Wednesday, September 12, 2007



غوغای زمانه و زبان ما


بنام خدا

پرویز زارع شاهمرسی

در زمانة ما مسائل چنان بهم گره خورده و مطالب چنان بهم پیچیده اند که جدا کردن آنها از هم کاری بس دشوار می‌نماید. اینگونه است که در غوغای احساسات و هیجانات، منطق به آرامی گوشه نشین می شود وکار به غوغا می‌گذرد. توضیح منطقی و اصولی حوادث کاری است لازم و البته بسی دشوار. ازجملة این موارد، حدیث ذکر شده در اسکناس جدید 5 هزارتومانی است که موجب تهیة این مقاله شد.

محمودکاشغری در مقدمة کتاب «دیوان الغات الترک» حدیثی از پیامبر نقل می کند به این مضمون که زبان ترکی را بیاموزید چرا که پادشاهی آنان بلندمدت خواهد بود. حال حدیثی نیز از آن وجود گرامی در اسکناسهای جدید نقل شده است. چه نتایجی از این حدیثها می توان گرفت؟ آنچه که هست اینکه حدیث را در خطابه و وعظ مقامی بس بلند است ولی در منطق مورد اعتنا نیست. چنانچه بخواهیم گزاره ای منطقی بیان کنیم، نمی توانیم حدیث، شعر، روایت و ... را جزء اولیات و مقدمات بیاوریم.این همان ایرادی است که علامه طباطبایی بر ملاصدرا می گیرد. اینکه این حدیثها درست باشند یا نه، برعهدة حدیث شناسان است ولی از مناظر دیگر می توان موضوع را مورد کنکاش قرار داد.

زبانهای ترکی، فارسی و عربی و ... همه از حیث زبان بودن تفاوتی باهم ندارد. یعنی همگی علائم صوتی قراردادی هستند که برای ارتباط میان انسانها برقرار شده اند. خشت اول چون استوار شد می توان گزاره های دیگر را نیز به میان آورد. این زبانها در مرحلة بعدی به نسبت زیادی از حوادث تاریخی و مسائل سیاس و اقتصادی تأثیر پذیرفته اند. دردوره ای گسترش یافته و بالیده اند و در دوره ای در لاک خود پیچیده اند ولی همواره در حرکت و سریان بوده اند.

ظهوراسلام به زبان عربی این امکان را داد تا به قله های رفیع دست یابد و به زبانی نوشتاری و علمی تبدیل شود. زبانی که پیش از اسلام تنها می توانست در معلقات جاودانه شود اکنون به واسطه ای برای فهم دشوارترین مسائل علمی و فلسفی تبدیل شده بود. بگونه ای که پس از سدة دوم هجری دانشمندان مسلمان ترجیح می دادند آثار علمی خود را به عربی بنویسند.

زبان عربی که قرآن نمونه ای عالی از آن است، سرزمینهای مختلف را درنوردید. درهم آهمیختگی اسلام با زبان عربی چنان شد که بسیاری از ملتها مانند مصریان که عرب نبودند، چون اسلام را پذیرفتند، به آرامی عرب نیز شدند. چنین شد که زبان بومی این ملتها در برابر زبانی چنین خارق العاده سرتسلیم فرودآورد.

زبان فارسی نیز نمی توانست از این تأثیربرکنار باشد چرا که ایران نیز در نزدیکی قلمرو رسمی زبان عربی قرار داشت. زمانی که موج پیشروی مسلمانان فرو نشست و حکومت بنی عباس به سستی گرایید، نغمه های استقلال از گوشه و کنار قلمرو بزرگ آنان به گوش رسید. ایرانیان نیز سربرآوردند. موج زبان عربی عقب نشسته بود ولی رسوبات آن ته نشین شده و با خاک زبان فارسی درهم آمیخته بود.

پس از دورة سامانیان به آرامی کوشش شد تا این زبان از زیر ویرانه های سیل بزرگ بیرون آورده شود. نیاز براین بود که لغات فارسی گردآیند و دستورهایی نوشته شوند. اگرچه تلاشهایی در خراسان انجام شد ولی کاراصلی در آذربایجان جریان داشت. قطران تبریزی نخستین کتاب لغت فارسی را با نام «تفاسیر فی اللغة الفرس» نوشت. اونخستین کسی بود که لغات فارسی را ترتیب داد و آن را به صورت مدون درآورد. آذربایجانیان در کار دستورنویسی نیز پیشگام بودند. آنان آثاربزرگی چون «الصحاح العجمیه» از هندوشاه نخجوانی و «حلیة الانسان و حلبة اللسان» از ابن مهنا را آفریدند. بدین ترتیب اساس لغت شناسی و دستور نویسی زبان فارسی را آذربایجانیان نهادند. نخستین لغتنامه و دستورهای فارسی را آذربایجانیان نوشتند.

زمانی که عنصر جهاد در خلافت اسلامی ضعیف شد، اختلافات درونی و همچنین پیدایش مشاجرات عقلی در داخل حکومت بنی عباس و بویژه وجود معتزله، عاملی جدید را وارد میدان کرد. این عامل جدید ترکان بودند. جنگاوری و جلادت ترکان درگفته های پیامبربزرگوار (سلام خدا براوباد) نیز آمده است. این جلادت چون خونی تازه در رگهای منحط خلافت عباسی جاری شد. آن بدن سخت به این خون نیاز داشت.

با ورود ترکان، آسیای صغیر و شبة جزیرة هند نیز به پیکرة اسلام پیوستند. بتهای معابد سومنات در پیاده رو های مکه و مدینه ریخته شد و صدای اذان در بسفر و داردانل شنیده شد. همراه با مقتضیات زمان، شاخه ای در مذهب تسنن پدید آمد که هماهنگی بیشتری با حال و هوای ترکان تازه مسلمان داشت. ابوحنیفه از بزرگان و دانشمندان مسلمان، امکانات بیشتری برای ورود ترکان به جهان اسلام فراهم آورد. این همان مذهب حنفیه بود. از این رو نیز بیشتر ترکان امروزه حنفی مذهب هستند.

نیاز به شناخت این بازوی نیرومند احساس می شد. چون ترکان دسته دسته مسلمان می‌شدند، لازم بود که حاکمان بنی عباس از طرز زندگی آنان آگاه می‌شدند. در سال 255ق جاحظ کتاب‌های «مناقب الترک» و «فضايل الاتراک» را برای وزير متوکل نوشت. محمودکاشغری نیز کتاب دیوان لغات الترک را به عربی نوشت. محمود کاشغری آن را در سال 451ق به المقتدی بالله خليفه‌ی عباسی تقديم کرد. او در اين کتاب يک نقشه‌ی رنگی از جهان کشيده بود که مرکز عالم يعنی شهر بلاساغون مرکز حکمرانان ترک قرار داده شده بود.

حکومتهای ترک غزنوی و سلجوقی به شدت مورد حمایت خلافت بنی عباس بودند. چنین شد که زبان ترکی درایران به موازات زبانهای فارسی و عربی قدرت یافت. از اویل سدة سیزدهم به بعد کار نوشتن فرهنگهایی به هر سه زبان در این آغاز شد. حسام الدین عبدالمومن خویی نخستین لغتنامه ترکی- فارسی را با نام «تحفة حسام» و همچنین لغتنامه ای عربی – فارسی با نام « نصیب الفتیان و نسیب التبیان» را نوشت.

بااین وصف اکنون نزدیک به هزارسال است که این سه زبان در ایران و آذربایجان دوران همزیستی خود را می‌گذرانند. البته این همزیستی فراز و نشیبهایی داشته است. زبان عربی به دلیل آمیختگی با قرآن جایگاهی مهم در تعالیم دین مردم داشته و همواره به عنوان زبان علماء اهمیت داشته است. قدرت دستوری و حجم واژگان این زبان به حدی است که لغت و دستورزبان فارسی را بشدت مورد نفوذ قرار داده است. دستورزبان فارسی بشدت از دستورعربی تأثیر پذیرفته و برخی آگاهان نیز گفته اند که اصولاً فارسی دستور ندارد و از حیث واژه نیز لهجه یا شاخة زبان عربی است.

محمودکاشغری زبان ترکی و عربی را به مانند دوشتر مسابقه فرض کرد ه است. حجم بی نظیر واژگان ترکی و همچنین ساختار محکم دستوری آن این نکته را در ذهن متبادر می سازد که زبان عربی در عرصة زبان، حریفی قدر قدرت پیش رو دارد. باوجود این مشخصات، زبان ترکی نتوانسته است جایگاهی نوشتاری مانند عربی بدست آورد. بی تردید زبان عربی مانند زبان ترکی در میان اقوام غیرخودی پخش نشده، از رسم الخطهای مختلف تأثیر نپذیرفته و زیر سیطرة حکومتهای غیر واقع نشده است. همچنین زبان ترکی از داشتن پشتوانه ای نیرومند چون قرآن محروم است. این دلایل می‌تواند گوشه ای از کار را روشن نماید.

زبان فارسی از حیث واژگان و نوع دستورزبان بسیار ناتوانتر از زبانهای ترکی و عربی است البته این نکته باید بیان شود که ظرافت و شیرینی خاصی در این زبان وجود دارد. همین عامل است که توانسته محملی مناسب برای مفاهیم عرفانی و ادبی باشد. زبانی که مولوی اثر خود را به آن سروده، باید قابل تأمل باشد. حتی سلطان ولد فرزند مولوی که پدر و پسر هردو زبان ترکی را نیک می‌ دانستند، زبان فارسی را برای طرح مسائل عرفانی بهتر دانسته است. تنها اشاره ابن بطوطه جهانگرد مشهور به سرود ملاحان دریای چین، کافی است.

هرسه این زبانها از هم تأثیر پذیرفتند. تأثیر عربی بر آن دو بیشتراست. زبان فارسی نیز در ترکی بسیار جای گرفته است. کافی است به یک تصنیف یا ترانة ترکی گوش کنید تا حجم وسیع واژگان فارسی را دریابید. فارسی نیز به نوبة خود از زبان ترکی واژگان و تعبیرات بسیاری گرفته است.

آنچه که گفته شد توضیح مسائلی در خصوص ارتباط این سه زبان بود. اما کوتاه سخن اینکه وضعیت زبان بسیار وابسته به نوع نگرش حکومت است. حکومتها می توانند موجب گسترش و یا محدود کردن زبان بشوند. تصمیمات آنها می تواند دراین زمینه بسیار اثربخش باشد اما بهرحال زبان به عنوان نمونه ای از اندیشة انسانی تابع محض حکومتها نیست.

اکنون بیش از 80 سال است که از برقراری حکومت پهلوی می گذرد. این دورة زمانی دورة روی کارآمدن دولت مردن با اسباب نوین است. سیاست زبانی حکومتهای مختلف در این دوره بیشتر مبتنی بر تحبیب زبان فارسی بوده است. بااین تفاوت که در دورة پهلوی این سیاست بیشتر بر کنار گذاردن زبانهای عربی وترکی استوار بود و لی پس از آن، زبان عربی نیز در مرکز توجهات قرار گرفت ومحکوم نهایی زبان ترکی بود.

بی تردید ایجاد چنین جوی، بدون پشتیبانی نهادهای معطوف به قدرت ممکن نیست. گزاره های بی اساس که در برخی کتابها و برنامه ها برای تحقیر زبان ترکی بیان می‌شود ، به آرامی جای خود را در میان مردم می یابند. این گزاره‌ها هیچ محمل تاریخی، منطقی و علمی ندارند. اینکه زبان فارسی «خورشیدجان» است و ترکی «زبان بی سوادان، خونریزان و ستمگران تاریخ»، سخنی به گزافه است. زبان فارسی چگونه و با چه دلایلی «مینوی» شده و ترکی زبان «جهنمی»؟ این چه زبان مینوی است که خود دستورزبان مستقل ندارد؟ بهرحال دست یازیدن به سخنان بزرگان دین برای تبلیغ یک زبان یا قوم، نشان ازدرماندگی و نادرستی نگرش فرهنگی دارد.

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home