gözün daxi nə ayıdır?
منيم ايكى گؤزوم٬ بيلگيل جانيمسان! - Mənim iki gözüm bil ki canımsan
منى جانسيز قوياسان سن, بو كئىدير - Məni cansız qoyasan sən, bu keydir
گؤزومدن چيخما كيم بو ائو سنين دير - Gözümdən çıxma kim bu yer sənindir
منيم گؤزوم سنه ياخشى ساراىدير - Mənim gözüm sənə yaxşı saraydır
نه اوخدور بو٫ نه اوخ كيم دَيدى سندن؟ - Nə oxdur bu, nə ox kim dəydi səndən?
منيم بويوم سونويدو٫ شيمدى ياىدير - Mənim boynum süñüydü, şimdi yaydır
تاماشاچون برى گل كيم گؤره سن - Təmâsâçün bəri gəl kim görəsən
نئته گؤزوم ياشى ايرماق-و چاىدير - Netə gözüm yaşı ırmaq-u çaydır
سنين بويون بوداقدان آغدى٬ گئچدى - Sənin boyun budaqdan ağdı geçdi
جاهان ايمدى اوزوندن ياز-و ياىدير - Cahan imdi üzündən yaz-u yaydır
بوگون عئشقين اودوندان ايسسى آلديق - Bugün eşqin adından issi aldıq
بيزه قايغى دئييل گر قار-و قاىدير - Bizə qayğı deyil, gər qar-u qaydır
منه هر گئجه سندن يوز مين آسسى - Mənə hər gecə səndən yüz min assı
منيم هر گون ايشيم سندن قولاىدير - Mənim hər gün işim səndən qolaydır
ولد يوخسولدو سن سيز بو جاهاندا - Vələd yoxsuldu sənsiz bu cahanda
سنى بولدو٬ بو اوزدن بَى-و باىدير - Səni buldu, bu kəzdən bəy-ü baydır
-----------------------------------------


قارنيم آجدير٬ قارنيم آجدير٬ قارنيم آج - Qarnım acdır, qarnım acdır, qarnım ac
رحمت ائت گيل تانرى٬ منه قاپى آچ!- Rəhmət etgil Tanrı mənə qapı aç
اوچماق آشيندان ديله رم بير چاناق- Uçmaq âşından dilərəm bir çanaq
نور خميريندن ايكى اوچ بازلاماج - Nur xəmîrinden iki üç bazlamaç
رحمتين چوخدور٬ دنيزدير ائ چالاب - Çalab Rəhmətin çoxdur, dənizdir, ey
رحمتين اسكيلمه يه٬ سن چوخ[جا] ساچ! - Rəhmətin əksilməyə, sən çox[ca] saç
گر يازيقلىوان٬ باغيشلا ائى كريم!- Gər yazıqlıvan bağışla ey Kərîm
قولونا توتما قاتى٬ بو كز[نى] گئچ!- Quluna tutma qatı, bu kəz[ni] geç
سن بويوردون قولونا گل بير قاريش- Sən buyurdun quluna gəl bir qarış
كيم گلم سنين اوچون من بير قولاج- Kim gələm sənin üçün mən bir qulaç
كيم سنى كيم بيلمه يه جانلار- جانى- Kim səni kim bilməyə canlar canı
اولدو گاوور٬ بوينونا آسيلدى خاچ- Oldu gâvur, boynuna âsıldı xaç
كيم سنى گؤره و عاشيق اولمايا- Kim səni görə vü âşıq olmaya
يا ائشكدير٬ يا كى داشدير٬ يا آغاج- Ya eşəkdir, ya ki daşdır, ya ağaç
سن گونشسن٬ گؤى[سه] تختين ائ پاشا- Sən günəşsən, göy[sə] təxtin ey paşa
چايير-و چمن نوروندان اولدو چاچ - Çayır-u çəmen nurundan oldu çaç
قاشلارين ياىدير٬ گؤزون اوخلار آتار- Qaşların yaydır, gözün oxlar atar
گؤنلوم اول اوخلار اوچون اولدو آماج- Gönlüm ol oxlar üçün oldu amaç
اول نه قاشدير٬ اول نه گؤزدور جان آلير- Ol nə qaşdır, ol nə gözdür cân alır
اول نه بويدور٬ اول نه اوزدور٬ اول نه ساچ!- Ol nə boydur, ol nə üzdür, ol nə saç
ائ ولد٬ گؤزلو جاهاندا آزدورور- Ey Vələd! gözlü cahanda azdurur
گؤزسوزه باخما ايراقدان٬ قاچ٬ قاچ! - Gözsüzə baxma ıraqdan, qaç! qaç!
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


[١] - حكمرانان محلى منطقه خوارزم (خيوه بعدى٫ جمهورى قاراقالپاقستان امروزى وابسته به ازبكستان) اصطلاحا خوارزمشاه ناميده مىشوند. اينان به لحاظ تبارى-زبانى از سه دسته حكومتهاى ايرانى٫ عربى و تركى تشكيل مىگردند. مراد از امپراتورى خوارزمشاهيان در تاريخ٬ گروه اخير يعنى امپراتورى خوارزمشاهيان تورك است. در اينكه خوارزمشاهيان (آنوش تكينىها) به كدام طائفه تركان منتسب اند٫ اتفاق نظر وجود ندارد. بعضى از صاحبنظران ايشان را از تركهاى اوغوز٫ برخى ديگر از تركهاى قپچاق٫ قانقلى (باياووت٫ ييمك)٫ كيمك (كيماك)٫ ياغما٫ چيگيل و حتى قالاج (خلج) و يا تركيب شمارى از اين طوائف دانسته اند. باور رايج بين تركى شناسان تاييد گفته رشيد الدين٬ در انتساب خوارزمشاهيان به طائفه بيگدلى اوغوزها است.


[٢] - مولانا جلال الدين محمد٬ متولد شهر بلخ در افغانستان امروزى٬ جزء خراسان تاريخى به تاريخ ٣٠ سپتامبر ١٢٠٧ مىباشد. خانواده وي از خاندانهاي محترم بلخ است. مادر مولانا "مومنه خاتون" مشهور به "سولطان آناسى" (مادر سلطان) به روايتى قطعى نشده دختر امير بلخ "ركن الدين" است. بسيارى از منابع (از جمله در تركيه٫ آذربايجان٫ تركمنستان٫ اوزبكستان ٫...) "مومنه خاتون" را از تركان خوارزم بشمار مىآورند. از سوى ديگر پدر مولانا٬ "محمد بن حسين خطيبى" معروف به "سلطان العلماء بهاءالدين ولد" نيز با خاندان حکومت وقت يعني تركان خوارزمشاهى خويشاوندي داشت. بهاءالدين ولد از سوي مادر دخترزاده امپراتور ترك٬ سلطان علاءالدين محمد خوارزمشاه بود. مادر بهاءالدين ولد٬"ملكه جهان ائمئت الله سولطان" شاهزاده اى از خاندان تركان خوارزمشاهى است. (ائمئت در زبان توركى به معنى فراوانى و بركت است و به عنوان اسم دختران و زنان بكار مىرود).


[٣] - مولانا خطاب به سلطان ولد گفته است: "اى بهاء الدين! فلسفه آمدن من به اين جهان٬ تويى. زيرا هر آنچه من مىگويم قول من است٬ حال آنكه تو فعل منى ". در مقامى ديگر مولانا در حين وجد سماع خطاب به سلطان ولد چنين مىگويد: "قونيه شهر مباركى است٬ آنرا به تو بخشيدم".


[٤] - اولين آرامگاه مولانا كعبه عاشقان در زمان سلطان ولد و از طرف عارف ترك آذربايجانى حسام الدين چلبى اورموى و تحت نظارت معمار دوره سلجوقى شيميدان مشهور آذربايجانى "بدرالدين تبريزى" ساخته شده است. بعدها بزرگان اكابر قونيه بر خاك مولانا بنايي افراشته اند كه به ياشيل قوببه- قبهي خضرا معروف شده است. شمس تبريزى نيز - بر حسب روايت جامى- در جنب مرقد مولانا بهاءالدين مدفون است. (طبق برخى روايات٬ شمس پس از به قتل رسيدن در چاهى انداخته شده٫ بعدا سلطان ولد پس از ديدن رويايى امر به در آوردن وى از آن چاه و دفن در تربه اى كه بنام وى ساخته شده است كرده است. روايات ديگرى مدفن شمس تبريز را در خوى آذربايجان دانسته اند).


[٥] - مولوى تا پيش از آشنائى با شمس حتى سماع نمىدانسته است. آئين رقص چرخان را شمس تبريز به وى آموخته است٬ چرخ زدن در رقص از نوآوريهاى شمس در قونيه است. شاه تركان شمس تبريز سماع را فريضه اهل حال مىخواند: " .......... نيازمندوار به دامن شمس در آميخت و با وى به خلوت نشست. در خانه بر آشنا و بيگانه بست. ترك مسند تدريس و كرسى وعظ گفت. روش خود را بدل ساخت و به جاى اقامه ى نماز و مجلس وعظ به سماع نشست و چرخيدن و رقصيدن بنياد كرد....... چون مولانا شمس را به نظر بصيرت ديد٬ عاشق او شد٬ به هر چه او فرمودى عمل كرد. پس بفرمودند در سماع در آ! كه آنچه طلبى در سماع زياده خواهد شدن.... بنا به اشارت ايشان در سماع در آمده و تا آخر عمر بر آين سياق عمل كردند و آنرا طريق و آئين ساختند..... در ابتداى سماع٬ مولانا دست افشانى مىكرد٬ چون شمس رسيد او را چرخ زدن نمود ....... "


[٦] - سماع تركى بر دو گونه است: "سماع" مولوى و "سماه" قزلباشى. (در ايران به خطا به علويان قزلباش٬ اهل حق گفته مىشود). تشكل و تكامل هر دو نوع سماع كه با يكديگر داراى تفاوتهايى نيز مىباشند و عمدتا ريشه در باورها و فرهنگ باستانى قام-شامانى و نيز غلات شيعه تركى دارند منسوب به نامهاى بزرگانى از تركان آذربايجان و ايران مانند حاجى بكتاش ولى٬ شمس تبريزى٬ آبدال موسى خويى و شاه اسماعيل ختايى٬ دده قورقود ٬..... است.


[٧] - اشعار تركى سلطان ولد در ديوانى كوچك از طرف ولد چلبى به سال ١٩٢٥ [Veled Çelebi (İzbudak), Divan-ı Türki-i Sultan Veled, İst.] و فريدون نافيذ اوزلوك به سال ١٩٤١ (Feridun Nafiz Uzluk, Divan-ı Sultan Veled, İst.) انتشار يافته است. بعدها همه غزليات تركى ديوان وى به همراه ابيات تركى مثنوىهايش از طرف مجدوت منصوراوغلو بنام "سولطان ولدين توركجه منظومه لرى" در سال ١٩٥٧ چاپ شده است (Mecdut Mansuroğlu, Sultan Veled'in Türkçe Manzumeleri, İst. 1958).


[٨] - ساحه و يا هلال آذرى مفهومى است كه از سوى برخى از زبانشناسان و قوم شناسان تركيه اى براى مشخص نمودن گستره اى از شرق و مرکز آسياى صغير و ادامه آن در خاورميانه عربى كه ساكنين آن متكلم به لهجه تركى آذرى و يا لهجه هايى بين تركى آذرى و تركى استانبولى اند بكار مىرود. كناره خارجى هلال آذرى را به تقريب ولايات اردهان٫ ارزروم٫ بايبورد٫ گوموشخانه٫ سيواس٫ توكات٫ آماسيا٫ چوروم٫ يوزقات٫ قيرشهير٫ نوشهير٫ نيىده٫ قارامان و ايچ ائل (آنتاليا) تشكيل مىدهد. ناحيه داخلى هلال به سوى شرق و جنوب و مرزهاى ايران٫ عراق٫ و سوريه مىباشد. مساحت اين ساحه كه تقريبا يك سوم-يك دوم خاك تركيه را در بر مىگيرد با قدرت گرفتن عثمانىها و گسترش مدام و رواج سريع لهجه تركى استانبولى و پسرفت تركى آذرى پيوسته در حال كوچك شدن است. در خارج از تركيه٫ هلال آذرى تركهاى آذرى لبنان٫ اردن٫ سوريه و عراق را نيز در بر مىگيرد. تركهاى آذرى كشورهاى عربى عموما با نام توركمان شناخته مىشوند. توركمان مانند قزلباش٬ افشار٬ شاهسئوه ن و .... يكى از نامهاى تاريخى شاخه شرقى اوغوزهاى غربى يعنى خلق ترك (ايران٬ قفقاز٬ بين النهرين و شرق آسياى صغير) است و آنرا نمىبايست با خلق تركمن در شرق درياى خزر يكى دانست. امروزه اين خلق٬ ترك و يا ترك آذرى ناميده مىشود.


هلال و ساحه آذرى در تاريخ سياسى و تبارى و تشكل زبان و ادبيات تركى آذرى نقش فوق العاده مهمى داشته است. طوائف تركى قزلباشى كه امپراتورى تركى-آذربايجانى صفوى را تاسيس نمودند٫ آغ قويونلوها و قاراقويونلوها٬ نيز قاجارها٬ همچنين طوائف بيشمارى از تركان ايران و آذربايجان از قشقائى و شاهسون و ...... همه و همه منشاشان اصلا از همين ساحه و هلال آذرى است. پيشتر٬ دولتهاى تركى-آذربايجانى قارامانلوى افشار٫ دولقادار (ذولقدر) اوغوللارى از بياتها و دولت قاضى برهان الدين سالور نيز در اين ناحيه تاسيس شده بود.
--------------------------------------------------------------------------------------
كئى = (كاى٬ كئى٬ گئى٬ يئگ٬ يئى٬ اييى٬. ..) خوب، معقول و مقبول٬ دوست و برادر٬
داخى= (دخى٬ داهى٬ داها٬ دا٬ ...)٬ نيز٬ هم
سونو= (سونگو) نيزه٬
ياى= كمان٬
نئته = (نئجه) چگونه
ايرماق= رودخانه٬
آغدى= اوج گرفت٬ صعود كرد٬
قايغى= انديشه٬ نگرانى٬
قاى= سرما٬ يخبندان٬
آسسى= (آس) فايده٬ خير٬
بى= (بيگ) آقا٬
باى= ثروتمند٬
بولدو= پيداكرد
داوار= ثروت٬ دارايى٬
بلو= دانسته
اوچماق= بهشت٬
چاناق= كاسه٬
بازلاماج= نوعى نان ساجى٬
چالاب= خداوند٬ آفريدگار٬
ساچماق= پخش نمودن٬
يازيقلى= گناهكار٬
قول= بنده٬
قاتى= سخت٬
كز= دفعه٬
قولاج= مسافت به اندازه دو بازو٬
خاچ= صليب٬
گاوور- كافر٬
چايير= چمن٬
چاچ= زرد طلايى٬
آماج= هدف٬
ايراق= دور.
----------------------
گئرچه يه هو!!!

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home