Thursday, December 13, 2007



سال ٢٠٠٩، سال حاجي بكتاش ولي از تركان خراسان


مئهران باهارلي

از وئبلاگ افشار
http://xorasan.blogspot.com/

اين نوشته شامل چهار بخش است:

١-مقدمه
٢- شعري از "شاه اسماعيل ختايي" در وصف حاجي بكتاش ولي
٣-سنت شخصيت دزدي فارسي
٤- حاجي بكتاش ولي خراساني: آبداللار، خوراسان ارنلري و خويلولار





١-مقدمه

يونسكو، بدنبال اعلام سال ٢٠٠٧ به نام سال عارف نامي مولانا جلال الدين رومي (اصلا از تركان خراسان)، سال ٢٠٠٨ را به ‌نام ‌محمود كاشغري زبانشناس مشهور ترك (اصلا از تركان اويغورستان) نام‌گذاري كرده و درصدد است سال ٢٠٠٩ را نيز به‌ نام دو شخصيت ترك ديگر يعني حاج بكتاش ولي (اصلا از تركان خراسان) و كاتب چلبي (از تركان آسياي صغير) ثبت كند. قابل توجه است كه گنجاندن نام حاجي بكتاش ولي در اين ليست، بالذات از طرف يونسكو پيشنهاد شده است. (ديگر شخصيتها از طرف وزارت فرهنگ تركيه پيشنهاد گرده اند). پخش شدن خبر اعلام سال ٢٠٠٨ به عنوان سال حاجي بكتاش ولي، تب فارس كردن اين شخصيت ترك خراساني در ميان مقامات و نهادهاي جمهوري اسلامي را بناگهان بالا برده و حتي باعث حسادت و عصبيت برخي از آنها شده است. چنانچه بنا به اخبار، جمهوري اسلامي ايران در استقامت ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و دشمني با ملل تورك، خود را براي اعتراض رسمي به يونسكو آماده مي كند.

در همين رابطه شخصي بنام حسن سيدعرب عضو هيأت علمي دانشنامه‌ جهان اسلام در تهران، در مصاحبه اي گفته است كه حاج بكتاش ولي ايراني است. وي ادعا نموده كه در منابع متعددي به "مليت ايراني" حاج بكتاش ولي اشاره شده است. اين در حالي است كه بر خلاف ادعاي بي پايه اين عضو هئيت علمي فارس، در هيچ منبعي هرگز كوچكترين اشاره اي به "مليت" ايراني حاجي بكتاش نشده و نمي توانسته هم شده باشد. زيرا اساسا مليتي بنام ايراني وجود خارجي ندارد. تولد حاجي بكتاش كه مليت ترك دارد، در محلي كه امروز و بنا به دلائل بسيار تاريخي در داخل مرزهاي ايران قرار گرفته است و اكنون نيز ساكنان اصلي آن را تركان تشكيل مي دهند (خراسان شمالي)، نه دليلي بر "هويت ايراني" وي (به آن معني كه قانون اساسي جمهوري اسلامي و مجمع تشخيص مصلحت نظام تعريف مي كنند) و نه دليل بر "مليت ايراني" او و نه ناقض هويت و مليت ترك او است. ايران با اكثريت جمعيتي ترك، در گذشته از مراكز عمده سياسي و فرهنگي جهان ترك بوده است. سكونت تركان معاصر و يا جاي گرفتن محل تولد شخصيهاي تاريخي ترك در داخل مرزهاي سياسي ايران فعلي، نه ايجاد كننده "هويت ايراني"، "مليت ايراني" و مخصوصا "فارس" بودن براي آنهاست و نه نافي "مليت ترك" و "هويت ملي تركي" آنها.

مقامات فارس جمهوري اسلامي ايران در حالي ادعاي تعلق حاجي بكتاش ولي به خود را پيش مي رانند كه در ايران- بر خلاف تركيه كه هر ساله و صدها مقاله و تحقيق و نوشته در باره وي منتشر و دهها سمينار و كنگره و بزرگداشت و فستيوال در گراميداشت حاجي بكتاش وي برگزار مي شود و افزون بر آن انديشه و باورهاي وي در قالب شاخه بكتاشي مذهب علوي به طور بسياري زنده اي در ميان تركان و حيات سياسي تركيه حضور دارد. – در ايران نه تنها از طرف دولت تاكنون كوچكترين ذكر و گراميداشتي از اين شخصيت ترك نشده است، بلكه نه زبان تركي و نه فرقه هاي گوناگون مذهب علوي مانند بكتاشيگيري، كه دو ركن شخصيت تاريخي حاجي بكتاش را بوجود آورده اند، دو به رسميت شناخته نشده و در معرض تضيق و سركوب دولت ايران قرار دارند. به عبارت ديگر دولت ايران در حالي ادعاي تصاحب حاجي بكتاش ولي و تراشيدن هويتي جلعي براي وي را مي كند كه تاكنون صرفا براي نفي شخصيت و هويت اصلي تركي و علوي وي تلاش كرده است.

٢-شعري از "شاه اسماعيل ختايي" در وصف حاجي بكتاش ولي



ايلقيت ايلقيت اسه¬ ن يئل حاجي بكتاش!!Ilqıt ılqıt əsən yel Hacı Bəktaş
(اي نسيم نرم نرمك وزان، اي حاجي بكتاش!!)

گئجه گوندوز خيالينا يانارامGecə gündüz xəyalına yanaram
بير گئجه رؤياما گير، حاجي بكتاش!Bir gecə röyama gir, Hacı Bəktaş
گوناهكارام، گوناهيمدان بئزارامGünahkaram, günahımdan bezaram
اؤزوم دارا چكديم، سور، حاجي بكتاش!Özüm dara çəkdim, Hacı Bəktaş

ياندي بو غريب قول، نه¬دير چاراسي؟Yandı bu qərib qul, nədir çarası
يينه تازالاندي اوره¬ك ياراسيYinə təzələndi ürək yarası
اونولماز دردلره درمان اولاسيOnulmaz dərdlərə dərman olası
بو سنين بدنين، سار، حاجي بكتاش!Bu sənin bədənin, Hacı Bəktaş

درديمين درماني، يارامين اوجوDərdimin dərmanı, yaramın ucu
دؤرد گوروه مووجوددور گوروه-ي ناجيDörd gürüh movcuddur gürüh-i nacı
بئلينده كمري، باشيندا تاجيBelində kəməri, başında tacı
اوزوندن آخير نور، حاجي بكتاش!Üzündən axır nur, Hacı Bəktaş

صاديقلارين صيدقي، عاشيغين رنجي Sadıqların sidqi, aşığın rənci
پيرلرين پيريسين، گنجلرين گنجيPirlərin pirisin, gənclərin gənci
هم دريا، هم صدف، هم دورر، هم اينجيHəm dərya, həm sədəf, həm dürr, həm inci
هم عوممان، هم ايرماق، گؤل٬ حاجي بكتاش!Həm umman, həm ırmaq, gəl Hacı Bəktaş

گاهي بولود اولوب گؤيه آغارسينGahi bulud olub göyə ağarsın
گاهي ياغمير اولوب يئره ياغارسينGahi yağmur olub yerə yağarsın
آي ميسين، گون موسون، قاندان دوغارسين؟Aymısın, günmüsün, qandan doğarsın
ايلقيت ايلقيت اسه¬ن يئل٬ حاجي بكتاش!Ilqıt ılqıt əsən yel, Hacı Bəktaş

آرينين ياپديغي بالا بنزه¬رسينArının yapdığı bala bənzərsin
شو غوربت ائللرده كؤنلوم ايله¬رسينŞu qurbət ellərdə könlüm eylərsin
بند ائديب ده، ايقرارينا باغلارسينBən edib də, iqrarına bağlarsın
ساييلين ساتديغي قول، حاجي بكتاش!Sayilin satdığı qul, Hacı Bəktaş

درديمند ختايي، ائيله¬ر نييازيDərdimənd Xətayi, eylər niyazi
اولو پير، قاتاردان آييرما بيزي!Ulu pir, qatardan ayırma bizi
بو محشر گونودور، ايسته¬ريز سيزيBu məhşər günüdür, istəriz sizi
محمد اؤنونده جار، حاجي بكتاش!Məhəmməd önündə car, Hacı Bəktaş



٣- سنت شخصيت دزدي فارسي

اخيرا مقامات فارس و نهادهاي جمهوري اسلامي به همراهي قوميتگرايان فارس و نژاددوستان آريائي غير دولتي، به سنت شخصيت دزدي از تركان شتاب بسيار داده اند. چنانچه پس از صفي الدين اورموي و عبدالقادر مراغي و فارابي، در ماههاي اخير نيز سراسيمه كارناوال ايراني نماياندن شمس تبريزي و مولانا جلال الدين رومي را به راه انداخته اند. اين شخصيت دزدان، شمس تبريزي را به خاطر قرار داشتن آزربايجان جنوبي در داخل مرزهاي سياسي امروز ايران و مولانا را به خاطر فارسي سرائي اش مجبور به داشتن "مليت ايراني" مي دانند. از نظر اين دسته از مقامات نژادپرست و نهادهاي ترك ستيز و عرب ستيز جمهوري اسلامي، هر آنكس كه در طول تاريخ در هرجائي كه حاليه در مرزهاي فعلي ايران قرار دارد متولد شده باشد-حتي اگر آشكارا فارس نبوده باشد-، و يا در خارج مرزهاي ايران متولد اما به فارسي، زبان ادبي قرون وسطي در منطقه، نگاشته باشد-حتي اگر آشكارا فارس نبوده باشد- ايراني است. و از آنجائيكه از نظر اين مقامات و دسته جات، هر آنكس كه "ايراني" باشد، لاجرم داراي "هويت ايراني" –آنگونه كه مجمع تشخيص مصلحت نظام و قانون اساسي جمهوري اسلامي تعريف كرده است مي باشد، و نيز از آنجائيكه اين "هويت ايراني" اختراع نظام و مجمع، با نوعي چشم بندي و شعبده بازي، مساوي با "مليت ايراني"، و "مليت ايراني" نيز پس از چيدن كلي صغرا و كبرا حكما مساوي با "فارس بودن" است، به طور اتوماتيك و البته طبيعي، تمام مشاهير تاريخي و معاصر تركان آزربايجان و همچنين تركان فارسي سراي غير ايراني سراسر جهان ترك در گذشته و حال، بلكه همه مفاخر و مشاهير جهان اسلام از چين و آسياي ميانه تا فققاز و آسياي صغير و شمال آفريقا، مفتخر به داشتن "هويت ايراني" و ملقب به صفت "فارس بودن" مي شوند.

"پرشيا" ويا "فارسستان" تنها يكي از مناطق ملي ايران، و فارس ها ويا پرشين ها تنها يكي از ملل ساكن در ايران بشمار مي روند. فارسستان (پرشيا) و فارس (پرشين) غير از آزربايجان و ترك است. خلط اين واحدهاي ملي و قومي مجاور اما مجزا و كاملا متشخص، علاوه بر اشكالات اپيستومولوژيك؛ گمراه نمودن اذهان، تجاوز به حق دستيابي به اطلاعات درست و سعي در ايجاد تصويري غير واقعي از خلقها و فرهنگهاي ايشان و سهم هر كدام در فرهنگ و تمدن ايراني، اسلامي و جهاني مي باشد. و اين همه متاسفانه جوهر سياست و پروژه فارس سازي دولتي در ايران است. مجريان اين ايدئولوژي از فرهنگ و زبان، لغات و تاريخ، خاندانها و سلسله ها و مشاهير تاريخي و علمي و ديني و ورزشي و هنري، فلسفه، عرفان، تصوف و افسانه ها و فولكلور، آداب و رسوم و نامها، آشپزي، قاليبافي و عشاير و موسيقي و رقص و آواز و سماع و تئاتر و باله و سينما ، خطاطي، معماري و ديگر هنرها....ي توركي ر آنچه را كه مغاير با پروژه فارسسازي خويش مي يابند ناديده گرفته و يا نابود ميكنند و آنچه را كه مفيد مي انگارند با تحريف و دگرگونه ساختن تحت نام فرهنگ "فارسي-پرشين" و "فارسستان-پرشيا" به مردم ايران و جهان عرضه مينمايند.

نامگذاري و ذكر مشاهير منسوب به ملل ايراني غير فارس و مخصوصا تركهاي آذربايجاني با صفت فارس (پرشين) و حتي ايراني صرف و بدون اشاره به منسوبيت و تعلق ملي ترك-آزربايجاني آنها نيز در راستاي سياست فرهنگ كشي-فرهنگ دزدي، افسانه سازي تاريخي و هويت تراشي بزه كارانه براي خلق فارس است كه در طول قرن بيستم در ايران اعمال شده و هدف آن نابودي تمام ميراث فرهنگي، داده هاي شعوري، حافظه تاريخي، هويت ملي و مظاهراحساسي گروههاي ملي غيرفارس اين كشور است. اينگونه مفاخر سازي هاي غير اخلاقي كه علاوه بر تمايلات راسيستي و استعماري شديد، شبهه فقر فرهنگي خلق فارس و كوششي نادرست به جبران آن از سوي دولت و نخبگان فارس را القا ميكند، در وحله نخست بي احترامي به خود "خلق فارس" و فرهنگ غني "فارسستان" است. اين سياست و گرايشها كه جدا از تاثير متقابل و اندركنش فرهنگها و اختلاط مدنيتها در شرايط آزاد و مساوي است چيزي جز فرهنگ دزدي دولتي و نابود ساختن گروههاي قومي-ملي و فارس سازي تدريجي گروههاي ملي غيرفارس ايران نيست.

قوميتگرائي فارسي و ايدئولوژي رسمي دولت ايران، همواره و به انحا مختلف، از جمله چاپ كتب و تبليغات روزنامه اي و برپائي سمينارها و همايشهاي دولتي و برنامه هاي تلويزيوني و ... هويت توركي، غيرفارسي و غيرايراني (به معني هويت ملي) شخصيتهاي تورك را نفي كرده و عمدتا به بهانه آنكه در قرون وسطي فارسي مدتي نقش زبان ادبي منطقه را داشته به تراشيدن هويت ايران زميني-فارسي براي آنها دست يازيده است. بسياري از نامداران تاريخي تورك، اما فارس نشان داده شده به ايرانيان و جهانيان مانند فارابي، مولوي، نظامي، خاقاني، صفي الدين اورموي، عبدالقادر مراغي، شمس تبريزي، صائب تبريزي، شهاب الدين سهرودي، عين القضات، محمود شبستري، طاهره قره العين، سيد جمال الدين اسدآبادي، آخوندزاده، دكتر مصدق، پروين اعتصامي، كلنل پسيان، ستارخان، محسن هشترودي، صمد بهرنگي، غلامحسين ساعدي، حاج قربان سليماني و سلاطين هزار سال اخير ايران از نادرشاه و شاه اسماعيل و آغامحمد خان و احمدشاه قاجار و هزاران نمونه ديگر از اين زمره اند. در قاموس قوميتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي، ايرانيت مساوي با فارسيت و زبان فارسي ركن هويت ملي ايرانيان است، اين روش به معني فارسي نشان دادن ميراث فرهنگي و شخصيتهاي تاريخي ملل غيرفارس در ايران و به عبارت ديگر فرهنگ دزدي رسمي و آشكار است.

در اجراي اين فرهنگ كشي تدريجي با تاسف، بسياري از انديشمندان، هنرمندان، صاحبان قلم و سياسيون ترك ايراني حتي داوطلبانه نقش عمده اي بازي نموده اند. از سوي ديگر حركت دموكراتيك ملي گروههاي ملي غيرفارس ايران و بويژه خلق ترك هرگز اولويت كافي به تاريخ نگاري، چهره سازي در عرصه هاي فرهنگ و هنر و اجتماع و مقاومت در برابر غضب آنها نداده است. مدتهاست كه به جريان مشاهير دزدي در منطقه، علاوه بر فارسان، كردان نيز وارد شده اند. اخيرا اكراد همسايه نيز با تاسي از فارسان به مشاهيرربائي گسترده از تركان دست مي زنند. مثلا در كتب كردي از صفي الدين اورموي موسيقيدان ترك و آزربايجاني بنام موسيقيداني كرد نام برده مي شود.

٤-حاجي بكتاش ولي خراساني: آبداللار، خوراسان ارنلري و خويلولار

"حاجي بكتاش ولي نيشابوري" (١٢٧٠-١٢٠٩) داعي باطني، قديس، فيلسوف، ولي و انسانگراي بزرگ، از توركان نيشابور خراسان است. طريقت علوي (غلات شيعه) "بكتاشيه" منتسب به حاجي بكتاش بوده و در اطراف شخصيت وي تشكل پيدا كرده است. "خونكار حاجي بكتاش" از نخستين مشوقان و اشاعه دهندگان زبان و ادبيات تركي در آسياي صغير است. به باور تركان علوي (قزلباش و بكتاشي)، "حاجي بكتاش ولي" و "شاه اسماعيل ختايي" دو پير-رهبر تركي ميباشند كه در راه تاسيس اتحاد تركان اوغوز غربي مجاهدت نموده اند. "حاجي بكتاش" به احتمال بسيار با "مولانا" در ارتباط بوده و هر دو به يقين از يكديگر خبردار بوده اند. "حاجي بكتاش" با دو شخصيت تاريخساز ترك آزربايجاني ديگر در آسياي صغير، "اخي ائورن خويي" (متوفي به سال 1260) و "بابا الياس خراساني" (متوفي در نيمه دوم قرن سيزده ميلادي) نيز ملاقات نموده است.

از جمله برخوردهاي "مولانا جلال الدين رومي" با جريانات آزربايجاني، ديدار و تماس وي با "حاجي بكتاش ولي خراساني" است. اين هم از ولايت نامه كه شرح حال "حاجي بكتاش" را باز ميگويد و هم از مناقب العارفين كه ترجمه حال "مولانا" را ميدهد به سهولت بدست مي آيد. "مولانا" و "حاجي بكتاش" هر دو ترك خراساني بوده ("مولانا" از بلخ، "حاجي بكتاش" از نيشابور) و هر دو طريقت مولويه و بكتاشيه كه پس از وفات ايشان و بنام ايشان در آسياي صغير پديدار شده، در اطراف تركيت و خراسانيت تشكل پيدا نموده است. نيز هر دو در اتمسفر فرهنگي همساني تربيت شده، در تاريخ كمابيش يكساني به آسياي صغير– آناتولي مهاجرت نموده و هر دو انسان را به عنوان پديده اي مقدس پذيرفته و آنرا با كلام و اشعار خويش تقديس نموده اند. از اشعار منسوب به "حاجي بكتاش ولي خراساني" است:


ايسسيليك اوددادير، ساجدا دئييلديرİssilik oddadır, sacda deyildir
درويشليك خيرقه¬ده، تاجدا دئيلديرDərvişlik xirqədə, tacda deyildir
هر نه آختاريرسان، اينساندا آرا!Hər nə axtarırsan, insanda ara
قودوس´دا، مككه´ده، حاج´دا دئييلدير!!Qudus’da, Məkkə’də, Hac’da deyildir


"مولانا" عالمي بزرگ، حكيمي انديشمند، شاعري داهي و شوريده است. مردمي بودن وي ناشي از انديشه هاي انساني فراديني وي است. در ديگر سو "حاجي بكتاش" -بنا به ترجمه ي نثري و شعري مقالات وي كه اصل آن عربي است و به زمان ما نرسيده است- شيخي بالغ و جا افتاده است. سبب رغبت مردم به "حاجي بكتاش" و سپس گسترش بكتاشيه در ميان خلق ترك، ناشي از سادگي آموزه هاي وي است. "مولانا" داراي قابليت وفق دادن عقايد باطني با مراسم ظاهري است. در حاليكه آنگونه كه از مقالات و نيز از مناقبي كه در سنت مولويه و بكتاشيه موجود است، "حاجي بكتاش" باطني اي تمام عيار بوده است.

باني حقيقي "طريقت بكتاشيه" امروزي، ولي –پير ترك آزربايجاني، "آبدال موسي" [۴] اهل خوي آزربايجان است. اين طريقت بعدها با جذب شدن در مذهب – دين آزربايجاني "حروفيه"، كه پايه گذار-پيغامبر آن آزربايجاني ديگري بنام "فضل الله نعيمي تبريزي استرآبادي" است، به يكي از سكتهاي اساسي مذهب علوي (غلات شيعه) معاصر تبديل شده است. [٥]"فضل الله" به جرم ديگرانديشي و الحاد به وضع فجيعي به قتل رسيده و طرفدارانش در آزربايجان و ايران قتل عام شده اند.

همچنين امروزه در "طريقت مولويه" در مقابل شاخه اصلي مولويه كه "ولديليك" ناميده ميشود، شاخه اي فرعي مشهور به "شمسيليك" و منسوب به "شمس تبريزي" وجود دارد. "شمس تبريزي" كه مدتي در شهر ارزروم [۶]در ناحيه آزربايجاني تركيه امروزي به آموزگاري مشغول بوده، منسوب به طريقت پيش علوي (غلات شيعه) ملامتي-قلندري-حيدري است. عمده اين طريقت بعدها در زمره جريان آبدالان در سه شاخه امروزي مذهب علوي (غلات شيعه) يعني قزلباشي، بكتاشي و مولوي مستحيل شده است.

آبدالان روم (اوروم آبداللاري) كه مهر خود را بر امر تشكل هويت و فرهنگ تركي آسياي صغير و جنوب غربي اروپا زده اند، عمدتا درويشان و غازيان توركمان- تورك آزربايجاني (آزربايجاني و خراساني) بودند كه در قرون 11-13 از آزربايجان و خراسان با نام "خراسان ارنلري" و "خويلولار" و... به آناتولي روي آورده اند. اين توركمانان (تركان آزربايجاني) كه از پيشگامانشان "ساري سالتوق" (از خراسان)، "بابا الياس" (از خراسان)، "آبدال موسي" (از خوي)، "گئييكلي بابا" (از خوي)، "شيخ بوزاغي" (از مرند)، "حاجي بكتاش" (از خراسان) ، اخي ائوره ن (از خوي) و .... اند در فتح ممالك بيزانس در آناتولي و بالكان بدست تركان و گسترش اسلام در اين نواحي پيشگام بوده و اشتراك داشته اند. در برخي از روايات تركي چنين گفته ميشود (به اختصار): "پس از مدتي بيگهاي قايي دريافتند كه دولت سلاطين سلجوق در آناتولي دولت سايه اي بيش نيست. انجمن كرده و به اوتمان غازي (عثمان غازي) چنين گفتند: تو از نسل قايي خان هستي، قايي خان از بيگهاي اوغوز است. بنا وصيت گون خان، طبق سنن اوغوزي مقام خاني (خاقاني) ميبايست كه در نسل قايي ادامه يابد. تو شايسته خاني هستي، تو را خان بشناسيم. در كنگره پير اخيان، اخي ائوره ن، پير بكتاشيان حاجي بكتاش ولي و پدر زن عثمان غازي شيخ ادبالي نيز حضور داشتند. بيگهاي اوغوز در حضور عثمان غازي سوگند خوردند و به شرفش قدحهاي پر از قيميز (شراب ملي تورك) بلند كرده و فرياد كشيدند: آب حيات، صحت، عافيت و پادشاهيت مبارك باد! حاجي بكتاش ولي سرپوش نمدين خراساني را بر سر عثمان غازي نهاد و اخي ائوره ن شمشير بر كمر او بست. سپس فرمان سلجوق خوانده شد، در مقابل اوتاغ (اطاق) نه توغ (طوق) برافراشته شد. همه اين مراسم طبق رسومات اوغوزي انجام گرفت و بدين صورت عثمان غازي بنيادگذار دولت عثماني گشت...."

اين زمره غلات ترك بعدها در مذهب غالي-باطني علوي قزلباشي مستحيل شده و تمام آبدالان نيز به حركت رنسانس تركي قزلباش صفوي پيوسته اند. خروج "شاه اسماعيل" از جنگلهاي گيلان و حركت وي به سوي اردبيل و از آنجا به ارزينجان [۷] براي تشكيل اولين قورولتاي توركمان [۸] به توصيه "دده آبدال بيگ" (از طائفه تركان ذولقدر-دولقادار) از خواص مريدان "حيدر" بوده است. "مولانا" نيز خود را از آبدالان شمرده است. "شاه اسماعيل" نيز ميگويد:


ختايي´يه م، بير حالام Xətayi’yəm, bir halam
اليف اوستونده دالامƏlif üstündə dalam
صوفييه م طريقتدهSufiyəm Təriqətdə
حقيقتده آبدالامHəqiqətdə Abdalam


امروزه بخشي از علويان (علي اللهيان ترك-قزلباشان غالي) آزربايجان در محور اورميه-سلماس-خوي[۹] -قاراعين-ماكو همچنان "آبدال بيگ"ها ناميده ميشوند (كه به خطا به شكل "اهل حق" نيز ذكر ميگردند. اهل حق ميبايست منحصرا در باره علويان منسوب به اقوام ايراني مثل كردها و لرها بكار برده شود، نه در مورد گروههاي علوي تركي و عربي و غيره).

شاخه فرعي شمسيليك مولويه كه فوقا ذكر شد، در اصل ادامه جريان آبدالان مذكور ميباشد كه با بكتاشيه و مولويه امتزاج كرده است. اين گروه آشكارا غالي ترك باطني (علوي)، داراي كتابي بنام "ديوان صغير"اند كه حاوي اشعاري منتسب به "مولانا" كه برخي نيز به تركي است ميباشد [۱۰].

جريان اخوت كه "اخي ترك حسام الدين چلبي" نيز بدان منسوب است، بعدها اساسا در مذهب علوي (سكتهاي قزلباشيه و نيز بكتاشيه) استحاله يافته بخشهاي مسلح آن (غازيان و آلپ ارنلر) به تشكيلات نظامي عثماني "يئني چئري" و حركت "قزلباش" تركان صفوي پيوسته است. بعدها زمره اخيان همراه با باجيان و غازيان و آبدالان همگي در ميان نخستين گروههاي پيوسته به قزلباشان بوده اند. غازيان به همراه آلپ ارنلر شاخه "سيفي" ويا مسلح "اهل فتوت" (اخيان) را تشكيل ميداده اند. قزلباشان خود بيشتر تركان پيرو آيين فتوت بوده اند [۱۱].

بكتاشيه كه پيشتر مذهب-دين آزربايجاني حروفيه را در خود جذب كرده بود، زماني در آزربايجان نيز شايع بوده است. با تاسيس و پيدايش مذهب قزلباشي توسط "شاه اسماعيل ختايي"، عمده بكتاشيان آزربايجان و ديگر تركهاي ايران جذب اين حركت شده اند. اينها همان گروه تركان قزلباش علوي (غلات شيعه ترك) ميباشند كه امروزه در ايران و آزربايجان يكي از نامهاي عموميشان (به خطا) اهل حق ميباشد. امروزه پيروان اين طريقت علوي تركي خراساني-آزربايجاني-آناتوليايي در خاورميانه و اروپا از عراق و تركيه تا آلباني و بوسني پخش شده اند. همه ساله در كشور تركيه به تاريخ ١٥-١٨ آگوست، در سولوجا قارا هؤيوك، نئوشهير، مراسم-فستيوال عظيمي بنام "حاجي بكتاش شنليكلري" برگزار ميشود.

گراميداشت اين شخصيت بزرگ معنوي و فرهنگي ترك و خدمات بيمانند وي به زبان و ادب تركي در وطن خويش ايران، از سوي ادبا و فرهنگيان ترك، مراكز و انجمنهاي ادبي فرهنگي تركي در سراسر كشور بخصوص تركهاي خراسان و مقامات اين خطه، (كه به تعبيري زايشگاه زبان و فرهنگ و باورهاي اعتقادي تمام تركهاي ايران، آزربايجان و تركيه ميباشند) بيشك اقدامي گرچه اهمال شده، ولي بسيار مقبول شمرده خواهد شد. بسيار و بجا خواهد بود كه هنرمندان و خادمين فرهنگي و ادبي تركهاي ايران، بويژه تركهاي خراسان و آزربايجان، حتي دولتين ايران و آزربايجان، براي گراميداشت حاجي بكتاش و يادبود خدمت وي به زبان، ادبيات و فرهنگ تركي، آزربايجان و ايران، همه ساله مراسم يادبودي برگزار ويا حتي مجتمع-انجمني در شهر نيشابور بنام وي تاسيس نمايند. برپا ساختن تنديس وي در نيشابور نيز ميتواند انديشيده شود.

---------------------------------
[۱]- موسس جريان پيش علوي اخوت-فتوت (از غلات شيعه) در آناتولي يعني تشكيلات "اخيان روم" (برادران-قارداشلار) انديشمند آزربايجاني "شيخ نصيرالدين محمود خويي" است. وي كه ملقب به "اخي ائوره ن" است اهل شهر خوي آزربايجان ميباشد كه در عصر سلاجقه روم به آسياي صغير مهاجرت نموده است. همسر وي "فاطما باجي" نيز موسس تشكيلات "باجيان روم" (خواهران) در اين ديار است. علاوه بر "شمس تبريزي" كه با اخيان –اهل فتوت در پيوند بوده است، خود "مولانا" نيز در مثنوي كرارا فتيان را مخاطب قرار داده است. نام اخيان و شخص "اخي ائوره ن خويي" همچنين در ماجراي شهادت "شمس الدين تبريزي" نيز به ميان كشيده شده است. امروزه به پاس "اخي ائوره ن خويي" و تشكيلات صنفي اخيليك همه ساله در كشور تركيه مراسمي بنام "اخيليك كولتور هفته سي و اصناف بايرامي" در شهر قيرشهير به تاريخ ١٣-٨ اكتبر برگزار ميشود.

[۲] - بسياري از بنيانهاي فرهنگ تركي-آزربايجاني بلاواسطه در ارتباط با خراسانند. تاريخ تركي ادبي در ايران، آزربايجان و تركيه، با اشعار شعراي خراسان آغاز ميشود. نخستين محصولات ادبي تركي آزربايجاني و تركي تركيه نيز توسط تركهاي خراسان كه به غرب مهاجرت كرده بودند آفريده شده است. چنانكه موسس زبان شعري تركي آزربايجاني، صوفي حروفي "حسن اوغلو اسفرايني" (قرن 14) و موسس زبان شعري تركي آناتولي "خواجه دخاني" هر دو از تركان خراسان بوده و در آنجا ظرافت و زيباييهاي زبان تركي را آموخته اند. در ايران خراسان همچنين (در خارج از آزربايجان) در دوران معاصر پيشگام تدريس زبان تركي در مدارس بوده است. ياد آوري ميشود بزرگترين استاد-بخشي موسيقي مردمي ترك، فارابي زمان "حاج قربان سليماني" نيز از تركان خراسان است.

[۳] - حرارت در آتش است، نه در ساج
درويشي نه با خرقه ميسر است نه با تاج.
به دنبال هر چه هستي، آنرا در انسان جستجو كن،
كه در قدس، در مكه و حج نتواني بدست آوردش.

[۴]- آبدال موسي خويلو" عارفي است كه از سوي علويان (تركان غلات شيعي) قزلباش و بكتاشي محترم شمرده شده حتي تقديس ميشود. وي كه بنا به روايتي نوه پسر عموي "حاجي بكتاش ولي" بنام "حيدر آتا" ميباشد، در فتح بورسا پايتخت بعدي آل عثمان شركت داشته و در تاسيس تشكيلات نظامي عثماني يئني چئري (يني چري) نيز نقشي اساسي ايفا نموده است. از او اثري بنام "نصيحت نامه" در دست است. مزار وي در تككه كؤي شهر بورسا است. همه ساله در تركيه فستيوالي به نام "آبدال موسي شنليكلري" و به گراميداشت اين شخصيت آزربايجاني در آلمالي، تككه كؤي، آنتاليا به تاريخ ١٠- ٩ ژوئن برگزار ميشود.

[۵] - بسياري از مشاهير ترك و آزربايجاني از جمله نخستين شاعر تركي سراي ايران و آزربايجان "حسن اوغلوي اسفرايني"، نيز "عمادالدين نسيمي شيرواني" از اعاظم ادبيات جهان ترك -كه در حلب به جرم ارتداد و دگرانديشي به وضع فجيعي به قتل رسيده است- ، همچنين جهان شاه قاراقويونلو حقيقي كه از اعاظم ادبيات ترك شمرده مي شود، از حروفيان و "محمد فضولي بغدادي" -كه شكسپير ادبيات دنياي تركي خوانده شده است- منسوب به بكتاشيان بوده اند.

[۶]- ارزروم: شهري در ناحيه معروف به آزربايجان تركيه است. اين ناحيه كه در شرق تركيه قرار دارد در تاريخ زبان و فرهنگ تركي بويژه آزربايجان از اهميت فوق العاده اي برخوردار است. "ارزروملو مصطفي ضرير" از پركارترين شعرا و نخستين نثرنويسان تركي آزربايجاني قرن سيزده-چهاردهم ميلادي متولد ارزروم ميباشد. محل وقوع و آفرينش داستانهاي "دده قورقود" كه از شاهكارهاي ادبي و فولكلوريك جهاني بشمار ميآيد و نيز داستان حماسي - عشقي "كوراوغلو" كه محصول تركهاي قزلباش (علوي-غلات شيعه) ميباشد هم عمدتا اين ناحيه است. بسياري از ايلات و شخصيتهاي بنيانگذار دولتهاي تركهاي آزربايجاني مانند قاراقويونلو و آغ قويونلو اصلا منسوب به تركان آزربايجاني (توركمان) اين نواحي بوده اند. (با اينهمه طوائف بنيانگذار سه دولت تركي بعدي حاكم بر ايران يعني صفوي، افشار و قاجار نه از تركيه شرقي، بلكه اصلا از قزلباشان تركيه مركزي و سوريه شمالي بوده اند). اين ناحيه پس از شكست قزلباشان در كارزار چالدران ضميمه خاك عثماني شده است. دول تركي حاكم بر ايران مانند قاجارها كه خود از تركان قزلباش تركيه مركزي اند هميشه در اين شهر آزربايجاني داراي نمايندگي ديپلماتيك بوده اند.

[۷] - ارزينجان: شهري در ساحه آزربايجاني تركيه است كه به زمان مولوي تحت حاكميت "فخرالدين بهرام شاه" از خاندان ترك منگيجيك بود. در بعضي منابع تاريخي مانند مجمع البلدان (ياقوت حموي، جغرافيانويس روم تبار عرب، 1266) شهر ارزينجان حد غربي آزربايجان شمرده ميشود: "حد آزربايجان من بردعه مشرقا، الي ارزينجان مغربا": حد آزربايجان از بردعه در مشرق كشيده ميشود تا ارزينجان در مغرب. امروزه نيز در برخي منابع تركيه اي و غير آن به اين بخش، آزربايجان تركيه ويا آزربايجان غربي گفته ميشود. خانواده "مولانا" به روايتي يك تا سه سال در اين شهر آزربايجاني اقامت نموده اند.

[۸] - دومين قورولتاي توركمان به سركردگي "شاه اسماعيل صفوي" در شهر "سيواس" منعقد شده است. اين شهر در تاريخ تركي آزربايجاني از اهميت فوق العاده اي برخوردار است. بنيانگذار شعر تصوفي در ادبيات ديواني تركي آزربايجاني و نيز تركي استانبولي "قاضي برهان الدين" در شهر سيواس دولتي مستقل به نام خويش تاسيس كرده بود. دولت وي نمونه اولين دولتهاي تركان آزربايجاني در آسياي صغير و در خارج خاك آزربايجان است. "قاضي برهان الدين" كه منسوب به طائفه سالور بوده در جنگ با آغ قويونلوها، ديگر دولت تركي آزربايجاني كشته شده است. همچنين "پير سلطان آبدال" از بزرگترين شاعران مردمي و از قهرمانان اسطوره اي خلق تركيه - اصلا از شهر "خوي" آزربايجان جنوبي- نيز متولد روستاي باناز "سيواس" فوق الذكر بوده است. امروزه همه ساله در كشور تركيه مراسم و فستيوال عظيمي در بزرگداشت "پير سلطان آبدال" اين عاشق-شورشگر ترك آزربايجاني الاصل بنام "پير سولطان آبدال شنليكلري" در سيواس، ييلديز ائلي، باناز كؤيو و به تاريخ ١٣-١٢ ژوئن برگزار ميشود.

[۹] - خوي: از اولين شهرهاي تركي شده آزربايجان است و بدين سبب در متون تاريخي سلجوقي بنام تركستان ايران ناميده شده است. "حمدالله مستوفي" در نزهت القلوب در باره خوي ميگويد: مردمش سفيد چهره و ختاي نژاد و خوب صورتند و بدين سبب خوي را تركستان ايران خوانند. خوي علاوه بر آزربايجان در تاريخ تركيه نيز از اهميت استثنائي برخوردار است. بسياري از جريانات فكري و فرهنگي تاريخي كه مهر خود را در شكل گيري هويت ملي خلق ترك (تركيه) زده اند بلاواسطه با نام شهر خوي پيوسته اند. اين شهر پايگاه ارتشهاي تركي براي تهاجم به بيزانس و فتح آسياي صغير توسط تركان بوده است. "آلب ارسلان" در سال 1701 خوي را مركز تجمع سپاهيان ترك براي حمله به بيزانس-روم (تركيه امروزي) قرار داده بود. موسس طريقت بكتاشي "آبدال موسي" و باني جريان اخوت در آسياي صغير "اخي ائوره ن" هر دو از شهر آزربايجان خوي برخاسته اند. "پير سلطان آبدال" شاعر و قهرمان خلقي-ملي تركيه، "جهانشاه قاراقويونلو" شاه زنديق -شاعر علوي قرن ١٥ نيز اهل خوي اند ("جهان شاه" در گؤي مچيد تبريز كه خود آنرا ساخته بود مدفون است). مزار "شمس تبريز" نيز بنا به بروايتي در خوي آزربايجان (و بنا بر روايات ديگري در قونيه تركيه) قرار دارد. زمره "جاولاقلار" از قزلباشان بلاواسطه با خوي در ارتباط است. (جلخ و جولق نوعي از پشميه بافته بود كه مردم فقير و درويش و قلندران ميپوشيده اند و جولقي و جولخي به معني قلندر شال پوش آمده است). جاولاقيليك از نخستين تشكيلات قلندريه بوده و در قرن 13 در خوي آزربايجان ايجاد شده است. اين جريان بعدها توسط حيدريليك تعقيب شده است. ياد آوري ميشود كه در تاريخ لكسيوگرافي تركي آزربايجاني اولين لغت منظوم بدين زبان بنام تحفه حسام توسط "حسام خويي" نگاشته شده است.

[۱۰] - بواقع طريقت وحدت وجودي "مولويه" معاصر و اركان آن نيز آشكارا خارج از دايره اسلام اورتدوكس ميباشند. امروزه مولويه، به همراه بكتاشيه (در بالكان)، قزلباشيه (در ميان تركان)، نصيريه (در ميان اعراب) و اهل حق (در ميان اكراد) تحت نام عمومي علوي در مقابل اسلام اورتودوكس (سني و شيعي و زيدي) نمايندگان اسلام هترودوكس در آسياي صغير، مزوپوتاميا (بين النهر) و شبه جزيره بالكان ميباشند. از اشعار شاخه شمسيليك اين گروه است:

تا صورت پيوند جهان بود، علي بود
تا نقش زمين بود و زمان بود علي بود
سر دو جهان جمله ز پيدا و ز پنهان
شمس الحق تبريز كه بنمود علي بود.

مولانا خود چنين ميگويد (تجلي از امهات باورهاي غلات شيعي-قزلباشان است):

مرا در همه عالم يا الهي،
تجلي جمال شمس دين ده!

[۱۱] - جريان (فتوت) مهر خود را بر فرهنگ تركي-آزربايجاني زده است. پديده "قوچولار" (لوطيان) و ورزش "زورخانه" تنها دو گستره آن به شمار ميآيند.

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home