Tuesday, August 28, 2007



احمد كسروى: اكثريت اهالى ايران ترك است


سؤزوموز




تركزبانان ايران فرزندان تركان باستانند

تركى در ايران زبانى سراسرى است

تركى بر فارسى برترى دارد





از سوى دولت ايران هرگز آمار جامع جمعيت مليتهاى اين كشور و زبانهايشان با روش علمى و استانداردهاى بين المللى تهيه نشده است. اين وضعيت دلائل بسيارى دارد از جمله اينكه پس از به حاكميت آورده شدن عنصر قومى و اقليت فارس در كشور توسط استعمار انگليس٫ دولت ايران رسما كثيرالمله بودن ايران را انكار مىكند و سياست يكسان سازى و فارسسازى تمام مليتها و زبانهاى ايران را به عنوان سياست رسمى خود اختيار نموده است. با اينهمه در منابع تاريخى و علمى بسيار مىتوان تركيب جمعيتى ايران در مقاطع زمانى مختلف و روند تغييرات حادثه در آنرا كمابيش و حتى با دقت قابل قبولى بدست آورد. اكنون ديگر قطعى شده است كه در آغاز قرن بيستم تركها "اكثريت مطلق" مردم ايران را تشكيل مىداده اند. و نيز به احتمال قريب به يقين٫ امروز پس از اعمال نزديك به 80 سال سياست فارسسازى و سركوب زبان و هويت تركان ايران و متعاقبا فارس شدن بخش قابل ملاحظه اى از تركهاى ايران٫ يعنى در آغاز قرن بيست و يكم هنوز هم مليت ترك اكثريت جمعيتى ايران را٫ اما اينبار "اكثريت نسبى" آنرا تشكيل مىدهد. ( و البته اين٫ زنگ خطرى براى تركهاى ايران است زيرا كه با ميوه دادن سياست فارسسازى دولت و در صورت عدم تغيير در وضعيت فعلى و نرخ استحاله قومى تركها در فارسها٫ تركهاى ايران به سرعت و در آينده نزديك تبديل به اقليتى در كشور ايران خواهند شد).

بندهاى زير از مقاله اى از تاريخنگار برجسته احمد كسروى٫ يكى از ترك گريزان و آذربايجان ستيزان مشهور ايران٫ كه خود آذربايجانى بوده و مليت ترك داشته انتخاب شده است. [۱] هر چند آثار اين محقق آماتور و بيباك در عرصه هاى مختلف علمى مانند زبانشناسى٫ ريشه شناسى٫ تبارشناسى و ..... به طور كلى چندان داراى ارزش علمى و قابل اعتناء شمرده نمىشوند ٫ او در ثبت رويدادهاى دوران خود مانند انقلاب مشروطه و تصويرنگارى اجتماعاتى كه شخصا شاهد آن بوده است بسيار موفق عمل نموده است. يكى از تصويرنمائيهاى كسروى مقاله اى در باره تركيب جمعيتى ايران است كه در آن بدرستى تركيب جمعيتى مردم ايران در آغاز قرن بيستم را ثبت مىكند. هر چند مانند تمام پژوهش هاى تحقيقى كسروى در اين نوشته نيز تناقض گويي٫ ضعف استدلال٫ آشفتگى در تعاريف و طبقه بندى ها و كاستىهاى ديگر بسيارى وجود دارند (كه من در باره برخى از آنها در پاورقىها توضيحات مختصرى داده ام)٫ در مجموع اين نوشته هم به عنوان بررسىاى كه به اكثريت بودن تركهاى ايران در آغاز قرن بيستم اشاره مى نمايد و هم به جهت آشنائى با روى ديگر و ناشناخته كسروى٫ يعنى فردى علاقه مند و دلبسته به زبان مادريش٫ نوشته اى در خور دقت مىباشد.

وى در اين مقاله از جمله اين موارد را تثبيت مىنمايد: اكثريت مردم ايران تركند٫ ترك زبانان ايران فرزندان تركان باستانند و نه فارسهاى ترك شده٫ بلكه بخشى از فارسها تركان فارس شده اند. در ايران زبان تركى زبانى محلى نيست و زبانى سراسرى است. برتريت زبان تركى بر زبان فارسى غير قابل انكار است. اين مقاله در مجله العرفان در سوريه، جلد 8، شماره هاى 2 3٫ 4٫ 5٫ به سالهاى 1923 ٫ 1922 و به زبان عربي چاپ گرديده و بعدها توسط پروفسور اوان زگال كسروي شناس و رياضيدان معاصر آمريكايي به انگليسي ترجمه شده است. ترجمه فارسي آن از پروفسور محمدعلي شهابي شجاعي است. متن كامل مقاله در سايت خط سوم قابل دسترسى است:

----------------------------------------------------
زبان تركي در ايران- «اللغة التركية في ايران»
احمد كسروي


I - مقدمه

عموماً چنين پنداشته ميشود كه در سرزمين پارسيان (ايران) [۲] به جز زبان فارسي مردم به زبان ديگري صحبت نميكنند، و تعداد كمي از گسترش زبان تركي در سرتاسر ايران آگاه هستند. شايد زبان تركي بيش از زبان فارسي متداول است، و اگر از اكثر ايرانيان سؤال شود كه در كشور آنها به زبان تركي صحبت ميشود، جواب خواهند داد: مطمئنا در ايالتهاي آذربايجان و خمسه (زنجان). و اكثر آنها اين را٫ همجواري اين ايالتها با قفقاز و سرزمين عثماني (تركيه) ميدانند.

من تا به حال نديده ام، يا در ميان ايرانيان يا در ميان خارجيها، كه در مورد ايران و مسائل اجتماعي آن صحبت ميكنند، كسي در رابطه اين موضوع اطلاعات صحيح داشته ياشد......... . به ويژه در كتابهاي خارجي، مستشرقين كه در مورد زبان تركي و مردم تركي زبان تحقيق كرده اند تحقيقاتشان را به سرزمين عثماني مردم تركستان و مسلمانان شناخته شده روس يعني تاتارها محدود كرده اند و به ندرت در مورد ترك زبانان ايران صحبت كرده اند، و آنهايي كه در مورد ايران و زبانهاي متداول در آن بحث كرده اند، فقط زبان فارسي و لهجه هاي آن مانند گيلكي، مازندراني، لري و غيره [۳] را مورد بحث قرار داده اند، كه اينها در اين ايالتها متداول هستند. اما در مورد زبان تركي، آنها از ذكر آن غفلت كرده اند و به ندرت در مورد آن صحبت كرده اند، و وقتي هم صحبتي از آن به ميان آورده اند گفته اند اين زبان در آذربايجان متداول است. شايد اطلاعات آنها از طريق مسافرين، كارمندان سفارتها، يا مسيونرهائي است كه عموماً در ايالتها و شهرهاي بزرگ رفت و آمد داشتند، و آنها به ندرت به خودشان زحمت ميدهند به روستاها يا ايلات چادرنشين مسافرت و در مورد زبان و آداب و رسوم آنان تحقيق كنند......... مفسرين مسائل ايران از توجه به ساير زبانهاي متداول مانند تركي در ايران غفلت ورزيده اند.

در مقايسه با زبان فارسي، زبان تركي شبيه دختر زيبائي است كه به آرامي در كنار يك زني بدون حجاب نشسته كه او دل را با جواهرات و عشوه هايش و مغز را با آرايشش افسون ميكند. (اينجا ما تركي را در يك كفه ترازو و فارسي و تمامي لهجه هاي آن را مانند مازندراني، گيلكي، لري، كردي، سمناني، و غيره را در كفه ديگر ترازو قرار ميدهيم. و اگر منظورمان فارسي سنتي است و آن را با تركي مقايسه ميكنيم، تركي به آن برتري دارد. هيچ كس نميتواند آن را انكار كند. احمد كسروي)[۴]

اما ما ميخواهيم در اين جاده پيش برويم و دروازه اي را كه هرگز باز نشده است باز كنيم. ما ادعا نميكنيم كه اين مقاله كامل است يا يك بررسي و تلاش دقيق است. بلكه، ما بحث خودمان را محدود ميكنيم به سفرهاييكه در ايالتهاي ايران داشتيم،.............


-II آيا در ايران ترك يا فارس در اكثريت هستند؟

تركها در يك ايالت ايران به سر نميبرند، همانطوريكه برخي عقيده دارند آنها تقريباً در تمامي ايالتهاي ايران پراكنده شده اند[۵]( براي اختصار، ما ترك زبانان را «ترك» خواهيم گفت. احمد كسروي) [۶] تركها و فارسها همانند دو توده جدا شده نيستند بلكه همانند تخته شطرنج در جريان بازي هر بازيكني به طرف ديگر رخنه ميكند و مهره هاي سياه با مهره هاي سفيد به هم آميخته ميشوند. در ميان روستاهائي كه عادتاً فارسي صحبت ميكنند، اكثر شهرها مانند تهران، شيراز، قزوين و همدان با روستاها يا ايلات تركي زبان احاطه شده اند. و مردم دو شهر اخير هر دو زبان تركي و فارسي را ميفهمند.[۷]

امروزه فهميدن اين كه ترك يا فارس اكثريت را تشكيل ميدهند مشكل است. اين بعد از سرشماري كه هويت فارس و ترك را روشن سازد معلوم ميشود، اما حكومت ايران همچون سرشماري را براي شهروندان خود يا جمعيت ايالتها انجام نداده است، [۸] تا اينكه فارسها را از تركها تشخيص دهيم. نظر مؤلف اين است كه اكثريت با تركها ميباشد و اين يك تخمين الكي نيست، بلكه آنچه كه ما در زير ارائه ميدهيم، نتيجه تحقيقاتي است كه انجام داده ايم و اعداد و ارقام آن را ارائه خواهيم داد.

1- آذربايجان، يكي از چهار ايالت بزرگ و خيلي مهم ايران است. (از نظر اجرايي ايران به چهار ولايت، آذربايجان، خراسان، فارس و كرمان و بيش از ده ايالت مانند مازندران، گيلان، كردستان و غيره تقسيم شده است. احمد كسروي)، آذربايجان داراي يك و نيم ميليون نفوس ميباشد و ناحيه خمسه [۹]، كه جمعيت آنجا را چادرنشينها و مردم مقيم تشكيل ميدهند. كه در شهرها و روستاهاي آن مردم به زبان تركي تكلم ميكنند و زبان فارسي را نميفهمند مگر اين كه توسط معلمين به آنها ياد داده شود. البته در كنار مردم آذربايجان اقليت كرد مكري نيز زندگي ميكنند كه به كردي تكلم ميكنند.

2- اكثر روستاها و ايلات در خراسان و فارس و بخشهاي همدان و قزوين و عراق عجم (اراك فعلي) و استرآباد (گرگان فعلي) ترك هستند [۱۰]، و مسافريني كه در خيابانها و كوچه هاي تهران قدم ميزنند از ديدن روستائيهايي كه در خيابانهاي تهران تركي صحبت ميكنند تعجب خواهند نمود. برخي از اينها در سالهاي اخير از آذربايجان و خمسه (زنجان) به تهران مهاجرت كرده و در اين شهر مقيم شده اند و ديگر هويت خود را فراموش كرده اند. و خودشان را يك شهري ميدانند.[۱۱]

3- در ديگر قسمتهاي ايران، اكثريت با تركها نيست. اما در اين بخشها نيز ايلات و روستائياني وجود دارند كه به زبان تركي صحبت ميكنند. استثنا فقط در ناحيه كرمان و بخشهاي گيلان، مازندران، كردستان، لرستان، و غيره است.[۱۲] به طوري كه در اينجاها ترك وجود ندارد مگر اين كه در سالهاي اخير به آنجا مهاجرت كرده اند و خودشان را همشهري اين ناحيه ها نميدانند. اين ضربالمثل روسي درست است كه ميگويد: «نيزه بدون سر وجود ندارد» در حقيقت، در مازندران دو ايل ترك وجود دارد، كه با قبيله هايشان در ساري مركز مازندران زندگي ميكنند، تعدادشان بيست قبيله است كه از سرتاسر ايران به اينجا مهاجرت كرده اند و در مازندران ساكن شده اند، و ديگر به تركي صحبت نميكنند.

ما تصميم گرفته ايم (همانطوري كه گفته ايم) چيزي را نخواهيم گفت مگر اين كه با اعداد عربي قابل بيان باشد، و تخمين و خيال به طور مطلق قانع كننده نيست.


- IIIآيا آنها ترك هستند يا ترك شده اند؟

.................آيا مردم آذربايجان، خمسه و ديگر ترك زبانان ايران از نسل ترك هستند كه از تركستان مهاجرت كرده اند يا آنها فارس بودند كه بعد از غلبه چنگيزخان ناگزير شده اند جهت حفظ زمينهايشان زبان اصلي خود فارسي را فراموش كنند و زبان تركي را انتخاب كنند؟ ................

سخن كوتاه، تركي زبانان ايران كه در سرتاسر ايران پخش شده اند فارس زبان نبودند كه به زور مجبور شده باشند از زبان اصلي خود صرفنظر كرده و زبان تركي را ياد بگيرند. ترك زبانان ايران فرزندان تركهايي هستند كه در زمانهاي باستاني از تركستان جهت پيداكردن پناهگاه و چراگاه مهاجرت كرده اند و فاتحين ايران گشته اند و در سرتاسر آن پخش شده اند و هر جا كه اراضيهاي وسيع بود ساكن شده اند و در طول زمان با اهالي ادغام شده و با آنها ازدواج كرده اند. عادتها و لباس و مذهب آنها را قبول كرده اند،[۱۳] (قبايل ترك كه در استرآباد سكني گزيدند تركمن گفته ميشوند هنوز به مذهب سني و همانند روش لباس پوشيدن و آداب رسوم خودشان وفادار هستند و هنوز با فارسها به جز در برخي موارد ادغام نشده اند. احمد كسروي)٫ اگر چه زبان تركي را حفظ كرده اند و حالا فرزندان آنها به همان زبان يعني تركي صحبت ميكنند (اگر چه تركهايي هم بوده اند كه در ميان مردم بومي حل شده اند و زبان خودشان را فراموش كرده اند.) [۱۴]

اثبات ادعاي ما، بعلاوه آنچه در بالا مطرح شد، از كتابهاي تاريخ بر آورده ميشود. (يك اعتقاد قديمي وجود دارد فاتحين ترك تعداد زيادي از نيروهاي نظامي خود را بين مردم ايران جا دادند و با آنها ادغام شدند و با آنها ازدواج كردند و ايرانيها را مجبور ساختند كه به تركي صحبت كنند و آنها نيز از ترس تركها به تركي صحبت كردند و زبان خودشان را فراموش كردند. ............، اما اطلاعات كافي براي ادعا وجود ندارد، چون اين ادعا توضيح نميدهد كه چطور اين تعداد ترك زبان خودشان را در بين تعداد زيادي فارسي زبان كه آنها را احاطه كرده بودند حفظ كردند. احمد كسروي)
-------------------------------------------------------
توضيحاتى از من:

[۱]- كسروى در سالهاى واپسين زندگى خود٫ از آذربايجان ستيزى و ترك گريزى دست كشيده و حتى ابراز پشيمانى نموده است.
[۲]- ايران معادل سرزمين پارسيان نيست. ناحيه فارس نشين كشور (پرشيا-فارسستان) تنها بخشى از ايران است. وانگهى قوم فارس فعلى با قوم پارس باستانى نه تنها يكى نيست بلكه ادامه مستقيم آن هم نمىباشد. قوم فارس زبان امروزى به لحاظ تبارى٫ زبانى و فرهنگى آميزه اى از پارسيان باستان با ديگر ايرانىزبانان٫ بوميان غير ايرانىزبان٫ اعراب و تركها است.
[۳]- به لحاظ زبانشناسى٫ لرى٫ گيلكى٫ كردى٫ تبرى ٫ سمنانى و .... هيچ كدام لهجه زبان فارسى نيستند٫ بلكه مانند فارسى هر كدام زبانى مستقل و خويشاوند از خانواده زبانهاى ايرانى مىباشند.
[۴]- اساسا كسروى در قسمت سوم اين مقاله به اثبات برتريت زبان تركى بر فارسى پرداخته است.
[۵]- كسروى در اينجا محلى نبودن و سراسرى بودن زبان تركى در ايران را در نظر دارد. وى از اولين محققانى است كه دقتها را به اين واقعيت جلب كرده است.
[۶]- با اينهمه در ادامه مقاله٫ وى بخشى را به اثبات ترك تبار بودن ترك زبانان ايران٫ و فارس تبار نبودن آنها اختصاص داده است.
[۷]- قزوين و همدان كه خود شهرهائى دوزبانه اند مانند جزيره اى در ميان ناحيه ترك نشين شمال غرب كشور٫ يعنى در داخل آذربايجان قرار دارند.
[۸]- پس از قريب به هشتاد سال از نگارش اين مقاله٫ دولت ايران هنوز هم سرشمارى جامعى در باره مليتهاى ايرانى و زبانهايشان انجام نداده است.
[۹]- در اينجا مقصد كسروى تقسيمات اجرائى و ادارى كشور است. زيرا خمسه بخشى از ناحيه پيوسته ترك نشين شمال غرب كشور و يا به عبارت ديگر بخشى از آذربايجان و در داخل آن است.
[۱۰]- همانگونه كه گفته شد همدان٫ قزوين و بخشهاى ترك نشين عراق عجم جز آذربايجانند. خراسان و فارس (ايران جنوبى) دو ناحيه ديگر در ايرانند كه تركهاى آذرى به انبوهى در آنها ساكنند.
[۱۱]- شهر تهران و حومه آن٫ پايتخت دول تركى غزنوى٫ سلجوقى و قاجار٫ اقلا از قرن ۱۰-۱۱ ميلادى موطن و مسكن گروههاى بيشمار تركى بوده است و تركهاى اين شهرستان منحصر به مهاجرين جديد نيستند. اساسا بخش ترك نشين استان تهران جز آذربايجان ائتنيك و خود شهر تهران بر مرز منطقه ترك نشين و فارس نشين ايران قرار دارد.
[۱۲]- اين تثبيت كسروى آشكارا نادرست است. نه تنها در زمان وى بلكه امروز نيز گروههاى تركى بسيار در مازندران٫ گيلان٫ كردستان٫ لرستان و كرمان ساكن مىباشند كه مركب از هم گروههاى طائفه اى (كوچ نشين و تخته قاپو) و هم غيرطائفه اى (روستائى و شهرى) مىباشند و بسيارى از آنها مانند تركهاى مازندران و لرستان و كرمان سابقه سكونت هزار ساله اى در آن نواحى دارند.
[۱۳]- اين ادعاى كسروى دقيق نيست. اقلا در قرون وسطى نه تنها تركها متاثر از مذهب فارسها و ديگر ايرانيان نبوده اند٫ بلكه بر عكس تركهاى علوى آسياى صغير و آذربايجان (قزلباشها) عامل پذيرش و گسترش مذهب شيعه در ميان فارسها٫ لرها٫ گيلكها٫ تبرىها و برخى ديگر از مليتهاى ايرانى زبان بوده اند.
[۱۴]- كسروى در اينجا نظر به مساله بسيار مهم استحاله تركها در فارسها و ديگر گروهها و نقش تركها در تشكل تبارى فارسها دارد. يادآورى مىشود كه برخى پژوهشهاى جديد٫ ترك تبار بودن ۳۰-۴۰ در صد از فارس زبانهاى امروز ايران را مطرح مىنمايند.

گئرچه يه هو!!!





آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!



مقايسه زبان تركى و زبان فارسى- سرنوشت زبان تركى بيچاره


 سؤزوموز


 



احمد كسروي 


 


در زير سطور و پاراگرافهاى كسروى از مقاله زبان تركى در ايران كه مربوط به مقايسه زبان تركى و زبان فارسى است را٫ با انتخاب خودم و با آرايشى نو و حذف قسمتهاى غيرمربوط مىآورم. براى ساده كردن فورمت مقاله پانوشتهاى مربوطه را هم به شكل (( )) داخل متن منتقل نموده ام. كسروى در اين نوشته به مقايسه زبانهاى تركى و فارسى پرداخته٫ نكاتى چند را كه به نظر وى دليل قوت و برترى زبان تركى بر فارسى است بر مىشمارد. وى در حاليكه از زبان تركى با صفت بيچاره ياد مىكند و در صدد اثبات برتريت آن بر فارسى بر مىآيد٫ زبان فارسى را به شكل بيمار و نارسا تقديم مىنمايد. كسروى در كتاب زندگانى من نيز الفباى لاتين تركى را ستوده و بر برتريت آن بر الفباى عربى فارسى تاكيد نموده است. افزون بر آن در همين مقاله او آموزش الفباى تركى به كودكان و نوآموزان ترك را توصيه مىنمايد. همانطور كه ناشر اين مقاله نيز خاطرنشان ساخته است "آشكارترين‌ جنبه‌ مقاله‌ تجليل‌ او از زبان‌ و فرهنگ‌ تركي‌‌ و اميدواري‌ او براي‌ توسعه‌ بيشتر (اين زبان و فرهنگ) در آينده‌ است"‌. وى از آرزوى خود بر پايان يافتن اهانت و خوار شمردن و بى حرمتى به زبان تركى و آشنائى فرزندان آذربايجان با زبان مادريشان سخن مىگويد. اينها همه نشانى از محبت وى به زبان ملى اش تركى است. ولى به هر تقدير ضرر و آسيبى كه كسروى به فرهنگ تركى و هويت آذربايجانى زده است و گستردگى تاثير و الهام بخشى وى در انديشه ها و حركات ضد تركى و ضد آذربايجانى در ايران بىشك بسيار بسيار بيشتر از خدمات او به زبان ملى اش تركى و سرزمين پدرى اش آذربايجان بوده است. به آن حد كه اكنون در آذربايجان نام كسروى تبديل به سمبل خيانت به وطن گرديده است. به هر روى اميدوارم كه روزى تمام مطالعات و نوشته هاى كسروى در باره زبان تركى به يكجا گردآورده شود تا علاوه بر روشنتر و غنى تر شدن تاريخ مطالعات تركى در ايران٫ بتوان از جنبه هاى گوناگون حتى متضاد شخصيت و انديشه هاى اين انديشمند ترك آذربايجانى تصويرى كامل و جامعتر بدست آورد.


 


مهران بهارى


-------------------------------------------------


از مقدمه رضا همراز


 


حاج‌ ميرزا عبداله‌ مجتهدي‌ تبريزي‌ متوفي‌ 1355 شمسي‌ همشهري‌ و دوست‌ كسروي‌ در كتاب‌ «بحران‌ آذربايجان‌» در مورد كسروي‌ و نوشته‌هاي ‌وي‌ راجع‌ به‌ زبان‌ تركي‌ سخن‌ مي‌راند: "يادم‌ مي‌آيد كه‌ كسرايي‌ از فارسها خيلي‌ بدگويي مي‌كرد و مي‌گفت‌ كه‌ اينها جماعتي‌ هستند كه‌ مغزشان ‌ناخوش‌ است.‌ تركها يعني‌ آذربايجاني‌ها و زنجاني‌ها [۱] را بر عنصر فارس‌ ترجيح‌ مي‌داد. در مقابل‌ بي‌منطقي‌هاي ‌يكي‌ از اعضاي‌ دولت‌ گفته‌ بود كه‌ ما اينجور نيستيم‌. يعني‌ ما اهالي‌ آذربايجان‌ و زنجان‌." .....در مورد شعراي‌ آذربايجان‌ و شعر و شاعري‌ نيز كسروي‌ بحثهاي‌ عليحده‌اي‌ نموده‌. وي‌ از چند شاعر آذربايجاني ("صابر"٫ "پروين اعتصامى") ‌به‌ نيكي‌ ياد مي‌كند و انديشه‌ آنها را مي‌ستايد. كسروي‌ در كتاب‌ «ده‌ سال‌ در عدليه‌» نيز كم‌ و بيش‌ از كارهايش‌ در زمينه‌ توركولوژي‌ بحث‌ مي‌كند و از تحرير مقاله‌اي‌ به‌ نام‌ «اللغة‌ التركية ‌في‌ ايران‌» كه‌ به‌ زبان‌ عربي‌ و در العرفان‌ چاپ‌ شده‌، صحبت‌ مي‌كند. وي‌ هنگاميكه‌ در زنجان‌ بود با لهجه ‌زنجاني‌ بيشتر آشنا شده‌ و همين‌ آشنائي‌ و علاقه‌ سبب ‌تحرير مقاله‌ فوق‌ الاشاره‌ مي‌گردد. و مهمتر اينكه‌ غزليات‌ "مولانا فضولي"‌ و ديوان‌ "اميرعليشير نوائي"‌ را بدست‌ آورده‌ و شعرهاي‌ تركي‌ "حكيم‌ هيدجي"‌ را كه‌ در افواه‌ و به‌ صورت‌ پراكنده‌ بود گردآوري‌ مي‌كند..... در ساير نوشته‌هاي‌ كسروي‌ علاقه‌ و دلبستگي‌ وي‌ به‌ زبان ‌مادريش‌ به‌ تعريض‌ نوشته‌ شده‌اند...... اگر چه‌ در سالهاي ‌بعد با غروري‌ كه‌ داشت‌ نمي‌خواست‌ اين‌ مسئله‌ بيشتر رنگين‌ شود ولي‌ قلباً آن‌ را مي‌پسنديد. ...... روشن‌ خياوي‌ محقق‌ نقطه‌ سنج‌ در ديدارهايي‌ كه‌ با مرحوم "‌پروفسور محسن‌ هشترودي"‌ داشتند از زبان‌ آذري ‌مي‌پرسند و آن‌ دانشمند نامدار چنين‌ جواب‌ مي‌دهند: "... اما زباني‌ كه‌ زماني ‌با انتشار رساله‌ ]آذري‌[ كسروي‌ بر سر زبانها افتاد داستان‌ ديگري‌ دارد... من‌ فقط‌ اين‌ را مي‌دانم‌ و خبر دارم ‌كه‌ خود كسروي‌ در اواخر عمرش‌ از آن‌ نظر خود برگشته ‌بود و حتي‌ عده‌اي‌ گفتند كه‌ پشيمان‌ شده‌ است‌ و گويا از نظر خود برگشته‌ است‌ در جايي‌ هم‌ ثبت‌ كرده‌ است‌.»........ كسروي‌ در جواب‌ يارار افندي‌ يكي‌ از نويسندگان‌ تركيه‌ كه‌ وي ‌را متهم‌ به‌ ايراني‌ كردن‌ تركهاي‌ ايران‌ كوشيده ‌مي‌نويسد: «فسوسا يارار افندي‌. اين‌ سخنان‌ را از كجا آورده‌؟ من‌ در كجا خواسته‌ام‌ تركهاي‌ آذربايجان‌ يا آناتولي‌ را ايراني‌ نژاد گردانم‌؟ در كجا به‌ تركها نفرين ‌فرستاده‌ يا بد نوشته‌ام‌؟» از اين‌ چند سطر نيز مستفاد مي‌گردد كه‌ كسروي‌ منكر اين‌ نيست‌ كه‌ در آذربايجان‌ ترك‌ هست‌ و اگر هست‌ كه‌ هست‌ ايراني‌ نژاد نيستند…..


 


.....كسروي‌ در يكي‌ از نوشته‌هايش‌ قدرت‌ و اعجاز زبان ‌تركي‌ را ستوده‌ و تعجب‌اش‌ برانگيخته‌ شده‌ و مي‌نويسد: «تركي‌ يكي‌ از زبانهاي‌ بزرگ‌ جهان‌ و در شمار عربي‌ و فارسي‌ و اين‌ گونه‌ مي‌باشد»...... سپس ‌اظهار مي‌دارد كه‌: « هيچ‌ مانعي‌ ندارد كه‌ اگر نيازي‌ هست‌ نوآموزان‌ الفبا را به ‌تركي‌ بخوانند٫ اين‌ هم‌ چيزي‌ است‌ كه‌ بايد دبستانها بسنجند و بيازمايند.»  .....وى از سنجيدن‌ دستگاه‌ فعل‌ فارسي‌ با تركي‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ دستگاه‌ فعل‌ فارسي‌ با گذشت‌ زمان‌ نيروي‌ خود را از دست‌ داده‌ است‌: «از اين‌ كوشش‌ و جستجو نتيجه‌هايي‌ به ‌دست‌ آمده‌ كه‌ از جمله‌ اين‌ بود كه‌ تركي‌ از ديدگاه‌ گارواژه‌ها (افعال‌) به‌ فارسي‌ برتري‌ مي‌دارد. زيرا ديده ‌شده‌ در تركي‌ پانزده‌ گونه‌ گذشته‌ «ماضي‌» و چهار گونه‌ «اكنون‌» (مضارع‌) به‌ كار مي‌رود. در حالي‌ كه‌ در فارسي ‌در برابر بيش‌ از چهار گونه‌ گذشته‌ و يك‌ گونه‌ اكنون ‌شناخته‌ نمي‌بود. اين‌ يكي‌ از چيزهايي‌ مي‌بود كه‌ مرا از نارسايي‌ زبان‌ فارسي‌ و بيماري‌ آن‌ آگاه‌ گردانيد»


 


مقايسه زبان‌ تركي‌ و زبان فارسى


احمد كسروي‌


 


تركي‌ ايراني‌ يا آذربايجاني‌ نه‌ همان‌ زباني‌ است‌ كه‌ در تركستان‌ يعني‌ گهواره‌ تركها صحبت‌ مي‌شود، و نه‌ همان‌ زباني‌ است‌ كه‌ در امپراطوري‌ عثماني‌ صحبت‌ مي‌كنند، نه‌ همانند آن‌ است ‌كه‌ در قفقاز يا سراكپوس (چركزيا)‌ و يا مسلمانان‌ روسيه‌ صحبت‌ مي‌كنند. اين‌ زبان‌ متفاوت‌ است‌ از هر يك‌ از لهجه‌هاي‌ اشاره‌ شده‌، شايد دور از حقيقت‌ نباشد كه‌ وجود اين‌ لهجه‌ها به‌ خاطر دوري‌ مسافت‌ بين‌ اين‌ سرزمينها باشد: سرزمين‌ قفقاز به ‌آذربايجان‌ و سرزمين‌ عثماني‌ و تركستان‌ و آستارخان‌ و داغستان‌ و قازان‌ و غيره‌ وصل‌ شده‌، لذا تركي‌ قفقازي‌ به ‌تركي‌ زبان‌ خواهرش‌ تركي‌ آذربايجاني‌ نزديك‌ است‌ و ارتباطي‌ با تركي‌ كشورهاي‌ ذكر شده‌ برقرار مي‌كند ((يادآوري‌ اين‌ نكته‌ ارزشمند است‌ كه‌ زبان‌ تركي‌ اگر چه‌ در شاخه‌ها و زير بخشها توسعه‌ يافته‌ است‌، اما هرگز مثل‌ زبان ‌فارسي‌ در شاخه‌ها و زير بخشها (ى جداگانه) جور (و سازمان يافته) نيست‌ و (جدائى ميان لهجه هاى تركى) به‌ سطح‌ (مشابه) آن‌ (در زبان فارسى) نرسيد٫ علي‌ رغم‌ اين‌ حقيقت‌ كه‌ زبان‌ تركي‌ به‌ طور وسيع‌ تا دور دست‌ترين‌ نقاط‌ گسترش‌ يافته‌ است‌ و توسط‌ ملتهاي‌ مختلفي‌ صحبت‌ مي‌شود و با زبانهاي‌ خارجي‌ مواجه‌ گشته‌ است‌. توضيح‌ اين‌ نكته‌ را در مقايسه‌ اين‌ دو زبان‌ وجودشان‌ در ايران ‌مي‌توان‌ پيدا كرد. علي‌رغم‌ اين‌ كه‌ تركي‌ به‌ طور وسيع‌ در نقاط‌ مختلف‌ ايران‌ از شرق‌ به‌ غرب‌ و ازشمال‌ به‌ جنوب‌ گسترش‌ يافته‌ است‌، از تحريف‌ و تغيير به‌ دور مانده‌ كه‌ اين‌ منجر به‌ لهجه‌هاي‌ متمايزي‌ در هر نقطه‌ گشته ‌است‌، و اگر ما تركي‌ تبريز  را با شيراز مقايسه‌ كنيم‌ خواهيم‌ ديد از نظر صدا و كيفيت‌ تلفظ‌ كلمات‌ يكسان‌ هستند به‌ طوري‌ كه ‌اگر يك‌ تبريزي‌ با ترك‌ شيرازي‌ صحبت‌ كند بدون‌ هيچ‌ مشكلي‌ زبان‌ همديگر را فهميده‌ و با گشاده‌ رويي‌ از همديگر استقبال‌ مي‌كنند، در صورتي‌ كه‌ زبان‌ فارسي‌ به‌ پانزده‌ لهجه ‌مختلف‌ تقسيم‌ شده‌ است‌، شامل‌ مازندراني‌، طالشي‌، گيلاني‌(گيلكي‌)، سدهى، سمناني‌، كاشاني‌، لري‌، كردي‌، سيستاني‌ و غيره‌. هر يك‌ از اينها از فارسي‌ كلاسيك‌ متفاوت‌ است‌، به‌ طوري‌ كه‌ هيچ‌ يك‌ از متكلمين‌ اين‌ لهجه‌ها زبان‌ همديگر را نمي‌فهمند. علي‌ رغم‌ اين‌ كه‌ سمنان‌ از تهران‌ دور نيست ‌(حداكثر چهار فرسخ‌) ولي‌ تفاوت‌ لهجه‌ سمناني‌ با فارسي‌ كلاسيك‌ مثل‌ تفاوت‌ زبان‌ فرانسه‌ با ايتاليايي‌ است‌. همينطور مازندراني‌، كه‌ بدون‌ شك‌ لهجه‌اي‌ از فارسي‌ است‌، حتي‌ براي ‌من‌ كه‌ زبان‌ فارسي‌ از دوران‌ كودكي‌ ياد گرفته‌ام‌ و بين‌ مردم ‌فارسي‌ زبان‌ زندگي‌ كرده‌ام‌ و در تهران‌ تحصيل‌ كرده‌ام‌ كه‌ كوتاه‌ مدت‌ نبود ولي‌ درك‌ زبان‌ مازندراني‌ براي‌ من‌ مشكل‌ است‌. در حال‌ حاضر كه‌ من‌ اين‌ خطوط‌ را مي‌نويسم‌، من‌ در هواي‌ آزاد به‌ يك‌ ترانه‌اي‌ كه‌ به‌ لهجه‌ مازندراني‌ خوانده‌ مي‌شود گوش‌مي‌دهم‌، ولي‌ من‌ تنها تعداد كمي‌ از كلمات‌ را مي‌فهمم‌، علي ‌رغم‌ اين‌ كه‌ من‌ سه‌ ماه‌ است‌ كه‌ در مازندران‌ زندگي‌ مي‌كنم‌ و شب‌ و روز در بين‌ مردم‌ مي‌باشم‌ و تمامي‌ كلمات‌ را از آنها شنيده‌ام‌ ياد گرفته‌ام‌ و به‌ خاطر سپرده‌ام‌. احمد كسروي))


 


‌اما اگر ما خود زبان‌ تركي‌ آذربايجاني‌ را به‌عنوان‌ يك‌ زبان‌ در نظر بگيريم‌، آنچه‌ را كه‌ يك‌ زبان‌ نياز دارد كه‌ يك‌ زبان‌ تهذيب‌ شده‌ باشد دارا  است‌، آن‌ در خودش‌ تمامي‌ معيارها و كيفيتها را كه‌ خودش‌ را روي‌ تمامي‌ زبانهاي‌ تهذيب‌ شده‌ مشخص‌ كند دارا مي‌باشد، ((اينجا ما تركي‌ را در يك‌ كفه‌ ترازو و فارسي‌ و تمامي ‌لهجه‌هاي‌ آن‌ را مانند مازندراني‌، گيلكي‌، لري‌، كردي‌، سمناني‌، و غيره‌ را در كفه‌ ديگر ترازو قرار مي‌دهيم‌. و اگر منظورمان ‌فارسي‌ سنتي‌ است‌ و آن‌ را با تركي‌ مقايسه‌ مي‌كنيم‌، تركي‌ به ‌آن‌ برتري‌ دارد هيچ‌ كس‌ نمي‌تواند آن‌ را انكار كند. احمدكسروي)).‌ حقيقتاً مي‌توان‌ روي‌ اين‌ بحث‌ نمود و به‌ هركسي‌ توضيح‌ داد، اما ما در اين‌ مورد بحث‌ نخواهيم ‌نمود، تنها به‌ ذكر چند تا از اين‌ معيارها مي‌پردازيم‌:


 


1-) فراواني‌ زمانها و حالات‌ افعال‌. بدين‌ ترتيب‌، زمان ‌گذشته‌ در اين‌ زبان‌ چهارده‌ حالت‌ دارد. من‌ چهارده‌ حالت ‌مي‌گويم‌ نه‌ چهارده‌ صيغه‌ همانند عربي‌، در حالي‌ كه ‌زبانهاي‌ عربي‌ و فارسي‌ از چهار يا پنج‌ صيغه‌ بيشتر  از گذشته‌ استفاده‌ نمي‌كنند (همانند ذَهَب‌َ، قد ذَهَب‌َ، كان ‌يذَهَب‌ْ). = (او رفت‌، او رفته‌ است‌، او مي‌رفت‌). ((به‌ طوريكه‌ در تركي‌ به‌ عنوان‌ مثال‌ مي‌گوييم ‌گداجاغيمش‌، اگر بخواهيم‌ اين‌ را به‌ عربي‌ ترجمه‌ كنيم‌ بايد بگوييم‌ كان‌ عزم‌ الذهب‌ = he was exlending to go به‌طوري‌ كه‌ ديده‌ مي‌شود يك‌ عبارت‌ مركب‌ و طولاني‌ است‌. چهارده‌ شكل‌ گذشته‌ اين‌ كلمه‌ به‌ قرار زير است‌. 1- گئت‌ دي‌ 2- گئديردي‌ 3- گئديرديك‌ 4- گئت‌ ميشدي‌ 5- گئده‌ جاغيدي‌ 6- گئدئيدي‌ 8- گئت‌ سئيدي‌ 9- گئديرميش‌10- گئديرميشيك‌ 11- گئت‌ ميشيك‌ 12- گئده‌ جاغيميش‌13- گئت‌ ميش‌ 14- گئت‌ ميشيميك‌. احمد كسروي))‌


 


فعل‌ مضارع‌ در عربي‌، كه‌ در اكثر زبانها بين‌ حال‌ و آينده‌ قرار دارد، داراي‌ چهار صيغه‌ است‌: كلي‌، حال‌، يكي‌ آينده‌ نزديك‌ و دو صيغه‌ ديگر شرطي‌ و التزامي‌ است‌، كه‌ در زبان‌ عربي‌ با اضافه‌ كردن‌ س‌ يا سوف‌ به‌ صيغه‌ مضارع‌ ساخته‌ مي‌شود. ((فعل‌ مضارع‌ اگر ما آن‌ را به‌ طور كامل‌ مطالعه‌ كنيم‌، آن‌ داراي‌ سه‌ فرم‌ است‌:


 


1- حال‌ مانند «پدر من‌ از شما دعوت‌ مي‌كند»My  fother  invites you


2- آينده‌ نزديك‌ - مانند «من‌ كمي‌ خواهم‌ نشست‌ و بعد ترك ‌خواهم‌ كرد. اين‌ مانند آينده‌ نيست‌، به‌ طوريكه‌ حرف‌ سه‌ يا جزء سوف‌ به‌ حال‌ اضافه‌ شود آنچه‌ ما با آينده‌ خواهم‌ گفت‌، تركها پسوند جاق‌ استفاده‌ مي‌كنند، مانند گئده‌ جاق‌ (سايا ذهب‌) = will go


3- استمراري‌ مانند، ماهي‌ها در آب‌ زندگي‌ مي‌كنند، يا، «سوسمار روي‌ فك‌ پايين‌ خود حركت‌ مي‌كنند» در تركي‌، هر احساس‌، فرم‌ خودش‌ را دارد، گئدير و گئديرك‌. همينطور  براي  ‌استمراري‌، آن‌، همچنين‌ دو فرم‌ دارد: حال‌ استمراري‌، كه‌ آن‌ در حقيقت‌ در اولين‌ احساس‌ اتفاق‌ مي‌افتد (من‌ مدرسه‌يه‌ گئديرم‌، I am going to school) (من‌ به‌ مدرسه‌ مي‌روم‌) و حال‌ استمراري‌ كه‌ هنوز اتفاق ‌نيفتاده‌، اما در احساس‌ دوم‌ اتفاق‌ خواهد افتاد. صاباح‌دان‌ مدرسه‌يه‌ گئدره‌م‌، = I am going to school tomorrow =]از فردا به‌ مدرسه‌ خواهم‌ رفت‌[، يا در زمان‌ آينده‌، صاباح‌دان ‌مدرسه‌يه‌ گئده‌جاغام‌، I am going to school tomorrow(از فردا به‌ مدرسه‌ خواهم‌ رفت‌) همينطور براي‌ التزامي‌ و شرطي‌، آنها عبارتند از «gitme (گئتمه‌) gitde» = گئيدري‌] منظور ايشان‌ gide= گئده‌ و gilse = گئتمه‌ مي‌باشد) احمدكسروي‌))


 


2-) با در نظر گرفتن‌ اسامي‌ و تركيبات‌ و توانايي‌ آنها براي‌ بيان‌ هر لغت‌ مشابه‌، راقم‌ صدها لغت‌ پيدا كرد كه ‌نمي‌توان‌ آنها را به‌ اكثر زبانهاي‌ ديگر ترجمه‌ كرد، به‌ عنوان‌ مثال‌، در زبان‌ فارسي‌ لغات‌ هرول‌، عدا، زكفي ‌تنها با يك‌ لغت‌ دويد بيان‌ مي‌شود. اما در تركي‌، هر يك ‌از اين‌ لغات‌ كلمه‌ جداگانه‌ خودش‌ را دارد. مثالهائي‌ از اين‌ نوع‌ بيش‌ از حد است‌.


 


3-) آن‌ داراي‌ قوانين‌ روشن‌ و ساده‌ است‌ و عاري‌ از بي‌قاعدگي‌ مجهولي‌ و التزامي‌ است‌، كه‌ در اكثر زبانها موجود نيست‌. بدينسان‌، در فارسي‌ و انگليسي‌ يكي ‌مي‌گويد «زيد و امر همديگر را زدند» به‌ جاي‌ اين‌ كه‌ بگويند «زيد زد امر را» و زيد به‌ صورت‌ مضروب‌ آمد و به‌ جاي‌ اين‌ كه‌ بگويد «زيد زده‌ شد.» اين‌ بي‌قاعده‌گي ‌است‌» كه‌ در فارسي‌ يك‌ قانون‌ است‌ و حذف‌ نمي‌شود، اما در تركي‌، ما چيزي‌ به‌ فعل‌ اضافه‌ مي‌كنيم‌ تا به‌صورت‌ التزامي‌ در آيد و اگر «اولما» اضافه‌ كنيم‌، به ‌صورت‌ مجهولي‌ در مي‌آيد «دير» اضافه‌ كنيم‌ به‌ صورت ‌متعدي‌ در مي‌آيد: ويردي‌ = زد، ووروشدوي‌ = يكي‌ ديگري‌ را زد، وورولدو = زده‌ شد، ووردوردو = موجب‌ زده‌ شدن‌ يكي‌ شد.


 


4-) با قاعده‌ بودن‌ قوانين‌ دستور زباني‌. استثناها و بي‌قاعده‌ بودن‌ در تركي‌ خيلي‌ نادر است‌، بر عكس ‌فارسي‌ و اكثر زبانهاي‌ اروپايي‌، كه‌ اينها افعال‌ بي‌قاعده ‌زياد و استثناها قوانين‌ آنها را تشكيل‌ مي‌دهند، و بر عكس‌ عربي‌ كه‌ آن‌ افعال‌ ضعيف‌ فراوان‌ دارد.


 


5-) وجود علامت‌ مخصوص‌ مصدر، «ماق‌» كه‌ آن‌ را از اسم‌ و ساير صيغه‌ (form) تميز مي‌دهد، كه‌ اين‌ هم‌ عكس‌ عربي‌ است‌.


 


6-) وجود لغات‌ تأكيد، كه‌ با اضافه‌ كردن‌ b و m به‌ اولين‌ حرف‌، قاپ‌ قارا = خيلي‌ سياه‌. اين‌ قانون‌ تأكيد رنگها است‌. ((در عربي‌ براي‌ تاكيد رنگها از كلمات‌ مناسب‌ مخصوص ‌استفاده‌ مي‌شود: الاسود، الحاكدپ‌، الاحمر القاني‌، الاسفرالغاني‌، الا... در فارسي‌، تاكيد با تكرار كلمه‌ انجام‌ مي‌پذيرد (سياه‌ سياه‌). در تركي‌ تاكيد رنگ‌ همانطوري‌ كه‌ ما گفتيم‌ انجام‌ مي‌پذيرد. قاپ‌ قارا، قيپ‌ قيرميزي‌، يام‌ ياشيل‌، ساپ‌ ساري‌، گؤم‌ گوي‌، آغ ‌آپاق‌. احمد كسروي‌.))


 


7-) وجود كلمات‌ با تغييراني‌ در اولين‌ حرف‌، باعث ‌تاثير در عموميت‌ آنها مي‌باشد، كيتاب‌ ميتاب‌ = كتاب‌ و هر چه‌ شبيه‌ آن‌ است‌. ((هرگاه‌ كسي‌ بخواهد به‌ خدمتكار بگويد «او بيري ‌اوتاقدان‌ كيتابي‌ گتور» «Go bring the book prom the other room» در اتاق‌، غير از كتاب‌، مجله‌، روزنامه‌ و نقشه‌ وجود داشت‌، خدمتكار تنها كتاب‌ را مي‌آورد. ممكن‌ است‌ شخصي‌ جمله‌اش ‌را تعميم‌ دهد و بگويد «كيتاب‌ ميتابي‌ گتور» آنگاه‌ خدمتكار كتاب‌ و ساير چيزهاي‌ شبيه‌ آن‌، را شامل‌ مجلات‌، روزنامه‌ها و نقشه‌ها را مي‌آورد. متمم‌ داراي‌ دو عبارت‌ ديگر است‌، ابتدا شخص‌ با اضافه‌ كردن‌ r""= "ر" بعد از اولين‌ حرف‌ كلمه‌ آن‌ را تغييرمي‌دهد، مانند، زير زيبيل‌ ]براي‌ زيبيل‌ = آشغال‌[ براي‌ آشغال‌ و هر چه‌ شبيه‌ آن‌. دومي‌ بعد از اصلاح‌ اولين‌ كلمه‌ آن‌ تكرار مي‌شود، مانند دري‌ - مري‌ = پوست‌ و هر چه‌ شبيه‌ آن‌، اين‌ دو عبارت‌ كلاً عادتهاي‌ قابل‌ قبول‌ هستند با اين‌ كه‌ نقطه‌ مقابل ‌اولي‌ است‌، اما به‌ عنوان‌ استاندارد استفاده‌ مي‌شود. احمدكسروي‌.))


 


سرنوشت‌ زبان‌ تركي‌ بيچاره‌


 


((......اين‌ تبليغات‌ در سرتاسر آذربايجان‌ به‌ سرعت‌ پخش‌ مي‌شد، چون‌ در آن‌ روزها نشريات‌ قفقاز خيلي‌ زود به‌ آذربايجان ‌مي‌رسيد و قيمت‌ آنها كمتر از نشريات‌ تهران‌ بود؛ بعلاوه‌ اين ‌تبليغات‌ به‌ زبان‌ مردم‌ آذربايجان‌ بود در صورتي‌ كه‌ نشريات ‌تهران‌ به‌ زبان‌ فارسي‌ بود كه‌ فهميدن‌ آنها مشكل‌ بود، بايد كسي‌ آن‌ را براي‌ مردم‌ ترجمه‌ مي‌كرد. نشريات‌ قفقاز محض ‌رسيدن‌ توزيع‌ مي‌شد. ادبيات‌ تركي‌ فرصت‌ بي‌سابقه‌اي‌ براي ‌اشاعه‌ پيدا كرده‌ بود. احمد كسروي))‌ 


 


......علت‌ اين‌ كه‌ تركي‌ خواندن‌ كم‌ مي‌باشد آن‌ است‌ كه‌ تعداد كتاب‌ها به‌ زبان‌ تركي‌ كم‌ است‌..... تركي‌ آذربايجاني‌ از كمبود كتاب‌ كافي‌ و مجله‌ رنج‌ مي‌برد، بدين‌ علت‌ است‌ كه‌ فرزندان‌ او عادت‌ به‌ يادگيري‌ زبان‌ تركي‌ ندارند و ترجيح‌ مي‌دهند كه‌ فارسي‌ را ياد بگيرند. كتابها و مجلات‌ از قفقاز علاج ‌اين‌ فقدان‌ هستند و اين‌ فقدان‌ را پر مي‌كند. و اكثر اينها موضوعات‌ و سبكهاي‌ مختلف‌ در سالهاي‌ اخير وارد شده‌اند، و در تبريز كتابخانه‌اي‌ وجود ندارد كه‌ تعداد زيادي‌ كتاب‌ از قفقاز در آن‌ موجود نباشد. در حقيقت‌، درسال‌ 1334 قمري‌ (1916)، كتابخانه‌اي‌ كه‌ به‌ يك ‌قفقازي‌ تعلق‌ داشت‌ به‌ اين‌ كتابخانه‌ها داده‌ شد، كه‌ بين ‌اينها كتاب‌ فارسي‌ و عربي‌ وجود نداشت‌. همانطور كه‌ ما گفتيم‌ تركي‌ قفقازي‌ متفاوت‌ از تركي‌ آذربايجاني ‌نيست‌، و براي‌ مردم‌ اينجا خواندن‌ اين‌ كتاب‌ها مشگل ‌نيست‌، ..........سرنوشت‌ زبان‌ تركي‌ بيچاره‌ در اين‌ دوران‌ بهتر است‌.... برخي‌ مجلات‌ بين‌ مردم‌ آذربايجان‌ مشهور شده‌ و خواننده‌هاي‌ زيادي‌ دارد، به‌ ويژه‌ مجلاتي‌ نظير ملا نصيرالدين‌، و غيره.....‌نوشتن‌ و خواندن‌ تركي‌ در ميان‌ آذربايحاني‌ها امروزها توسعه‌ يافته‌ و عموميت‌ پيدا مي‌كند، اشتياق‌ و مقبوليت‌ مردم ‌امروزها زياد شده‌، دليل‌ اين‌ هم‌ آمدن‌ مجلات‌ از قفقاز مي‌باشد كه‌ انتشارات‌ آنها زياد و بين‌ مردم‌ توزيع‌ مي‌شود........خواندن‌ تركي‌ در سالهاي‌ اخير پيشرفت‌ كرده ‌است‌. و هر روز در حال‌ پيشرفت‌ است‌، و شايد اين‌ دوران ‌رنسانس‌ ادبي‌ تركهاي‌ ايران‌ (باشد) كه‌ به‌ دوران‌ اهانت‌ و خوار شمردن‌ زبان‌ تركي‌ خاتمه‌ خواهند داد و هر روز فرزندان ‌آذربايجان‌ زبان‌ مادري‌ خود را بهتر خواهند شناخت‌ و از بي‌حرمتي‌ به‌ او خودداري‌ خواهند كرد  (و) چيزي‌ جز طلب‌ او به‌ او نخواهند داد.


--------------------------------------------------- 


[۱]- در اينجا مقصد كسروى تقسيمات اجرائى و ادارى كشور در دوره پهلوى است. زيرا زنجان - خمسه بخشى از ناحيه پيوسته ترك نشين شمال غرب كشور و يا به عبارت ديگر بخشى از آذربايجان و در داخل آن است.



 


گئرچه يه هو!!!!




آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!



دو نوشته تركى و نادرشاه افشار


سؤزوموز


ناديرشاه افشارين يازديرديغى ايكى توركجه يازيت- دو نوشته تركى نويسانده شده توسط نادرشاه افشار


١- نادرشاه افشار بنيانگذار دولت تركى-آذربايجانى افشار٬ از معدود حكمرانان داراى خودآگاهى و شعور ملى ترك در تاريخ ايران است و از اين منظر شايد تنها با شاه اسماعيل صفوى٬ جهانشاه قاراقويونلو٬ اوزون حسن آغ قويونلو٬ آغا محمدخان قاجار و.... قابل مقايسه باشد. از اقدامات نادرشاه٬ تدابير مختلفى است كه وى براى حفظ و ارتقاء موقعيت رسمى و دولتى بودن زبان تركى٬ كاربرد در عرصه ديپلماسى و تثبيت آن به عنوان زبانى نوشتارى انجام داده است. دوره حاكميت وى همچنين دوره تاثير گسترده زبان تركى بر فارسى و نفوذ و ورود اصطلاحات و واژگان تركى در اين زبان است. دولت تركى-آذربايجانى افشارى جايگاهى ممتاز در تاريخ زبان و فرهنگ و تاريخ سياسى-نظامى ترك دارد.


٢- نادرشاه افشار اين آخرين جهانگير ترك٬ علاه بر جهات فوق٬ به لحاظ فرهنگ و تاريخ تركى-آذربايجانى٬ ايران و جهان اسلام از جهات بسيار ديگرى نيز داراى اهميت است٬ جنبه هايى كه در تاريخنگارى رسمى معمولا بدانها چندان اشاره اى نمىشود. از جمله:


- ايجاد مذهب جعفرى (تفسيرى از شيعه دوازده امامى متشرعه كه در آن صنف روحانى فاقد قدرت٬ اهميت و قداست است. "شيعه جعفرى"٬ تفسير تركى شيعه دوازده امامى متشرعه است٬ در مقابل "شيعه امامى" كه تفسير فاسى-عربى آن است و در آن صنف روحانى از قدرت٬ اهميت و قداست ويژه اى برخوردار است)٬
- اقدام براى تقريب و نزديكى مذاهب اسلامى٬
- سعى در ايجاد دولت عرفى و دنيوى (به زبان امروزى لائيك)٬
- متحد نمودن هرچند كوتاه مدت اراضى هر سه بخش آذربايجان (شمالى در قفقاز٬ جنوبى در ايران و غربى در خاك تركيه امروزى)٬
- تاسيس نيروى دريايى آذربايجان٬
- طراحى پرچم سه رنگ دولت تركى-آذربايجانى افشار و ......


٣- با توجه به تركيب جمعيتى-ملى ايران٬ روند دمكراتيزاسيون و پذيرش چندفرهنگى به عنوان نورمى جهانى و دگرگونيهاى مثبت حادثه در كشورهاى همسايه عراق و افغانستان در زمينه رسمى نمودن زبانهاى ملى رايج در اين كشورها٬ كوچكترين شبهه اى وجود ندارد كه در آينده اى بسيار نزديك زبان تركى در ايران نيز يكى از دو زبان رسمى دولت مركزى خواهد شد. عامل ديگرى كه رسمى شدن زبان تركى در ايران را به شكل ضرورت در مىآورد٬ سنت و تداوم تاريخى و آگاهى بر آنهاست. زبان تركى به طور طبيعى يكى از زبانهاى حكومتى٬ دينى٬ ادبى و نظامى و به عبارت ديگر زبانى دولتى در ايران بوده است. بر عكس٬ رسمى شدن انحصارى زبان فارسى در ايران سنتى ريشه دار نبوده٬ بدعتى بسيار ناخوش و گسستى زيانبار در تاريخ و سنن فرهنگى و سياسى اين كشور است.


٤- اكنون ضرورى است كه در كوتاهترين مدت٬ به آماده نمودن زمينه هاى مادى و ذهنى دولتى شدن زبان تركى در ايران اقدام نمود. و از جمله مىبايست تحقيقات همه جانبه٬ سيستماتيك و دقيق (و نه فقط در مقالات و يا نوشته هاى پراكنده)٬ در باره موقعيت زبان تركى در برهه هاى گوناگون تاريخى انجام شود. مثلا مىتوان پروفيل موقعيت و كاربرد زبان تركى در عرصه هاى گوناگون علمى٬ ادبى٬ دربارى٬ نظامى٬ دينى و....را در قالب كتب و جزواتى - و البته براى هر دولت تركى به طور جداگانه و تك تك - (ايلخانى٬ تيمورى٬ ايلدنيزلى٬ آغ قويونلو٬ قاراقويونلو٬ صفوى٬ افشار و قاجار ٬...) تهيه نمود.


٥- اينگونه بررسىها علاوه بر آماده نمودن زمينه رسمى و دولتى شدن زبان تركى در ايران٬ عاملى در آگاهى مردم و ملل اين كشور به تاريخ واقعىشان و دولتهاى حاكم بر اين سرزمين و فرهنگ يكديگر خواهد بود.


در زير به همين مقصد و به عنوان نمونه هايى از اقدامات نادرشاه براى تقويت و تثبيت زبان نوشتارى تركى٬ دو كتيبه با اشعار تركى نوشته شده به امر وى را نقل مىكنم.

چند نكته:


شعرها را با استفاده از منابع مختلف و همراه با الفباى لاتينى تركى باز نوشتم. هنگام بازنويسى اشعار تركى٬ رسم الخطى را كه در سؤزوموز بكار مىبرم اعمال نموده ام. اين به جز چند مورد اختلاف٬ همان رسم الخط تركى مصوبه سمينار اورتوگرافى است. از جمله اين موارد اختلاف اند:


الف- نشان دادن كسره فارسى در تركيبات صفت و موصوف و يا مضاف و مضاف اليه به صورت "-ى٬ -i". يعنى در جملات تركى "تخت خلافت" را به شكل "تخت-ى خلافت Təxt-i xəlafət " نشان مىدهم و نه "تخت-خلافت".
ب- نشان دادن "و" (o) در شعر به صورت "–و٬ -u". يعنى "تاج و تخت" در متون تركى را به صورت "تاج-و تخت٬ Tac-u təxt " نشان مىدهم.
پ- و نكته آخر اينكه همه كلمات بيگانه اعم از اروپايى و فارسى و عربى٬ مانوس و يا نامانوس٬ در متون تركى حتى المقدور به طور يكسان با الفباى فونئتيك نوشته مىشوند. يعنى به جاى "خدا"٬ "اقبال" و "مهر"٬ به ترتيب "خودا"٬ "ايقبال" و "مئهر" نوشته مىشود.



نادير داش يازيتى- كتيبه نادرى


اين سنگ نوشته تركى معروف به كتيبه نادرى در مدخل در بند ارغون شاه (١) در كلات نادرى٬ ملك پدرى نادر (دره گز خراسان)٬ پیش از آبادی دربند قرار دارد. اشعار به خط عربى به سال ١١٥٥-١١٥٧ بر روى صخره بزرگى حك شده است. ارتفاع كتيبه از سطح رودخانه ١٥ متر بوده و داراي ٢٤ بيت شعر تركي (٤ مصراع فارسي) است. اشعار متعلق به "گلبن افشار" از شاعران دربار نادر شاه افشار است. در باره وى معلومات گسترده اى وجود ندارد. شعر در ستايش و ثناي نادر پسر شمشير است٬ با حمد خدا شروع مي شود و همچون ديگر آثارش با مرگ او ناتمام مانده است. حكاك اين كتيبه كم نظير در تاريخ اسلامى و تركى٬ دانسته نيست.




بسم الله الرحمن الرحيم و هو الاعلي


ايبتيدا حمد-ى خودا-يى‌ احد-و فرد-ى قديم - İbtida həmd-i Xudâ-yi əhəd-u fərd-u qədim
‌قادير-ى لم‌ يزل-و عاليم-و دانا-و حكيم - ‌Qâdir-i ləm yəzəl-u âlim-u dâna-vu həkim
او كي‌ بو كون‌-و مكاني‌ ياراديب‌ قودرتدن - O ki bu kun-u məkanı yaradıb qudrətdən
‌او كي‌ بو بحر-و بري‌ خلق‌ ائديب‌ شؤوكتدن - ‌O ki bu bəhr-u bəri xəlq edib şövkətdən
ايكي‌ عالمده‌ اودور بنده‌لره‌ ياور-و يار - İki âləmdə odur bəndələrə yâvər-u yar
حيكمتيند‌ن‌ گؤرونور بنده‌لره‌ هر آثار - Hikmətindən görünür bəndələrə hər âsar
خلق-ى‌ عالم ‌هامى‌ مؤحتاجدير او درگاهه - Xəlq-i âləm hamı möhtâcdır o dərgâhə
‌او وئريب‌ نور-و مينا٬ كؤوكب-و‌ مئهر-و ماهه - ‌O verib nur-u mina, kövkəb-u mehr-u mâhə
حمد-ى حقدن‌ سورا‌ اولدو‌ قلميم‌ نور افشان - Həmd-i Həqdən sora oldu qələmim nurəfşan
‌"بثنا گستري‌ ختم‌ رسل٬‌ فخر جهان - ‌"Be səna gostəri-ye xətm-e rosol, fəxr-e cahan" “
نبي-يى‌ هاشيمى-و احمد-و محمود صيفات - ‌Nəbi-yi Hâşimi-yo Əhməd-o Məhmud sifât
كيم‌ خودادا‌ن‌ اولا داييم "عليه‌ سلام‌ و صلوات - Kim Xudâdan ola dâyim "əleyhə səlam o sələvat"
آل-و اصحابينا هم‌ رحمت-ى‌ بئسيار اولا - âl-u əshabına həm rəhmət-i besyâr ola
اولا حق‌ ياوري‌ هر كيم‌ اولارا‌ يار اولا - Ola Həq yâvəri hər kim olara yâr ola
حمد-ى نئعمت-ى حقد‌ن‌ سورا٬‌ با صيدق-ى‌ زبان- Həmd-i ne'mət-i Həqdən sora "bâ sidq-i zəban"
‌فرضدير بنده‌لره‌ مدح‌-ى شهنشاه-ى‌ جهان - ‌Fərzdir bəndələrə mədh-i şəhənşâh-i cahan
او شهنشاه-ى‌ فلك‌ مرتبة-يى‌ چرخ-ى‌ سرير - O şəhənşâh-i fələk mərtəbə-yi çərx-i sərir
شاه‌ نادير٬ كي‌ آدي‌ تك‌ يوخ٬‌ ميثل-و نظير - Şâh Nâdir, ki adı tək yox, misl-u nəzir
دئمك اولماز بو شهنشاه٬ ‌بلكى‌ اولا‌ پئيغمبر - Demək olmâz bu şəhənşah, bəlki ola peyqəmbər
يا موقررب‌ ملكيدير اولوب‌ از نوع-ى‌ بشر - Yâ muqərrəb mələkidir olub əz nov'-i bəşər
لئيك‌ چون‌ قودرت-ى‌ حق‌ ظاهير ائديب‌ بيش‌ از پيش - ‌Leyk çün qudrət-i Həq zâhir edib biş əz piş
نظر-ى حق‌ اونا٬ هر كيمسه‌ دئسه‌ حق٬‌ د‌يميش - ‌Nəzər-i Həq ona, hər kimsə desə Həq, dəymiş
نيسبت ايله‌ شرف-و فخر-ى اوجاق-ى‌ تئيمور - Nisbət ilə şərəf-u fəxr-i ocâq-i Teymur
حسب‌ ايله‌ به‌ جهان٬‌ شاه-ى‌ شهاندير مشهور - Həsəb ilə be cahan şâh-i şəhandır məşhur
موصطفا‌ خولق-و مسيحا دم-و يوسيف‌ طلعت - ‌Mustəfa xulq-u Məsiha dəm-u Yusif təl'ət
بوعلي‌ دانيش‌-و حاتم‌ كف-و لوقمان‌ حيكمت - Buəli dâniş-u Hâtəm kəf-u Luqman hikmət ‌
قابيلييتله اونا وئردي‌ خوداوند-ى كريم - ‌Qabiliyyətlə ona verdi Xudâvənd-i Kərim
تاج-و تخت-ى‌ شهي-و عدل-و كرم‌٬ خلق-ى‌ عظيم - ‌Tâc-u təxt-i şəhi-yu ədl-u kərəm, xəlq-i əzim
هر شرافت‌ كه‌ دئسه م‌ شاه‌-ى شهاندير كاميل - ‌Hər şərâfət ki desəm şâh-i şəhandır kâmil
مرحمتدن‌ اونون‌ الطاف-ى‌ خودادير شاميل - ‌Mərhəmətdən onun əltaf-i Xudâdır şâmil
ائعتيقادى‌ (بئله دير ؟) او شه-ى‌ پاكيزه‌ نهاد - E'tiqadı belədir o şəh-i pâkizə nəhad
باغلاميش‌ صيدق‌ خداونده‌ ائدرلر بئله‌ ياد - Bağlamış sidq Xudâvəndə edərlər belə yâd
اله‌ گيرمز بئله‌ دؤولت‌ "به‌ سپاه‌ و شمشير - "Ələ girməz belə dövlət "be sepah o şəmşir"
اولا بيلمز بئله‌ ايقبال‌ "به‌ فضل‌ و تدبير - "Olabilməz belə iqbal "be fəzl o tədbir"
سن‌ ويريبس‌ اونا بو سلطنت‌-و تخت-و سيپاه - Sən veribsən ona bu səltənət-u təxt-u sipah
‌سن‌ ويريبسن‌ اونا تاج‌-و كمر-و فرر-و كولاه - Sən veribsən ona tâc-u kəmər-u fərr-u kulah
دؤولتيم‌ حافيظى‌ سنسن٬‌ سنه دير اومميديم - ‌Dövlətim hâfizi sənsən, sənədir ümmidim
من‌ سنه‌ باغلاميشام‌ صيدق٬‌ بودور تأييديم - ‌Mən sənə bağlamışam sidq, budur tə'yidim
دؤولتيم‌ مونكيرينى‌ سن‌ (ائله دين؟)‌ خوار-و ذليل - Dövlətim münkirini sən elədin xâr-u zəlil
دوشمنيم‌ كورلوغونا ياور اول٬‌ ائى‌ ربب-ى‌ جليل - ‌Düşmənim korluğuna yâvər ol ey Rəbb-i cəlil!
چونكى صيدقي‌ بئله‌ دير حققينه‌ "از روي‌ يقين - Çünki sidqi belədir Həqqinə "əz ruy-i yəqin"
‌بو سببد‌ن‌ اونا الطاف-ى‌ خودا اولدو‌ موعين - ‌By səbəbdən ona əltâf-i Xudâ oldu muin
اليني‌ توتدو‌ خوداوند-ى جهان‌ قودرتد‌ن - ‌Əlini tutdu Xudâvənd-i cahan qudrətdən
كامياب‌ ائتدي‌ اونو‌ معديلت-و شؤوكتدن - ‌Kâmyab etdi onu mə'dilət-u şövkətdən
بخت‌-و ايقبال‌ ايله‌ هئچ‌ كيم‌ بئله‌ اولماز باقي - Bəxt-u iqbal ilə heç kim belə olmaz bâqi
‌گون‌ كيمي‌ دؤولتينه‌٬ عالمه‌٬ رؤوشن‌ باقي - ‌Gün kimi dövlətinə aləmə rövşən baqi
شاخ-ى‌ گول‌ نشو-و نوما (بولدو؟)‌ نم-ى‌ فئيضيندن - Şax-i gül nəşv-u numa buldu nəm-i feyzindən
كى‌ بو اشعار اولوب‌ مدحسرا "گولبون‌"د‌ن - ‌Ki bu əş'ar olub mədhsəra "Gülbün"dən


كتيبه تركىحرم حضرت على در نجف


اين شعر تركى سروده شده به سفارش نادر شاه و نوشته شده با آب طلا و شنگرف٬ بر سردر ورودى در بالاى ايوان حرم حضرت على در نجف نصب گرديده است. سراينده شعر٬ شاعر و رياضيدان ميرزا عبدالرزاق‌ تبريزي‌ جهانشاهي‌ متخلص به نشئه و يا نشاء٬ از احفاد سلطان جهانشاه قاراقويونلو٬ برجسته ترين حاكم دولت تركى-آذربايجانى قاراقويونلو مىباشد. در باره وى در منابع گوناگون ملاحظات و اطلاعات فراوانى وجود دارد. نسخه هايى چند از ديوان تركى وى در مراكز مختلف٬ تبريز٬ استانبول٬ تهران و ... موجود است.


تاريخ مطلا ساختن روضه متبركه جناب على كه حسب الامر بزبان تركى گفته شد.
(بويروق اوزره توركجه سؤيله نن٬ جناب علىنين موقددس رؤوضه سينين قيزيلا توتولما تاريخى. م.ب.)


شه-ى جم حيشمت-ى دارا درايت٫ نادير-ى دؤوران - Şəh-i cəm hişmət-i Dâra dərayət, Nâdir-i dövran
كى تخت-ى دؤولت-ى جمشيده واريثدير جاهان اوزره - Ki təxt-i dövlət-i Cəmşid'ə vârisdir cahan üzrə
بدخشان لعل و عوممان اينجىسين وئرميش خراجيندا - Bədəxşan lə'l-u Umman incisin vermiş xəracında
گونش تك حؤكمو نافيذ٫ موتتصيل دريا و كان اوزره - ‌Günəş tək hökmü nâfiz müttəsil dərya vü kân üzrə
چكيلمز كهكشانين يايى تك نققاش اگر چكسين - Çəkilməz kəhkəşânın yayı tək nəqqaş əgər çəksin
ميثال-ى قوووت-ى بازو-يى ايقبالين كمان اوزره - Misâl-i quvvət-i bazu-yi iqbalın kəman üzrə
بولند ايقبال اولان٫ اعدالارين دا سربولند ائيله ر - Bülən iqbal olan ə'daların da sərbülənd eylər
موكررر ائيله ميش دوشمنلرين باشين سينان اوزره - Mükərrər eyləmiş düşmənlərin başın sinan üzrə
عيار-ى خاليص-ى كانينى٫ ائديبدير گون كيمى رؤوشن - Əyar-i xalis-i kanını, edibdir gün kimi rövşən
قضا جريان ائديب٫ فرمان كمان-ى عيزز و شان اوزره - Qəza cəryan edib fərmân-i izz-u şân üzrə
كى لازيمدير علىنين رؤوضه-يى پاكين طلا ائتمك - Ki lâzimdir Əlinin rövzə-yi pâkın təla etmək
مونووردير مقام-ى مئهر داييم آسيمان اوزره - ‌Münəvvərdir məqâm-i mehr dâyim âsiman üzrə
زئهى ‌نام‌-ى هومايون٫‌ كيم‌ يازاندا كاتيب-ى‌ قودرت - Zehi nâm-i humayun kim yazanda kâtib-i qudrət
‌گره‌ك‌ توغرا-يى‌ بسم‌الله‌ چكسينلر نيشان‌ اوزره - ‌Gərək tuğra-yi bismillâh çəksinlər nişan üzrə
او كؤوكب‌ كيم‌ كى افلاك-ى‌ خلافت‌ ايچره‌ انوارين - O kövkəb kim ki əflâk-i xəlafət içrə ənvarın
‌ساليب چرخ-ى‌ چاهارومدان زمين‌ اوزره٫‌ زامان‌ اوزره - ‌Salıb çərx-i çaharumdan zəmin üzrə, zaman üzrə
اولور مرآت‌ دينين‌ صئيقلى٬ دؤولت‌ بو اوزد‌نديرر - Olur mər'at dinin seyqəli, dövlət bu üzdəndir
قضا تخت-ى‌ خلافت‌ رسمين‌ ائتميش‌دير جاهان‌ اوزره - ‌Qəza təxt-i xəlafət rəsmin etmişdir cahan üzrə
ووجود-ى تخت‌ اوچون‌ عيللت‌ گره‌ك‌ ناچار چار اولسون - Vucud-i təxt üçün illət gərək nâçar çâr olsun
‌مؤخخر عيللت-ى‌ غايى اولور ظاهير عيان‌ اوزره - ‌Müəxxər illət-i qâyi olur zahir əyan üzrə
سن‌ اول‌ كاميل‌ باهاديرسان٬ گيرامي‌سن‌ كى‌ حاققيندا - Sən ol kâmil bahadırsan, girâmisən ki haqqında
دئميش‌ هر جؤوهرى٬ بير قييمت-ى‌ ناقيص٬‌ گومان‌ اوزره - ‌Demiş hər cövhəri, bir qiymət-i naqis, güman üzrə
شها! بي‌ايختييارام‌ مدح‌-ى شاهنشاه‌-ى دؤورانه - ‌Şəha biixtiyâram mədh-i şâhənşah-i dövrânə
بو اوزدندير موكررر ائيله‌ر‌م‌ جاري‌ زبان‌ اوزره - ‌Bu üzdəndir mükərrər eylərəm câri zəban üzrə
دليل‌-ى شؤوكتي‌ بسدير همين‌ نام-ى‌ هومايوني - ‌Dəlil-i şövkəti bəsdir həmin nâm-i humayuni
معاني‌ لفظدن‌ ظاهير اولور لؤوح-ى‌ بيان‌ اوزره - ‌Məâni ləfzdən zâhir olur lövh-i bəyan üzrə
دئييلدير كهكشان‌ تسخير اوچون‌ عزم‌ ايله ييب گويا - Deyildir kəhkişan təsxir üçün əzm eyləyib guya
كمند-ى هيممت-ى‌ والاسين‌ آتميش‌ آسيمان‌ اوزره - ‌Kəmənd-i himmət-i vâlâsın atmış âsiman üzrə
ائديب ايجاد چون صانيع٫‌ بو شاهنشاه-ى‌ دؤورانين - Edib icâd çün Sân'i, bu şâhənşah-i dövranın
‌حوصول‌-ى مقصدين‌ فرمانينا توأم‌ جهان‌ اوزره - ‌Husul-i məqsədin fərmanına to'əm cahan üzrə
ريضا وئردي‌ اونا سولطان-ى‌ روم‌ ايسكندر-ى ثاني - ‌Riza verdi ona Sultan-i Rum, İskəndər-i Sâni
كى‌ واجيبدير دوعا-يى‌ دؤولتي٫‌ ايسلامييان‌ اوزره - ‌ Ki vâcibdir dua-yi dövləti, İslâmiyan üzrə
زئهى‌ شؤوكت‌ كى‌ گر كوففار ايلن‌ عزم‌ ائيله‌سين‌ رزمه - Zehi şövkət ki gər küffâr ilən əzm eyləsin rəzmə
‌چكرلر ميننت‌-ى شمشيريني‌ باش‌ اوسته‌٫ جان‌ اوزره - ‌Çəkərlər minnət-i şəmşirini bâş üstə, cân üzrə
صلاح-ى‌ دؤولتيني‌ ايسته‌ ين‌ بغداد والي‌سي - ‌Səlah-i dövlətini istəyən Bəğdad vâlisi
چاليب‌ ايتمام اوچون‌ سعي‌ ايله‌ دامانين‌ مييان‌ اوزره - ‌Çalıb itmam üçün sə'y ilə damanın miyan üzrə
او صاحيب‌ جاه‌ كيم‌ ذيكر ائتسه‌لر نام-ى‌ گيراميسين - O sâhib câh kim zikr etsələr nâm-i giramisinin
‌ائده رلر حمد اسما ايلن, جاري‌ زبان اوزره - ‌Edərlər həmd əsmâ ilən, câri zəban üzrə
بو خئير امرين‌ موهييا اولدو‌ چون‌ اسباب-ى‌ ايتمامى - Bu xeyr əmrin muhəyya oldu çün asbab-i itmamı
‌ريضا-يى‌ پاديشاه-ى‌ تاجبخش-ى‌ كامران‌ اوزره - ‌Riza-yi pâdişah-i tâcbəxş-i kâmran üzrə
زر-ى نابين‌ عيارين‌ ائتدي‌ اؤز ايخلاصي‌ تك‌ شاهيد - Zər-i nabın əyarın etdi öz ixlası tək şahid
مويسسر نقد-ى جان‌ ايلن٫‌ موعاديل‌ ايمتاحان اوزره - ‌Müyəssər nəqd-i can ilən, muadil imtahan üzrə
ملاييك اولدولار همدست-ى اوستادان-ى چابوك دست - Məlayik oldular həmdəst-i ustadan-i çabukdəst
‌طلادان آسيمان ايجاد اولوندو آسيمان اورزه - ‌Təladan âsiman icad olundu âsiman üzrə
ضريح‌ اوزره‌ مونوور گونبد-ى خورشيد خاصيييت - ‌Zərih üzrə münəvvər günbəd-i xurşid xâsiyyət
سانيرسان‌ قوببه-يى‌ ياقوت-ى‌ احمردير جينان‌ اوزره - Sanırsan qübbə-yi yâqut-i əhmərdir cinan üzrə
گؤيول پرواز ائديب سر طووق-ى زررينين خيال ائيله ر - ‌Göyül pərvaz edib sərtovq-i zərrinin xəyâl eylər
كى آچميش بال٬ طاووس-ى بئهئشتى آشييان اوزره - Ki açmış bâl tâvus-i beheşti âşiyan üzrə
مواذذين بولبول-ى‌ تسبيح‌ خوان‌ و صحن٬‌ گولشندير - Müəzzin bülbül-i təsbihxân-u səhn, gülşəndir
قيزيل‌ گول‌ دسته‌سي٫‌ گولدسته‌لر باغ-ى‌ جنان‌ اوزره - Qızıl gül dəstəsi, güldəstələr bâğ-i cənan üzrə
‌تمننا-يى سلاطيندير٬ اوزون سورتمك بو درگاها - Təmənna-yi səlâtindir üzün sürtmək bu dərgâha
زئهى رفعت كى ايستر صدر دوشسون آسيتان اوزره - Zehi rəf'ət ki istər sədr düşsün âsitan üzrə
دئيه ركن‌ عقل-ى‌ ظاهيربين‌ منه‌ شول‌ قوببه‌ دير گويا - Deyərkən əql-i zâhirbin mənə şol qübbədir guya
كى‌ اولموشدور طلا-يى‌ نابيله‌ زررين‌ جهان‌ اوزره - ‌Ki olmuşdur təla-yi nâb ilə zərrin cahan üzrə
جوابيم "نشئه "اولدو موصررع تاريخ-ى ايتماما - Cəvabım Nəş'ə oldu mürəssə târix-i itmama
ادب بيل مئهر! ساكين دور! موطاف-ى اينس و جان اوزره - Ədəb bil Mehr! Sâkin dur! Mutaf-i ins-u can üzrə


(١) - آرغون: نامى تركى به معناى يوزپلنگ (پوما). در نام بسيارى از بزرگان ترك٬ هم براى زنان و هم مردان٬ به تنهايى و يا همراه با كلمه ديگرى بكار رفته است مانند: آرغون آقا٬ آرغون آلپ٬ آرغون آتا٬ آرغون آى٬ آرغون خان (از خانان ايلخانى٬ نوه هولاگو خان٬ فرزند آباغا خان)٬ آرغون خاتون (بانوى همخانه هولاگوخان) آرغون قوجا (از فرماندهان دوره بابر)٬ آرغون نويان و .... نام والى خراسان در دوره چنگيز٬ همچنين نام يكى از مشاوران وى و اوگه ده (اوختاى) نيز بوده ا ست.

گئرچه يه هو!!!


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!



مكتوبات تركى صفويان


سؤزوموز


امپراطورى تركى-آذربايجانى صفوى مانند همه نهادهاى همعصر و مشابه خود٬ پديده اى قرون وسطايى٬ با بسيارى از خصوصيات مثبت و منفى دولتها و دولتمردان آن اعصار است. اما يكى از خصوصياتى كه اين امپراتورى تركى-آذربايجانى را از زاويه خلق ترك٬ تاريخ آذربايجان٬ زبان و فرهنگ تركى و نيز تاريخ مدنيت٬ هنر و علوم جهان اسلام ارزشمند مىسازد اين است كه تنها در دوره حكمرانى صفويان است كه شاهد صعود زبان تركى به عاليترين سطوح دولتى و شكوفائى بىمانند زبان و ادب تركى در همه عرصه هاى ادبى و دينى و علمى هم در فارسستان و هم در آذربايجان و اوج گسترش آن در خاورميانه و قفقاز و بين النهرين مىباشيم. (البته هم قبل و هم بعد از دولت تركى-آذربايجانى صفوى زبان تركى همواره و به درجات مختلف از موقعيت دولتى بودن بويژه در دوره سلسله هاى تركى ايلخانيان٫ اتابكان سلجوقى٫ جلايريان٫ ايلدنيزلىها٬ آغ قويوينلوها٫ قاراقويونلوها٬ افشارها و قاجارها برخوردار بوده است).


در زير نمونه هايى چند از مكاتبات و مراسلات ديپلوماتيك شاهان دولت تركى-آذربايجانى صفوى به زبان تركى را (به هر دو الفباى عربى و لاتين تركى) آورده ام. بويروق (فرمان) شاه اسماعيل را از كتاب "آذربايجان ادبى ديلى تاريخى"٬ اثر پروفسور نيظامى خودييئف (در ايران با الفباى عربى و بدون ويرايش و متاسفانه با اغلاط و اشتباهات بسيار چاپ شده است) و نامه هاى ديگر را از ضميمه مقاله نامه هاى تركى شاهان صفوى -حميد دباغى گرفته ام. در اين مقاله از جمله گفته مىشود:" دولت صفوى در تمام طول حيات خويش هم به لحاظ ساختار و موسسه هاى خود و هم از جهت نامهاى اينها٬ به طرز حيرت آورى كاراكتر تركى داشته است ..... در ديوان صفويان در صورت لزوم مكاتبات و تحريرات به زبان تركى نيز انجام مىگرفته است. در دستگاه دولتى براى خواندن و نوشتن نوشته هاى تركى بخش و ماموران ويژه اى بودند. در اين بخش ويژه٬ نامه هاى شاهان صفوى به سلاطين اتريش و لهستان به تركى (آذرى-عثمانى)٬ به ازبكها٬ تزارهاى روسيه و خانهاى كريمه به زبان تركى جغتايى و به باشبوغهاى قالموق به زبان تركى جغتايى و يا تركى عثمانى نوشته مىشد. در برخى موارد نيز منحصرا زبان تركى بكار مىرفته است. متن پيمان قصر شيرين منعقده با دولت عثمانى در سال ١٥٣٩ تنها به زبان تركى نوشته شده است."


از بررسى اين مكتوبات در رابطه با كاربرد دولتى و ديوانى زبان تركى در عصر صفويه آشكار مىشود كه:


- پريود زمانىاى طولانى٬ از قرن ١٥ تا ١٨ ميلادى يعنى از اولين شاه تا آخرين شاه صفوى را پوشانيده و سياست مستمر و جاافتاده دولت صفوى بوده است. براى نگارش ديوانى تركى اداره و كارمندان ويژه اى اختصاص داده شده بود.
- زبان دولتى تركى٬ فارغ از موقعيت جغرافيايى پايتخت امپراتورى تركى –آذربايجانى صفوى٬ هم در آذربايجان (تبريز و قزوين) و هم در فارسستان (اصفهان) بكار مىرفته است.
- "زبان و سبك تركى اى كه در احكام و فرامين صادر شده در دوره شاه اسماعيل و شاه تهماسب بكار رفته است ساده و بىتكلف است. اين سبك حد وسطى است ميان زبان گفتار و گفتگوى روزمره و زبان مطنطن و پرتكلفى كه در مكاتيب و مراسلات رسمى بين ايران و اروپا از دوره شاه عباس اول به بعد٬ به تقليد از منشيان عثمانى رواج داشته است....با اينهمه مابين نخستين حكمرانان صفوى و آخرين ايشان از جهت تركيت كوچكترين تفاوتى موجود نمىباشد...." [به نقل از مقاله نامه هاى تركى شاهان صفوى]
- كاربرد رسمى زبان تركى محدود به عرصه خاصى نبوده و دايره ى گسترده اى از احكام و فرامين و مكاتيب و مراسلات ديپلماتيك تا امان نامه را شامل مىشده است.
- طيف مخاطبان نه تنها شامل مقامات ايرانى و مردم ايران (كه زبان ملى اكثرشان تركى بود) و يا سلطان عثمانى و ديگر سلاطين ترك همزبان و همتبار و همدين بوده٬ بلكه پادشاهان روسيه و مجارستان و اتريش و لهستان و ... را نيز در بر مىگرفته است.
- به عبارت ديگر زبان تركى همانگونه كه در داخل در سراسر كشور به همراه فارسى٬ زبان دولتى و ديوانى مىبود٬ زبان ديپلماسى خارجى امپراتورى تركى-آذربايجانى صفوى نيز بوده است و اين دقيقا همان سيستمى است كه امروز نيز مىبايست دوباره در ايران اعمال شود .
---------------------------------------------------------

شاه ايسماعيلين (١٥٢٤-١٥٠٢) بويروغو- فرمان شاه اسماعيل (١٥٢٤-١٥٠٢)


بسم الله الرحمن الرحيم
ابولموظففر ايسماعيل باهادير
سؤزوموز

امير-ى اعظم-ى اكرم٬ موسا دورغوت اوغلو عينايت و شفقتيميزه اوميدوار اولاندان سونرا٬ شؤيله بيلسين كيم٬ (لوتيخار اوله آزيم ولع يان؟) احمد آغا قارامانلى [نى] اول طرفه گؤنده رديك و اول هر نه كى ايختييارلييينى كندينه شفقت ائتديك. گؤره ك كيم مشاراليه سؤزوندن و مصلحتيندن چيخماسين و موتابيعت و يارديم اونا قيلين٬ كيم انشاالله تعالا هر نه كيم اونون مورادى و ايسته يى اولسا٬ حاصيلدير. گوندن گونه نه ايش واقئع بولسا٬ احمد آغا ايتتيفاقى ايله درگاه-ى موعللاميزا بيلديرسينلر. كيم٬ هر نوع بويروغوموز اولسا٬ عمل ائتسين٬ كؤنلونو خوش توتوب مرحمتيميزه ايصدار اولسون.


Əbülmüzəffər İsmayıl Bahadır
Sözümüz


Əmir-i ə’zəm-i əkrəm Musa Durqutoğlu inayət və şəfəqətimizə ümidvar olandan sonra, şöylə bilsin kim (lutixar olə azımvələ yan?) Əhməd Ağa Qaramanlı[nı] ol tərəfə göndərdik və ol hər nə ki ixtiyarliyini şəfəqət etdik. Görək kim muşar ul-əleyh sözündən və məsləhətindən çıxmasın və mutabiət və yardım ona qılın. Kim inşaallah təala hər nə kim onun muradı və istəyi ola hasildir. Gündən günə nə iş vaqe’ bulsa Əhməd Ağa ittifaqı ilə dərgah-i müəllamıza bildirsinlər kim hər növ buyruğumuz olsa əməl etsin, könlünü xoş tutub mərhəmətimizə isdar olsun!
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

١.ينجى شاه تهماسبين (١٥٧٦- ١٥٢٣) عوثمانلى ايمپاراتورو سولطان سليمه (١٥٧٣- ١٥٦٦) يازديغىنامه نين بير بؤلومو.
بخشى از نامه شاه تهماسب اول (١٥٧٦- ١٥٢٣) به امپراتور عثمانى سلطان سليم (١٥٧٣- ١٥٦٦)

....شهزاده-يى عنيد سولطان بايزيد-ى نادان و جاهيل٫ و ريعايت-ى حوقوق-ى پدر و برادر-ى مئهتر امرينده غافيل-ى لايعقل اولماغين شناعت و سفاهتلرى بىنهايت اولدوغونا٫ بيزده دخى عئلم حاصيل اولموشدور. ائتدييى اعمال-ى قبيحه نين جزا و سزاسىنى بولوب ايستيغفارا گلميشدير. بو خوصوصون حوصولو يعنى بايزيدين ووصولو٫ احسن-ى وجهىيله مومكون و مويسسر ايكن٫ توتوب گؤنده رمه يه ائحتيياج يوخدور....


.... Şəhzâdə-yi ənid Sultan Bâyəzid-i nâdan və câhil və riayət-i huquq-i pedər və bərâdər-i mehtər əmrində qâfil-i lâ yə'qəl olmağın şənâət və səfâhətləri binəhâyət olduğuna bizdə dəxi elm hâsil olmuşdur. Etdiyi ə'mâl-i qəbihənin cəza və səzasını bulub istiğfara gəlmişdir. Bu xususun husulu, yə'ni Bâyəzid'in vusulu əhsən-i vəchiylə mümkün və müyəssər ikən, tutub göndərməyə ehtiyac yoxdur....
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

١.ينجى صفىشاه صفوىنين (١٦٤٢- ١٦٢٨) آووستورييا ايمپاراتورو و ماجاريستان قيرالى ٢.ينجى فئرديناندا يازديغى نامه.
نامه صفىشاه اول صفوى (١٦٤٢- ١٦٢٨) به امپراتور اتريش و پادشاه مجارستان فرديناند دوم.


"معزالبدوله و العظمه و القبال" چازار پاديشاه حضرتلرينه:

عالى جناب-ى والا نيساب٫ موتعالى اياب-ى سلطنت و جلالت اينتيساب٫ شؤوكت و عظمت قيباب-ى محببت و موددت اطوار٫ خوسروو-ى رفيع قدر-ى عالى تبار٫ معدلت دييارينين آراينده سى و فرمانرواليق مماليكينين زئيبنده سى٫ ....پاديشاهلارينين شهرييارى٫....نامدارلارينين نامدارى٫ نمسه ويلايتينين پاديشاهى٫ فرنگييه طاييفه سينين سرور-ى خورشيد كولاهى!
تحرير و بياندان افزون مراتيب-ى محببت و دوستلوق و تقريري-ى ليساندان بيرون مراسيم-ى ايتتيحاد و آشيناليق ايلقا و ايظهاريندان سونرا٫ مرفوع-ى راى-ى خورشيد ضيياء و مشهود-ى ضمير-ى مونير-ى قمر ائعتيلا اولدور كيم٫ هميشه آباء و اجداد-ى عيظام-ى جننت مكانيميز و طبقه-يى مسيحييه پاديشاهلارينين مابئينينده٫ خوصوص اول پاديشاه-ى والاجاه ايلن٫ طريقه-يى محببت و دوستلوق و رابيطه-يى اولفت و يئگانه ليك مرعى و مسلوك و ابواب-ى خوصوصييت و آشيناليق مفتوح اولوب٫ طرفئيندن سوخندان ائلچىلر محببت انگيز نامه لر ايلن موتواتير آمد و شود ائده رلر ايدى.
شيمدى كى موقتضا-يى قضا و تقديرات-ى آسومانيدن٫ جننت مكان-ى فيردووس آشييان بابام عليه الرحمه حضرتلرينين واقيعه-يى حاييله سى سانيح اولوب٫ بو جهان-ى فانيدن ساراى-ى باقىيه ايرتيحال ائتدى٫ تووفيقات-ى ايلاهىدن سرير-ى فلك ريفعت-ى شاهى و اؤورنگ-ى گردون روتبت-ى شهنشاهى٫ ذات-ى معديلت صيفت-ى هومايونوم ايله زئيب و زينت بولوب٫ ساحت-ى ايران زمين٫ كى خولاصه –يى عرصه-يى عالم و تختگاه-ى كييان و جمدير٫ نسيم-ى ايقباليم ايله نوزهت و طراوت بولدو٫ همان قاعيده بلكى آندان زيياده اول حضرت-ى رفيع منزيلت ايلن طريقه-يى محببت و دوستلوق و ايتتيحاد و يئگانه ليك منظور قيليب٫ موقتضا-يى رافت-ى جيبيللى٫ سيزدن همواره قرارداد-ى خاطيرى عاطير و مكنون-ى ضمير-ى مونير-ى صداقت مآثيريميز اولدور كيم٫ بو سيلسيله-يى عالييه نين دوستلارى و خئيرخاهلارى ايلن اولفت و ايتتيحاد مقاميندا اولوب٫ مابئينيميزده رسم-ى خوصوصييت مرعى و طريق-ى موغاييرت مسلوب اولا!
اونا بيناان٫ ايظهار-ى دوستلوق و بادى-يى آشيناليق اوچون بو نامه-يى محببت نيشان جانيب-ى عالىلرينه مرقوم-ى قلم-ى ايتتيحاد اولدو. "بحمدالله و المنه" احوال-ى خئير مآليميز احيببا و دوستلار و بو دودمان-ى عاليشانين نيكخاهلارى مقصد و موددعاسينجا خئير و خوبلوق ايله گوذراندير و اصلا بير امير كى ذرره قده رينجه مؤوجيب-ى ايكراه-ى خاطير-ى اؤولييا-يى دؤولتيميز اولا واقيع دئييلدير.
ترصصود و ترققوب مكاريم-ى عالىلريندن اولدور كيم٬ اول طرفدن داخى جننت مكان فيردؤوس آشييان بابام زامان-ى شريفيندن زيياده٬ طريقه-يى محببت مسلوك اولوب٫ صداقت نيشان مكتوبلار و "فصيح البيان" ائلچىلر ايرساليندان خالى اولماييب٫ هميشه موحرريك-ى سيلسيله-يى ويداد و فاتيح-ى ابواب-ى ايتتيحاد اولالار و هر گونه روجوعلارى بو ديياردا وار ايسه٫ يئگانه ليك اوزه ريندن ائعلام ائده لر٬ كى توججوه-ى هومايونوموز اونون حوصولونا مبزول اولا و اصلا موغاييرت و بيگانه ليك تجويز ائتمييه لر.
چون غرض ايظهار-ى محببت و دوستلوق ايدى٫ زيياده ايطناب اولونمادى. سلطنت و كامرانليق اييام-ى منهيج-ى ريضا-يى سوبحانى بيرله مقرون و عاقيبتلرى خئيره مشحون اولا!


Müizz ül-bi-l dövlə və-l əzəmə və iqbal, Çazar pâdişahları həzrətlərinə:


Âli cənab-i vâla nisab, mütəali əyab-i səltənət və cəlalət intisab, şövkət və əzəmət qibab-i məhəbbət ətvar, xosrov-i rəfi’ qədr-i âli təbar, mə’dələt diyârının ârâyəndəsi və fərmanrəvalıq məmâlikinin zeybəndəsi, .... pâdişahlarının şəhriyarı, .... nâmdarlarının nâmdarı, Nəmsə vilayətinin pâdişahı, Fərəngiyyə tâyifəsinin sərvər-i xorşid külahı!
Təhrir və bəyandan əfzun mərâtib-i məhəbbət və dostluq və təqrir-i lisandan birun mərasim-i ittihad və âşinalıq ilqa və izharından sonra, mərfü’-i rə’y-i xorşid ziya və məşhud-i zəmir-i münir-i qəmər e’tila oldur kim, həmişə âba və əcdâd-i izam-i cənnət məkanımız və təbəqə-yi Məsihiyyə pâdişahlarının mâbeynində, xusus ol pâdişah-i vâlâcah ilən, təriqə-yi məhəbbət və dostluq və râbitə-yi ülfət və yegânəlik mər’i və məsluk və əbvab-i xususiyyət və dostluq məftuh olub, tərəfeyndən süxəndan elçilər məhəbbətəngiz nâmələr ilən mütəvatir âməd və şüd edərlər idi.
Şimdi ki müqtəza-yi qəza və təqrirat-i âsümanidən cənnət məkan, firdövs âşiyan Baba’m əleyh ər-rəhmə həzrətlərinin vâqiə-yi hâiləsi sanih olub, bu câhan-i fânidən sâray-i bâqiyə irtihal etdi, tovfiqat-i ilâhidən sərir-i fələk rif’ət-i şâhi və övrəng-i gərdun rütbət-i şəhənşâhi zât-i mə’dilət sifət-i humayunum ilə zeyb və zinət bulub, sâhət-i İran zənim, ki xülasə-yi ərsə-yi âləm və təxtgâh-i Kiyan və Cəm’dir, nəsim-i iqbalım ilə nüzhət və təravət buldu, həman qâ’idə bəlkə andan ziyâdə ol həzrət-i rəfi’ mənzilət ilən təriqə-yi məhəbbət və dostluq və ittihad və yegânəlik mənzur qılıb, müqtəza-yi rə’fət-i cibilli, sizdən həmvarə qərardâd-i xâtir-i âtir və məknun-i zəmir-i münir-i sədaqət məasirimiz oldur kim, bu silsilə-yi âliyənin dostlar və xeyrxahları ilən ülfət və ittihad məqamında olub, mâbeynimizdə rəsmi xususiyyət mər’i və təriq-i muğayirət məslub ola!
Ona binaən, izhâr-i dostluq və bâdi-yi âşinalıq üçün bu nâmə-yi məhəbbət nişan cânib-i âlilərinə mərqum-i qələm-i ittihad oldu. Bi həmdüllah və l-minnə əhval-i xeyr məalımız əhibba və dostlar və dûdman-i âlişanın nikxahları məqsəd və müddəasınca xeyr və xubluq ilə güzərandır və əsla bir əmr ki zərrə qədərincə mövcib-i ikrâh-i xâtir-i övliya-yi dövlətimiz ola vâqi deyildir.
Tərəssüd və tərəqqüb məkârim-i âlilərindən oldur kim, ol tərəfdən daxi cənnət məkan, firdövs âşiyan Baba’m zaman-i şərifindən ziyadə, təriqə-yi məhəbbət məsluk olub, sədâqət nişan məktublar və fəsih əl-bəyan elçilər irsâlından xâli olmayıb, həmişə mühərrik-i silsilə-yi vidad və fâtih-i əbvab-i ittihad olalar. Və hər günə rücu’ları bu diyarda var isə, yegânəlik üzərindən e’lâm edələr, ki təvəccüh-i humayunumuz onun husuluna məbzul ola və əsla muğayirət və bigânəlik təcviz etməyələr.
Çün qərəz izhâr-i məhəbbət və dostluq idi, ziyâdə itnab olunmadı. Səltənət və kamrəvanlıq, əyyâm-i mənhic-i riza-yi sübhani birlə, məqrun və aqibətləri xeyrə məşhun ola!
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

٢. ينجى شاه عابباس صفوىنين (١٦٦٦-١٦٤٢) شيروان بگلر بگى منوچهرخانا يازديغى امان نامه.
امان نامه شاه عباس دوم صفوى (١٦٦٦-١٦٤٢) به منوچهرخان بيگلربيگى شيروان.

ايخلاص طريقينده راسيخ العقيده٬ شجاعت و موباريزت يولوندا پسنديده٬ حاجى منوچئهرخان! توججوه و عينايتيم طرفينه نهايتسيز بيليب٫ اؤزونو اكثر خاطيريمده بيله سن! خوصوصن بعضى فئيضلى (؟) مجليسلرده اينشاآللاه ياخشى وجهىيله حوضوروموزا يئتمك مويسسر اولا!
آيينه-يى ضمير-ى "ائمه معصومين عليه السلام" مئهريندن موصففا٫ درويش موصطافا يولداشى بيرله٫ شيروان سمتيندن اؤز ويلايتينه گئتمك ايراده سى وار. مئهريبانليق لازيمه سين يئره گتيريب روانه ائده سن!
الحق!


İxlas təriqində râsix ül-əqidə, şəcaət və mubarizət yolunda pəsəndidə Hac Mənuçehr Xan! Təvəccüh və inayətim tərəfinə nəhayətsiz bilib, özünü əksər xâtirimdə biləsən! xususən bə'zi feyzli (?) məclislərdə inşaallah yaxşı vəchiylə huzurumuza yetmək müyəssər ola!
Âyinə-yi zəmir-i əimmə-yi mə'sumin əleyhüm əs-səlam mehrindən müsəffa, Dərviş Mustafa yoldaşı birlə, Şirvan səmtindən öz vilayətinə getmək irâdəsi var. Mehribanlıq lâziməsin yerə gətirib rəvan edəsən!
Əlhəq!
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

حوسئين شاه صفوىنين (١٧٢٢-١٦٩٤) ساكسونييا دوقاسى و پولشا قيرالى نال قيران فئرئدريك اوگوستا گؤنده رديييى مكتوب.
نامه حسين شاه صفوى (١٧٢٢-١٦٩٤) به دوك ساكسون و پادشاه لهستان فردريك اوگوست نعل شكن


فئرئدريك ائكسئدوس!

پولونييا و ليتوانييا و روسييا و پوروسييا و ماسقاوييا و سامئجييا و كييئوييا و لاتينييا و پودولييا و سيمولئنييا و سئوئرييا و قئرزئگووييا ويلايتلرينين ايقباللى قيرالى حضرتلرينين دوستلوق و ويلا مراتيبينى موحتوا و صيدق مراسيمينه موبتنى اولان گول غونچا-يى كيتاب-ى موشگين نيقاب و شوكوفه-يى راقيمه-يى موآليفت اينتيسابلارى٫ بيره ر حين-ى گوزينده كيم حضرت-ى كيبرييا-يى جلل و علا الطاف-ى بىاينتيها و اعطاف-ى بىحدد و ايحصاسىلا بال-ى صفا مآليميز شاخ و باليندا نيشاط-ى بلابيلينين نوا-يى فرح افزاسى٫ ايشبو سلطنت-ى گردون ائعتيلا هواخاهلارى اوچون آفت-ى هوش و اينبيساط عناديلينين ترانه-يى غم زوداسى بو سودده-يى سنييه-يى فلك فرسا دؤولتجويلارينا باعيث-ى ايحتيظاز-ى روح و گوش ايدى.
ايره م بونيان اولان محفيل-ى اعلا و جننت نيشان گؤرولن بزم-ى ديل گوشاميزدا يعقوب نوركيويس وسيله سى ايله خندان و عطيرفيشان اولماقلا معانى-يى رنگين و مضامين-ى ديل نيشينى ويداد اساسينا ايستيحكام و اولفت و ايتتيحاد بيناسينا تشييد-ى مالاكلام وئرمكدن غئيرى٫ مرقوم-ى خامه-يى مووافيقت و ايلتييام اولان نامه-يى موآليفت ايختيتاملاريندا مسطور اولونان رسول-ى مووعودلارى شرف-ى حوضور و "موفور الحوبور" و احوال-ى خئيرنومودلارى ادا ائتديكلرى كيمى٫ عيزز-ى ايططيلاع-ى ضمير-ى صفا مآثوروما ائريشديكدن سونرا موآنيست و مووآلات لوازيمى سواليف-ى اؤوقاتدان زيياده ظوهورا گلدييى مركوز-ى خاطير-ى خورشيد نوروم اولوب و مذكور اولونان يعقوب٫ درگاه-ى ايقبال و بارگاه-ى جلاليمى بوسه گاه-ى ادب و آداب ائديب٫ مكاريم-ى دريا نوال-ى قاآنيدن كامروا و ممنون و جانيب-ى عيززت-ى مقرونلارينا عؤون-ى عضيد ايله عوودت اوچون شرفياب-ى ايذن-ى هومايون اولدو.
اول قيرال-ى صاحيب ايجلال داييما حضرتلرينين شان-ى عالىلرى ايرتيفاعى و مرتبه و مكانلارى ايزدييادينا هيممت-ى بولند-ى خاقانى تعللوقون و وود و وولا اركانى ايشتيدادى و صيدق و صفا بساطى بسط و گوشادينا نهمت-ى فلك پئيوند-ى خوسرووانى معطوف بولدوغون بيليب٫ مكنونات-ى بال و مقاصيد و آماللارى نه اولسا٫ يئگانه ليك اوزه ريندن نيگاريش پذير-ى كيلك-ى موددت مآل ائده رلر كيم٫ دوستانه توججوهوموزله شرف اندوز-ى اينجاح و انجام اولا!
عواقيب-ى اومور موقتضا-يى ريضا-يى خاليق-ى انام ايله خئير و صاوابا قرين بويورولا!


Feredrik Eksedus!


Poloniya və Litvaniya və Rusiya və Purusiya və Masqaviya və Samceya və Kiyeviya və Latiniya və Podoliya və Simoleniya və Severiya və Qerzeqoviya vilayətlərinin iqballı qıralı, həzrətlərinin dostluq və vila məratibini mühtəvi və sidq və səfa mərasiminə mübtəni olan gül qonça-yi kitab-i müşgin niqab və şükufə-yi râqimə mualifət intisabları, birər hin-i güzində, kim həzrət-i kibriya-yi cəllə və ə’la əltaf-i biintiha və ə’tâf-i bihədd və ihsasıyla bâl-i səfa məalımız şâx və bâlında nişat-i bəlabilinin nəva-yi fərəhəfzası işbu səltənət-i gərdun e’tila həvaxahları üçün âfət-i huş və inbisat, ənadilinin təranə-yi qəmzüdası bu süddə-yi səniyyə-yi fələkfərsa dövlətcuylarına bâ’is-i ihtizaz-i ruh və guş idi.
İrəm bunyan olan məhfil-i ə’la və cənnət nişan görülən bəzm-i dilgüşamızda Yə’qub Norvikis vəsiləsi ilə xəndan və ətirfişan olmaqla, mə’ani-yi rəngin və məzâmin-i dilnişini, vidad əsasına istihkam və ülfət və ittihad binasına təşyid-i malakəlam verməkdən qeyri, mərqum-i xâmə-yi muvafiqət və iltiyam olan nâmə-yi mualifət ixtitamlarında məstur olunan, rəsul-i mov’udları şərəf-i huzur və Movfur ul-hubur və əhvâl-i xeyr numudları əda etdikdən sonra, muanisət və muvalat ləvazimi səvâlif-i övqatdan ziyadə zuhura gəldiyi mərkuz-i xâtir-i xorşid nurum olub və məzkur olunan Yə’qub dərgah-i iqbal və bârgah-i cəlalımı busəgah-i ədəb və âdab edib, məkârim-i dərya nəval-i qaanidən kâmrəva və məmnun və cânib-i izzət-i məqrunlarına övn-i əzid ilə övdət üçün şərəfyab-i izn-i humayun oldu.
Ol qıral-i sâhib iclal dâyima həzrətlərinin şân-i âliləri irtifa’ və mərtəbə, və məkanları izdiyadına himmət-i bülənd-i xâqani təəllüqün, və vudd və vula ərkanı iştiyadı və sidq və səfa bəsatı bəst və güşadına, nəhmət-i fələk peyvənd-i xosrovani mə’tuf bulduğun bilib, məknunât-i bâl və məqasid və âmâlları nə olsa yegânəlik üzərindən nigâriş pəzir-i kilk-i məvəddət məal edərlər, kim dostanə təvəccühümüzlə şərəf ənduz-i incah və əncam ola!
Əvaqib-i umur muqtəza-yi riza-yi xâliq-i ənam ilə xeyr və savaba qərin buyurula!


گئرچه يه هو!!!


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!



كاربرد زبانهاى ملى در چاپ اسكناس در ايران ضرورى است


سؤزوموز


☺ همانطور كه معلوم است و متاسفانه تاريخ رسمى خود مردم ايران را از آگاهى بدان محروم ساخته است٫ زبان تركى به همراه فارسى يكى از دو زبان رسمى دولتهاى تركى حاكم بر ايران بوده است. دو نماد بارز اين " رسميت" كاربرد زبان تركى به همراه زبان فارسى در مكاتبات ديپلماتيك خارجى (به عنوان مثال به نامه هاى تركى شاهان صفوى كه در همين سايت نيز بدانها لينك داده ام) و نيز در اسناد رسمى دولتى و در راس آنها پول (سكه و اسكناس) است.


قريب به تمام دولتهاى تركى حاكم بر ايران٫ زبان و عبارات تركى (با خط عربى و يا اويغورى) را در پولها (سكه ها)٫ مهرها٫ طغراها ٫ توقيعات ٫ فرمانها و نامه ها بكار برده اند. (توغراق٫ طغرا٫ توغرا٫ ويا تورا مهرى است كه بر فرمانهاى پادشاهان ترك زده مىشد و بدان رسميت مىداد). در اين سكه ها عبارت سؤزوموز (-سيوزمز) ويا بعضا سؤزوم (-سزم) به معنى "فرمان ما" هميشه ضرب مىشده است. مغولها٫ ايلخانى (هولاكويىها)٫ جلايرى (ايلكانى ها)٫ چوپانى٫ اينجويى (آل مظفر)٫ تيمورى (گوركانها و ميرانشاهها)٫ قاراقويونلوها (بهارلوها)٫ آغ قويونلو (بايندري)٫ صفوى (قزلباشها)٫ افشار و قاجارها در ميان اين دولتهاى تركى هستند. زبان تمام اين خاندانها و سلاله ها به جز گوركانى٫ تركى آذرى بوده است. (تورك لهجه لرى٫ ديجله اونيوئرسيته سى٫ ائييتيم فاكولته سى يايينلارى٫ نو. 1. فاهرييه ايپكچى اوغلو٫ دييارباكير٫ 1987)


بر اين سكه ها نام سلاطين ترك عمموما به زبان تركى (و به يكى از سه خط اويغورى٫ عربى وحتى چينى) نگاشته مىشده است. بر سكه هاى سلسله هاى ترك-مغولى اكثرا عباراتى مانند "قوتلوق بولسون" (به تركى امروزى "قوتلو اولسون"=مبارك باد) چاپ شده است. بر سكه هاى چنگيزخان عبارت تركى "قاآن العادل٫ چنگيز خانين يارليغى" (فرمان شاهنشاه عادل٫ چنگيز شاه) ديده مىشود. ("يارليق" به معنى "بويروق" و معادل "فرمان" فارسى و "امر" عربى است). نادر شاه افشار از شاهان با خودآگاهى ملى ترك در ايران است كه بالذات اقدام به چاپ پول به دو زبان فارسى و تركى (آذرى) كرده است. بر اسكناس چرمى وى عبارت "پوست شتر٫ حكم نادر٫ دئمه گؤتور" نوشته شده بود.


اساسا نام واحدهاى پول (عباسى٫ قران٫ ريال٫ ناصرى...) مانند خود تاريخ آن٫ محصول دول تركى ايران است. به عنوان مثال " تومان"٫ كه كلمه اى تركى و به معنى ده هزار٫ واحد نظامى٫ ايالت و غيره مىباشد. (برخىتومان را كه از زبان تركى وارد فارسى نيز شده است٫ از منشا چينى دانسته اند). نام نخستين اسكناس چاو-چاغ نيز كلمه اى تركى-مغولى به معنى اعلان و آگاهى است. (واژه "چاپ" كلمه اى تركى است كه احتمالا از اصل چيني « كااو”Cao “» ويا از «چهابه» هندى گرفته شده و در حدود اواخر قرن هفتم هجري به صورت ”چاو“ وارد زبان فارسي شده است. در زمان سلطنت گيخاتو- پادشاه مغول به تهيه پول كاغذي ”چاو“ به رسم چينيان اقدام و ”چاو“ به جاي زر و سيم رايج گرديد. دستگاهي براي تهيه ”چاو“ داير شد كه ”چاوخانه“ ناميده ميشد و براي اولين بار در تبريز به كار افتاد . لازم به ياد آورى است كه ادوات و صنعت چاپ نيز در عهد دولت تركى آذرى قاجار (زمان فتحعلى شاه قاجار) از انگلستان به ايران آورده شده و باز براى نخستين بار در تبريز نصب شده است.)


كاربرد دو زبان عمده رايج در ايران (تركى و فارسى) از طرف سلاطين و شاهان ترك٫ نشان از سعه صدر٫ مداراى قومى٫ حمايت بى طرفانه از زبان هاى ملى عمده كشور و البته واقع بينى در مورد تكثر ملى كشور كه براى هر دولتمردى لازم است مىباشد. يعنى همه آنچيزهايى كه ايران و مردم ايران در صده گذشته و هم اكنون نيز از بسيارى از آنها محروم بوده اند. كاربرد انحصارى زبان فارسى در چاپ پول و اسكناس از ابداعات استعمار انگليس در ايران است (توسط رژيم كودتاى پهلوى) و در تاريخ ايران سابقه ندارد. به همين سبب يكى از نشانه هاى پاكسازى ذهنيت و نظام به ارث مانده از استعمار در ايران ٫ كاربرد دوباره زبانهاى ملى ايرانى و در راس آنها زبان تركى در چاپ اسكناس مىباشد. علاوه بر آن من شخصا تا زمانيكه شاهد اسكناس هاى ايرانى كه در آنها زبانهاى عمده ملى ايران و بويژه تركى به تساوى حضور دارند نباشم٫ به بىطرفى قومى دولت٫ تساوى و برابرى واقعى مردم و اقوام ايرانى و پايان يافتن قوميت گرايى فارسى و نژادپرستى آريايى و ذهنيت استعمارى انگليس در ايران بديده شك خواهم نگريست.


گئرچه يه هو !!!!


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!



شمارى از سروده هاى تركى مولانا


سؤزوموز- مهران بهارى

٢٧ كؤچ آيي٬ ٢٠٠٥ – تويوق ايلى

از سرى نوشته هاى خوراسان اره نلرى-پيران خراسانּ براى مطالعه قستمهاى قبلي اين سرى لطفا به آدرسهاى زير مراجعه كنيد:

١- پيران خراسان: حاجى بكتاش ولى خراسانى
٢- اشعار تركى سلطان ولد
٣- نخستين اشعار كلاسيك تركى: شيخ عزالدين حسن اوغلو اسفراينى
٤- پيران خراسان: خوجا دخانى خراسانى
٥- دوستون ائوى كؤنوللردير: يونوس ائمره
٦- بابكلر اؤلمز: بابكها هرگز نميرند

مولانا جلال الدين محمد بن بهاءالدين محمد بن حسيني الخطيبي بکري معروف به مولوي بلخي يا ملاي روم، از نوابغ جهان اسلام٫ بزرگترين شاعر عرفاني مشرق زمين٬ برجسته ترين سخن پرداز وحدت وجودي تمام اعصار٬ يکي از انسانهاى عالي مقام جهان٬ در شمار اولياء و داراى بلندترين مقامات در ارشاد فرزند آدمي دانسته شده است. اين عارف بزرگ يکي از برگزيدگان نامي دنياي بشريت در وسعت نظر٬ بلندي انديشه٬ بيان ساده و دقت در خصال انساني بشمار رفته استּ پديده نادره اى چون "مولانا جلال الدين محمد بلخى رومى" كه منحصرا انسان و انسانيت را ترنم نموده بىشك فراتر از قيدهاى نژادى٫ ملى٫ زبانى٫ اعتقادى و زمانى است. مولانا از آن همه انسانهاست و آثارش جزء گرانبهاترين ميراث مشترك بشريت بشمار مىآيد.

جلال الدين محمد در افغانستان به دنيا آمد٬ در تركيه رشد يافته فقيهي عاليمقام شد و در حلقه آذربايجانيان پيرامونش مبدل به مولاى رومى گشتּ وي آفتاب درخشان فرهنگ عرفاني و معنوي جهان تركى و اسلام٬ كشورهاى تركيه و افغانستان٬ فخر آذربايجان و خراسان٬ از بزرگترين شاعران درجه اول زبان و ادبيات تاجيكى- فارسى و از پيشگامان تركىسرائى در غرب آسيا است.

خلقهاى تاجيك و فارس به حق مىبايست بر خود ببالند كه چنين ابرانسانى٫ با آنكه خود تاجيك – فارس نبود٬ ديوان كبير و قران ناطق را به زبان ايشان سروده است. همچنانكه خلق ترك (تركيه) به سبب روى آورد مولانا به سرزمين جنت نشان آناتولي و با آغوش باز پذيرفتن وى و همچنين قرار داشتن كعبه عاشقان در اين ديار بر خود مىبالد و خلق ترك (آزربايجان) نيز به سيماهايى چون شمس تبريزى كه زاينده مولوى عارف و حسام الدين چلبى اورموى ملقب به ابن اخى ترك كه سبب بلا واسطه آفرينش مثنوى اند٬ به حق مباهات مىنمايد (١).

هدف از تحرير اين نوشته٫ بررسى وابستگى تبارى مولانا و كوشش بيهوده و غيرممكن در جهت گنجانيدن وى در چهار چوب تنگ تعلقات ملى-قومى نيست٬ بلكه نگاهى است به برخى از اشعار تركى مولانا كه در چاپهاى ايرانى آثار وى و بررسيهاى محققين فارس٬ به سبب حاكميت قوميتگرائى افراطى فارسى در محيطهاى علمى٬ فرهنگى و ادبى فارسى مسكوت گذارده مىشوند.

زبان مولانا

فارسى زمانى زبان ادبى آسياى جنوب غربى در منطقه اسلامى بوده استּ مولانا نيز ترجيح مىداده به زبانى كه جهان اسلام آن را بهتر مىفهمد بنويسد. اين دو٬ سبب اصلى فارسى نويسى وى بوده استּ مولانا از شعراى درجه اول شعر تاجيكى-فارسى و از اعاظم ادب آن بشمار مىرودּطريقت مولويه نيز كه بعدا توسط جانشينش حسام الدين چلبى اورموى و فرزندش سلطان ولد بنياد گزارده شد٬ تا ديرزماني به عنوان ممثل و نماينده زبان و ادب تاجيكي-فارسى در آسياى صغير عمل نموده است. با اينهمه در كنار آثار مولانا (و سلطان ولد) به تاجيكي-فارسى٫ آثارى از ايشان به زبانهاى عربى ادبى (فيه مافيه) و نيز اشعارى به ترتيب مقدار به زبانهاى عربى عامى٫ تركى و يونانى محاوره اى آناتولى قرون وسطي در دست است كه برخى از آنها تدقيق و چاپ شده اند.

آثار يوناني مولانا

روابط مولانا با يونانيان آناتولي بسيار خوب بوده٬ بارها همراه خانواده خود در صومعه يونانى "اگيوخاريتونا" حاضر گرديده و ضمن گفتگو با راهبه هاى اين صومعه به عبادت پرداخته است. حتى ادعا شده كه مولانا مطالعاتى در زمينه زبان يونان باستان داشته و به شكلى عالى بر زبان يونانى مسلط بوده است. به همه حال آنچه قطعى است اينكه رومى و فرزندش سلطان ولد علاوه بر زبان تركى٬ زبانهاى فارسى و عربى و يونانى نيز مىدانسته و اشعارى به اين زبانها سروده اند. زبان يونانىاى كه مولانا در اشعار خود بكار برده٫ نه يوناني ادبى٬ بلكه زبان يونانى مردمي و محاوره اى قرن سيزده رايج در قونيه بوده است. احتمالاً بعضي از آوازهاي محلي و بومي يونانى وي را برانگيخته كه قطعاتي به اين زبان بسرايد. ابيات يونانى مولانا با جملات عربى و فارسى و كلمات تركى در هم آميخته و به الفباى تركي – عربى نگاشته شده اند. (ابيات يونانى سلطان ولد افزونتر است. در رباب نامه: ٧٧٤٥بيت فارسى٫ ١٥٧ بيت تركى٫ ٣٥ بيت عربى و ٢٢ بيت يونانى موجود است). در مورد آثار يونانى مولانا و تاثير پذيرى وى از فلسفه و فرهنگ يونانى تاكنون آثار متعددى از جمله از طرف خانم ليانا ميستا كيدو مترجم مثنوى به يونانى چاپ شده است.

يادگارهاى تركي مولانا

مولانا زبان مادريش تركى را نيز در آثار خويش بكار گرفته استּرومى و فرزندش – گرچه اساسا نوشته ها و سروده هايشان را به سنت ادبى عصر خود٬ به فارسى بر قلم آورده اند- به نهضت تركى نويسى در آناتولى پيوسته و از خود اشعار پندآميز و راهنماى سروده شده به تركى٬ در خطاب مستقيم به توده هاى مردم و نيز ملمعاتى به زبانهاى عربى٫ تركى و يونانى بيادگار گذارده اند. ابيات تركي و يونانى سلطان ولد افزونتر از مولانا است.

اشعار تركي: آنچه از اشعار مولوي به زبان تركي در ميان آثار وى و به طور پراكنده تا به امروز حفظ شده و بدستمان رسيده است، بسيار كمتر از آن چيزي است كه در بعضى از تذكرهها و ديوانهاى شعراي پيشين به آنها اشاره شده است. به عنوان نمونه ديوان كبير كه اثرى به فارسى است علاوه بر اشعارى به عربى و يونانى٬ داراى حدود ٢٠٠ بيت تركى (غزل٫ قطعه٫ تك بيتى٫ و ملمع) نيز مىباشد. اشعار تركى اى كه در پايان ديوان كبير آمده اند٫ تاكنون در دبوانهاى چاپ ايران وارد نشده اند.
ملمعات تركي: مولانا برخى از اشعار ليريك و غزليات خويش را به شكل ملمعاتى با مهارت آميخته شده از عربى و فارسى و تركى و ارمنى بوجود آورده است. اين ملمعات كه در نظر اول٫ آشفته و غيرقابل درك به نظر مىآيند٫ كوشش وى براى بيان چند لايه اى و درك تجربه حقيقى اند. صاحبنظران٬ بخشهاى تركي ملمعات مولانا را نشانگر حاكميت آشكار و احاطه بدون مباحثه مولانا بر دقايق و ظرايف زبان تركي شمرده اندּ
تركيبات تركي: در آثار مولانا به تعبيرات فراوان تركى شامل واژگان محاوره اى٫ نقل قولهاى تركى و خطابهايى به تركان نيز برخورد مىشودּ
كلمات تركي: بخشي از كلمات تركى آثار مولانا٬ كلمات تركي خودى شده موجود در زبان فارسى هستند كه بويژه در زبان اغلب مولفين فارس كه در تماس با تركان بوده اند يافت مىشوندּ (شمار اينگونه واژگان تركي موجود در زبان فارسي و لهجه هاي گوناگون آن تا بيست هزار تخمين زده ميشود)ּ(٢)ּگستره اين كلمات همه لايه هاى گوناگون ذخيره لغوى زبان تركى٬ از واژگان تركى ادبى٬ باستانى٬ لهجه اى و محاوره اى را در بر ميگيرندּ مولانا در ميان كلمات و ابيات تركى خود٬ واژه هايى مربوط به لهجه تركي اى كه زبان مادرى اش بوده و در تركى آسياى صغير مرسوم نبوده اند مانند بايراشماق٫ بوْلماق٫ گميشمك٫ قيغيرماق٫ اؤكوش٫ و غيره را نيز بكار برده است. برخى از اين واژه ها مانند واژه چيكگنه به معنى كوچولو٬ گؤيچهك٫ دئييش امروز نيز عينا در زبان تركى آذرى (لهجه هاى آذربايجانى و خراسانى) رايج اند. (٣)

تعبيرات تركي: ادعا شده است كه مولانا در اشعار فارسي خود٬ بياني تركي داشته ٬ تركي انديشيده و فارسي سروده است و در اين ميان بسياري از اصطلاحات تركي را به فارسي برگردانده استּ حتى محمد خولوصى در كتاب يئددى اؤيوت (ترجمه تركي مجالس سبعه) مىگويد كه اصل مجالس سبعه٬ خطابه و وعظهاى هاى مولانا به مردم قونيه به زبان تركي است كه از سوى كاتب به زبان فارسي ترجمه شده استּ او اين ادعاى خود را بر كيفيت ادبي بسيار پائين و آشفتگى عبارات و اسلوب موجود در اين اثر٬ كه به هيچ وجه با فصاحت و كتابت مولانا قابل جمع نيستند مستند مىسازدּ

ديوان كبير تركي

در برخي منابع از ديواني بزرگ به زبان تركي و همچنين اشعار تركى منتسب به مولانا سخن مىرودּ سامى نيهات بانارلي در كتاب "رسيملي تورك ادبياتي تاريخي" از مولوي به شكل نخستين كسي در آناطولي كه ديوان بزرگي به تركي ترتيب داده است ياد مىكندּ دكتر ح. محمدزاده صديق "دوزگون" در كتاب سيري در اشعار تركي مكتب مولويه به اين نكته اشاره كرده و مىگويد اين ديوان حاوي اشعار پر طنين و پر شوري - بخشي از آن سروده شده در وصف ائمه اطهار - بوده و صوفيان و دراويش ابيات آن را به صورت ترجيعبند تضمين و در محافل مجالس خود اجرا مى نموده اندּ وى با اشاره به تاثيرپذيرى شعراي آذربايجان و ترك زبان از مولانا اضافه مىكند كه پس از مولانا٬ بسيارى مانند "باقى" از شعراى بزرگ دربار عثمانى بر اشعار تركي مولانا نظيره ها گفته آنها را تضمين و استقبال كرده اندּ او٬ پيدايش مكتب مولويه در ميان دراويش را نيز گواهى بر وجود ديوان كبير تركي شمرده استּ البته همه اين ادعاها و ملاحظات٬ محل مباحثه جدى بوده و بى شك محتاج به اثبات علمى و ادله محكم اندּ(٤)

بنا به همين مولف٬ "غريبي" شاعر و ناثر آذربايجاني عهد شاه تهماسب صفوى در كتاب "تذكره مجالس شعراي روم" خود كه به زبان تركي و در تبريز تأليف نموده است، ذكر و توضيحات مفصلي از مولانا و هم مطلبي در باره اشعار تركي وي دارد كه بخشى از آن به شرح زير است:

"اعلم المحققين و افضل العارفين؛ فريد المله و الدين مولانا جلال الدين قدس سره" دورور كى عجم ويلايتلرينده "ملاي روم" و روم ايقليمينده "موولانا خونكار" دئوم (؟) ايله مشهور و معروفدور.

اولدورور سردفتر-ى اهل-ى كيتاب
سيرر-ى گوفتاريندا عاجيزدير فوهوم

ּּּּּ قارامان ويلايتينده و قونييه شهه رينده واقيع اولموشدور و مرقد-ي پورنورلارى همان آندادير. مؤولويلر خانقاهي و مواليلر زييارتگاهيدير ...... بو موختصر اول طوطي-يى شكريستان-ى حقيقت(ين) ايسم-ى شريفي ايله قيليندي..... و توركي اشعاريندان بو مطلع و حوسن-ى مطلع٬ دوازده ايمام عּ(ين) اووصافين (دا) يازديغي بندلرندير: (از اشعار تركى مولوي٬ مطلع زير از ابياتي است كه در اوصاف دوازده امام سروده است):

اولار كيم بنده-يى خاص-ى خودا´دير٫
موحيبب-ى خاندان-ى موصطفا´دير.
حقيقت كعبه سينين قيبله گاهى٫
ايمام-و پيشواميز مورتضا´دير.

و بو بئيت داخي درويشلر پندي ايچون اول بولبول-ى گولوستان-ى ايره م(ين) نوطق-ى جانبخشيندن واردير كه اهل-ى گوفتار٬ اشعارلارينا بو بيئت ايله رؤونق وئريب، ترجيع بند قيلميشلاردير: (و اين بيت مخصوصاً از جهت پند درويشان از بلبل گلستان ارم و نطق جانبخش او آمده است كه اهل گفتار ، اشعار خود را با اين بيت رونق داده و ترجيع بندهايي باآن ساخته اند).

دينمه٫ گؤزه ت٫ باخما٫ چاپار قوشما هئچ!
ريند-ى جاهان اول٫ يورو٬ توخونما٫ گئچ!

بررسيهايى در باره اشعار تركى مولانا:

در باره آثار توركى مولانا٫ تركولوگها و زبانشناساني مانند پرفسور دورفر٬ سالئمان٫ يالت كايا٬ منصوراوغلو و كؤپرولو٫ تحقيقاتى و از تركهاى ايران پرفسور ح. م. صديق٫ پروفسور ج. هئيت و از تركمنها ملاعاشور قاضي٫ بيبي مريم شرعي نيز نوشته هائى دارند. با اينهمه متاسفانه تاكنون نه تمام اشعار و ابيات و نه تمام كلمات و تعبيرات تركى مولانا يكجا گردآورى و به لحاظ ادبي و زباني تدقيق نشده اندּ برخى از آثارى كه به سروده هاى تركى مولانا پرداخته و يا به آن اشاراتى كرده اند به قرار زيراند:

- Şerefettin Yaltkaya, Mevlana’da Türkce kelimeler ve ş‏iirler, Türkiyat Mecmuasi, 1934, cilt IV, s 111-167
- Mecdut Mansuroğlu, Mevlana Celaleddin Rumi’de Türkçe Beyit ve İbareler. Türk Dili Araş‏tı‎rmaları‎‎ Y‎IL 1954.
- Ural-Altaische Jahrbucher: Mawlawi Turkische Verse: von Mecdut Mansuroglu (Istanbul). Wiesbaden – 1960.
- Salemann, Noch einmal die Selschukischen Verse, Melanges, Asiatiques, X, ilave 222-237
- Abdülbaki Gölp‎ınarlı‎. Mevlânâ Celâleddin. İnkilâp Kitabevi
- Rafael Blaga, Handbook of the Iranian Peoples.
- P. Burguière, R. Mantran: Qulques vers Grecs du XIII e siècle en caractères Arabs; Bruxelles, 1952. Byzantion.
- Ragim Sultanov, Solva Tiurkskogo proiskhozhdniia, Vstrecha - iu shsciesia V Mesnevi Dzhaladdina Rumi. V kn.: Voprosy Iranskoi filologii, Baku, 1966, S 75-87. - Na azerb. iaz.
- Fuat Bozkurt, Türklerin Dili
- M. Fuat Köِprülü, Yeni Fâriside Türk Unsurlar‎, T.M. 1942, VII-VIII, cüz 1, 1-16.
- İslam Ansiklopedisi, Mevlana Maddesi
- برخى از آذربايجانيان پيرامون مولانا - حميد دباغى
- اشعار تركي مولانا - بشنو از ياد خوش حضرت مولانا-ملاعاشور قاضي٫ بيبي مريم شرعي
- تاريخ زبان و لهجه هاى تركى٫ دكتر جواد هئيت
- سيرى در اشعار تركى مكتب مولويه- دكتر حسين محمدزاده صديق




مولانا از نخستين شاعران تركىسرا در غرب آسيا

بسيارى از تركولوگها و منابع گوناگون مانند دايره المعارف اسلام جلال الدين مولوى را در زمره نخستين شاعران تركى گوى آسياى صغير به شمار آورده اند. رومى و فرزندش علاوه بر پيشگامي در تركي نويسي٬ همچنين از پيشگامان كاربرد اوزان عروضى در شعر تركى آسياي صغير شمرده مىشوند.

بواقع اهميت اشعار تركى سلطان ولد و مولانا و .... كه به لحاظ كمى در مقابل اشعار فارسىشان غيرقابل تامل اند٫ در سنت شكنى آنهاست. تا عصر مولانا زبان تركى٬ زبان توده مردم روستائى و طوائف در آسياى صغير و آذربايجان و زبان دولتمردان و سلاطين جهان اسلام٬ هنوز به عنوان زبان ادبى غالب بكار نمىرفت و در همه عرصه هاى نوشتارى٬ هم در ارتباطات٬ هم در تحريرات خصوصى و هم در دستگاه دولتى٬ زبان فارسي زبان حاكم بودּ مولانا زمانى به تركي نويسى آغاز كرد كه نوشتن به زبان تركي كسر شان و عيب شمرده مىشدּ اين سروده هاى تركى كه در چنين محيطى و در اوج حاكميت بىچون و چراى زبان و ادب فارسى و سنت فارسى نگارى و فارسىسرايى در غرب عالم اسلامى نگاشته شده اند٫ مانند نورى در تاريكي٬ آغازگر نهضت ادبى-فرهنگى تركى سرايى و رنسانس ادبى زبان تركى در آسياى صغير و آذربايجان بوده اند.

همه محققان در اين امر متفق اند كه مولانا با آنكه آثار گرانقدر خود را به فارسي پديد آورد و نه به تركي٬ و بزرگان طريقت مولويه مانند سلطان ولد در ظهور و گسترش ادب تركي در آناتولي بسيار موثر بوده اندּ پس از مولانا و به موازات فزوني گرفتن تعداد مسلمانان ترك در آسياي صغير٬ بزرگان طريقت مولويه به منظور خطاب به مردم تركزبان٬ بيش از پيش به نظم و نثر تركي روي آوردندּ بويژه فرزند مولانا سلطان ولد٬ در رواج اعتقادات و آموزش عقايد متصوفانه در ميان توده هاى مردم – به سبب زبان ساده و صميمى اشعار تركى خويش - بسيار موفق بوده است. هر چند در اشعار تركى سلطان ولد٬ روانى٬ خروش و درخشندگى همفكر و همعصر تركى سراى خود يونوس ائمره ديده نمىشود٬ با اينهمه آثار تركى وى تاثيرى بسيار مهم در گسترش نهضت تركىنويسى در آناتولى داشته است.

در قرن ١٣ زبان بلخ٬ موطن مولانا تركى خراسانى بوده است

ابيات تركى و ملمعات رومى از نخستين نمونه ها و قديميترين متون تركى غربى (اوغوز) و يا سلجوقى (٥)٬ منشاء تركى آناتولى-بالكان- قاقاووزى٫ تركى آذربايجانى- خراسانى و تركمنى و يا دقيقتر لهجه خراسانى تركى آذرى بشمار مىروند. تركولوق مشهور پروفسور گرهارد دوئرفر (Prof. Dr. GERHARD DOERFER) در اثر خود بنام (Türkische Folklore-Texte aus Chorasan) اشعار تركى مولانا را از محصولات ادبى تركى خراسانى قديم به شمار آورده است. مولانا از شهر بلخ آمده است. به گمان پروفسور دوئرفر٫ در قرن ١٣ و قبل از آنكه اين شهر بعدها در قرن ١٦ به تصرف تركمنها در آيد٫ زبان مردم بلخ تركى خراسانى بوده است. بنابه وى٬ اين اشعار بيشتر خصوصيات لهجه خراسانى زبان تركى را دارا مىباشند.

اشعار تركى مولانا-سلطان ولد از نخستين نمونه هاى ادبيات ديوانى تركى در آسياى صغير اند و به تركى اوغوزى غربى مشترك قرن سيزده٬ قبل از تقسيم شدن آن به دو شيوه بالكان- آناتولى و آذربايخان-خراسان نوشته شده اند. در حاليكه در آثار تركى مولانا خصوصيات شيوه هاى تركى غيراوغوزى هم منعكس شده (مانند استفاده از پسوند-غاى براى زمان آينده كه معادل آن در تركى غربى پسوند-هجك است)٬ در آثار سلطان ولد كه در آناتولى نشو و نما يافته است٫ هيچكدام از اين خصوصيات ديده نمىشوند. شعر تركى سلطان ولد تركى اوغوزى (آذربايجانى-آناتولى) خالص است. متاسفانه تاكنون مجموعه كامل اشعار تركى مولانا و سلطان ولد و نيز كلمات و عبارات تركى آثار اين دو در ايران چاپ نشده است. حال آنكه در مقام مقايسه٬ زبان تركى اشعار سلطان ولد بسيار بيشتر از تركى استانبولى به تركى آذربايجانى امروز نزديك بوده و تركى مولانا نيز بدون مباحثه تركى خراساني است. اساسا نمىبايست فراموش نمود كه قارامان٬ حتى قونيه در ناحيه موسوم به هلال آذرى قرار دارد و گويش تركى رايج در آن٬ قبل از بسط حاكميت تركان عثمانى به اين نواحى٬ همان بود كه امروزه تركى آذرى ناميده مىشود. از اينرو است كه مىبايد علاوه بر سلطان ولد-مولانا٬ همه آثار تركى آفريده شده در هلال آذرى در تركيه٬ اقلا تا ظهور دولت صفوى (و حتى تا سقوط دولت عثمانى) در تاريخ ادبيات تركى آذرى نيز گنجانده شوند.

لهجه هاى خراسانى زبان تركى

لهجه هاى خراسانى و آذربايجانى زبان تركى٬ دو گروه لهجه عمده شاخه شرقى اوغوز غربى را (زبان تركى آذرى امروزين را) تشكيل مىدهند. (شاخه غربى اوغوز غربى به لهجه هاى آناتولى-بالكان و اوغوز شرقى به گروه لهجه هاى تركمني اطلاق مىشود)ּ شاخه شرقى اوغوز غربى و يا تركى آذرى خود شامل گروه لهجه هاى زير است:
ا- لهجه هاى آذربايجانى: رايج در سراسر ايران٫ آذربايجان٫ عراق٫ تركيه٫ سوريه٫ گرجستان٫ داغستان٫ اردن٫ لبنان٬ افغانستانּ
ب- لهجه هاى خراسانى: رايج در استانهاى خراسان شمالى٬ خراسان رضوى٬ خراسان جنوبى و مازندران و جنوب ايران (ابولوردى)٬ در تركمنستان (؟)
ج- لهجه سنقرى: رايج در بخش ترك نشين و آذربايجانى استان كرمانشاه٬ شهرستان سنقرּ (بسيارى از زبانشناسان اين لهجه را جزء لهجه هاى آذربايجاني زبان تركي مىشمارند)ּ

لهجه هاى خراسانى زبان تركى امروزه در شمال استان خراسان و در ناحيه كوچكى از جمهورى تركمنستان (؟) رايج است. اين گروه لهجه ها كه بعضى از خصوصيات تركى باستان را محافظه كرده است٫ داراى سه شيوه شمالى (اوزبكى اوغوزى)٫ غربى و جنوبى مىباشد. لهجه هاى خراسانى تركى (لهجه شرقى) زبان مادرى حدود ٨٪ و لهجه هاى آذربايجانى تركى (لهجه غربى) كه شامل لهجه هاى جنوب (قشقايى و غيره) نيز مىشود زبان مادرى حدود ٩٢٪ (٨٠٬٥+ ١١٬٥) از خلق ترك در ايران است. رابطه و نزديكى بين گروه لهجه هاى آذربايجانى و خراسانى زبان تركى در ايران٫ مانند رابطه و نزديكى بين گروه لهجه هاى كرمانجى و سورانى زبان كردى مىباشد.

ادبيات تركي خراساني

لهجه خراسانى زبان تركى مرحله نخست شكل گيرى زبان ادبى تركى غربى شمرده مىشود. تاريخ تركى ادبى در خراسان٫ ايران٫ آذربايجان و تركيه همه با اشعار شعراى ترك خراسان شروع مىشود. زبان ادبى تركى غربى در آغاز (قرون ٬١١ ١٢ و ١٣) بر اساس اين لهجه و با آثار حسن اوغلو اسفرايني٬ مولانا جلال الدين رومي و ديگران به ظهور رسيده است. تركى خراسانى همچنين زبان گروههاى تركى اى بوده است كه به سبب تهديد و فلاكت مغول تحت نامهايى چون خراسانيها٬ پيران خراسان-خوراسان ارنلرى٫ به آذربايجان و آناتولى مهاجرت مى كرده اند (٦). بسيارى از بنيانهاى فرهنگ تركى آذربايجانى-آناتوليايى بلاواسطه با خراسان در ارتباطندּ اولين شعراى تركى گوى در آذربايجان حسن اوغلو اسفرايني (٧) و در آنادولو خوجا دخانى (٨) هر دو از تركهاى خراسان مىباشند. تصادفى نيست كه در ميان نخستين مشوقان و اشاعه دهندگان زبان و ادبيات تركى در آسياى صغير نام "خونكار حاجى بكتاش ولى خراسانى" ديده مىشود (٩)ּ اما گسترش و حاكميت لهجه تركي خراساني بر زبان ادبي-نوشتارى تركي غربى٬ در مدت كوتاهي متوقف و جاى خود را به لهجه آذربايجاني تركي داده استּ نخستين آثار مكتوب به لهجه خراسانى تركى آذرى به قرار زير است: اشعار تركى مولانا٬ بخش شعرى بهجه الحقايق٬ كتاب الفرائض٬ لغت ابن مهنا (لغت نامه چهار زبانه به زبانهاى پهلوى٫ فارسى٫ عربى و لهجه خراسانى زبان تركى).

چند نكته در باره نمونه هاي از اشعار تركي مولانا:

١- شعرها را٬ طبق باز خواني و تصحيح خود آورده امּ در اغلب منابع ايراني كه اشعار تركي مولانا در آنها نقل مىشوند٬ ثبت اشعار آكنده از اشتباهات و اغلاط املائي و خوانشى و گرامرى و ادبى استּ مثلا بند اول شعر اول در نوشته هاى چاپ ايران به اين شكل نقل ميشود:

اوسسون وارسا اى غافل٬ آلدانماغيل زنهار مالا
شول نسنه يه كه سن قويوب٬ گئده رسن اول گئرو قالا

حال آنكه در شعر اول مصراعهاي اول و دوم هر بند٬ هم قافيه اند و بنابراين شكل صحيح به شكل زير است:

اوسون وارسا ائى عاقيل٬ زينهار مالا آلدانماغيل
شول نسنه نى كيم سن قويوب٬ گئده سين اول بوندا قالا

همينطور در نوشته هاى چاپ ايران٬ اغلب بندها و ابيات شعر اول و دوم با هم در هم آميخته ميشوندּدر حاليكه در شعر اول در هر بند دو مصرع اول و دوم هم قافيه و مصرعهاى چهارم بندها نيز با هم هم قافيه اندּ ولي در شعر دوم٬ سه مصرع اول و دوم و سوم هر بند با يكديگر هم قافيه و مصرعهاى چهارم بندها با هم هم قافيه اندּ

٢- همه اشعار با اورتوقرافي فونئتيك سؤزوموز نوشته شده اندּ
٣- در بازخوانى اشعار٬ صرف زمان حال اول شخص مفرد را –همانگونه كه در لهجه هاى شمالي و شرقى تركي خراساني مرسوم است- با پسوند –من و به شكل سئوه رمن٬ ديله رمن٬ گزه رمن و ּּּּ حفظ كرده امּ معادل اين قالب در لهجه هاي معاصر آذربايجاني زبان تركي با پسوند –ه م و به شكل سئوهره م٬ ديله ره م٬ گزه ره م و ּּּּ استּ
صرف زمان حال اول شخص جمع نيز به شكل بيز فانىميز حفظ شد كه معادل بيز فانىييك در لهجه هاى معاصر آذربايجانى زبان تركي استּصرف زمان حال اول شخص جمع در لهجه هاى معاصر شمالي و شرقى خراساني زبان تركي به شكل –ميز٬ -ميس و -بيز (گليرميز٬ ּּּ) و در لهجه هاى معاصر آذربايجاني زبان تركي –ايك٬- آك (گليريك٬ּּּּ) استּ
٤- فعال بارماق – همانگونه كه در لهجه هاي تركي خراسان مرسوم است- حفظ شده استּ معادل اين فعل در لهجه هاى معاصر آذربايجاني زبان تركي وارماق استּ همينطور فرمهاي قديمي كلمات آندان٬ آندا٬ شول٬ اول٬ ּּּ به همان صورت اصلي نوشته شدندּ
٤- در لهجه هاي معاصر زبان تركي ايران و آذربايجان٬ هر دوى كيپهاي دوم شخص شرطى و دوم شخص مضارع با يك قالب سان-سن بيان ميشوند٬ به عنوان نمونه "قاليرسان" هم به معني مىماني و هم به معني "اگر بماني"٬ "سنسن" هم به معنى "تو هستى" و هم به معنى "اگر تو هستى" مىباشدּ اما در تركي آنادولو٬ دو كيپ متفاوت "-سان" و "-سين" براي بيان ايندو وجود داردּ"قاليرسان" به معني "اگر بماني" و "قاليرسين" به معني "مىماني"٬ "سنسين" به معنى "تو هستى" و "سنسن" به معنى "اگر تو هستى" بكار مىرودּ از آنجائيكه به گمان اينجانب٬ روش دوم صحيحتر بوده و بر غناي گرامري زبان تركي مىافزايد؛ از اينرو در اشعار٬ وجوه شرطى را با پسوند "-سان" و زمان مضارع حال را با پسوند "-سين" نشان دادمּ مثلا: گله سن بوندا سنه يئى٫ غرضيم يوخ٫ ائشيديرسين- قالاسان آندا ياووزدور٫ يالينيز قاندا قاليرسين؟ (اگر بيائىּּּּ مىشنوى- اگر در آنجا بمانى٬ּּּ تنها مى مانى)ּ و يا سنسين٬ كيمسينּ(تو هستى٬ كه هستى)ּ
٥- پسوند "-ش" كه در افعال بايراشماق٬ آغلاشماق٬ گؤموشمك٬ ائريشمك٬ اوله شمك و ּּּּ بكار رفته است٬ پسوند اسم ساز از فعل در زبان تركى است و با "ش" فارسى رابطه اى ندارد. از متون تورفان "اوروش" (نبرد)٫ كوسوش (آرزو)٫ بوسوش (غم)٫ ياراش (مناسب)٫ سيغيش (اضطراب)ּ در بعضى از افعال "ش" به عنوان پسوند تشديد و تاكيد نيز بكار مىرود. ككره ش (تحقير كردن). استعمال پسوند ش در تمام زبانهاى تركى و در ايران بويژه در لهجه هاى قشقائي زبان تركى در جنوب ديده مىشود.
٦- من تركى و من فارسى ارتباطى با هم ندارند. مانند بد انگليسى و بد فارسى. من توركى از ريشه آلتائى بى به معنى من گرفته شده است. بى+ز=ما فرم جمع آن است. اشكال باستانى و لهجه اى اين كلمه بدين شرح است: بينگ٫ مينگ٫ مانگ٫ بين٫ مين٫ بن٫ من٫ مم.
٧- به منظور حفظ نوآنسهاي زباني و غناي اشعار٬ هر دو فرم دوبلتهايى مانند يالنيز-يالقيز و يئى-اييى را همزمان حفظ كردمּ (دوبلت٬ دو كلمه با ريشه يكسان است كه به لحاظ فرم٬ در دو مسير گوناگون متحول شده و هر دوى اين دو فرم متحول شده٬ اغلب با معانى متفاوت به طور همزمان در زبان حضور دارند) در زبان تركي معاصر٬ "يالقيز" بيشتر به معني تك و تنها و "يالنيز" به معني صرفا و منحصرا٬ همچنين "اييى" بيشتر به معني نيك و "يئى" به معني بهتر بكار مىرودּ

توضيح چند واژه تركي مولانا:

آرسلان (آرس+لان): شيرּ فرم مغولي كلمه آسلان تركيּ (آرس= آرژو در تركي قديم به معاني حيوان گوشتخوار٬ شغال٬ دله٬ راسو٬ سمور٬ּּּ و لان= از پسوندهاي نام حيوان در تركى٬ برگرفته از ريشه چيني لونگ به معني اژدها استּ تقطيع آن به صورت ار+سلان نادرست است)
آرواد: همسر٬ زنּاز ريشه اوراگات-اوراقوت-اوراگاچ تركي قديمּ (ريشه شناسي اين كلمه بر اساس عورت عربي٬ ريشه شناسىاي عاميانه و نادرست است)
آزيق: زاد٬ توشه٬ خوراك راه٬ به شكل آذوقه وارد زبان فارسي شده استּ
آس: (آسي٬ آسسى٬ آسيق) : سود٬ منفعت٬ فايده
آغچا=آغي+چا: پول٬ شئى بهادار كه براي معامله پاياپاي بكار رودּ از ريشه آغي (پارچه ابريشمي) و يا آقى (خزينه) در تركي باستانּ
آغلاشماق: باهم گريستن٬ سوگواري گروهى
آليپ=آلپ: دلاور٬ جوانمرد٬ بيباك٬ قهرمان٬ جسور و ּּּּلقب جنگجويانى كه در همه نبردها به تنها و تا به آخر جنگيده و پيروز مىگردند (از همين ريشه است نام طائفه آلپاغوت-آلپاقوت ساكن در استان همدان آزربايجان)
آنماق: ياد نمودن٬ به خاطر آوردن (از همين ريشه است آني=خاطره٬ آنما=يادبود٬ آنيت=يادمان٬ آنيم=يادواره٬ּּּ)
آييتماق: گفتن٬ ذكر كردن٬ وعده دادن٬ پرسيدن٬ به گفتار آوردن (از مصدر آيماق به همين معانيּاز همين ريشه است آيديرماق٬ آييتيش=احوال پرسى٬ آييتقان=سائل٬ آيديق=آي+ديق=خطاب٬ آييق=وعده٬ آيتينماق٬ آيتيلماق٬ ּּּּ)
اؤپگونو=اؤپوك+ون+و: اؤپوگونو- اؤپويونوּ بوسه ات راּ اؤپوك= بوسه٬ نوعى بوسه صميمي و پاك٬ كودكانه٬ بوسه طولاني و پر ادعا (همريشه با اؤپوش٬ اؤپوجوك٬ اؤپمك٬ اؤپوشمك٬ اؤپسهمك)ּ
ائرمك: واصل شدن٬ رسيدن
ائريشمك: به چيزي واصل شدن
اؤكوش: زياد٬ فراوان٬ بسيار (از ريشه اؤكمك به معني انباشتنּ از همين ريشه است اؤكون=توده گل و ּּּ٬ اؤكوم=انبوه٬ اؤكولگه ن٬ و مصادر اؤكوشله مك٬ اؤكولمك٬ اؤكسونمك٬ اؤكمكله نمك٬ ּּּּهمه در رابطه با جمع نمودن و توده كردن و انباشتن و ּּּ)
اؤيود: پند٬ نصيحت٬ اندرز
اتمك: نوعى نان
اوس: عقل٬ خرد٬ نيروي تمييز (از همين ريشه است اوسال= عقلاني٬ اوسچو= عقلگرا٬ راسيوناليست٬ اوسلو=باهوش٬ هوشمند)
اوغور: بخت٬ اقبال٬ پيشامد خوش٬ مواجهه٬ بركت٬ دولت٬ زمان٬ وقت٬ فرصت (از همين ريشه است اوغورلو=خوش يمن٬ اوغورسوز=بديمن٬ اوغراماق= سرزدن٬ اوغورلاماق=بدرقه كردن٬ اوغراشماق=سرو كله زدن٬ مشغول بودن٬ اوغراق=محل سرزدن٬ پاتوق)ּ وارد زبان فارسى نيز شده است (در عبارت اوغور بخير)
اوله شمك: تقسيم كردن٬ پخش كردن (از همين ريشه است: اولكه=كشور٬ اولوس=ملت)
اويخو=يوخو: خواب (از مصدور اويوماق=خوابيدنּ يوخولاماق=يوخو+لا+ماق نيز به معني به خواب رفتن است)ּ
اويماق: پيروي كردن٬ متابعت٬ هماهنگي نمودن (از همين ريشه است اويسال=مطيع٬ اويارلاماق=انطباق٬ تعديل٬ اويوم=هماهنگى٬ اويغون=مناسب٬ اويار=o.k.)
ايلتمك: بردن٬ رساندن٬ متصل كردن٬ آويزان كردن (١- ايليشديرمك٬ آسديرماق ٢- آپارماق٬ گؤتورمك٬ ايله تمك)
اييى (يئي ٬ يئگ٬ كاى٬ كئى٬ گئى)= خوب٬ نيك (اييىليك=خوبى٬ نيكي٬ اييىمسه ر=خوشبين)
بئله (بؤيله): اينگونه٬ اينسان
بارغيل: بروּاز مصدر بارماق به معنى رفتن (در لهجه آذربايجاني: وارماق)
باى: دارا٬ ثروتمند ּ از همين ريشه است باييتماق٬ باييماق (ثروتمند شدن و ثروتمند كردن)
بايراشماق: باهم جشن گرفتن٬ همريشه با بايرامּ
باييق: حقيقت٬ سخن راست و اصيل
بوندا: اين جهان (آندا=آن جهان)
بوْلا: اولا= باشد (از مصدر بوْلماق به معنى شدن)
بۇلماق: پيدا نمودن٬ يافتن چيز موجود (پيدا نمودن چيز گمشده=تاپماق)
بيگى (در تركى جغتائى) =گيبي=كيمي: مانند
بيله: ١- همراه٬ با٬ در معيت (در اين معنى فرم اصلى آن بيرله است) ٢-حتى
چئوره: پيرامون٬ اطراف٬ محيط (از مصدر چئويرمك به معني برگرداندن٬ به چرخش در آوردن٬ واژگون كردنּ همريشه با چئويري=ترجمه٬ تاويل٬ تعبير٬ چئوريم=انقلاب٬ چئوريليش=كودتا٬ چئوره چي=طرفدار محيط زيست٬ چئوره له مك= محاصره كردن٬ چپ چئوير=زيرو رو كردن)
چاخير: شراب (چاخيرچى=شراب فروش)
چلب (چالاب): شيخ٬ مولا٬ ٬مودب٬ بزرگوار٬ سرور٬ خداوندּ
خيصمينا: به نزديكانت (عربى)
دئره م: ديييره م٬ دئييره م (مىگويم)ּ
دامو (تامو٬ تاماق): جهنم٬ از مصدر تامديماق= سوزاندن (تامدو= آتش فروزان٬ آتش سركش٬ شعله قوي)
دوراق: ايستگاه٬ موقف (از همين ريشه است دوروم=موقعيت٬ دوراغان=ايستا٬ دوراقساما=مكث٬ دورغون=راكد)
دورمك: گردآوري٬ لوله كردن٬ به شكل تومار پيچاندن٬ (از همين ريشه است دورمه ج= لقمه بزرگ٬ ساندويج٬ دورمه و دوروم =هر دو به معناى ساندويج٬ به شكل ترمه وارد زبان فارسي شده است)
دويماق: شنيدن٬ حس نمودن (از همين ريشه است دويو=حس٬ دويورو=اعلانيه٬ دويومساماق=حس كردن٬ دويغو=احساسات٬ دويغولو=با احساسات٬ دويغوسال=احساساتي٬ּּ)
ديرليك: گذران٬ نظم و نظام و زندگى٬ حيات٬ ماليات و خرجيּ (همريشه با ديرى٬ ديريليك٬ ديريم٬ ديريلمك٬ ديرچه لمك و ּּּ)
ديرهم: درم٬ درهم (واحد پول٬ از دراخماى يونانى)
ديله ك: آرزو٬ طلب٬ خواهش (از همين ريشه است ديله نمك٬ ديله نچي٬ּּּ)
سئييرتمك: جهاندن٬ پراندن٬ به سرعت راندن (قوشوشدورماق٬ آتلاتماق٬ سيچراتماق)
سانماق: گمان و ظن كردن (از همين ريشه است ساني= حدس و گمان٬ سانال=مجازي٬ سانري=هالوسيناسيون)
سوار: سو+ار: شخص نظامي٬ سرباز (سوبك=سو+بك=فرمانده نظامى٬ در نام سوبك تكينּدر فارسى به اشتباه سبك تكين نوشته مىشود٬ سو باشى=فرمانده ارتش)
سونمك: كش دادن و دراز كردن بدون قطع و پاره نمودن چيزي
شول (شو+اول): اين٬ آن (اشاره به مكان و زمان نزديك) (شؤيله=شو+اؤيله=اينگونه٬ اينسان٬ شونلار=اينها٬ اينان)
غاى-قاى: پسوند آينده در تركى شرقى٬ معادل پسوند –اجاق-هجك در تركى غربىּ آلغاى (آلاجاق در تركى غربى)= خواهد خريد٬ بولغاى (اولاجاق در تركى غربى)= خواهد شدּ
قاتى: سخت٬ سفت٬ شديد٬ جامد٬ خشن و بي رحم٬ تندروּ (از همين ريشه است قاتيق٬ قاتيلاشماق= سفت شدن)
قارا (قاراق): مردمك چشمּ قاراگؤز=قاراق گؤز=گؤزون قاراغى= مردمك چشمּ مجازا نور چشمى
قارينداش: همزاد٬ ريشه كلمه قارداش در تركى معاصرּ
قامو: همه٬ عموميּ (فرمهاي تاريخي و لهجه اى آن: قاموق٬ قاميغ٬ قاماق٬ قاموغ٬ كاموغ٬ خاميخ٬ هامىּּּ)
قاندا: در كجا٬ در كدام سو
قايى: محكم٬ سفت (از همين ريشه است قاييم)
قوپوز: ساز ملي ترك
قوز: بچه٬ كوچك٬ زائيدن وּּּ (از همين ريشه است قوزو = بره٬ قوزلاق=گوسفند و بز حامله٬ قوزلوق=محل نگهدارى بره و ּּ)
قول: بنده٬ عبد (قوللوق=خدمت٬ سرويس٬ قوللوقچو=خادم٬ قوللانماق=استفاده كردن٬ به خدمت گرفتن)
قيغيرماق (قاغيرماق): ذكر با صداى بلند٬ آواز دادن٬ فريادּ (همريشه با قيغيلداماق=صدا كردن نوزاد٬ قيغيرتي=صداي تكلم نوزاد)
قيلاووز (قيلابوز٬ قيلابور٬ قيلاوور): دليل٬ راهنما ٬ امير ناصح٬ حاكمي كه پند دهد٬ كتاب خودآموز ּ به شكل قلاويز-گلاويز به زبان فارسى وارد شده است (وسيله اي براي باز كردن سوراخ در فلزات)
كاني: كى+آن+ي= كه او را
كندؤز=كندي+اؤز: خويشتن
كيچكينن: خرد و كوچك
گؤموشمك: دفن نمودن با كمك هم (از همين ريشه است گؤمو=چيز دفن شده٬ گؤموت=خزينه٬ گؤمولو=مدفونּكؤمه ج٬ كؤمور٬ּּּ)
ما: هان!٬ اينك! بفرما! (ايشته!٬ آل!)
نسنه: شئى٬ چيز
نسنه رمك: به چيزي دست يافتن
يئى (اييي٬ يئگ٬ كاى٬ كئى٬ گئى) = بهتر٬ نيك٬ خوب، معقول و مقبول٬ دوست و برادر (يئىله مك=ترجيح دادن٬ بيزدن يئىلر=از ما بهتران٬ اجنه)
ياراق: آمادگى٬ تداركات٬حاضر٬ چيز مفيد و بدردبخور٬ سلاح٬ زره٬ سپر (به شكل يراق به زبان فارسى وارد شده است)
يارغى: محكمه٬ دادگاه (از همين ريشه است يارغيلاماق=محاكمه نمودن٬ يارغيچ=قاضي٬ּּּ)
يارليغاماق: عفو نمودن٬ ترحم كردن٬ رحمت
يازى: دشت و صحرا
يازيق: گناه و خلاف شرعى٬ يازيقلى=گناهكار (خلاف عرفي=سوچ٬ مجرم=سوچلو)
يالقيز: تنها (از ريشه يالينقوس)
يالينيز (يالنيز): صرفاּ (از ريشه يالينقوس)
ياولاق=ياو+لاق: بد٬ ناشايست٬ بى ارزش٬ پست
ياووز: بد٬ زبون٬ سخن درشت٬ بد و بيراهּ از ريشه ياو (در كلمات ياوا و در ياولاق= زشت٬ نامطلوب٬ ناخوشآيند٬ به درد نخور٬ وخيمּ به زبان فارسي به صورت ياوه وارد شده استּ همريشه با ياواش كه زبان فارسي به شكل يواش وارد شده است)






نمونه هايى از اشعار تركى مولانا:

ايلك قوشوق- شعر اول:

اوسون وارسا ائى عاقيل Usun varsa ey âqil
زينهار مالا آلدانماغيل! Zinhar mala aldanmağıl
شول نسنه نى كيم سن قويوب Şol nəsnəni kim sən qoyub
گئده سين اول بوندا قالا Gedəsin ol bunda qala

سن زحمتيني گؤره سين Sən zəhmətini görəsin
دونيا مالينى دوره سينDünya malını dürəsin
آنلار قاليرلار خرج ائديب Anlar qalırlar, xərc edib
آنمايالار سنى بيله Anmayalar səni bilə

سنى اونودور دوستلارين Səni unudur dostların
اوغلون٫ قيزين٫ آروادلارين Oğlun, qızın, arvadların
اول مالينى اوله شه لر Ol malını üləşələr
حئساب ائديب قيلدان قيلا Hesab edib qıldan qıla

بير دملييه آغلاشالار Bir dəmliyə ağlaşalar
آندان باريب بايراشالار Andan barıb bayraşalar
سنى چوخورا گؤموشوب Səni çuxura gömüşüb
تئز دؤنه لر گوله گوله Tez dönələr gülə gülə

قيلمايالار سنه وفا Qılmayalar sənə vəfa
بونلار باي اولا٬ سن گدا Bunlar bay ola, sən gəda
سنين اوچون وئرمه يه لر Sənin üçün verməyələr
بير پارا اتمك يوخسولا Bir para ətmək yoxsula

بوگون سئوينيرسين منيم Bugün sevinirsin mənim
وار دييه آغچام٬ آلتينيم Var diyə ağçam, altınım
آنمازمىسين اول گونو كيم Anmazmısın ol günü kim
مؤحتاج اولاسين بير پولا؟ Möhtac olasın bir pula

اول مال دئدييين مار اولا Ol mal dediyin mar ola
حاقق´ين گؤزونده تار اولا Haqq’ın gözündə tar ola
هرگيز مدد بولماياسين Hərgiz mədəd bulmayasın
چئوره باخيب ساغا٬ سولا Çevrə baxıb, sağa sola
------------------------------------------
ايكينجي قوشوق- شعر دوم:

ايلتدين ايسه آندا چيراغ İltdin isə anda çiraq
اولا سنه اول خوش دوراق Ola sənə ol xoş duraq
بوندا نه كيم قيلدين ياراق Bunda nə kim qıldın yaraq
آندا سنه قارشى گله Anda sənə qarşı gələ

مال٬ سرمايا قيلغيل آزيق Mal sərmaya qılğıl azıq
حاقق´ا اينانيرسان باييق Haqq’a inanırsan bayıq
ياپ آخيرت٫ دونيانى ييخ Yap axirət, dünyanı yıx
تا ائره سين خوش منزيلهTa erəsin xoş mənzilə

چون اولا الينده ديره م Çün ola əlində dirəm
يئتديكجه گوج٬ قيلغيل كرم Yetkicə güc, qılğıl kərəm
اؤيود بودور كى من دئره م Öyüd budur ki mən derəm
دؤولت آنين اؤيود آلا Dövlət anın öyüd ala

آييتما مال اولدو تلف! Ayıtma mal oldu tələf
حاقق مين بيرين وئره ر خلف Haq min birinin verər xələf
قيلغيل سلف! قيلما علف! Qılğıl sələf! Qılma ələf
ورنه هامى ضاييع اولا! Vərnə hamı zayi ola

ديله ر ايسه ن عئيش-ى ابد Dilər isən eyş-i əbəd
قيلغيل نه دئدييسه احد Qılğıl nə dediysə əhəd
آندان ديله هر دم مدد! Andan dilə hər dəm mədəd
تا ائريشه سين حاصيلا! Ta erişəsin hasıla

بئيله بويوردو لم يزل: Beylə buyurdu ləm yəzəl
"بيلين منى! قيلين عمل! Bilin məni! Qılın əməl
ترك ائيله نيز طول-ى امل Tərk eyləniz tul-i əməl
اويمايينيز هر باطيلا! Uymayınız hər batıla

يوخسول ايسه ن٬ صبر ائيله گيل Yoxsul isən, səbr eyləgil
گر باى ايسه ن٬ خئير ائيله گيل! Gər bay isən, xeyr eyləgil
هر بير حالا شوكر ائيل هگيل! Hər bir hala şükr eyləgil
حاقق دؤندوره ر حالدان حالا Haq döndürər haldan hala

دونيا او´نون٫ آخرت او´نون Dünya onun, axrət onun
نئعمت او´نون٫ مئحنت او´نون Ne’mət onun, mehnət onun
دامو او´نون٫ جننت او´نون Damu onun, cənnət onun
دؤولت اونون كاني بولا Dövlət onun k’ani bula

حاق´دان منه نه مال گره ك Haq’dan mənə nə mal gərək
نه قيل گره ك٫ نه قال گره ك Nə qil gərək, nə qal gərək
ديله ييم اييى حال گره ك Diləyim iyi hal gərək
كندؤزونو بيله ن قولا Kəndözünü bilən qula

اول كيم گئده اوزاق يولا Ol kim gedə uzaq yola
گره ك آزيق آلا بيله Gərək azıq ala bilə
آلماز ايسه يولدا قالا Almaz isə yolda qala
ائرمه يه هرگيز منزيله Erməyə hərgiz mənzilə

وئردى سنه مالى چلب Verdi sənə malı Çələb
تا خئيره قيلاسين سبب Ta xeyrə qılasın səbəb
خئير ائيله گيل٬ حاق قيل طلب! Xeyr eyləgil, Haq qıl tələb
وئرمه دن اول مالى يئله! Vermədən ol malı yelə

آس ائتمه يه مالين سنين As etməyə malın sənin
خوش اولمايا حالين سنين Xoş olmaya halın sənin
نسنه رمه يه الين سنين Nəsnərməyə əlin sənin
گر سونمه دينسه ال اله Gər sünmədinsə əl ələ

من بير بيچاره ائى ايلاه! Mən bir biçarə ey İlah
ياولاق چوخ ائيله ديم گوناه Yavlaq çox eylədim günah
يازيقلاريمدان آه٬ آه! Yazıqlarımdan ah ah
ما شرح ائده م٬ گلمز ديله Ma şərh edəm gəlməz dilə

ائى شمس٬ ديله حاق´دان حاق´ي! Ey Şəms, dilə Haq’dan Haq’ı
بيز فانىبيز ، اولدور باقى Biz fânibiz. Ol’dur bâqi
قامولار او´نون موشتاقى Qamular O’nun muştaqı
تاخوده كو (؟) كيمين اولا! Taxudəki (?) kimin ola
------------------------------------------
كيچكينن اوغلان٫ هئى بيزه گلگيل! Kiçkinən oğlan, hey bizə gəlgil
داغلاردان داشدان٫ هئى بيزه گلگيل! Dağlardan daşdan, hey bizə gəlgil
آى بيگى سندين٫ گون بيگى سنسين Ay bigi səndin, gün bigi sənsin
بيمزه گلمه! بامزه گلگيل! Biməzə gəlmə, baməzə gəlgil
كيچكينن اوغلان٫ اوتاغا گيرگيل! Kiçkinən oğlan, otağa girgil
يولو بولمازسان٫ داغلاردان گزگيل! Yolu bulmazsan, dağlardan gəzgil
اول چيچه يى كيم٬ يازىدا بولدون Ol çiçəyi kim yazıda buldun
كيمسه يه وئرمه! خيصمينا وئرگيل! Kimsəyə vermə, xısmına vergil
------------------------------------------
گله سن بوندا سنه يئى٫ غرضيم يوخ٫ ائشيديرسين Gələsən bunda sənə yey, qərəzim yox, eşidirsin
قالاسان آندا ياووزدور٫ يالينيز قاندا قاليرسين؟ Qalasan anda yavuzdur, yalınız qanda qalırsın
چلب´يندير قامو ديرليك٫ چلب´ه گل! نه گزه رسين؟ Çələb’indir qamu dirlik, Çələb’ə gəl nə gəzirsin
چلبى قوللارين ايسته ر٫ چلبى´نى نه سانيرسين؟ Çələbi qulların istər Çələb’ini nə sanırsın
نه اوغوردور٫ نه اوغوردور٫ چلب آغزيندا قيغيرماق Nə uğurdur, nə uğurdur Çələb ağzında qığırmaq
قولاغين آچ! قولاغين آچ! بولا كى آندا دويارسين Qulağın aç, qulağın aç, bola ki anda duyarsın
------------------------------------------
اگر يئىدير قارينداش٫ يوخسا ياووز Əgər yeydir qarındaş, yoxsa yavuz
اوزون يولدا سنه بودور قيلاووز Uzun yolda sənə budur qılavuz
چوبانى برك توت! قوردلار اؤكوشدور Çobanı bərk tut, qurdlar öküşdür
ائشيت مندن قارا گؤزوم٫ قارا قوز! Eşit məndən qara qözüm, qara quz
اگر تات´سان و گر روم´سان و گر تورك Əgər Tatsan, vəgər Rumsan, vəgər Türk
زبان بىزبانان را بياموز! Zəbani bizəbanan ra biyamuz
------------------------------------------
اوخچولاردير گؤزلرى٫ خوش نسنه دير اول قاشلارى Oxçulardır gözləri xoş nəsnədir ol qaşları
اؤلدوره ر يوز سوارى٫ كيمدير بو آليبپ آرسالان؟ Öldürər yüz suəri kimdir bu Alıp Arsalana
------------------------------------------
از ملمعات تركي-فارسي مولانا

دانى كه من به عالم٫ يالنيز سنى سئوه رمن
چون در برم نيايى٫ اندر غمت اؤله رمن
من يار باوفايم٫ بر من جفا قيليرسين
گر تو مرا نخواهي، من خود سني ديله رمن
روئى چو ماه دارى٫ من شاددل از آنم
زان شكرين لبانت٫ بير اؤپگونو ديله رمن.
تو همچو شير هستى ٫ منيم قانيم ايچه رسين٫
من چون سگان كويت٫ دنبال تو گزه رمن
فرماى غمزه ات را٫ تا خون من نريزد
ورنه سنين اليندن من يارغييا بارارمن
هر دم به خشم گويى: بارغيل منيم قاتيمدان!
من روى سخت كرده٫ نزديك تو دورارمن
روزى نشست خواهم٫ يالقيز سنين قاتيندا
هم سن چاخير ايچه رسين٫ هم من قوپوز چالارمن
روزى كه من نبينم آن روى همچو ماهت
جانا! نشان كويت٫ از هر كسى سورارمن
آن شب كه خفته باشى٫ مست و خراب و تنها
نوشين لبت به دندان٫ قاتى قايى يارارمن
ماهى چو شمس تبريز٫ غيبت نمود و گفتند:
از ديگرى نپرسيد٫ من سؤيله ديم٫ آرارمن
------------------------------------------
ماهست نمىدانم٫ خورشيد رخت يانه
بو آيريليق اودونا٫ نئجه جييه ريم يانه؟
مردم ز فراق تو٫ مردم كه همه دانند
عئشق اودو نهان اولماز٫ يانار دوشه جك جانه
سوداى رخ ليلى٫ شد حاصل ما خيلى
مجنون كيمى واوئيلا٫ اولدوم گينه ديوانه
صد تير زند بر دل٫ آن ترك كمان ابرو
فيتنه لى آلا گؤزلر٫ چون اويخودان اويانه
ائى شاه شجاع الدين٫ شمس الحق تبريزى!
رحمتدن اگر نولا٫ بير قطره بيزه دامه؟
------------------------------------------
مرا ياريست ترك جنگجويى
كه او هر لحظه بر من ياغى بولغاى
هر آن نقدى كه جنسى ديد با من
ستاند او ز من تا چاخير آلغاى
بنوشد چاخير و آنگه بگويد:
تلا لالا تلا ترلم٫ تلا لاى
گل ائى ساقى٫ غنيمت بيل بو دمنى!
كه فردا كس نداند كه نه بولغاى
الا ائى شمس-ى تبريزى نظر قيل!
كه عشقت آتش است و جسم ما ناى
------------------------------------------
اى ترك ماه چهره! چه گردد كه صبح تو
آيى به حجره من و گويى كه : گل برى!؟
تو ماه تركى و من اگر ترك نيستم
دانم به اين قدر كه به تركيست آب سو
آب حيات تو گر ازين بنده تيره شد
تركى مكن به كشتنم اى ترك ترك خو
رزق مرا فراخى از آن چشم تنگ توست
اى تو هزار دولت و اقبال تو به تو
مكش از بهر خون من اى آرسالان قيليچ
عشقت گرفته جمله اجزام مو به مو
نام تو ترك گفتم از بهر مغلطه
زيرا كه عشق دارد صد حاسد و عدو
گؤيچه ك باخيشلارين بر ما فسون بخواند
اى سيز ديشى تو سئىره ك و دسيز ديش هانى بيجو (؟)
تكتور شنيده ام از تو و خاموش مانده ام
غماز من بس است در اين عشق رنگ و بو
------------------------------------------
رسيد تركم با چهره اى گل وردى٫ بگفتمش:
چه شد آن عهد؟ گفت: اول باردى
بگفتمش كه: يكى نامه اى بدست صبا بدادم
اى عجب آورد؟ گفت: گؤسته ردى
بگفتمش چرا به يكه آمدى اى دوست؟
سئييرتدى يولداشيم يولدا٫ ائردى
------------------------------------------
من كجا٬ شعر از كجا؟ ليكن به من در مىدمد
آن يكي تركي كه آيد٬ گويدم: هئي كيمسين؟
------------------------------------------
يا اوحدالجمال٫ يا جانيم مىسين؟!
تو از عهد من اى دوست مگر ناديمسين؟
قد كنت تحبنى٫ فقل: تاجيك´سين
واليوم هجرتنى٫ فقل: سن كيمسين؟
------------------------------------------
آن ترك سلامم كند و گويد "كيمسين"
گويم كه "خمش كن كه نه كي دانم ني بي
------------------------------------------
گفتم فضولى من: اى شاه خوش و روشن!
اين كار چه كار تست؟ كو سنجر؟ كو قوتلو؟
مست است دماغ من٬ خواهم سخنى گفتن
تا باشم من مجرم٬ تا باشم يازيقلى
------------------------------------------
آن پسر پينه دوز٫ شب همه شب تا به روز
بانگ زند چون خروس: اسكى پاپوچ كيمده وار؟
------------------------------------------
اوزون ائى يار-ى رؤوحانى
وئرير ايسسى كيمى جانى
سنين اول اييىلييين هانى؟
اگر من متهم باشم؟
------------------------------------------
به صلح آمد آن ترك تند و عربده جو
گرفت دست مرا و گفت: تانرى يارليغاسين
------------------------------------------
آييتديم: بگيم٫ تانرى اوچون بو بنده نى آزاد
اؤپتور (؟) يئرى٬ كؤب سؤيله مه! آخر اين چه نادانى است؟
------------------------------------------


(١)- مولانا از اين دو ترك آذربايجاني حيات خويش به شكل گل (شمس الدين تبريزى) و گلاب (حسام الدين چلبي اورموى) ياد كرده استּ اساسا مولانا محصور در محيطى آذربايجاني بوده و آذربايجانيان مهر خود را بر خلقت اسطوره مولانا زده اند: شمس الدين تبريزى (زاينده مولاناى عارف)٬ اخى ترك حسام الدين چلبى اورموى (آفريننده مولاناى شاعر و عامل نگارش مثنوى و ּּּ اولين جانشين وى)٬ شيخ نصيرالدين محمد خوئى (انديشمند آذربايجاني ملقب به اخي ائورهن٬ موسس جريان پيش علوى اخوت- فتوت (از غلات شيعه) در آناتولى يعنى تشكيلات اخيان روم (قارداشلار-برادران)٬ اهل شهر خوى آذربايجان كه در عصر سلاجقه روم به آسياى صغير مهاجرت كرده بودּ نام اخيان و شخص اخى ائورهن در ماجراى قتل شمس تبريزي نيز به ميان كشيده شده است)٬ سراج الدين اورموى (فقيه روشنفكر قونيه كه چتر حمايت خود را بر مولانا و آئين سماع و موسيقى گشود)٬ بدرالدين تبريزى (اولين آرامگاه مولانا٬ كعبه عاشقان تحت نظارت معمار دوره سلجوقى و شيميدان مشهور آذربايجانى بدرالدين تبريزى و در زمان سلطان ولد و از طرف عارف ترك آذربايجاني حسام الدين چلبى اورموى ساخته شده است)٬ شهاب الدين سهروردى٬ ּּּּ تنها شمارى از آذربايجانيان پيرامونى حيات مولانا هستندּ

(٢)- آقاى صفا از محققين نژادپرست و قوميتگرايان افراطى فارس٬ در صفحه ٣١٤ از جلد سوم كتاب تاريخ ادبيات در ايران (نام اين كتاب اشتباه است٬ درست آن مىبايد تاريخ ادبيات فارسي مىشد) در اشاره به واژگان تركي آثار مولانا چنين مىگويد: در رباب نامه سلطان ولد پسر مولوى ٥٦١ بيت شعر تركى و در ديوان او و همچنين ديوان كبير مولانا ابيات متعدد تركى و در مثنوى مولوى كلمات بسيار تركى بكار رفته است و اين نيست مگر تاثير مستقيم حكومت تركان در طول قرن پنجم و ششم هجرى و سپس استيلاى مغول و تاتار كه بدبختانه در روزگاران بعد نيز تا ديرگاه با غلبه و استيلاى زبان تركى در سازمانهاى كشورى و لشكرى ايران همواره بود. به همين سبب است كه با همه كوششهايى كه شده است٫ بر اثر مقاومت گروه بزرگ از گندمنمايان جو فروش٫ هنوز واژه هاى بسيار تركى كه معادل فارسى آنها را به آسانى مىتوان يافت٫ در زبان فارسى باقى است و معلوم نيست آنها را بيادگار كدام دسته از وقايع خوب يا بد نگاهبانى مىكنند!.

(٣)- در لهجه هاى خراسانى زبان تركي معاصر٬ چيستاني بدين شكل وجود دارد: كيشگينه قازان٬ آشي مزه لي؟ يانيت - گيرده كانּ(ديگ كوچولو٬ غذايش لذيد؟ جواب - گردو)ּ معادل اين كلمه در زبانهاى ديگر تركى چنين است: كيچكينه (تركى تاتارى)٫ كيسكينه (تركى باشقوردى)٫ كيچكينه گه (تركى اوزبكى)٫ كيچيك كينه (تركى اويغورى)٫ كيسكينه٫ كيشكن تاى (تركى قزاقى)٫ كيچينه كى٫ كيچينه (تركى قرقيزى).

(٤)- داده هاى اين پاراگراف را از كتاب زير نقل كرده ام: "نگاهى نوين به تاريخ ديرين تركهاى ايران"ּ تاليف محمد رحمانى فر٬ نشر اختر٬ ١٣٧٩ ּ تبريزּ مشخصات كتاب دكتر محمدزاده صديق چنين است: "سيري در اشعار تركى مكتب مولويه"ּ چاپ اول ٦٩ּ مولف در اين كتاب پس از ذكر مقدمهاي در باب «زبان تركى»، «اقوام ترك»، «تركان در خدمت اسلام» و... به شرح زندگي و شخصيت مولوي پرداخته و نمونه هايي از اشعار فارسي و تركى مولوي را آورده است. درج و شرح اشعار تركى مولوي و درج شرح حال و اشعار تركى پيرو مولانا از ديگر بخشهاي كتاب است.

(٥)- بعضا به شاخه غربي تركي اوغوزى يعنى تركى تركيه-بالكان و تركى آذربايجان-خراسان يكجا تركى سلجوقى گفته مىشود. اين دو٬ گرچه به لحاظ ادبى و سياسى يعنى به سبب داشتن دو خط و ادبيات مستقل و نيز زبان دولتى بودن٬ دو زبان مستقل به حساب مىآيند٫ اما از جهت زبانشناسى دو لهجه بسيار نزديك يك زبان به شمار مىروند. به زبان تمام اقوام اوغوز در دوره و قلمرو سلجوقيان نيز٬ تركى سلجوقى گفته شده است. در قرون بعد اين نام با اصطلاح تركمن كه به اوغوزهاى مسلمان اطلاق مىشد عوض گرديد. (سلجوقيان كه نام خود را از فرمانده ارتش دولت اوغوز يانغو سلجوق بيگ گرفته اند٫ بين قرون ١١ تا ١٤ ميلادى امپراتورى وسيعى از تركستان تا درياى مديترانه تشكيل داده بودند).

(٦)- آبدالان روم (اوروم آبداللارى) كه مهر خود را بر امر تشكل هويت و فرهنگ تركى آسياى صغير و جنوب غربى اروپا زده اند٫ عمدتا درويشان و غازيان توركمان- تورك (آذربايجانى و خراسانى) بودند كه در قرون ١١-١٣ از آذربايجان و خراسان با نام "خراسان ارنلرى" و "خويلولار" و... به آناتولى روى آورده اند. اين توركمانان (تركان آذرى) كه از پيشگامانشان "سارى سالتوق" (از خراسان)٫ "بابا الياس" (از خراسان)٫ "آبدال موسى" (از خوى)٫ "گئييكلى بابا" (از خوى)٫ "شيخ بوزاغى" (از مرند)٫ "حاجى بكتاش" (از خراسان) ٫ اخى ائورهن (از خوى) و .... اند در فتح ممالك بيزانس بدست تركان و گسترش اسلام در آناتولى و بالكان پيشگام بوده و اشتراك داشته اند.

(٧)- حسن اوغلو: شاعر بزرگ و صوفى حروفى ترك٫ "شيخ عزالدين اسفراينى خراسانى" متخلص به "حسن اوغلو" در تذكره هاى قديمى و نيز تاريخ ادبيات آذربايجان از موقعتيى استثنايى برخوردار است. او به عنوان پيشگام و يكى از مهمترين شعرايى كه به زبان تركى آذرى سروده اند و يا حتى موسس زبان شعرى تركي آذرى پذيرفته شده است.

(٨)- خوجا دخانى خراسانى: نخستين نماينده ادبيات ديوانى و كلاسيك تركى در آسياى صغير و همچنين آغازگر شعر غيردينى تركى در آناتولى بشمار مىرودּ وى اصلا از تركهاى خراسان مىباشد ּ

(٩)- حاجى بكتاش ولى نيشابورى: داعى باطنى٫ قديس٫ فيلسوف٫ ولى و انسانگراى بزرگ از تركان نيشابور خراسان استּ طريقت علوى (غلات شيعه) "بكتاشيه" منتسب به وى بوده و در اطراف شخصيت وى تشكل پيدا كرده است. به باور تركان علوى (قزلباش و بكتاشى)٫ "حاجى بكتاش ولى" و "شاه اسماعيل ختايى" دو پير-رهبر تركى مىباشند كه در راه تاسيس اتحاد تركان اوغوز غربى مجاهدت نموده اند. "حاجى بكتاش" به احتمال بسيار با "مولانا" در ارتباط بوده و هر دو به يقين از يكديگر خبردار بوده اند ("حاجى بكتاش" با دو شخصيت تاريخساز ترك آذربايجانى-خراسانى ديگر نيز ٫ "اخى ائوره ن خويى" متوفى به سال ١٢٦٠ و "بابا الياس خراسانى" متوفى در نيمه دوم قرن سيزده ميلادى در آسياى صغير ملاقات نموده است) .

گئرچه يه هو!!!


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!