Thursday, December 13, 2007



فهرستِ تطبيقي واژگان تركي با هزارگي

( فهرستِ واژگان و نامهاي تركي دخيل در گويش هزارگي )

بر مبناي يافته‌هاي ata yurt از چند منبع معتبر

1-امروزه گويش هزارگي يك لهجه و شاخه‌اي از زبانِ فارسي پنداشته مي‌شود. اين زبان يا گويش(=كه خودم نيز سردرگمم كه آيا زبان بنامم يا گويش!) علي‌الرغم تشابهاتِ و اشتراكاتِ نسبتاً قابل توجه با زبانِ فارسي، تفاوت‌هاي زيادي نيز با اين لِسان دارد. از جمله در گرامر يا دستورزبان و فونتيك. از جملهِء ابزارهاي دستوري، كه ذكر شد، و بسيار هم مهم مي‌باشند، پسوندها است. از شمار "بيست" پسوندِ رايج(=و پُركاربرد) در گويش هزارگي، "پانزده" پسوندِ آن امروزه ناشناخته و يا غير فارسي هستند(=بسيار محتمل است كه بخشي از آنها تركي- مغولي باشند). گذشته از ابزار دستوري، بخش بزرگي از كلمات و خزانه واژگاني زبان يا گويش هزارگي نيز غير فارسي و عمدتاً تركي مي‌باشند(=در گذشته بيشتر)... گذشته از موارد فوق و اينكه اشتراكاتِ بالنسبه زيادي بين گويش يا زبان هزارگي امروزي با فارسي وجود دارد، جالب است كه بدانيد از لحاظ آوائي و تفاوتهاي گويشي و هم لهجه، هيچ لهجه و گويش مشابه و نزديك به لحن و لهجهء آنان در همسايگي‌شان(=در بين فارسي‌زبان) ديده نمي‌شود، يا حداقل من نديده‌ام، از مجاورانِ نزديكِ داخل افغانستان گرفته تا همسايگانِ دورتر، مثل: لهجه‌هاي اصفهاني، يزدي، شيرازي، كرماني، تهراني و...نيز لهجه‌هاي ثقيل و نامفهوم يا كمترمفهوم آسياي ميانه، از جمله لهجه‌هاي فارسي رايج در گوشه و كنار تاجيكستان و اوزبيكستان و...(=اگر يك فارسي‌زبان مثلا ايراني، مكالمه دو هزارهء ساكن در هزارستان را با آن غلظتِ بومي و اصيل، بشنود، به فارسي بودنِ اين زبان، قطعاً شك مي‌كند!). همچنين در گويش هزارگي بعضاً واژگانِ متروك و فراموش شده يا بهتر بگويم "فسيل شده" فارسي هم، ديده مي‌شوند، از قبيل: اژغند(=بهم ريخته‌گی, بهم ريخته)، اِستور(=ستبر، كلفت)، گيميز(=ادرار)، آوور(=ابر/ در لهجه عشاير بختياري ايران) بِهِل(=بگذار)، اِستَرَه(=ستاره)، تيز(=گاز روده) و...

2-از ديرباز(=پيشاتاريخي و تاريخي) افغانستان و مركز آن هزارستان، محلِ سكونت و هم گذار و عبور اقوام، طوائف، و نژادهاي گوناگون بوده است. شمار قابل توجهي از ساكنان، مهاجران، حاكمان و مهاجمان به اين سرزمين، از ازمنهء قديم تاكنون، اقوام گوناگونِ تركي‌زبان و اورال آلتائيك(=بشمولِ بخشي از پروتو-تركها: هون‌هاي سفيد/هپتاليت‌ها/هياطله) بوده اند. از جمله قديمي‌ترين اين ملل، بدون شك نياكانِ قوم يا ملتي است كه امروزه هزاره ناميده مي‌شوند(=به كاغذ پاره‌هاي تحريف‌شده، جعلي و آريامحور مورخانِ معاند افغانستان و منطقه توجه نكنيد). اگر چه زبانِ امروزي اين قوم شاخه‌اي از زبان فارسي طبقه بندي مي‌شود، ولي در اين زبان يا گويش هم(=هزارگي)، علائم و نشانه‌هاي محكم، مشخص و تأمل برانگيزي از زبانِ تركي، هنوز قابل رؤيت و مشاهده‌اند كه حداقل اگر آنها را با ديگر شواهد و مداركِ محكم از جمله عطفِ توجه به حضور طولاني و تاريخي تركان(=و نيز بخشي از پروتو- تركها) در موطن امروزي هزاره‌ها يا نزديك به آن(=بويژه هياطله، خَلَج‌ها، لاچين‌ها، قرلق‌ها و...) بشمولِ ساختمان و فرم چهرۀ اين قوم اخير(=هزاره‌ها) كه ژنتيكِ غليظ ِتركي آنان و نياكانِ‌شان را به نمايش مي گذارند(=شاخهء شرقي/"Turkic Mongoloid")، توجه و كنار هم قرار داده بشوند، تركي‌زبان بودن تمام يا بخشي قابل توجه از اجداد و نياكانِ هزاره‌ها را بخوبي مي‌تواند مشخص كند(=اين يك استدلالِ ميانبُر و بصورتِ خلاصه و موجز ارائه شد). اينكه چرا هزاره‌ها نتوانسته اند زبانِ نياكانِ‌شان را تمام و كمال و با مشخصاتِ كامل لسانِ تركي حفظ كنند، دلايل زيادي وجود دارد كه پرداختن به آن از حوصله اين بحث خارج است*

3-امروزه، اگر ملاحظه مي‌شود كه واژگانِ بسياري از زبانِ تركي در زبانِ پشتو و دري افغانستان(=بويژه جنوبِ هندوكش و نيمه جنوبي اين سرزمين) وجود دارد، از جمله مهمترين دلايل آن حضور و حكومت و همسايگي ديرپاي اجداد و نياكانِ هزاره‌ها، بويژه بعد از اسلام(=بخشي از خَلَج‌ها، لاچين‌ها، غزنوي‌ها، چَغَتاي‌ها، قاراوناس‌ها، نِكودري‌ها، ارغونيه و...) در و بر اين مناطق و ملل يادشده مي‌باشد. بر طبق شواهد تاريخي و يادكردِ تذكره نويسان و مورخينِ گوناگون، بويژه در عهد "بابر" و فرزندانش، قبل از تسلط افاغنه، بر افغانستانِ كنوني، قوم هزاره در بخش‌هاي وسيعي از اين سرزمين حصور، نفوذ يا سيطره داشته است(=بويژه بر بخش‌هايي از مشرقي، جنوبي، زمينداور، كابل و...). هزاره‌ها اصولا مركب از قوميت‌ها و طوائفِ گوناگونِ ترك و مغول بوده اند، به بيان دقيق‌تر، هزاره‌ها رسوب و ته‌نشين بخشي از بقاياي سلسله‌ها، دولت‌ها، خان‌نشين‌ها و امپراطوري‌هاي گوناگون و كوچك و بزرگِ ترك، مغول و ديگر وابستگانِ آلتائيك روي آورده به اين خطه و يا مناطق نزديك و همجوار به آن بوده‌اند(=لازم به توضيح است كه در منطقهءما، علي‌الرغم نظريه‌سازي و تئوري‌ بافي‌هاي گوناگون و نسبتاً رايج توسط اقوامي كه اشاره خواهد شد، تا قبل از ظهور چنگيزخان و فرزندانِ او، اصلا مجموعه‌هاي انساني تحتِ عنوانِ مشخص اقوام هزاره، اوزبيگ، قزاق، نوغاي، تاتار[=ولگا و كريمه] و شايد قره قالپاق‌هاي اوزبيكستان وجود خارجي نداشته‌اند).

4-واژه‌ نامه‌اي كه پيش رو داريد، حاوي "چهارصد كلمهِء تركي" و معدودي مغولي مي‌باشند(=دقيقاً 405 كلمه). در اين فهرست، معيار و اصلي كه در قدم اول براي انتخابِ واژگان، مدِنظر بوده، اصل وجودِ آن كلماتِ(=هزارگي)، در زبان يا گويش‌هاي اقوام گوناگونِ ترك‌ بوده است، صرفِ نظر از اينكه آن ملل و زبان، گويش و لهجهء تركي به چه طائفه، جغرافيا و دورۀ زماني، تعلق، رواج يا سكني داشته‌اند يا اينكه بخشي(=محدود) از آن واژگانِ، توسط آن طائفه مذكور، وام گرفته از كدام قوم يا اقوام غير ترك همسايه و يا غير همسايه(=چيني، سُغدي، سانسكريت، ختني، خوارزمي، تخاري و...) بوده است(=مستقيم يا با واسطه)، همچنين شماري از واژگان كه مشخصات و تعلقات قومي آن معلوم بوده، از جمله براي دركِ بهتر خوانندگان از تفاوتِ لهجه‌هاي گوناگون تركي، در جاي خود درج كرده و آورده ام. ايضاً شمار زيادي از واژگانِ تركي و هزارگي ذيل، معاني متعدد و چندگانه داشته‌اند كه من فقط آن معاني‌اي را كه با معادل هزارگي يا تركي آن، "مطابقت"، "نزديكي" يا "ريشهءمشترك" داشته‌اند را، در اينجا آورده‌ام.

اگر چه اينجانب ايدهِ اصلي و هم شماري از واژگانِ تركي و هم بخشي از ضربُ المَثَل‌ها و دوبيتي‌هايِ هَزارَگَي ذيل را از كتابِ ارزشمندِ جنابِ حاج كاظم يزداني( "فرهنگِ عاميانهِ طوائفِ هزاره" )، برگرفته‌ام. ولي فهرستي كه توسطِ من تنظيم و ترتيب شده است، بسيار كامل‌تر، دقيق‌تر، علمي‌تر و از لحاظ معني و هم تلفظ، نزديكتر به نمونه‌هاي هزارگي و تركي آن مي‌باشند(=دوبيتي‌ها يا ضرب المثل‌ها را به ابتكار خودم بعنوان شاهد مثال به اين واژه‌نامه افزوده‌ام) و نيز، منابع مورد استفاده و استناد من، غير از منابع و مئاخذ مورد استفاده ايشان بوده است(=در انتها فهرستِ منابع مذكور درج خواهد شد)، همچنين در فهرستِ ذيل، براي اولين بار، شمار زيادي از واژگانِ تركي، علاوه بر آنچه كه در كتابِ جنابِ يزداني آمده است، توسط من رديابي و مشخص شده‌اند.

در خاتمه بايد تذكر دهم كه آقاي شاه علي‌اكبر شهرستاني نيز، در رساله‌اي تحتِ نام "قاموس زبانِ هزارگي" كه در سال 1352 براي ترفيع درجه علمي تهيه و تدوين كرده بودند، بيش از "هزار و چهارصد و پنجاه" كلمهِ هزارگي را كه "هفتصد" واژۀ آن، از شاخه‌هاي گوناگونِ "تركي و مغولي" بوده‌اند، تشخيص و علامتگذاري كرده اند. اين واژگان(=تركي-مغولي) با منابع معتبر داخلي و خارجي هم مقابله شده است( منبع: سرزمين و رجال هزاره جات[= هزارستان]، حسين نائِل ص217). متأسفانه اين رساله در دسترس من قرار ندارد و اصلا آن را رؤيت نكرده ام.

تذكر:

1-تقريباً تمام واژگان، اصطلاحاتِ هزارگي و نامهاي روستاها و طوائفِ گوناگونِ هزاره، همچنين معادلهاي تركي آن را، جميعاً از منابعي كه در انتهاي اين فهرست، درج شده است، استخراج كرده ام.

2-متأسفانه نسل جديد هزاره، بويژه آنها كه خارج از هزارستان متولد و نشو نما كرده اند، اكثر واژگان، اصطلاحات و ديگر عناصر بومي و اصيل هزارگي، از جمله بسياري از واژگان اين فهرست را، به فراموشي سپرده اند.

3-حروفِ لاتين انتخاب شده در مقابل حروف و صداهاي هزارگي(در فهرستِ ذيل):

فتحه _َ_[ ā ] حرفِ ش[ş ] حرفِ چ[ ç ] حرفِ او[ ü~u] حرفِغ[ ğ ]، حرفِخ[ x ]، مابقي حروف، همان حروفِ لاتينِ رايج است. همچنين در مقابل واژگانِ هزارگي داخل كروشه[=هزارگي] و در مقابل واژگانِ معادل هزارگي در گويش‌هاي تركي[=تركي] و يا مغولي[=مغولي] درج شده است.


ادامه در پُستِ بعدي...
+ نوشته شده توسط ata yurt در سه شنبه هفتم آذر 1385 و ساعت 11:36 | آرشیو نظرات
فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت دوم)
قسمت دوم...

*آبهَ/آپهََ[=abā~apā]=[=هزارگي]=1- پدر [=درلهجهء دايزنگي(1)] 2- مادر [=درلهجهء بيسودي(2)] آپَه=در بعضي گويش‌هاي هزارگي به‌معناي خواهر بزرگ است.
گول‌آپا/گول+آپا[=تركي قزاقي/تاتاري/تركمني/ اوزبيكي]=مادر گل‌مانند ، مادر همچوگُل، خواهر گُل(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، فرهاد جوادي، عبدالله اوغلو، ج1، ص193 ، نشر اختر).
آپا/اِبه/آبا[=apa~ebe~aba]=[ تركي]=در زبانِ تُركي بيشتر به‌معناي پدر ، پدربزرگ و ندرتاً به‌معناي مادربزرگ و مادر است( منبع: جامع التواريخ / رشيدالدين فضل الله همداني / ج3 / ص2124 / نشر البرز) .
آئابا[=تركي سُنقري]=مادر ، در زبان تركانِ ساكن در شهر سُنقر از توابع ولايتِ كرمانشاه، در خطهء كردستانِ ايران( منبع اين قسمت را متاسفانه فراموش كرده ام).
آبيي[=تركي تاتاري]=آقا، برادر بزرگتر(منبع: فرهنگ نامهاي تركي،ج1، ص242).

*اَبسَقل/اقسَقل[=ābsāqāl]=[=هزارگي]=در ضرب‌المثل‌هاي هزارگي به‌معناي ريش‌سفيد ، رهبر و رئيس به كار برده مي‌شود (=مثال: ابسقل/آقسَقل كه زياد شد قُل بيرو موشه!).
آكساكال[=تركي تاتاري]=ريش‌سفيد و فرزانه(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص263).

*آتهَ/آتا[=atā]=[=هزارگي]=پدر ،ايضاً نام روستايي در هزارستان/غزني/چَغَتو: آته‌مير ، همچنين نام يكي از طوائفِ ساكنِ در ولُسوالي( شهرستان/فرمانداري(3) جاغوري: آتَهَ/آتا...در گويش هزارگي، در بيشتر موارد، در كلماتِ موردِ استفاده، مُصَوتِ بلند «آ- a» به مصوتِ كوتاهِ «اَ- ā» (=و مثلا در همين مورد كلمهء«آتا» به «آتَه») تبديل مي‌شود. به جرأت مي‌توان گفت كه معروفترين و پُر كاربرد ترين واژۀ تركي در گويش هزارگي(=تمام لهجه‌ها در هزارستان مركزي) كه همچنان زنده و جاري است، همين كلمه آته به‌معناي پدر مي‌باشد. حتي بچه‌هاي هزاره كه در مهاجرت و شهرها نيز بدنيا آمده‌اند، اين كلمه به گوش‌شان آشناست و آن را استعمال مي‌كنند(=ضرب‌المثل: اَسيَه اگَه از آتهِتو بَشَه اَم دَ نوبَدَه!).
آتاي[=تركي باشغردي]=مشهور ، معروف، پدر(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص342).
آتا[=تركي]=پدر ، واژهء "آتا" در زبان تركي به‌معناي "پدر" است، واژۀ كهن بدين معنا قانگ(qang=) بوده است و آتا براي نخستين بار در متونِ اويغوري بودائي سدۀ هشتم ميلادي جايگزين قانگ شده است(منبع: جامع التواريخ ج3 / ص2285).

*آجَه[=ajā]=[=هزارگي]=پيره زن، مادربزرگ و ايضاً جزءِ اول نام كوتلي معروف در هزارستان: آجَه‌گگ(=كاتبانِ دولتي و غير بومي نام اين كوتل را به تشخيص غلطِ خود، "حاجي‌گگ" ثبت و اشاعه كرده اند)=(ضرب‌المثل: آجَهرََََه جَغِه ديدگو يخ مي‌زنه، كُرّه رَ درونِ ماديو!).
آچَه[=تركي]=زن مُسنه(منبع: سنگلاخ، مهديخان استرآبادي، ص19).

*آغاسي/آقاسي[=ağasi]=[=هزارگي]=نام روستائي در هزارستان/غزني/خواجه‌ميري يا عُمري، در اين ولسوالي كوچك، بصورتِ عمده، هزاره‌ها، پشتون‌ها و بيات‌ها زندگي مي كنند.
آغاسي[=تركي]=سرور و بزرگ(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص258).

*آغهَ[=ağā]=[=هزارگي]=نامي احترام آميز براي زنان، زنِ اشرافي و محترمه، در گذشته به زنانِ خوانين و بيگ‌هاي هزاره گفته مي‌شد(=مثال: چيل ماديانِ كُرهّ‌دار...سرگَلِه[=قلين] آغَي‌نگار... نمي‌ديم آغَينِگارَه... نمي‌ديم باچَي‌نگارَه!).
آغا[=مغولي]=بانو، خانم، همسر و در اصطلاح گاه به‌معناي شاهزاده‌خانم نيز به كار رفته است( منبع: جامع التواريخ، ص 2291).گوهرشادآغا=همسر معروفِ شاهرخ، فرزندِ اميرتيمور كورَگاني.

*آغيل[=ağil]=[=هزارگي]=1- روستا، دهكده 2- جاي گوسفندان(=ضرب‌المثل: يك نفر لشكر نموشه، يك خانه، آغيل!).
آغُل[=تركي]=در نوشته‌هاي فارسي بصورتِ آغيل/آقل/آغال/آغول و آؤل نيز ضبط شده است. آغل در زبان تركي نخست به‌معناي: محوطه‌اي براي چهارپايان، جايگاهِ گله و بويژه گلهِ گوسفندان بوده اما بعدها به‌معناي: محوطه و محل استقرار چادرها(=خيمه‌ها) نيز به كار رفته است(منبع: همان، ص2292).

*آق/غ[=ağ~aq]=[=هزارگي]=جزءِ اول نام چند روستا و كوتل در هزارستان: آق‌بُلاق ، آق‌رُباط، آق‌زرات ، ايضاً نوعي گياه(علفِ هرز) كه رنگ سفيد دارد: آق‌جم. آقيال[=aqyal]=[=هزارگي]=اسبي كه يالِ سفيد داشته باشد.
آغ/ق[=تركي]=رنگِ سفيد(منبع: سنگلاخ، ص22).

*اُقرَه[=oqrā]=[=هزارگي]=چشم، اُقرهِ هزارگي كه به‌معناي چشم است، مخفف و كوتاه شدۀ آق و قَرَه به‌معناي سپيد و سياه مي‌باشد. اين كلمه و نام، ممكن است كه بخاطر سفيدي و سياهي اجزاء و نماي ظاهري چشم بدان اطلاق شده باشد. امروزه در بيشتر گويش‌هاي تركي، چشم را "گؤز" مي‌گويند(ضرب‌المثل: اُقره‌شي دَ تَراق‌شي يَه!)
آغ‌قره[=تركي آذربايجاني]=سپيد و سياه(منبع: خود آموز و مكالمات روزمره تركي آذربايجاني/ ص259).

*آل‌خاتون[=alxatun~ālxātu]=[=هزارگي]=به باور عوام، بانويي از جنسِ اجنّه كه چشمانِ سُرخ دارد و ايضاً نام قريه‌اي در هزارستان/ميدان- وردك/بيسود: آل‌تو(=مثال: آل‌خاتون، بلبل‌خاتون، پيچَه‌سياه، گُزَل‌خاتون![=گؤزل در زبان تركي=زيبا]،).
آل[=تركي]=آل در زبان تركي به‌معناي سُرخ است و در آغاز تنها به‌معناي مُركبِ سرخ چيني كه فرمانروايان فرمانهايِ خويش را بدان مُهر مي‌كردند به كار مي‌رفت. اين واژه در «سنگ‌نبشته‌هاي اورخون» بارها به كار رفته است(منبع: جامع التواريخ، ج3، ص2293).
آلاله[=تركي]=لالهِ سُرخ، ايضاً، آل‌آلما/آل+آلما=سيبِ سُرخ( منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص 11-12).

*آلغَه/آلغا[=alğā]=[=هزارگي]=چَكُش.
بآلغا=[=تركي قزاقي]=چَكُش(منبع: همان، ص355- 370).

*آيه[=ayā]=[=هزارگي]=مادر[=در لهجه دايزنگي]=(ضرب‌المثل: آيَهرَه دل موسوزه، دايَه‌رَه دامو!).
اويا[=تركي]=همشيرۀ كوچك(منبع: سنگلاخ، ص55).
آييم[=تركي]=خاتون و بانوي حرم(منبع:همان، ص33).

*ابَغَه[=ābağā]=[=هزارگي]=عمو ، برادر پدر(=ضرب‌المثل: ايشكمبه گوشت نموشه، بَچهِاَبَغَه دوست نموشه!).
آباقا/غا[=تركي]=عم را گويند(منبع: همان، ص17).

*ارمان/اربو[=ārbo]=[=هزارگي]=حسرت، آرزو(=ضرب‌المثل: پيشنَه‌ها پيشَيمو، پَسنَه‌ها دلاَربو!).
ارمان[=تركي]=حسرت، آرزو(منبع: همان، ص21).

*اَلپاغزده شدن[=ālpağ]=[=هزارگي]=تحت تأثير عظمتِ شخص يا مجلس قرار گرفتن به‌قِسمي كه در هنگام سخن، زبان به لُكنت افتد.
ارباغ[=تركي]=افسون(منبع: همان، ص20).
ارپاغجي/ارپاغ+جي[=تركي آناطولي]=ساحر، جادوگر(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ج1 ص251).
ارباو[=تركي قزاقي/باشغردي]=افسون، سحر، جادو(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص3).

*اَلغَه[=ālğā]=[=هزارگي]=كفِ دست(=مثال: آلغَه دَ تولغه تو، بي تُلغَه نَرُو كه نَفتَه نِلغِه تو از اَلغِه تو!).
اَل[=تركي آذربايجاني]=دست(منبع: خودآموز و مكالمات روزمره زبان تركي آذربايجاني، ص43).
ايليك[=تركي]=دست را نامند و ايل و ايلك هم خوانند(منبع: سنگلاخ، ص68).

*اَلقان[=ālqan]=[=هزارگي]=نام منطقه‌اي در هزارستان/اُرُزگان(=دايكندي/شهرستان)(3).
آلقان[=تركي]=سرخ‌خون، خونِ سرخ(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص270).

*الگك- بولگك[=ālgāk-bolgāk]=[=هزارگي]=رنگارنگ.
آلابولا[=تركي]=مختلف‌اللّون، ابلق(منبع: سنگلاخ، ص24).

*اَلَو[=ālew~ālāw]=[=هزارگي]=آتش، اَلَنگ=زبانهِءآتش(=ضرب‌المثل: دَ زمستو از پَلَو كَدَه اَلَو خوشَه!).
آلاو[=تركي]=شعله و نايرۀ آتش منبع: همان، ص25).
آلئو[=تركي آناطولي]=زبانه و شعلهء آتش(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص11).

*اَلَه/الگك[=ālā~ālāgāk]=[=هزارگي]=اَبلَق(=ضرب‌المثل: مار گزيده از رسپونِ اَلَه‌گك مي‌ترسَه!).
آلا[=تركي]=ابلق(منبع: سنگلاخ، ص24).
الا[=تركي]=الا در زبانِ تركي به‌معناي: رنگارنگ، ابلق، لكه لكه، خال‌خالي، خالدار.

*اَيد[=āyd]=[هزارگي]=سخن، اَيد كردن: سخن‌گفتن(=ضرب‌المثل: كَس از بيني‌خو بلند اَيد نمي‌تَنَه!).
آيتماق/غ[=ğ/aitmaq]=[=تركي]=به‌معني گفتن باشد.آياتماق/غ[=aiatmaq/ğ]=[=تركي آذري]=واضح و روشن و بي‌پرده گفتن. آييتماق/غ[=ayeetmaq/ğ]=[=تركي]=به‌معني گفتن باشد. آيتميش[=aitmiş]=[=تركي]=گفته(منبع: همان، ص30).
اَيغاق[=تركي]=ايغاق از مادۀ "آي"[=ay]=سخن‌گفتن، گفتن، بيان‌كردن، وعظ كردن(=در متون مانَوي به زبانِ اويغوري) به‌معناي سخن‌چين، نمام، پشت‌سرگو و غماز است. در سنگ نبشته‌هاي تركي، تنها«آي» به‌معناي گفتن و "آيغوچي" به‌معناي مشاور و حكيم، آمده است. در زبان كوماني(=قبچاقي) "آيغاقلا" به‌معناي اظهار كردن، توضيح دادن، دادخواهي كردن به كار رفته است(منبع: جامع التواريخ / ص2309).

ادامه در پُستِ بعدي...
+ نوشته شده توسط ata yurt در سه شنبه هفتم آذر 1385 و ساعت 11:27 |
فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت سوم)
قسمتِ سوم...

*اَيريغ[=āyriğ]=[=هزارگي]=خر و اسبِ نر فحلي.
آيغير[=تركي]=نَر(منبع: سنگلاخ، ص32).

*ايكه[=āykā]=[=هزارگي]=مادر.
ايكه/اكه[=مغولي]=در زبانِ مغولي به‌معناي "مادر"، "مادري"(=بومي)است(منبع: جامع التواريخ، ج3 ، ص2310).

*اركه[=erkā]=[=هزارگي]=انگشتِ شصت.
ارناك[=تركي]=انگشت(منبع: سنگلاخ، ص21).

*اِركَه‌تو/اِركَه+تو[=erkātü]=[=هزارگي]=نازدانه، نازپرورده(=ضرب‌المثل: بُزغَلِه اِركَه‌تو بَلِه جاگِه صايب خو گيميز موكونه!).
اِئركه[=هزارگي]=[=تركي قزاقي/قرغيزي/تركمني/ اوزبيكي]=نازپرورده و نازك(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص25).
اَكَه[=تركي اويغوري]=نازپرورده و نازك(منبع: همان، ص33).

*اِرگاج/يرگاج[=ergaj~yergaj]=[=هزارگي]=بُزي كه پيشاپيش گله مي‌رود.
ايرگاج[=تركي]=بُز نَر سه‌ساله و بَز پيشرو گله(منبع: سنگلاخ، ص61).

*اِسپين‌بُولدَك[=spinboldāk]=[=پشتو]=منطقه‌اي در مرز جنوبي افغانستان و پاكستان، قبل از آمدن افغانها/پشتونها به اين منطقه(=بتدريج از دورۀ جانشينانِ اميرتيمور به بعد)، آن نواحي تحتِ نفوذ و حياط خلوتِ هزاره‌هاي جنوبي، بشمول قندهار بوده است. جزءِ دوم اين نام- واژه بولدق/بولداق/غ – به احتمال قوي تاثير زيستِ ترك- مغولها، بشمول اجدادِ هزاره‌ها در قندهار و ديگر مناطق همجوار بوده است. در زبانِ پشتو، عموماً حرف "ق" بصورتِ "ك" تبديل و تلفظ مي‌شود.
بُولداق/بولداغ/بولدوغ[=مغولي]=در زبان مغولي به‌معناي تپه است(منبع: جامع التواريخ، ص2258- 2179- 2327).

*اُجاق/غ[=ojağ]=[=هزارگي]=ديگدان.
اُوجاق/غ[=تركي]=آتشدانِ مطبخ(منبع: سنگلاخ، ص24).

*اُچَت/اُوچَت[=ouçāt]=[=هزارگي]=ناگهان و باعجله و بطور عمودي از جا برخواستن.
اُوچتي[=تركي]=امر است از پريدن(منبع: همان، ص37).
اوچا- اوچا[=تركي]=پَران پَران(منبع: همان).

*اُلجَه[=oljā]=[=هزارگي]=غنيمتِ جنگي.
اُولجَاي/اولجا/اولجو/اولژا [=مغولي/تركي تركمني/قرغيزي/قزاقي]=غنيمتِ بدست آمده(منبع: جامع التواريخ ص2305 و فرهنگ نامهاي تركي ، ص38).
اولجاي[=مغولي]=اولجا از مادۀ اُول(-Ol=)=يافتن، تحصيل‌كردن، كسب‌كردن، بدست‌آوردن +پساوند جا (=Ja) به‌معناي غنيمت، يافته شده، درآمد، سود، تاراج و اسير جنگي است(منبع: جامع التواريخ/ج3 / ص2305).

*اُگي/اوگي/اوگه‌يي[=ogi~ogāyi]=[=هزارگي]=اندر ، ناتني.
اَگاي[=تركي]=ناپدري(=پدراندر)، نامادري، نابرادري. در لهجهء تركي آذربايجاني=اوگَه‌ي(منبع: سنگلاخ، ص51).

*اُوبَه[=obā]=[=هزارگي]=تودهء سنگِ انباشته شده. تپه‌هاي كوچكِ خيمه مانند. همچنين، جزءاول نام منطقه و روستايي در هزارستان[=ارزگان] كه در زمان پروژۀ نسل‌كشي و "هولوكاستِ" هزاره‌ها در زمان عبدالرحمن‌خان، جنگ‌هاي سختي در آنجا درگرفته است: اُبَه‌تو، اين منطقه بعد از فتنهء عبدالرحمن، پاكسازي نژادي و در اختيار افغانهاي متجاوز و غاصب قرار داده شد(=ناقلين).
اوبا[=تركي قزاقي]=تپه(منبع: فرهنگِ نامهاي تركي/ ص299).
اوبا[=تركي]=خيمه‌هايِ كوچك(منبع: سنگلاخ، ص33).

*اُوتقُل/اُودقُل[=ütqol]=[=هزارگي]=نام روستايي در هزارستان/غزني/جاغوري، ايضاً زادگاهِ آيت‌الله العظمي محمد اسحاق‌الفياض از مراجع بزرگِ عراق(=هزاره تبار).
اُوت/اُود[=تركي]=1- گياه و علف 2-آتش( منبع: همان، ص35).
اوت[=تركي آذربايجاني]=علف( منبع: خودآموز و مكالمات روزمره تركي آذربايجاني/ ص270).

*اُور[=or]=[=هزارگي]=اولادۀ يك پدر ، طايفهءكوچكي كه همه از تُخمهء يك پدر باشند. مثال: اُورفلاني: بني‌فلاني، يا آلِ فلان.
اوروو[=تركي قزاقي]=قبيله، طايفه، خاندان(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص321).
اوروغ[=تركي]=از ريشه اور[=ur]=تركي=گذاشتن، پاشيدن در اصل به‌معناي: دانه، تخم و بذر است در ديوان لغات‌الترك كاشغري تنها به‌همين معنا آمده و در اصطلاح به‌معناي: نسل، سلاله، فرزندانِ يك نياي مشترك، دوده، دودمان، نژاد، خاندان، خويشاوند و قبيله است( منبع: جامع التواريخ/ ص 2301).
اوروغ/ق[=تركي]=خويش و تبار و منسوبان و متعلقات را گويند(منبع: سنگلاخ، ص44).

*اورخان[=orxan]=[=هزارگي]=نام منطقه و رودخانه‌اي فرعي در هزارستان: 1- دايكُندي از توابع ولايتِ اُرزگان 2- ناوه‌ميش باغران از توابع ولايتِ هلمند(=شمال اين ولايت).
اورخان[=تركي]=سردار جنگآورانِ تُرك(منبع: فرهنگِ نامهاي تركي، ص304).
اورخان[=تركي]=از آباء و اجدادِ تركان در تركستان قديم، فرزند يافث ابن نوح، حاكم و والي شهر(منبع: همان، ص319)

*اُوركهَ[=orkā]=[=هزارگي]=ييلاق‌گاه.
اولكهَ[=تركي]=سرزمين، وطن(منبع: همان، ص 324).

*اوزداغ[=üzdağ]=[=هزارگي]=نام روستائي در هزارستان/غزني/ناوور(=اتفاقاً اين منطقه كاملا كوهستاني و سردسير است).
اؤزداغ[=تركي]=كوهِ حقيقي(منبع: همان ص313).

*اُوج/اُج[=üj]=[=هزارگي]=اشياءِ نوك تيز در حال عمودي بشمول كوه‌هاي مخروطي و نوك تيز.
اوج[=تركي]=نوك و دم و سَر هر چيز(منبع: سنگلاخ، ص38).
اوچ[=تركي]=به‌معناي سَر، انتها، نوك، پايان چيزي است و به‌همين معنا در "سنگ نبشته‌هاي اورخون" آمده است. (منبع: جامع التواريخ / ص 2133).

*اُوج/اُج[=üj]=[=هزارگي]=كينه و نفرت و لجبازي.
اوج[=تركي]=انتقام(منبع: سنگلاخ، ص38).
اؤج[=تركي آذربايجاني]=انتقام( منبع: خودآموز و مكالمات روزمره تركي آذربايجاني / ص238).

*اُوچ‌تُركان[=üçtorkan]=[=هزارگي]=نام روستايي در هزارستان/غزني/چَغَتو(منبع: سرزمين و رجال هزاره جات، نائل، ص46)
اوچ[=تركي]=عددِ سه(منبع: سنگلاخ، ص37).

*اُوچي[=oçi]=[=هزارگي]=نوشيدن.
ايچماك[=تركي]=نوشيدن، شُرب(منبع: همان، ص59).

*اُگرَه/اُوگرَه[=ogrā]=[=هزارگي]=آش، كشكاب.
اوكرا[=تركي]=آشِ رشته(منبع: همان، ص52).

*اُلار/اُولار[=oular~olar]=[=هزارگي]=كبكِ زرين[=در لهجهء هزارۀ تركمني](5).
اولار[=تركي]=كبكِ نر(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص308).

*اُولوم[=olum]=[=هزارگي]=گذرگاهِ آب، همچنين اسم دو روستا در هزارستان/1-غزني/جاغوري: اُولوم‌قَدَه، 2-نام قريه‌ايست در حصهءاول ولسوالي بيسود(=غرب ولايتِ ميدان-وردك) در كنار رودخانه هلمند: فراخ‌اُولُوم.
يولوم[=تركي]=معبر آب(منبع: سنگلاخ، ص268).

*باتور[=batur]=[=هزارگي]=جسور ، بي‌باك، قهرمان، دلاور ، ايضاً نام شماري از نياكانِ طوائف گوناگون هزاره: جرغَي‌باتور، ياري‌باتور، اورباتور ، ميرباتور. همچنين جزءِ دوم نام منطقه‌اي در هزارستان/اُرزگان/كِجران: قره‌باتور(=ضرب‌المثل: جنگ ناديده باتوره، مهمان ناديده جوانمرد!).
باتور/باتير/بهادر[=تركي قزاقي/تاتاري/تركمني/مغولي]=پهلوان، يل، جوانمرد، قهرمان، دلير( منبع: جامع التواريخ/ ص2328 و فرهنگ نامهاي تركي/ ص347- 348).
اولان‌باتور[=مغولي]=نام پايتخت مغولستان، به‌معناي: قهرمانِ سُرخ‌پوش(منبع:به نقل از گويندۀ يك فيلم مستند امريكايي در مورد مغولستان در تلويزيون ايران).

*باي[=bai]=[=هزارگي]=ثروتمند(=ضرب‌المثل: سوخ سير نموشه، دوز باي!).
باي[=تركي]=ثروتمند(منبع: سنگلاخ، ص81).

ادامه در پُستِ بعدي...
+ نوشته شده توسط ata yurt در سه شنبه هفتم آذر 1385 و ساعت 11:20 |
فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت چهارم)

قسمتِ چهارم...

*باي‌دادن[=baidadā]=[=هزارگي]=باختن، نيست و نابودكردن(=ضرب‌المثل: دَ اميدِ شاخ دمه بايداد!).
باي‌بيردي[=تركي]=به باد داد و نيست كرد(منبع: همان، ص81).

*بَبَرداغ[=bābārdağ]=[=هزارگي]=برآمدگي زير گُلو.
بوغورداق/بوقورداق[=تركي]=استخوان دو طرف حُلقوم را گويند(منبع: همان، ص89).

*بُرداقي[=bordaği]=[=هزارگي]=گاو چاق براي ذبح.
بورداق/غ[=تركي]=به‌معني فربه و پَرواره باشد(منبع: همان، ص85).

*بَختَه‌وَر[=bābārdağ]=[=هزارگي]=نامي نسبتاً رايج(=بويژه در گذشته) در ميان زنان و دختران هزاره،
بَختَه‌وَر[=تركي]=خوشبخت و كامياب، نامي براي دختران(منبع: فرهنگ نامهاي تركي / ص67).

*بُغجي[=boğji]=[=هزارگي]=انسان يا حيوان گردن‌كوتاه.
بغه/باغا[=مغولي]=در زبان مغولي به‌معناي كوچك، كوتاه‌قامت، كم، اندك، كودك، خردسال و دون‌پايه است( منبع: جامع التواريخ/ ص2322).

*بُغُوند/بوغوند[=boğond~buğond]=[=هزارگي]=كُرَوي و كلوله شده، برجستگي در اعضاي بدن يا زمين و غيره
بوغون[=تركي]=بند و مفصلي را گويند كه در اعضاي آدمي و تنهِ درختان باشد(منبع: سنگلاخ، ص89 ).

*بَلدَرغو/بَلدَرغان[=bāldārğo]=[=هزارگي]=گُلپر ، نوعي گياه.
بالديرغان[=تركي]=ساقِ انجدان، نوعي گياه(منبع: همان، ص80).

*بُلاق[=bolağ/q]=[=هزارگي]=جزءِ دوم نام بعضي قراء و مناطقي در هزارستان، از جمله "اُم‌بُلاق"، "تربُلاق"، "سم‌بُلاق" در حِصهِ اول بيسود،"جَربُلاق" و "دزدبُلاق" در يكه‌اُولَنگ، "كاربُلاق" در خطهِ دايزنگي، "گرم‌بُلاق" در حصه دوم بيسود در كجاب، "سَيني‌بُلاق" در تولَخشهِ دايميردادِ/ميدان- وردك(=مثال: پيش شما آمده‌ايم...مطلب‌روا آمده‌ايم....از راه دور آمده‌ايم...خورجين پُر آمده‌ايم....از سربُلاق آمده‌ايم...سينه به‌داغ آمده‌ايم...قد هم‌قراغ آمده‌ايم...دخترسراغ آمده‌ايم!).
بوُلاق/غ[=تركي]=چشمهء آب را نامند(منبع: همان، ص91).

*بُوترا[=butra]=[=هزارگي]=پراكنده شدن، پاشان شدن(=ضرب‌المثل: از ونگه‌شي، خاك بوترا موكونه!).
بوتراماق/غ[=تركي]=پريشان و منقش و متفرق شدن(منبع: همان، ص82).

*بُوتهَ[=butā]=[=هزارگي]=درختچه‌هاي كوچك و كوتاه‌قامت در صحاري و كوه‌ها(=ضرب‌المثل: تا باد نزنه، بوته شور نموخره!).
بوتا[=تركي]=نهال كوچكِ درخت و رياحين(منبع: همان، ص83).

*بُودَنهَ[=bodānā]=[=هزارگي]=پرندۀ معروف، بلدرچين(=ضرب‌المثل: قد زاغ بودَنَه ميگره!).
بودَنهَ[=تركي]=بلدرچين(منبع: همان، ص84).

*بُور[=bur]=[=هزارگي]=رنگِ خاكي(=ضرب‌المثل: پيش آدم كور، چي‌سرخ، چي‌بور!).
بور[=تركي]=واژۀ بور(=Bor) در زبانهاي تركي گروه ل/ر(L/R= ) و بوز(Boz=) در زبانهاي تركي گروهِ ش/ز(z=/ş)=( كه همهءزبانهاي تركي امروز جز زبان «چوواشي» را در بر مي‌گيرد) به‌معناي خاكستري است و بيشتر براي رنگِ اسب، اما بعدها به‌معناي قهوه‌ايِ روشن نيز به كار رفته است( منبع: جامع التواريخ/ ص2324).

*بُوربي[=burbi~borbi]=پاشنهءپا.
بورباي[=تركي]=دو طرفِ ران را خوانند و «فراغي» نوشته، بُوربُوي رگِ پا بُوَد(منبع: سنگلاخ، ص85).

*بُرغَسُو[=borğāso]=[=هزارگي]=نوعي درختچه.
بورسو[=تركي]=نوعي گياه(منبع: همان، ص85).

*بُورگُوج[=burguj]=[=هزارگي]=عُقاب.
بورگود[=هزارگي]=عُقاب[=در لهجهء هزاره‌هاي تركمن].
بُوركوت/بورگوت/بوركيت/بؤركؤت/بورغوت[=تركي اوزبيكي/ قزاقي/قرغيزي/تاتاري/تركمني/ اويغوري/ باشغردي]=عُقاب(منبع: همان، ص86 و فرهنگ نامهاي تركي ص376-365 -364 ).

*بُوغهَ[=boğā]=[=هزارگي]=گاو نر و جوان.
بوغا[=تركي]=گاو و گاوميشِ نر (منبع: سنگلاخ، ص88).
بوغا[=تركي اويغوري]=آهو ، گوزن (منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص70).

*بُوغُوس[=boğüs]=[=هزارگي]=1- حالتي كه از شدتِ خشم گلو را اشك بگيرد 2- غصه‌ناك3-عبوس و ترشرو.
بوخساماق/غ[=büxsamaq/ğ]=[=تركي]=گريه در گلو گره‌گشتن از شدتِ اندوه كه آنرا به عربي غصه گويند و مؤلفين رومي(=تركان عثماني)، به‌معني گريه كردن عاشق در هجران معشوق نوشته، گفته‌اند كه حضرت"نوايي" اين لغت را در محاكمة اللغتين به اين معني تصحيح نموده(منبع: سنگلاخ، ص83).

*بولغُو/بُلغُو[=bolğo]=[=هزارگي]=آب‌كشيدن، شُستن. تطهيركردن(=ضرب‌المثل: دان‌خورَه بولغو كو!).
بولغا[=تركي]= «..."بولغا" در تركي كهن و "بولا" در برخي زبان‌هاي تركي معاصر: بهم‌خوردن، درهم آميختن مايعات، به جنبش درآمدن...» است(منبع: جامع التواريخ، ص2327ذيل كلمهء بولغاق) بولغوي هزارگي نيز ممكن است از همين مادۀ بولغا مشتق شده باشد.

*بُولَك[=bulāk]=[=هزارگي]=قسمت، بخش، دسته.
بُولَك[=تركي]=فرقه و گروه(منبع: همان، ص92).

*بولوگ[=bulüg]=[=هزارگي]=زياد ، كثير ، فراوان،
بوللوق[=تركي]=فراواني( منبع: خودآموز و مكالمات روزمره تركي آذربايجاني/ ص271).

*بُولَه=[=bolā]=[=هزارگي]=پسرخاله يا دخترخاله، خاله‌زاده(=ضرب‌المثل: چيلبُولَه‌رَه دَ چيل‌نَو گرگ خورد، از يكديگه‌خو خبر نشد!).
بُولَه[=تركي اوزبيكي]=خاله‌زاده(منبع: طبق شنيده‌ها از افراد مطلع).

*بََولي[=bāwli]=[=هزارگي]=پرندۀ شكاري تربيت شده. در قديم كه مردم خاطر آسوده داشتند، جوجهء باز و عُقاب را براي شكار تربيت مي كردند و روش تربيت از اين قرار بود كه پر و بال پرندگاني از نوع گنجشك و كبوتر را قيچي مي‌كردند و"بَولي" با يك حركت سزيع آن را شكار مي‌كرد و مي‌دريد و بدين طريق راه و روش شكار را بهتر ياد مي‌گرفت.
باؤلي[=مغولي]=باؤلي~باؤليا در زبان مغولي به‌معناي: تعليم و تربيت و پرورش است، بويژه تعليم جانوران و پرندگانِ شكاري(منبع: جامع التواريخ/ ج3، ص2319).
چاولي[=تركي آناطولي]=جوجهِ مرغ شكاري طُوغان(=طُغان) يا جوجهِ شاهين كه هنوز به شكار عادت نداده شده باشد (منبع: فرهنگ نامهاي تركي ، ص422).

*بُي/بُوي[=boy]=[=هزارگي]=رُطيل، حشره‌اي از خانواده عنكبوتيان.
بُي[=تركي]=رُتيلا را نامند(منبع: سنگلاخ، ص98).

*بيري[=beri]=[=هزارگي]=عروس(=مثال: دختر، تو رَه موگوم، بيري تو بشنو!).
بيري[=مغولي]=عروس(منبع: جامع التواريخ / ج3، ص 2086).

ادامه در پُستِ بعدي...
+ نوشته شده توسط ata yurt در سه شنبه هفتم آذر 1385 و ساعت 11:17 |
فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت پنجم)


قسمتِ پنجم...

*بيسود/بهسود[=besüd]=[=هزارگي]=نام اقوام ساكن و ولسوالي‌هاي سه‌گانه، در هزارستان(=ولايتِ ميدان- وردك) و نيز مشرقي(=در گذشته‌ها عده‌اي از بيسوديهاي هزاره، در مشرقي سكونت داشته اند كه بتدريج در ميان پشتونها مستحيل شده و فقط نام آنها بر يكي از ولسوالي‌هاي ولايت ننگرهار باقي مانده است).
بيسوت[=تركي/مغولي]=نام قومي از تركان در تركستان و مغولستانِ قديم(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ج1، ص373).
به‌سوت[=تركي اويغوري]=پشتيبان، ياور، حامي(منبع: همان، ص372).
باسات[=تركي]=هميشه ياور، مدد و تعاون، مهربان و شفيق، از اسامي قهرمانان و اساطير داستان‌هاي دَدَه قورقود(منبع: همان، ص351).
باسوت[=تركي اويغوري]=پشتيبان، ياور، حامي(منبع: همان، ص351).
بيسوت/بيسود[=besüt~besüd]=[=مغولي]=از شاخه‌هاي قبيلهءتايچيؤت[=Taiçiut~Tayiçiut]،اين قبيله(=تايچيؤت) يكي از قبايل مهم مغول در عهد چينگگيزخان و در اوايل از دشمنان وي بوده است. جبَه يكي از دو ژنرال بسيار معروفِ چينگگيزخان نيز از قوم "بيسوت" بوده است. ايضاً چند تن از سرداران و ژنرال‌هاي مربوط به قوم بيسوت، در خدمت و معيتِ پادشاهان سلسلهءايلخانان ايران بوده اند. از جمله «بايجونويان» اميرتومان(=فرمانده ده هزار سرباز) كه در فتح بغداد و سقوط خلافتِ پير و پوسيدۀ عباسي، در زمان هلاكوخان نقش عمده‌اي ايفا كرد(=بايجونويان، همعصر مولاناي رومي بوده و خود او با عساكِرش، حتي تا محل سكونتِ او، شهر "قونيه"، در قلبِ تركيه امروزي پيشروي كرده بودند). همچنين از قوم يادشده، مي‌توان از برادر كوچكتر جبَه(=اوروس) كه سالها مسئوليت و فرماندهي قسمت‌هاي شمال‌شرقي امپراطوري و ارتش ايلخانان(=هرات وبادغيس) را در مقابل تاخت و تاز رقيبان و عموزادگانِ چغتايي‌شان بعهده داشت، نام برد( منبع: همان/ ج3 و ج1 / ص2078- 2080 – 73).

*بهسودِ مشرقي=مردم بهسود/بيسود در گذشته‌ها(=از پنج يا شش سده قبل) در ساحه وسيعي از افغانستان پراكنده بودند. آنها قبل از سيطرۀ كامل افغانها، كم و بيش از بخشي نواحي مشرقي(=بشمول بهسودِ مشرقي كه برگرفته از نام همين قوم است) تا بخش‌هاي عمده‌اي از ولايتِ ميدان- وردك امروزي را، تحت نفوذ خود داشتند. از آنجائي كه در گذشته بخش بزرگي از مردم هزاره كوچ‌نشين بوده اند، بيسودي‌ها زمستان بسوي جلال آباد و لغمان مي‌رفته و تابستان به هزارستان ييلاق مي‌كردند. از جمله «...جوي بهسود در دامنه كوه قرق(=قوريغ ؟) يادگار همان زمانها است. قبر بابه‌بهسود در نقطه‌اي در قله آن كوه قرار دارد. خوانين بهسود تا قبل از (=فتنهِ) عبدالرحمن به زيارت آن قبر مي‌رفتند..يك نفر جهانگردِ تركي به نام سيدعلي كاتبي متوفي 970 بين 961 964هجري كه از پشاور به كابل مي‌آمده است چنين مي‌نويسد: از كوتل"خيبر" كه گذشتم به شهر جوش لاكو (؟) رسيدم و از منطقه لمغان(=لغمان) با هزاران بلا از ميانِ قوم "هزاره" گذشته به كابل رسيدم( منبع: پژوهشي در تاريخ هزاره ج2 ص57 به نقل از كتابِ "مرآت المَمالك"، نوشته "سيدعلي كاتبي"، ص123-125تهران)،....تاهنوز واژه‌هاي هزارگي را در زبان مردم لغمان مي‌شود پيدا كرد. براي نمونه به چند واژه لغماني كه ريشه در زبان هزاره دارد اشاره مي‌شود: آش=به اصطلاح مردم لغمان كچري سفيدي كه با قوروت و غيره مي‌خورند. آيا/آيي(=آيه)=مادر ، والده، آغمُلا=شوهرخواهر(=كاپيسا) اُوگهَ‌يي=اندر، ناتني. اَلَه‌تاي=پرنده‌ايست باندازه كبوتر كه غالباً در چمنزارها و كنار رودبارها زندگي مي‌كند(=كاپيسا). اوگره=شله‌اي كه آنرا با قوروت خورند(=كاپيسا). بُلاغ‌اوتي=تازه بهار(=تاره باره)، (=علفِ چشمه) گياهي است كه در چشمه‌سارها مي‌رويد و در زمستانها نيز ديده مي‌شود. اصل اين كلمه تركي است كه از طريق هزاره‌ها به زبان لغماني راه يافته است. دادا=پدر بزرگ(=كاپيسا)، اصل اين كلمه نيز تركي است و در گويش هزارگي به برادر بزرگتر گفته مي‌شود(=منبع: پژوهشي در تاريخ هزاره ج2 ص57 )...». شايد ضرب‌المَثَل «جمع كردنِ لغماني و خوردنِ مغول» كه در افغانستان مروج است، از همجواري بخشي از نياكانِ هزاره‌ها با لغماني‌ها در مشرقي، سرچشمه گرفته باشد. ظهيرالدين محمدبابُر(=كه سالهاي متوالي مقر حكومتش شهر كابل بوده است) در قسمتِ معرفي بلوكاتِ كابل و نيز ابوالفضل دكني در "آئينِ اكبري"، منطقه «بَدراو» را كه در جنبِ اَلَه‌ساي در ولايتِ كاپيساي امروزي بوده است را، مسكن اقوام هزاره دانسته‌اند(منبع: پژوهشي در تاريخ هزاره ها ج2 ص57 به نقل از كتاب بابرنامه ص89 و آئين اكبري چاپ لكنهو ص593). امروزه، آخرين بقاياي هزاره‌هاي بومي در نزديك مناطق يادشده، فقط از هزاره‌هاي سني‌مذهب پنجشير و دو روستا در شمالي، بنامهاي "دِه‌هزاره" و "دِه‌مسكين" مي‌توان نام برد و ياد كرد، هزاره‌هاي ساكن در اين دو روستا نيز سني مذهبند و بنام "هزاره بغل" ياد مي‌شوند. همچنين تا نيمهء اول قرنِ گذشته، يك طائفه بومي هزاره در جنوبِ كابل(=چاردي يا چهاردهي) كه بنام هزاره "گدي"(=يعني مخلوط شده)، معروف بودند در كنار ديگر ساكنين آنجا حضور داشته و زندگي مي كردند كه در طي قرون گذشته، با اقوام ديگر ازدواج كرده و از لحاظ چهره، دو رگه شده بودند. امروزه نسل جديد آنها يا فراموش كرده اند كه هزاره اند يا كتمان مي كنند، همانطور كه اجداد آنها بواسطه عدم امنيتِ جاني، مالي، حيثيتي دائمي براي هزاره‌ها در افغانستان، از فرزندانِ خود، تعلق قومي‌شان را اصلا پنهان و يا مسكوت گذاشته بودند.

*بي‌بي[=bibi]=[=هزارگي]=مادريزرگ، عنواني احترام آميز براي زنان(=ضرب‌المثل: دستِ بي‌بي دانَه شده، بَلدِه بي‌بي بانَه شده!).
بي‌بي[=تركي]=خاتونِ سراي را گويند(منبع: سنگلاخ، ص93).

*بيكي/بيكه[=bikāi~bikā]=[=هزارگي]=خانم و سيده‌ام، زنِ ماما(=دايي)، زنِ عمو.
بيكي[=چيني -تركي-مغولي]=لقب زنانِ خانان و بزرگان و ديگري لقب مردان..."بيگا و بيكا"(=bigā~bikā) كه در زبانِ تركي«چواشي» پيگه(=pige) درآمده و به‌معناي عام «بانو» است. شايد لقب "بيكي" مغولي برگرفته و ديگرشدۀ اين واژۀ تركي باشد كه جدا از "بگ" و داراي ريشه غير چيني است(منبع: جامع التواريخ، ص2330).
بيكه/بيكَي[=هزارگي]=زنِ عمو، زنِ دايي، خانم و سيده‌ام.
بيگه[=تركي]=زنانِ محترمه را گويند(منبع: سنگلاخ، ص96).
باي‌بيكه[=تركي تاتاري]=خانم(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص66).
باي‌بيسه[=تركي باشغردي]=خانم(منبع: همان).

*بيگ/بگ[=beg]=[=هزارگي]=بزرگ، ثروتمند و ايضاً نام قريه‌اي در هزارستان/غزني/ناوور: جان‌بيگ(=در گذشته بزرگان و خوانين هزاره با پيشوند "مير" و پسوندِ "بيگ" ياد مي شدند. اين عنوان در مناطق "دايكندي" و "دايزنگي" بيشتر رايج بوده وهست).
بيگ[=تركي]=بلند، رفيع، بزرگ و مجازاً امير، مولا، حاكم و بزرگ را گويند(منبع: سنگلاخ، ص96).

*بيگُم[=begom]=[=هزارگي]=نامي رايج در بينِ زنان هزاره و ايضاً نام مناطقي در هزارستان/غزني/ولسوالي چَغَتو: گنبدِ بيگم، تالَه‌بيگم (منبع:: سيرزمين و رجال هزاره جات، ص46)، (=مثال: سر كوهِ بلند اَفتَو برآمد...اميربيگُم سر ماشَو برآمد....چطور چوبچَك ميزد بر حلقِ ماشو...به لََوظِ زرگري مي‌زد مرا دَو!).
بيكيم[=تركي]=خاتونِ بزرگ را خوانند(منبع: همان، ص97).

*بيلَو[=bilāw]=[=هزارگي]=سنگِ مخصوص براي تيز كردن چاقو.
بيلاو[=تركي]=سنگِ فسان(منبع: همان، ص97).

*بيَه[=beyā]=[=هزارگي]=قد و قامت(=مثال: اَلا يارجان مَه قربانِ بيهتو... تو اِستَه شو كه ما بشينم سايهِ تو... تو اِستَه شو مثلِ درختِ بلگ‌دار... تو ميوه كن بچينم من ميوۀ تو!).
بوي[=تركي]=قامت(منبع: همان، ص92)

*پَك[=pāg]=[=هزارگي]=جميع، همه، تمام(=مثال: اگه از باميان و قندهاري...هَمَگي پَك‌مو بيراري!).
پَك[=تركي]=جميع و همه(منبع: همان، ص79).

*پُوپوگ[=pupug]=[=هزارگي]=هُدهُد(=ضرب‌المثل: پوپوگ دَ وار خو خوشَه!).
پوپوگ[=تركي]=تاج مرغان از قبيل خروس و هُدهُد(منبع: همان، ص82).

*پُوچُوق[=puçüğ]=[=هزارگي]=بيني پهن.
بوچوغ/ق[=تركي]=كسي كه بيني او مجروح و معيوب باشد(منبع: همان، ص83).

*تابوغ[=tabüğ]=[=هزارگي]=بوسيدنِ اشياءِ مقدس.
تابوغ/ق[=تركي]=سجده و پرستش(منبع: همان، ص99).

*تالَه[=talā]=[=هزارگي]=چمن و ايضاً جزئي از نام قراء و مناطقي در هزارستان: سرتالَه، كل‌تالَه، سبزتالَه، زردتالَه، رمه‌تاله، تالَه‌بيگم، تاله‌سي، تاله‌تو، نوتاله، رمه‌تاله، تاله‌وبرفك(=مثال: خداوندا دلم غم داره امروز... به مثل تالَه[=چمن] شبنم داره امروز...كه بنده با خداي خويش نالم....گلِ من ميل رفتن داره امروز)، منطقه تاله‌وبرفك قبل از نسل‌كشي هزاره‌ها توسط عبدالرحمن افغان/پشتون(=پادشاه)، درسالهاي 1893الي 1891 م ، غالبِ ساكنين آن را هزاره‌ها(=عمدتاً طايفه شيخعلي و پيرو مذهب اسماعيليه) تشكيل مي‌دادند.
تالا[=تركي]=سبزه را خوانند(منبع: همان، ص106).

ادامه در پُستِ بعدي...
+ نوشته شده توسط ata yurt در سه شنبه هفتم آذر 1385 و ساعت 11:15 |
فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت ششم)
قسمتِ ششم...

*تالَهَ/تالان[=talā]=[=هزارگي]=غارت و چپاول.
تالان[=تركي]=يعني غارت و تاراج(منبع: همان، ص106).

*تاغ[=tabüğ]=[=هزارگي]=جزء دوم نام روستا و هم شاخه‌اي فرعي از قبيله هزاره در هزارستان/اُرَزگان/خاص اُرُزگان و گيزاب: ميانه‌تاغ.
طاغ[=تركي]=طاغ، تاغ، داغ و تاو در زبان تركي به‌معناي كوه است(منبع: جامع التواريخ، ج3، ص2374).

*تِبشي[=tebşi]=[=هزارگي]=طغار چوبي كه در آن خمير كنند.
تبسي[=تركي]=به تركي رومي، سيني(=پطنوس)كوچك را گويند(منبع: سنگلاخ، ص100).

تَراغ/ق[=tārağ]=[=هزارگي]=فرقِ سر.
تاراغ/ق[=تركي]=شانه كه به عربي مشط نامند(منبع: همان، ص101).

*ترت ‌و پَرت[=tārt-o-pārt]=[=هزارگي]=پراكنده.
ترت ‌و پَرت[=تركي]=تارومار(منبع: همان).

*تِز[=tez]=[=هزارگي]=تند و سريع.
تيز[=تركي]=به‌معني زود و سريع باشد(منبع: همان، ص126).

*تِزَك/تيزَك[=tezāk]=[=هزارگي]=نام منطقه‌اي در هزارستان/ميدان –وردك/بيسود. در گويش تركي آذري نيز زودباش را "تِزاُل"[=tezol]مي‌گويند.
تيزك[=تركي]=سرگين دوآب را گويند و به اشباع كسره صدايي باشد كه هزل و استهزاء از دهن برآرند(منبع:همان، ص126).

*تسمه[=tāsmā]=[=هزارگي]=نوار چرمي.
تسمه[=مغولي]=در زبان مغولي به‌معناي بند، ريسمان، يا نوار باريك چرمي است(منبع: جامع التواريخ، ص2338)
تسمه[=تركي]=چرم خام و دوال چرم را خوانند(منبع: سنگلاخ، ص103).

*تغار/طغار[=tāğar]=[=هزارگي]=طشتِ بزرگ، براي خمير درست كردن(=ضرب‌المثل: شِكم مُلا تغارخدا، شكم سَيد، پناه بَر خُدا!).
تغار[=تركي]=طشتِ گلين و قدح بزرگ(منبع: همان ص 104).

*تَكهَ[=tākā]=[=هزارگي]=بُز نَر ، آهوي كوهي، ايضاً جزءِ دوم نام گياهي كه شبيه ريشِ بُز است و در هزارستان به: تكه‌ريش موسوم است(=ضرب‌المثل: هم سر قوچه ميگيره، هم سر تكّهرََه!).
تَكه[=تركي]=بُز نَر(منبع: همان، ص105).

*تكه‌تركمن[=tākā-turgmān]=[=هزارگي]=نام جَد اولِ طوائفِ هزارۀ تركمن. در كتابِ پژوهشي در تاريخ هزاره‌ها (=ج2 ص78 ) دو نسَب‌نامه از دو نفر هزارۀ تركمني درج شده است كه جدّ اول هر دو تكه‌تركمن است...در گذشته اصولا قبيله هزاره يك قوم يكدست نبوده است و طي قرون و اعصار ريزش(=در سدۀ اخير بويژه بخشي از هزاره‌هاي اهلسنت) و جذبِ اقوام گوناگون را در خود داشته است كه وجه غالب آن، اقوام ترك و مغول بوده است، از جمله همين تركمن‌هاي هزاره...، از چگونگي و زمان ورود و جذب اين مجموعه به قوم هزاره اطلاع درستي در اختيار نداريم. تا جائي كه من مي‌دانم، اولين بار در تاريخ ظهيرالدين محمد بابُر، از هزاره‌هاي تركمن نام برده است(=بابرنامه). امروزه اين طائفه بصورت مطلق و جزئي جدائي ناپذير از قبيله هزاره در آمده است. در سده‌هاي اخير، زيست بوم اصلي اين قوم در ولسوالي سُرخ پارسا(=درۀ تركمن) از توابع ولايتِ پروان مي‌باشد(=هر چند كه امروزه اكثر آنها خارج از اين ناحيه و عمدتاً در شهرها، بويژه در كابل بسر مي‌برند)، تركمن‌هاي هزاره از لحاظ اقتصادي عموماً وضعيت بهتري نسبت به ساير طوائف هزاره دارند. در ساليان پيشين، سرخ و پارساي امروزه را تركمان و پارسا مي گفتند(=از جمله در اسناد دولتي و هم كتاب سراج التواريخ كه حدود نود سال پيش تأليف شده است). پُر واضح است كه اين تغيير، برخاسته از سياست‌هايِ شوونيستي محو هويت‌هاي مشخص غير پشتون، توسط حكام وقت بوده است. در كتاب مشاهير تشيع در افغانستان نيز، در موردِ آيت‌الله العظمي قربانعلي محقق كابلي(=تركمني) يكي از دو مراجع بزرگ تقليد هزاره تبار و برحال، در قسمتِ اجازه نامه اجتهاد از سوي آيت‌الله العظمي خوئي به ايشان در نجف، تذكر رفته كه مرجع مذكور نام اين شخص را چنين مرقوم كرده اند: قربانعلي محقق‌تركماني...( منابع: 1- افغانان، مونت استوارت الفنستون، ترجمه آصف فكرت، ص424 ، 2- حسين نائل، سرزمين و رجال هزاره جات[=هزارستان] ص157، 3- پژوهشي در تاريخ هزاره ها ج1ص93و241و242و243و244 چاپ اول،...كتاب مشاهير تشيع در افغانستان را، فعلا در اختيار ندارم تا بتوانم آدرس دقيق مطلب مربوط به آيت الله قربانعلي تركمني را در اينجا درج كنم).
تكه‌تركمن[=تركي و تركمني]=يكي از طوائفِ معروف و متشخص تركمن(=اگر اشتباه نكنم رئيس جمهور فعلي تركمنستان هم از اين طائفه است)،

*تگاو[=tāgaw]=[=هزارگي]=جُلگهء پُرآب با مزارع.
تكاو[=تركي]=آبي را گويند كه از ميان دره و تهِ كوه و بعضي جاها ايستاده و بعضي جاها خشك و بعضي جاها سبز باشد(منبع: سنگلاخ، ص104).

*تَمُوز[=tāmuz]=[=هزارگي]=تابستان، موسم گرما.
توموس[=تركي تركمني]=تابستان(منبع: فرهنگ نامهاي تركي ، ص92).

*تَنگ[=tāng]=[=هزارگي]=تسمه و نوار پهني كه به منظور محكم نگهداشتن پالان در كمر اسب و اُلاغ مي‌بندند
تانك[=تركي]=نواري را گويند كه بر كمر دواب بندند و آن را تَنك هم گويند(منبع: سنگلاخ، ص108).

*تو[=tü]=[=پسوندِ هزارگي]=اين پسوند در گويش هزارگي، مالكيت و داشتن را مي‌رساند و تقريباً معادل پسوند «دار» فارسي است. مثال: خانه‌تو: خانه‌دار، بركت‌تو: بابركت، چوچه‌تو: چوچه‌دار ، سامتو: سهمناك ، همچنين نام قراء و مناطق زيادي در هزارستان با پسوندِ "تو" همراه هستند: اَلميتو ، شيمَلتو ، قَرغَنَه‌تو ، اُوليادتو ، قوچون‌غوتو ، شيبَرتو ، اركتو ، تالَه‌تو ، مَمقَتو ، غيغوتو ، برغَنَه‌تو، آل‌تو ، چنارتو، پُودينَه‌تو، بيرمَني‌تو و نيز نام ولسوالي‌هاي معروف و دوگانه در هزارستان/غزني و ميدان-وَردَك: چَغَتو.
تو[=پسوندِ مغولي]=در زبانِ مغولي پساوند و شناسهءنسبت ، مالكيت و دارندگي است(منبع: جامع التواريخ / ص2305 ذيل كلمه اولجايتو).

*توبي[=tobi]=[=هزارگي]=تپه يا كوهِ مخروطي شكل.
تؤبه[=قزاقي]=قله و بلندي كوه(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص409).
توبه[=تركي باشغردي و تاتاري]=قله و بلندي كوه(منبع: همان، ص392).
تئپه[=تركي اوزبيكي]=قله و بلندي كوه(منبع: همان، ص383).

*تور[=tor]=[=هزارگي]=رم دادن حيوانات.
تور[=تركي]=به‌معني ضد رام بود(منبع: سنگلاخ، ص113).

*تورگَن/تورگان/تركان[=türgān]=[=هزارگي]=نام دره‌اي معروف در هزارستان/غزني/چَغَتو و نيز، نام منطقه‌اي گمنام‌تر در مناطق هزاره‌نشين درۀ غوربندِ ولايتِ پروان. مردم بومي هزاره، اين دو منطقه را تورگَن[=Turgān] تلفظ مي‌كنند ولي در اسنادِ دولتي گويا تُركان ضبط شده است. همچنين جزءِ آخر نام قريه‌اي در هزارستانِ جنوبي/اُرزگان/چوره، كه حدود صد و اندي سال قبل، توسط افغانها/پشتونها(=بعد از فتنه عبدالرحمن) غصب و اشغال شده است: "جوي منصور تُركان".
تورگان[=تركي]=يعني زود(منبع: همان، ص114).
توركان[=تركي]=همسر خاقان(منبع: فرهنگِ نامهاي تركي، ص87).

*تُوغَي[=toğāi]=[=هزارگي]=دره‌اي كه داراي خميدگي و زاويه بوده و در داخل آن رودخانه و مزارع باشد و ايضاً نام قريه‌اي در هزارستان/غزني/جاغوري.
توغاي[=تركي]=پيچ و خمي كه در ممر رودخانه‌ها باشد(منبع: سنگلاخ، ص118).

*توغَل[=toğāl]=[=هزارگي]=تقويم(=جنتري)خاص هزارگي، اين جنتري بومي، امروزه، رو به فراموشي بوده و فقط عده‌اي از پيرمردان با آن آشنايي دارند.
توغَل[=تركي باشغردي و تاتاري]=دقيق(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص409).

*تُولغَه[=tolğā]=[=هزارگي]=فرقِ سر ، سر.
تاولوغا/تاوولغا/داولوغه/داوولغه[=تركي]=كُلاه(منبع: سنگلاخ، ص109).
تولگا[=تركي آناطولي]=كلاهخود، كلاهِ آهني جنگجويان(منبع: فرهنگِ نامهاي تركي/ ص405).

*تُولُوم[=tülum]=[=هزارگي]=1- مَشك، خيك2- خشمگين و عصباني.
تولوم[=تركي]=خيك(منبع: سنگلاخ، ص121).

*تُولَي[=tāwlāi]=[=هزارگي]=خرگوش(=ضرب‌المثل: تَولَي نكشته، قوغ نكو!).
تؤلَي/تااولاي[=مغولي]=خرگوش(منبع: جامع التواريخ، ص 2086 و 2344).

*تُوي/طوي[=toy]=[=هزارگي]=عروسي(=ضرب‌المثل: دختر خان دَ نامِ آته‌خو طُوي موشَه!).
توي[=تركي]=جشن و سرور و عروسي(منبع: سنگلاخ ص124).

ادامه در پُستِ بعدي...
+ نوشته شده توسط ata yurt در سه شنبه هفتم آذر 1385 و ساعت 11:12 |
فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت هفتم)
قسمتِ هفتم...

*تَياق/غ[=tāyağ]=[=هزارگي]=چوبدست(=ضرب‌المثل: كور يكدَفَه تَياغ‌خو گم مُونَه!).
تاياق/غ[=تركي]=بالمجاز چوبدست را گويند(منبع: همان، ص110).

*تيت[=tit]=[=هزارگي]=پراكنده و پاشان، تيت‌پَرَك=پاشان.
تيت و بيت[=تركي]=از هم در رفته و پاره‌پاره(منبع: همان، ص125)

*تيليم‌تيليم[=tilim-tilim]=[=هزارگي]=ريز ريز[=در لهجهء بيسودي].
ديليم‌ديليم[=تركي آذربايجاني]=قاش‌قاش ( منبع: خودآموز و مكالمات روزمره تركي آذربايجاني / ص273).
تيليم[=تركي]=يعني قاچ(=قاش/تِكِه) بُريده(منبع: سنگلاخ، ص129)
دليم[=تركي]=به تركي رومي به‌معني قاچ باشد كه به عربي شُرحه گويند(منبع: همان، ص160).

*تيمور[=timur]=[=هزارگي]=بنا به گواهي شجره‌نامه هاي قديمي كه تا هنوز در ميان عده‌اي از مردم هزاره باقي مانده و در بعضي كتب هم، طي سالهاي اخير انتشار يافته است، آنها واضح و به عيان به ما مي‌گويند كه هويت قومي اصيل تركي و مغولي در ميان هزاره‌ها، در گذشته‌ها قوي و پررنگ بوده است، در اين نسب نامه ها، نامهاي اجداد و نياكانِ هزاره‌ها مملو و آكنده از نامهاي تركي و مغولي مي‌باشند. از جمله نام "تيمور" جزئي از نام عدۀ زيادي از نياكان ما هزاره‌ها بوده است. مثال: التمور، دلتمور، بايتمور، ايسَن‌تمور، جكتمور.
تيمور[=تركي]=آهن، غير شكننده(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص408).
تيمير[=تركي باشغردي/تاتاري]=آهن(منبع: همان).

*جاغوري[=jağuri]=[=هزارگي]=نام ولُسوالي معروف در هزارستان/غزني.
جَغري/چاغير/چاقير[=تركي تركمني]=نوعي پرندۀ شكاري، ندا، جار، ايضاً نام تيرۀ فرعي از ايل و طائفهء گوگلانِ تركمن(منبع: همان، ص419-412).
جاؤقور[=تركي؟]=1-نام يكي از اُمَراي هزاره(=رئيس يك واحد نظامي هزار نفري) از قوم نُكُوز/نيرؤنِ مغول، در خدمتِ سلسلهء ايلخاني ايران. 2-نام يكي از رؤساي قوم تاتار كه از دشمنانِ چينگگيزخان بود( منبع: جامع التواريخ / ص376- 151- 73 ).جاؤت‌قوري/چاؤقوري[=çaud quri~ja'ud quri~ça'u quri]=[=مغولي]=لقبي است كه حكومت آلتان خان(=سلسله تونقوزي تبار كين يا چين) بنا به مناسبتي، به تموچين(=بعدها چينگگيزخان) اعطا كرده بود. ولاديمير تِسُف آن را فرماندۀ نظامي ترجمه كرده است. يكي ديگر از پژوهندگان، آن را مركب از [صد=ja'un جمع ja'ud] و قوري [=جمع كردن، گردآوردن quri] يعني فرماندۀ صد نفر مي‌داند( منبع: همان، ص2123- 338) چنانكه گذشت، بسيار محتمل است كه نام ولسوالي جاغوري نيز، تركي- مغولي باشد.

*جاغََهَ/جََغََه[=jāğā~jağā]=[=هزارگي]=1- گريبان 2- كنار و لبهء هر چيز(=ضرب‌المثل: از مرگ پيش، جاغََه پارَه نكو!).
ياقا[=تركي]=1- به‌معني كنار باشد 2- گريبانِ جامه را گويند(منبع: سنگلاخ، ص260).

*جركَه‌تو/جركه+تو[=jerkātu]=[=هزارگي]=جركه در گويش هزارگي به‌معناي: شهامت، شجاعت، جرأت، دليري است و همراه با پسوند تو كه نسبت و دارندگي را مي‌رساند، يعني: باشهامت، دلير، باجرأت(=ضرب‌المثل: بَچهِ لَغَدخور جُركه‌تو نموشه!).
ژوراكلي/ژوراك+لي[=اويغوري]=جسور، شجاع، دلير(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص454).
ژورئك‌ژوتكان/ژورئك+ژوتكان[=تركي قزاقي]=جسور، دلاور، شجاع(منبع: همان، ص453).
ائرجورؤك/ائر+جورؤك[=تركي قرغيزي]=جسور، دلاور، شجاع(منبع: همان، ص278).
ائريوره‌ك[=تركي قزاقي]=جسور، شجاع(منبع: همان، ص279).

*جرگه[=gergā]=[=هزارگي]=مجلس بزرگان، مجلسي دائره‌اي كه بزرگان به مشورت بنشينند.
جرگه[=مغولي]=در زبان مغولي به‌معناي دست‌جمعي، گروهي، باهم، همسان، رديف، صف و امروزه طبقه، درجه، مقوله و نوع و گونه است. در روزگار گذشته به‌معناي پيشروي دايره‌وار سپاه در جنگ و شكار بوده(منبع: جامع التواريخ، ص2348).

*جَغَِه[=jāğā]=[=هزارگي]=كنارۀ هر شئ بخصوص كنارۀ زمينِ زراعي، كنارۀ رودخانه(=مثال: الا يارجان مرا تنا نماني...لبِ خشك و"جَغِه"دريا نماني...لبِ خشك و جَغَه دريا چه باشد...در اين صحرا ميانِ راه نماني!).
ژاغا/ياغا[=تركي قزاقي]=ساحل دريا(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص232 - 122).
ياكا[=تركي آناطولي/ اوزبيكي/ اويغوري/ تركمني]=ساحل دريا(منبع: همان، ص233).
جئك[=تركي قرغيزي]=ساحل(منبع: همان، ص410).
ژييئك[=تركي قزاقي]=ساحل دريا(منبع: همان، ص123).

*جَلد[=jāld]=[=هزارگي]=تند، سريع و تيزكار.
چالت[=تركي]=چُست و چالاك(منبع: سنگلاخ، ص138).

*جَلريز[=jālrez]=[=هزارگي]=نام ولسوالي‌اي در هزارستان/ميدان-وردك. اين ولسوالي قبل از تسلط افاغنه بر افغانستانِ كنوني، و سياست هميشگي آنان كه غصب و سرقت سرزمين هزاره‌ها بوده است، غالب ساكنين‌اش را همان هزاره‌ها تشكيل مي‌داده اند. امروزه بيشتر مردم اين ولسوالي پشتون و تاجيك هستند و هزاره‌هاي بومي، فقط در منطقهء سرچشمه از توابع ولسوالي مذكور حضور دارند(=ضرب‌المثل: از راه دور آمده‌ام...پشتِ شتر آمده‌ام...دخترطلب آمده‌ام...پيش رَجَب آمده‌ام...ملكِجَلريزهَ ميديم...آغَي نگارخو ميبرم...باچَي نگارخو ميبرم!).
جَلديز[=تركي قرغيزي]=ستاره(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ج1، ص98).

*جَلميش[=jālmiş]=[=هزارگي]=نام منطقه‌اي در هزارستان/باميان.
چالميش[=تركي]=غالب، مظفر(منبع: همان، ص421).

*جورمَلَه/جُرمَلَه[=jurmālā]=[=هزارگي]=گوشت و پوستِ نيم‌سوخته.
چوركاماك[=تركي]=سوختن و به هم پيچيدن تَف آتش و هوا پوست و مو و امثال آنر. چوركانميش=پيچيده شده و سياه سوخته شده(منبع: سنگلاخ، ص141).

*جوغول[=juğül]=[=هزارگي]=بهم‌ريختن، كاويدن.
چوقولماق/غ[=تركي]=كاويده شدن و گود شده(منبع: همان، ص142).

*جُول[=jul]=[=هزارگي]=پارچهِ و روانداز بزرگ، قطور و ژنده و ايضاً لحافِ كهنه و مُندرس، از جمله در روستاها براي پوشش اسب(=ضرب‌المثل: جولخو رَ از آو كشيد!).
جول[=تركي]=پوششِ حيوانات(منبع: سنگلاخ، ص143).

*جونگَي/جونگاي[=jungāi]=[=هزارگي]=بچهِء شتر(=مثال: چهل اشتر جونگََيدار...سر گلهِ[=قلين] آغَي‌نِگار... اسپي‌پوسته نمي‌ديم...دَ ديل‌مو دوسته، نمي‌ديم!).
جونگ[=تركي]=شتر باركش(منبع: همان، ص144).

*جِيرَن[=jeyrān~jerān]=[=هزارگي]=اسبِ سُرخ رنگ.
جئيران/جيران[=تركي]=گوَزن، آهو(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص98).
جيرانه[=تركي آذربايجاني]=آهو ، غزال(منبع: خودآموز و مكالمات روزمره زبان تركي آذربايجاني، ص161).
جئرَئن[=تركي تركمني]=آهو ، غزال(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص95).
جئيلان[=تركي آناطولي]=گَوَزن( منبع: همان)
جيرن/جيران[=تركي]=آهوي زرد( منبع اين كلمه را متأسفانه بخاطرم نيست).

*جيجيغ/ق[=jijiğ]=[=هزارگي]=دُنبهِء كباب و سرخ شدۀ گوسفند.
جيجيغ[=تركي]=گداختهءدُنبهِ گوسفند(منبع: سنگلاخ، ص145).

*جيل[=jil]=[=هزارگي]=دورانِ سال مربوط به به يكي از حيواناتِ دوازده گانه(منبع: فرهنگ عاميانه طوايف هزاره / ص112)
پَسنَه‌جيلي[=هزارگي]=پسينيان، نسل جديد، نسل معاصر.
جيل[=مغولي]=سال(منبع: جامع التواريخ/ ص2332ذيل كلمه پارس ييل).
ييل/ئيل[=تركي]=سال(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص271).
سيل[=تركي ياقوتي]=سال(منبع: جامع التواريخ/ ص2332ذيل كلمه پارس ييل).
سول[=تركي چواشي]=سال( منبع: همان)
ايل[=تركي آذربايجاني]=سال( منبع: همان)

*جيلَك/جيل+ك[=jilāk]=[=هزارگي]=زنجيري است با حلقه‌هاي ريز و ظريف.
جليه[=تركي]=زنجير دراز(منبع: سنگلاخ، ص148).

*جيلَه‌گك/جولاگك/جولا+گك[=jilāgāk]=[=هزارگي]=عنكبوت(=ضرب‌المثل: ناخوانده مُلا شدي، نا بافتَه جُولا!).
جول/جال[=تركي]=به فتح جيم تنيدۀ عنكبوت(منبع: سنگلاخ، ص143).

ادامه در پُستِ بعدي...
+ نوشته شده توسط ata yurt در سه شنبه هفتم آذر 1385 و ساعت 11:6 |
فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت هشتم)
قسمتِ هشتم...

*جِيَه[=jeyā]=[=هزارگي]=خواهرزاده(=ضرب‌المثل: آو از پََغََچي مورَه، جِيهَ از پَس نََغَچي!).
چيچه[=تركي]=از خوارزمي به‌معناي "همشيرۀ" بزرگ و از سمرقندي،"عمه" مسموع است(منبع: همان، ص145).

*چاروغ/چارُغ[=çaruğ/q]=[=هزارگي]=يكنوع كفش زمستاني كه از پوستِ خام درست مي‌شد و فعلا متروك شده است ، همچنين جزء اول نام كوتلي در هزارستان، حدفاصل ولسوالي لعل و پنجاب و تر بُلاق: چاروق‌كشته (=ضرب‌المثل: تمام چيزَه خدا نيگا موكونه، چاروقهَ بَند شي!).
چاروق[=تركي]=پاافزار را گويند كه زير آن چرم و روي آن ريسمان باشد(منبع: همان، ص135).

*چَپاك[=çāpak]=[=هزارگي]=سيلي(=ضرب‌المثل: دَ يك چَپاگ رويِ دو نفر اَوگار موشه!).
شاپات[=تركي]=سيلي بود كه بر روي زنند(منبع: همان، ص184).
چاپاق/چپق[=تركي]=از ريشه "چاپماق" به‌معني چيزى كه بسيار سريع و تند حركت مىكند و يا روان مىشود، است(=منبع اين قسمت را فراموش كرده ام).ممكن است جزء اول كلمه چَپچي[=çāpçi] هزارگي نيز كه به‌معناي حركت سريع دست براي سيلي زدن است، از همين ريشه مشتق شده باشد.

*چبجي[=çebji]=[=هزارگي]=خراشيدن.
چبچي[=مغولي]=تراشيدن، بريدن، قطع كردن، جداكردن(منبع: جامع التواريخ، ص2356ذيل كلمه چمچيال).

*چَبچَل[=çābçāl]=[=هزارگي]=يكي از دره‌ها و معبر و مدخل ورودي ولسوالي درۀ صوف، از توابع ولايتِ سمنگان.
چَبچيال[=مغولي]=در زبانِ مغولي به‌معناي درۀ تنگ، دربند، آبكند، مجرا، دهانه و مدخل دشت و جنگل است(منبع: همان، ج3 ص2353).

*چَپري/چپريگك[=çāprigāk]=[=هزارگي]=پناهگاهِ محقري كه سقفِ آن را با پارچه و علف پوشانده باشند، همچنين جزء اول نام روستايي در هزارستان/غور/لعل و سرجنگل: چَپَرقُل.
چَپَر[=تركي]=محوطه‌اي است كه از خس و خاشاك و چوب ترتيب دهند(منبع: سنگلاخ، ص133).

*چَپقُو/چپقون[=çāpqo]=[=هزارگي]=كولاك، برف و باران، برف و باران شديد توأم با گردباد
چاپقون[=تركي]=برف و باد شديد به هم آميخته(منبع: فرهنگِ نامهاي تركي، ص417).
چابغا[=تركي تركمني]=تگرگ(منبع: همان، ص416).
چووغون[=تركي]=كولاك، بوران و برف(منبع: همان، ص425).

*چَتاق[=çātaq]=[=هزارگي]=مال مردم‌خور و بي‌مبالات.
شلتاق[=تركي]=ادعاي دروغ و تحميل بي‌حساب باشد(منبع: سنگلاخ، ص186).

*چِرمَك/چيرمَك/چرمَ+ك[=çermāk]=[=هزارگي]=جرقه، جرقهءآتش.
چرم[=تركي]=به تركي رومي شرارۀ آتش(منبع: همان ، ص146).

*چَغَتو[=çāğātü~jāğātü]=[=هزارگي]=نام ولسوالي‌هاي دوگانهء معروف در هزارستان/از توابع ولايتِ غزني و نيز وَردَك(=در چَغَتوي وردك عمدتاً هزاره‌ها و پشتونها دركنار هم زندگي مي كنند)اين دو ولسوالي همنام، از لحاظِ جغرافيايي هم، از يك زاويه به همديگر متصل هستند.
چَغَتو/چغاتو[=تركي]=نام قبلي رودخانه زرينه رود در آذربايجان ايران(=كه از مراغه عبور مي كند و به درياچه اروميه ميريزد) و نيز محل قشلاق ايلخانان مغول و ايضاً مكان درگذشتِ هُلاكوخان(=مؤسس سلسله ايلخاني) در جوار همين رودخانه بوده است(منبع: جامع التواريخ، ص739-2197 و فرهنگِ معين،ج5).

*چُغچَران[=çoğçāran]=نام مركز اداري ولايتِ غور.
چوغچوران[=تركي]=چوغچور در زبان مغولي به‌معناي تند و پُرشيب است. مغولان، رودخانه هرات(=شايد هريرود) را چوغچوران نام نهاده بودند(منبع: جامع التواريخ ، ج3، ص2265). بنا به گواهي كتاب "جامع‌التواريخ"، عساكر و ايلات منسوب به الوس چَغَتاي، در غور و غرجستان هميشه ييلاق مي‌كرده‌اند(=حكومتِ چَغتَايي در ماوراءالنهر ، در بيشتر اوقات با عموازادگانِ ايلخاني‌شان در ايران، در جنگ و ستيز بودند). طبق شواهد و مدارك تاريخي، بخش بزرگي از هويت و اصالت تباري و نياكان متأخرتر هزاره‌ها، از اولوس چَغَتايي منشأ و سرچشمه مي‌گيرد(=اگر عمري ياقي بود، در آينده مطالب و مداركِ نسبتاً مفصلي را در اين زمينه و در همين صفحه عرضه خواهم كرد).

*چَغلَهدَ آواز[=çāğlā-dā-awaz]=[=هزارگي]=گوش به‌صدا (=در لهجه دايزنگي).
چاغلامه[=تركي]=به تركي رومي به‌معني صدا و آواز بود(منبع: سنگلاخ، ص135).

*چَلبُور[=çālbur]=[=هزارگي]=قمچي، افسار اسب، تسمه.
چيلبور[=تركي]=رشمهِ اسب را گويند(منبع: همان، ص148).

*چَلپَگ[=çālpāg]=[=هزارگي]=يك نوع نانِ روغني(=ضرب‌المثل: چپاكِ نَخت به از چَلپَكِ نِسيَه!).
چَلپَگ[=تركي]=يكنوع ناني نازك كه در روغن پزند(منبع: همان، ص138).

*چَمچََه[=çāmçā]=[=هزارگي]=يك نوع قاشق بزرگ كه در ايران ملاقه مي‌گويند(=ضرب‌المثل: چيزي كه دَ ديگه د َچَمچَه بور موشه!).
چمچه[=تركي]=قاشق بزرگي كه از مس يا چوب سازند تا آش به هم زنند(منبع: همان، ص138).

*چنگك[=çāngāk]=[=هزارگي]=قُلاب.
چنگك[=تركي]=قلاب بود و آن آلتي است كه از آهن سازند و سر آن كج و تيز باشد(منبع: همان، ص139)

*چوپولوق[=çupuluğ/q]=[=هزارگي]=كثيف(=در لهجه دايزنگي).
چيلپيق[=تركي]=چركِ چشم را گويند(منبع: همان، ص148).

*چُوقنَي/چوق+نَي[=çuqnāi]=[=هزارگي]=ريز و كوچك(=به زبانِ كودكانه).
چوقلَي[=çüqlāy]=[=هزارگي]=نوزاد، كوچك(=در لهجه دايزنگي).
چوق[=تركي]=در زبان تركي نشانهء تصغير است و قلعه‌چوق يعني: قلعه‌يِ كوچك(منبع: جامع التواريخ، ص2356).

*چوقور/چقور[=çuqür]=[=هزارگي]=گودالِ عميق(=ضرب‌المثل: نرم ديده چُوقُور مي‌كنه!).
چوقور[=تركي]=گودال(منبع: سنگلاخ، ص142)
چوخور[=تركي آذربايجاني]=گودال( منبع: خودآموز و مكالمات روزمره تركي آذربايجاني/ ص282).

*چُوك[=çük]=[=هزارگي]=خم شدن.
چُوك[=تركي]=فرونشستن، قعود(منبع: سنگلاخ، ص142).
چوك[=تركي]=فعل و واژۀ چوك(=çök) در زبانِ تركي نخست به‌معناي زانو زدن و به زانو نشستن شتر بوده است اما بعدها به همان معني و به‌معناي: بر روي دو پا نشستن، زانو زدن براي احترام به بزرگان و به كنايه به مفهوم: فرونشستن، ته‌نشين شدن(=جامدات در مايع)، فرو ريختن، فرو رفتن و فرو افتادن و فرو ريختن بنا نيز به كار رفته است(منبع: جامع التواريخ، ص2356).

*چونتَه[=çuntā]=[=هزارگي]=كسي كه يكدست او از بازو تا مچ معيوب باشد و كار نتواند.
چولاق[=تركي]=كسي را نامند كه معيوب باشد(منبع: سنگلاخ، ص143).

*چونديك[=çünduk/g]=[=هزارگي]=نيشگون گرفتن با انگشتان.
چيمديك[=تركي]=نيشكونج، چيمديماك=نيشگونج گرفتن. يعني عضوي را با دو سر انگشت گزيدن(منبع: سنگلاخ، ص148).

*چي[=çi]=[=هزارگي]=در موارد معدود، پساوندِ نسبت و اهل ناحيه‌اي بودن را مي‌رساند، در گويش هزارگي، افرادي را كه اهل سه منطقهء: شهر«باميان»، ولسوالي«سيغان»، و شهر و اطراف «غزني» باشند، به ترتيب «باميانچي»، «سيغانچي» و «غزنيچي» مي‌گويند.
جي[=ji]=[=تركي]=در ايران افرادي از سه ناحيه ترك‌نشين و جدا از هم را طي ساليان اخير ديده و شنيده‌ام كه پسوند«جي» را در نام خانوادگي خود داشته‌اند: «ميانَه‌جي»، «ساوُجي»، «بولداجي»... «ميانه» شهري در آذربايجان. «ساوه» شهري عمدتاً تركي‌زبان در ولايتِِ مركزي ايران و «بولداجي» شهري تركي‌زبان و كوچك از توابع شهرستان بروجن، از توابع ولايتِ چهارمحال و بختياري در جنوب ايران.

*چيقيكردن[=çiqi]=[=هزارگي]=شيئي را با فشار داخل شئ ديگر جا دادن(=ضرب‌المثل: پمبه دَ گوش‌خو چيقي كَدَه!).
سوق/سوخ[=تركي آذري]=فروكردن، چيزي درون چيزي ديگر جا دادن، چپاندن(منبع: جامع التواريخ، ص2369).

*چيگ[=çig]=[=هزارگي]=فكر، انديشه، خيال. چيگ‌زدن=انديشيدن. چيگي‌شدن=خيالاتي شدن.
چيناماك[=تركي]=سنجيدن و تصوركردن(منبع: سنگلاخ، ص148).

*خاتون[=xātun]=[=هزارگي]=زن، زنان(=ضرب‌المثل: خانه پرخاتو، بد نام‌سر پيرخاتو!).
خاتون[=تركي]=بانوي بزرگ و رنانِ اكابر ، زنِ شوهردار(منبع: همان، ص151).
خوتون[=تركي اويغوري]=زوجه، همسر(منبع: فرهنگ نامهاي تركي/ ص108).
حاتون[تركي آناطولي]=بانو ، خانم، همسر سلاطين و خاقان‌هاي ترك(منبع: همان، ص106).
خاتين[=تركي اوزبيكي/ تاتاري]=زوجه ، همسر(منبع: همان، ص107).

ادامه در پُستِ بعدي...
+ نوشته شده توسط ata yurt در سه شنبه هفتم آذر 1385 و ساعت 10:52 |
فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت نهم)
قسمتِ نهم...

*خَلَج[=xālāj]=[=هزارگي]=نام چند روستا در مركز افغانستان/هزارستان/اُرُزگان: گيزاب، خاص‌اُرُزگان، كجران و ناوَه‌ميش...خَلَج‌ها بخشي از اجداد بالنسبه قديمي هزاره‌هاي امروزي بوده اند. قوم خلج عمدتاً در هزارستان اقامت ديرپا و مؤثري داشته‌اند، براي كسب اطلاعات دقيق در مورد وجود خَلَج‌ها در هزارستان و همچنين دلايل محكم(=استفاده از منابع و اقوال معتبر مورخين نامدار) بر تركي بودن اين قوم كه مورخين معاند، تحريف‌گر و آريامحور افغاني، در بيشتر موارد آنها را از اصل و اساس آريايي و پشتون قلمداد كرده‌اند، به كتاب ارزشمند پژوهشي در تاريخ هزاره‌ها صفحات 122-127 مراجعه نماييد.
خَلَج/قالاج[=تركي]=نام طائفه‌اي شيعي مذهب و كم‌نفوس از تركان ساكن ايران، با زبان باستاني و ثقيل تركي. اين زبان در ايران در حال شبه‌انقراض يا انقراض قرار دارد. از تعداد گويشوران اين زبان بنا به گفته روشنفكران و نخبه‌گان اين قوم، هر روز كاسته مي‌شود، به گفته آنان، حتي پدر و مادران منسوب به اين قوم براي سهولت يادگيري زبان فارسي توسط كودكان‌شان و عقب نماندن آنها از ديگر هم‌صنفي ها در نمرات و دروس، سعي در ممانعت از تكلم و يادگيري زبان مادري توسط آنها دارند. به گفته همين افراد، در گذشته قاموس يا فرهنگِ لغات خَلَجي هم در دو جلد منتشر شده است. بنابه گفتهء آنها، در گذشته فردي تحصيل كرده از خَلَج‌ها، براي مدتي زبانِ خَلَجي را در يكي از دانشگاه‌هاي آلمان تدريس مي‌كرده است. همچنين بنابه گفته روشنفكران قبل الذكر، زبان خَلَجي امروزي كه در ايران(=در بعضي نقاط مركزي) بدان تكلم مي‌شود ، هشتاد درصد آن تركي است و نيز،اين زبان براي ديگر تركان ايران كه عمدتاً ريشه اوغوزي دارند غير قابل فهم است، ولي خَلَج‌ها تا حدود زيادي زبان ديگر تركهاي ايراني را متوجه مي‌شوند(منبع: اين مطلب را چندسال پيش از راديو فرهنگ جمهوري اسلامي ايران شنيدم).

*خينَه[=xinā]=[=هزارگي]=حنا(=ضرب‌المثل: دَ دستايِ سفيد خينَه مي‌شينه...دَ چشمايِ سيا سرمه مي‌شينه...پيرونِ سرخ مَخمَلي دَ جان‌شي...لبِ دامونِ يار چيرمَه مي‌شينه!).
خينا[=تركي]=حنا بود كه بر دست و پا ببندند(منبع: سنگلاخ، ص153).
كينا[=تركي باشغردي/قزاقي/ اآناطولي/تاتاري]=حنا(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص188).

*دادَه/تاتَه[=dadā~tatā]=[=هزارگي]=برادر بزرگتر، عمو.
داداش[=تركي]=به پدر و برادر بزرگ به عنوانِ حرمت و بزرگواري اطلاق مي‌شود(منبع: فرهنگ نامهاي تركي/ ص434).
دادا[=تركي]=پدر(منبع: سنگلاخ، ص154).
داداي[=تركي]=نام قصبه‌اي در ولايتِ كاستامونوي سرزمينِ آناطولي(منبع: فرهنگ نامهاي تركي/ ص434).

*دارغَه[=darğā]=[=هزارگي]=رئيس محله.
داروغه[=تركي]=حاكم جزءِ شهر(منبع: سنگلاخ، ص155).

*دالُو[=dalo]=[=هزارگي]=كتف، استخوانِ شانه(=ضرب‌المثل: اگه تو دَ دالُو ديدي مَه دََ پارو ديدُم!).
دالو[=مغولي]=به زبانِ مغولي شانه و دوش بُوَد(منبع: همان، ص156).
دال[=تركي]=كتف و پشت را گويند(منبع: همان).

*دَك[=dāk]=[=هزارگي]=نهايت، غايت(مثال: اين سطل دَك پر شده!).
دَك[=تركي]=به تركي رومي نهايت و غايت بُوَد(منبع: همان، ص155).

*دَمبَك[=dāmbāk]=[=هزارگي]=دائره، و دفِ كوچك(=مثال: دل[=دهل] و دَمبَك، نقارَه...بيري چَرگُل نداره...آتهِ بيري تو گوش‌كو... بيري‌رَه نقرَه‌پوش كو!).
تونبك[=تركي]=سازيست به شكل نقارۀ كوچك كه آنرا معركه گيران نوازند(منبع: سنگلاخ، ص123) در حال حاضر در ايران، فقط يك نوع آلت موسيقي كوبه‌اي كه شبيه طبله ولي بزرگتر و بسيار معروف است را تنبك مي‌گويند.
دومبلك[=تركي]=به تركي رومي نقاره كوچك بُوَد(منبع: همان، ص158).

*دَمبُورَه[=dāmburā]=[=هزارگي]=آلتِ موسيقي ملي و سُنتي هزاره‌ها(=ضرب‌المثل: فلاني تار دَمبُوره گشته!).
تامديره[=تركي]=آلتِ موسيقي ملي و سنتي تركمن‌ها(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص388).
دامبرا[=تركي]=آلتِ موسيقي ملي و سنتي قزاق‌ها(منبع اين قسمت را هم متأسفانه فراموش كرده ام)

*رشمه[=reşmā]=[=هزارگي]=ريسمان َپنبه‌اي.
رشمه[=تركي]=روبان(=نوار پارچه اي) يا لنتي كه به منظور بَزَك و زينت استفاده مي‌شود(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص120).

*سامتو/سام+تو[=samtü]=[=هزارگي]=سهمناك، پُر هيبت، ترسناك. جُزءِ دوم اين كلمه(=تو) پساوندِ دارندگي و نسبت است. جزءِ اول اين كلمه(=سام) ممكن است تُركي باشد(=البته اين فقط يك احتمال است) مثال:
سُومتورك/سُوم+تورك[=تركي]=تُركِ تنومند و درشت هيكل و تو پُر(منبع: همان، ص469).

*ساي/سَي[=sai]=[=هزارگي]=دهانهءدرّه، دره، دهانهءدره كه در اثر جريان سيل ريگزار شده باشد.
ساي[=تركي]=رودي بود كه در تابستان خشك و در زمستان سيل و آب از آن جاري مي‌شود و رود كم آب را نيز گويند(منبع: سنگلاخ، ص170).

*سَرچيكردن[=sārçi]=[=هزارگي]=افشاندن، پاشاندن. سرچليكردن[=sārçeli]=[=هزارگي]=نقل و نبات يا پولي كه به‌سر عروس و داماد يا مسافر تازه رسيده بپاشند.
ساچي[=تركي آناطولي]=افشان(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص129).
ساچماق[=تركي]=پاشيدن، افشاندن(منبع: سنگلاخ، ص164).
ساچيغ[=تركي]=نثار و شادباش(منبع: همان).
ساچي[=تركي]=فروپاشيدن، مثال: «...تركان و مغولان مانند بسياري از قوم‌ها برابر باورداشت‌هاي خود قرباني مي‌كردند و فديه مي‌داده‌اند و اين قرباني به دو گونه بوده است، با كشتن و ريختن خونِ جانوران و بدونِ ريختنِ خون. تركان، قرباني‌هاي گونهء دوم را به صورت‌هاي زير انجام مي‌داده‌اند: ساچي(=فروپاشيدن) مانند فروپاشيدنِ شراب، روغن بر آتش و يلمه[=آويختن چيزها بر طبل و درخت]...» و اعمال ديگر(منبع: همداني، رشيدالدين فضل الله، جامع التواريخ، ج3 ص2082). قوم هزاره نيز چنين آداب و رسومي داشته و هنوز در داخل هزارستان همچنان مروج و زنده است. بطور مثال مردم ما در روستاهاي هزارستان، بر طبق سنن اجدادي(=برگرفته از آئين شامانيسم)، براي دور كردنِ بلاها و اجنه و نزول خير و خوبي و بركات و سلامتي، روغن زرد(=حيواني) را روي آتش مي‌افشانند(منبع: سيري در هزاره‌ جات، عليداد لعلي، ص180).

*سَلَّه[=sāllā]=[=هزارگي]=عمامه، دستار، لُنگي(=مثال: غَدَر تُورَه نگو رئوفِ تركمو[=تركمن].... اِي قوقريا دَ تو سَلَّه نَميلَه!)
سَلَه[=تركي]=دستار و شالي است كه بر سر پيچند(منبع: سنگلاخ، ص168).

*سناج[=sānaj]=[=هزارگي]=كيسه و توبرۀ پوستي.
ساناج[=تركي]=خيكچه و انباني را گويند كه از پوست دوزند(منبع: همان، ص169).

*سو[=sü]=[=هزارگي]=جزئي از نام قراء و مناطقي در هزارستان: سورَه‌سو(=قريه‌اي در حصهءدوم بيسود)، سوماره(=قريه‌اي در نزديك باميان، درۀ آهنگران)، سوليج(=نام منطقه‌اي حدفاصل ولسوالي‌هاي يَكه‌اولنگ و بلخاب)،سو گلي(=قريه‌اي در حصهء اول بيسود) سوگلي اگر كلمه بسيط هم باشد باز واژۀ تركي است به‌معناي: معشوقه، دلبر ممتاز، همسر برگزيده.
سو[=تركي]=آب.

*سورجََه/سُرجَه[=sürjā]=[=هزارگي]=برفِ يخ بسته كه لايهء فوقاني و بيروني آن شبيه شيشه است. سُرسُره بازي روي برف(=ضرب‌المثل: سالِ خوب، نوروز قلبه، سالِ بد، نوروز سورجَه!).
سِرچَه[=تركي]=شيشه و آبگينه(منبع:سنگلاخ ، ص179).

*سُورچي[=sürçi]=[=هزارگي]=لَق شدن، رهاشدن، پاره شدن، خطا خوردن طناب يا چيز ديگري.
سورچا[=تركي]=به‌معني لغزش بود(منبع: همان، ص173).

*سُوغات[=sāwğat]=[=هزارگي]=ره‌آوردِ سفر.
سوقات[=مغولي]=در زبان مغولي سوقات جمع سوقا است و سوقا در آن زبان به‌معناي: هديه و پيشكشي است و ره‌آوردِ سرزمينِ ديگر(منبع: جامع التواريخ، ص2369).
ساوغات[=تركمني]=هديه(منبع:فرهنگ نامهاي تركي، ص134).

*سولَه[=sülā]=[=هزارگي]=آبَكي، سُست. همچنين در مفاهيم نامادي و انتزاعي، به‌معناي آدم وارفته، بي عُرضه و بعضاً تنبل نيز به كار مي‌رود(=ضرب‌المثل: خاتونِ سولَه، پيشَگ‌شي چاغَه!).
سولو[=تركي آذربايجاني]=آبكي، اصطلاحاً تقلبي(منبع: خودآموز و مكالمات روزمره زبان تركي آذربايجاني، فيض الهي وحيد، ص226).

*سوليج[=sülij]=[=هزارگي]=1- آبزار 2- نام منطقه‌اي در هزارستان/باميان/حدفاصل َيكه‌اُولَنگ و بَلخاب.
سووليژئر[=تركي قزاقي]=زمين پُرآب و آبخيز(منبع:فرهنگ نامهاي تركي، ص139).
سولو[=تركي قرغيزي]=زمين پُرآب و آبخيز(منبع:همان).
سولوك[=تركي اويغوري]=زمين پرآب و آبخيز(منبع:همان).
سولاك[=تركي آذربايجاني و آناطولي]=زمين پر آب و آبخيز(منبع:همان، ص138).

*سِه‌پاي/پَنج‌پاي/دولت‌پاي/آب‌پاي/ميرپاي[=sepai]=[=هزارگي]=نام طوائفي از قوم هزاره، نام‌هايي چون: سِه‌پاي و پَنج‌پاي و...دلالت بر آن دارد كه آن قوم يك‌سوم و يا يك‌پنجم از شش‌دانگ يك منطقه( مثلا چراگاه و علفچر) يا مواردي ديگر را در تصرف يا مالكيت داشته است(منبع: پژوهشي در تاريخ هزاره، ج2، حاج كاظم يزداني، ص97).
پاي[=تركي آذربايجاني]=سهم، حصه(منبع: خودآموز زبان تركي آذربايجاني، ص43).

ادامه در پُستِ بعدي...
+ نوشته شده توسط ata yurt در سه شنبه هفتم آذر 1385 و ساعت 10:51 |
فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت دهم)
قسمتِ دهم...

*سينگير[=singir]=[=هزارگي]=عضله، زردپي(=ضرب‌المثل: سينگير پاي‌تو مونتي موشود؟!).
سينگير[=تركي]=عصب و پي(منبع:سنگلاخ، ص183).
سينير[=تركي آذربايجاني]=عصب و پي(منبع: همان).

*شاتو[=şato]=[=هزارگي]=نردبان ،ايضاً نام كوتل سخت‌گذر و مرتفع در هزارستان/باميان: حدفاصل ولسوالي‌هاي پنجاب و َيكه‌اُولَنگ.
شاتو[=تركي]=نردبان(منبع: همان، ص184).

*شگور[=şügür]=[=هزارگي]=وسيله‌اي چتر مانند كه از تال(=تَركه) بافته مي‌شود و روي آن، خمير و غيره پهن كنند.
شوكور[=تركي]=چتر را گويند(منبع: همان، ص185).
شكور/سيكور[=مغولي]=چتر(منبع: جامع التواريخ، ص2371).

*شُنقَر[=şonqār]=[=هزارگي]=آدم شرير و جنگجو.
چينقار[=تركي آناطولي]=جدال، ستيز ، محاربه(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص427).

*شوگ[=şug]=[=هزارگي]=آهسته با كسي حرف زدن.
شوك[=تركي]=راستگو و راست گفتار(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص490).

*شيرداغ[=şirdağ]=[=هزارگي]=نام منطقه‌اي(=كوهستاني) در هزارستان/حدفاصل ولسوالي‌هاي جاغوري، مالستان و اُرزگانِ خاص.
شيرداغ[=تركي]=1- نوعي لباس كه روميه(=تركان) آن را سيرتاغ گويند2- نوعي فرش و هم نمد چند لا كه بجاي تكلتو زير زين گذارند(منبع: همان، ص 185).
سيراداغ[=تركي آناطولي و آذربايجاني]=رشته كوه، سلسله‌جبال(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص481).
سيرداغ/شيرداغ/سيرداغي[=تركي]=نام كوهيست معروف در جنوب غربي شهر اروميه/مركز ولايت آذريايجان غربي ايران(منبع: همان، ص482).

*شيق[=şiq]=[=هزارگي]=پافشاري كردن، سماجت كردن.
شيقا/سيقا/سيغا/شاقا[=تركي و مغولي]=ديگر شدۀ واژۀ دخيل تركي "سيق"(=siq)، در مغولي=فشار دادن، فشردن، وادار كردن، چيزي را بر كسي تحميل كردن مي‌باشد(منبع: جامع التواريخ، ص 2373).

*طغايي/تَغَه[=tāğayi~tāğā]=[=هزارگي]=برادر مادر(=ضرب‌المثل: آدم دَ روز بَد هِندورَه طغائي مُوگه!).
طغاي/تاغا[=تركي اوزبيكي/قرغيزي/ اويغوري]=برادر مادر (منبع: سنگلاخ، ص187 و فرهنگ نامهاي تركي/ ص387). تركهاي آذربايجاني هم كه "برادر مادر" را "دائي" مي‌گويند، در اصل مخفف و دگرگون شدۀ همان "طغائي" را به صورت "دائي" تلفظ و به كار مي‌برند.

*عراّس/عَررّس[=ārrās]=[=هزارگي]=بانگِ خر.
پسوندِ "س" در گويش هزارگي كه منحصراً در اصوات و صداها ملحق مي‌شود و معناي تكرار و پياپي و دوام و توالي آن صدا را مي‌رسانند (مانند: ترَقَّس=صداي پياپي تَرَق‌تَرَق، شرَّس=صداي متوالي شُرشُر آب، قوَّس=صداي قوقو سگ و...)، ممكن است يك پساوندِ تُركي باشد.
عراّس[=تركي]=فريادِ خر(منبع: سنگلاخ، ص190).

*غَجَر[=ğājār]=[=هزارگي]=آدم پُر رو و بي‌حيا.
قوجور[=تركي تركمني]=دلاور، قوجورلي=دلاورمرد(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص519).

*غُر[=ğor]=[=هزارگي]=صداي غُريدن سگ.
غُر[=ğor]=[=تركي]=صداي غريدن رعد و سباع بود(منبع: سنگلاخ، ص192).

*غُول[=ğol]=[=هزارگي]=وَسَط.
قول[=تركي]=قلبِ لشكر(منبع: همان، ص217).

*قاب[=qab]=[=هزارگي]=نوعي ظرف، نيام شمشير ، چارچوب عكس.
قاب[=تركي]=ظرف(منبع: همان، ص195 و خودآموز و مكالمات روزمره تركي آذربايجاني/ص269).

*قات/قَت/قَتي[=qat~qāt~qāti]=[=هزارگي]=1- لايه، طبقه 2- مخلوط و ممزوج كردن.
قات[=تركي]=1- طبقه، 2- امر است از ممزوج شدن(منبع: سنگلاخ، ص 197).

*قاش[=qaş]=[=هزارگي]=1- ابرو ، 2- چمن 3- كوهه‌ي زين[=مثال: قاش‌قَتي=كسي كه ابروهاي او بهم پيوسته باشد! و يا اصطلاح قاش‌قباغ است كه زماني فردي چهره دگرگون كند، گويند "قاش‌قباغ" فلاني را سيل كن!]، همچنين نام قُرائي در هزارستان/غزني/جاغوري: قاش‌مقام، قاش‌حاجت، كندل‌قاش، همچنين: قاش‌سيدو، قريه‌اي در ولسوالي دايميرداد از توابع بيسود و ولايت ميدان-وردك(=ضرب‌المثل: نان و پياز، قاشِ واز!).
*قاش[=تركي]=اَبرو (منبع: همان، ص205)
قاش[=تركي آذربايجاني]=اَبرو(منبع: همان، ص195 و خودآموز و مكالمات روزمره تركي آذربايجاني/ ص229).

*قاق/غ[=qağ]=[=هزارگي]=برشته، خُشك، نقيض نرم. همچنين جزءِ دوم نام نوعي بيماري نباتي در هزارستان كه مختص گندم است: سياقاغ.
قاق[=تركي]=خُشك(منبع: سنگلاخ ، ص 205).

*قاقمَه[=qaqmā]=[=هزارگي]=نام بهترين نوع گليم هزارگي(=به روايتِ دكتر سيد اميرشا حسنيار در مقاله اي در هفته نامهء وحدت، برگرفته و به نقل از جريده تعاون پيشاور، اين نوع گليم بيشتر در مناطق وَرَس و پنجابِ هزارستان، بافته ميشود).
قاقمه[=تركي تركمني]=گليم(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص166).

*قَباغ[=qābağ]=[=هزارگي]=پلكِ چشم، پشتِ چشم.
قاباغ/ق[=تركي]=پشتِ چشم(منبع: سنگلاخ، ص196).

*قَبَرداغ[=qābārdağ]=[=هزارگي]=گوشتِ سُرخ شده در روغن.
قاوورداق/غ[=تركي]=گوشتي باشد كه در روغن بريان كنند(منبع: همان، ص209).

*قتريش/قوتريش[=qātriş]=[=هزارگي]=پوسته‌ها و كَپَك‌هاي[=شوره]ريز در لابلاي مويِ سر.
قوتور[=تركي]=حيواني است كه موي او ريخته باشد و آن را به عربي جرب و به فارسي گر گويند(منبع: همان، ص212).

*قُت‌لُغ[=qotloğ]=[=هزارگي]=مخلوط كردن، همراه. جزء اول اين كلمه(=قُت) از ماده(=قات) تركي كه به‌معناي "آميختن و افزودن چيزي به چيزي ديگر" مي‌باشد، مشتق شده است.
قات[=تركي]=آميختن(=دو چيز) و افزودن چيزي به چيزي ديگر(منبع: جامع التواريخ، ص2377).

*قتلَمه[=qātlāmā]=[=هزارگي]=نام نوعي نانِ روغني در هزارستان/پروان/درۀ تركمن.
قتلمه[=تركي]=نام نوعي نان روغني رايج در بين تركمن‌هاي ايران(به نقل از صدا و سيماي اين كشور).

*قتيغ[=qātiğ]=[=هزارگي]=نانخورش، غذايِ چرب(=ضرب‌المثل: دَ اميدِ همسايه، كَشكِو آدم بي‌قتيغ مومَنَه!).
قتيغ/ق[=تركي]=نانخورش (منبع: سنگلاخ، ص198).

*قجير[=qājir]=[=هزارگي]=كركَس، مرغ لاشه‌خوار(=ضرب‌المثل: پار[=پَر]قجير، دشمنِ قجير!).
قجير[=تركي]=كركَس(منبع: همان، ص198).

*قَچَر[=qāçār]=[=هزارگي]=بغل كوه، بغل ديوار و بغل صورت.
قاجار[=تركي]=استخوانِ زيرينِ فقراتِ پشت و پهلو(منبع: همان).

*قَشقَه[=qāşqā]=[=هزارگي]=خال و لكهِ سفيد روي پيشاني اسب و استر و ايضاً خالي كه بر پيشاني اهل هنود ديده مي‌شود(=مثال: مسلماني به هر كافر، خر قشقه به سوداگر...سخن گفتن به گوش كر، به كوران جلوه‌ها حيف است!).
قاشقه[=تركي]=اسب و حيواني كه در پيشاني او از سفيدي يا لُونِ ديگر، علامتي باشد(منبع: سنگلاخ، ص205).

*قُرُبچي[=qorobçi]=[=هزارگي]=1-انگشتانه 2-ظرفِ كوچك(=در لهجهء دايزنگي)=(ضرب‌المثل: پَقَد قُربچي دَلي!).
اوركابچي[=مغولي]=به لغتِ مغولي، انگشتانهء خياطي بود(منبع: همان، ص43).

*قُرغان[=qorğan]=[=هزارگي]=نام قُرائي در هزارستان، از جمله نام دو روستا و قلعه‌اي مخروبه در باميان/احتمالا از توابع يكه‌اُولَنگ و غزني/اجرستان، نفوس اين منطقه، از سال 1891م، به بعد، افغانهاي مهاجر(=ناقلين) هستند. ساكنين هزارۀ آن توسط عبدالرحمن‌خان پادشاه پشتون، كاملا قتل‌عام و نابود شدند.
قورغان/كورغان[=تركي]= به‌معني حصن و حصار بود. كورغان در زبانِ تركي قزاقي نيز به‌معناي قلعه و دژ مي‌باشد(منبع: همان، ص214 و فرهنگ نامهاي تركي/ ص548).

ادامه در پُستِ بعدي...
+ نوشته شده توسط ata yurt در سه شنبه هفتم آذر 1385 و ساعت 10:47 |
فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت یازدهم)
*قرغََََنَه[=qārğānā]=[=هزارگي]=نوعي درختچه كوهي، ايضاً نام منطقه‌اي در هزارستان/باميان=قَرغَنَه‌تو.
قراغَنَه[=مغولي]=نام نوعي درختِ اقاقيا، معروف به اقاقيايِ سيبي(Caragana Arboreseens)، ( منبع: جامع التواريخ/ ص2384).

*قرغوي[=qārğāwi]=[=هزارگي]=نام روستا و هم منطقه‌اي در هزارستان/ميدان-وردك/بيسود/حصهء اول/در غرب كوتل اونَي و دشتِ يورت.
كورغوي[=تركي اويغوري]=قرقي(=منظور از قرقي يك نوع پرندۀ شكاري خردجثه مي‌باشد)، (منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص548).
كرغيي[=تركي قزاقي]=قرقي(منبع: همان، ص542).

*قَرَه[=qārā]=[=هزارگي]=1- سياه[=در لهجه دايزنگي] 2-اسبِ سياه 3- اكثراً، خالص، ناب، يكدست. ايضاً نام اصلي و جزء آخر و مياني نام سه طائفه فرعي از قبيلهءهزاره 1-شيخعلي ساكن در ولسوالي تالَه و برفكِ بغلان در عهد عبدالرحمن‌خان: دولت‌بيگِ قره، 2-ولسوالي لعل و سرجنگل ولايتِ غور: قره‌قُل دَغي 3-و ولسوالي خدير دايكُندي: قره...همچنين جزئي از نام قراء و مناطقي در هزارستان، از جمله: قره‌ساي، قره‌قل، قره‌قَتَك، قره‌خوال، قره‌باتور ، قرناله...ايضاً جزء دوم نام نوعي گياهِ كوهي در هزارستان: ايرم‌قَرَه~يرم‌قَرَه.
قرا/قارا[=تركي]=سياه(منبع: سنگلاخ، ص199).
قرا/قارا[=تركي]=سياه، انبوه، قوي، متراكم(=اين مورد را در جايي خوانده بودم كه فعلا منبع دقيق آنرا فراموش كرده ام).

*قرَه‌باغ[=qārābağ]=[=هزارگي]=نام يك ولسوالي(=شهرستان/ فرمانداري) در هزارستان/از توابع ولايتِ غزني. زين العابدين شيرواني كه اهل افغانستان هم نيست، چشم‌ديد خود را از قره‌باغ غزني در حدود سه سدۀ قبل چنين مي‌گويد: «... قره‌باغ قصبه‌ايست بين راه غزني و قندهار، محلي است بهجت‌آثار و در زمين هموار اتفاق افتاده است، اطرافش گشاده، باغ‌هاي فراوان و آب روان دارد، مردمش اكثر "قوم هزاره" و شيعي مذهب و جبلي مشرب‌اند...»(منبع پژوهشي در تاريخ هزاره ها، ج2، ص64، يزداني، به نقل از كتاب بستان السياحه، زين العابدين شيرواني، ص455) متأسفانه طي ادوار متأخرتر(=بويژه تا زمان فتنه عبدالرحمن)، بخش بزرگي از بوميانِ اين ولسوالي(=هزاره‌ها) توسط افغانها قتل‌عام و سرزمين آنها طي پاكسازي‌ها و نسل كشي‌هاي متواتر، به زور سرنيزه از صاحبانِ‌شان خالي و سرقت شده است. امروزه فقط نيمي از ساكنان اين ولسوالي را هزاره‌ها و مابقي را افاغنه متجاوز تشكيل ميدهند.
قرَه‌باغ/قراباغ[=تركي]=نام ولايتي از آذربايجانِ شمالي كه فعلا در اشغال ارمنستان است.

*قَرَه‌موغ[=qārāmuğ]=[=هزارگي]=سياه‌سرفه(=در لهجهء دايزنگي).
قرا‌موق[=تركي]=آبلهءسياه را گويند كه اطفال خُردسال آرند(منبع: سنگلاخ، ص210).

*قرَه‌يوسف[=qārāyusof]=[=هزارگي]=نام يكي از درهّ‌هاي هزارستان/غزني/چَغَتو.
قارا/قرَه‌يوسف[=تركي]=در گذشته نامي رايج در بين تُركان بوده است. از جمله نام اولين امير خاندان و سلسلهء تركمني قرا/قاراقويونلو كه قلمرو آنها از ساوه در مركز ايران تا حَلَبِ سوريه بوده است(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص506).

*قَريش[=qāriş]=[=هزارگي]=وَجَب(=ضرب‌المثل: دم خَرَه از هر طرف قريشكني دو قريشَه!).
قاريش[=تركي آذربايجاني]=وَجَب( منبع: خودآموز و مكالمات روزمره تركي آذربايجاني/ ص290).

*قُلاج/قولاج[=qulaj]=[=هزارگي]=فاصله از اين سر دست تا آن سر دست(=مثال: الا اسبِ سفيد، يالت بلنده...بزن قُلاج كه منزل اند و بنده...بزن قلاج اگر چند ميتواني...كه خانهء دلبرم دَ او لبِ بنده!).
قولاج[=تركي]=عبارت از سرپنجه باشد تا سرپنجه ديگر(منبع: سنگلاخ، ص217).

*قلپاق[=qālpaq]=[=هزارگي]=نوعي كُلاهِ پوستي و قديمي مردانهِ هزارگي كه امروزه متروك شده.
قالپاق[=تركي]=كُلاه، كلُاهِ َلبه‌دار(منبع: همان، ص206).

*قَلغُو/قلغان[=qālğo]=[=هزارگي]=نام نوعي گياه، برگِ ريواس، برگِ چتر مانند چُكري(=ريواس)=(ضرب‌المثل: اختيار قَلغُو به دست باده!).
قلقان[=تركي]=به تركي رومي نام گياهي است ساقه‌دار كه خار دارد و به عربي طراثون گويد(منبع: سنگلاخ، ص206).

*قَمچي/قمچين[=qāmçi]=[=هزارگي]=تازيانه(=ضرب‌المثل: اسبِ خوبه، يك قمچي بَسَه!).
قمچي[=تركي]=نوعي تازيانه(منبع: همان، ص207).

*قُناغ/قوناق[=qonağ~qunaq]=[=هزارگي]=1-محلي براي گذراندن شب، شب‌جاي، مهمانخانه. همچنين نام مناطقي در هزارستان، از جمله روستا و كوتلي در حدفاصل ولسوالي پنجاب و شهرستان و نام روستايي در ولسوالي جاغوري: قوناق‌پاطو و ايضاً نام روستايي از توابع "درۀ تركمن" و هم خطهء "دايزنگي".
قوناغ/ق[=تركي]=به‌معني مهمان باشد 2- روميه(=تركان) خانه، منزل و سرا را گويند(منبع: همان، ص218).

*قُنغَر[=qonğār]=[=هزارگي]=گَاو زرد متمايل به قهوه‌اي، بُز و گوسفندِ زرد رنگ.
قنقر/قنگور[=تركي]=در زبان تركي به‌معناي: قهوه‌اي كمرنگ، قهوه‌اي مايل به زرد، رنگِ شاه بلوطي، كرند، گرنگ است. بيشتر براي رنگِ اسب(=و شايد استر نيز) به كار مي رود. اين واژه به زبان مغولي راه يافته و مغولي شده آن قونگغور است(منبع: جامع التواريخ، ص2417).
قنغر[=تركي]=اسبي كه رنگ او مايل به تيرگي باشد( منبع: سنگلاخ، ص219).

*قنجَغَه[=qānjāğā]=[=هزارگي]=فِتراك، جَنب، پهلو(=ضرب‌المثل: هر كس آهو بكشه، دَ قَنجَغَهخو بسته موكونه!).
قنجوغه[=تركي]=فِتراك(منبع: همان، ص208).

*قنچيغ/ق[=qānçiğ]=[=هزارگي]=1-سگِِِ ماده، 2-نوعي دشنام به زنانِ سليطه و بي‌حيا(=ضرب‌المثل: تا قنچيغ دم نزنه، كِندوگ نميَه!)
قانجيق[=تركي]=سگِ ماده را خوانند(منبع: همان، ص208).

*قَنجي[=qānji]=[=هزارگي]=سيرشدن از آب.
قان[=تركي]=امر است از سيرشدن(منبع: همان).

*قيم/قين[=qin~qin]=[=هزارگي]=انتقام(=از جمله در لهجه دايزنگي)
قنيل[=qānil]=[=هزارگي]=اظهار انتقام جوئي نمودن(=در لهجهء دايزنگي).
كينجي/كين+جي[=تركي آناطولي]=انتقامجو(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص556).
قين[=تركي]=شكنجه و عذاب(منبع: همان، ص225).
قانيق[=تركي]=خون آشام دشمن، تشنه به خونِ دشمن(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص513).

*قوبوز[=qubuz]=[=هزارگي]=نوعي آلتِ موسيقي هزارگي كه امروزه متروك شده(=به نقل از آقايان صفدر توكلي و داوود سرخوش دوتن از آوازه خوانان هزاره، در راديو آزادي و هفته نامه همبستگي – مهاجرين افغاني- در ايران).
قوبوز[=تركي]=بربط را خوانند و آن يك نوع سازي است معروف(منبع: سنگلاخ، ص212).
كوپوز[=تركي آناطولي]=ساز عاشيق‌هاي نوازنده آذربايجاني و ديگر تركان(منبع: فرهنگِ نامهاي تركي/ ص545).
قوووز[=تركي تركمني]=نوعي ساز دَهَني تركمن‌ها(منبع: همان، ص525).
قوپوز[=تركي]=در زبان تركي نام سازي است ماننده به عود و سه تار اما زهي(منبع: جامع التواريخ/ ص2212).

*قوتو/قوتان[=quto]=[=هزارگي]=1- نوعي پرندۀ مهاجر آبزي،2- جايگاهِ نگهداري احشام، همچنين نام روستائي در هزارستان/ميدان-وردك/دايميرداد: قوتو(=ضرب‌المثل: آيَه قوتويه، بابَه چوپويَه!).
قوتان/غوتان[=تركي]=1- مرغ سقا 2- محوطه‌اي براي خوابگاهِ گوسفند. غوتان در زبان تركي تركمني به‌معني پليكان و مرغ ماهيخوار است(منبع: سنگلاخ، ص212 و فرهنگ نامهاي تركي/ ص162).

*قوچاغ/ق[=quçağ]=[=هزارگي]=آدم سالم و نيرومند.
قوچاي[=تركي تركمني]=مرد دلاور(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص519).

*قوچقار/قوشقار[=quçqar]=[=هزارگي]=قوچ، گوسفندِ نر(=ضرب‌المثل: روباه دَ اميد خايهقوچقار كه كَي دَ زيمي موفته!).
قوجغار/كوشكار[=تركي]=قوچ را گويند اعم از آنكه كوهي باشد يا غير از آن، كوشكار در زبان تركيِ قزاقي نيز از جمله به‌معناي قوچ است(منبع: سنگلاخ، ص 212 و فرهنگ نامهاي تركي / ص550).

*قور[=qor]=جمع افراد، قور شدن=يعني چند نفر سر سفرۀ غذا با هم هم‌كاسه شدن(=ضرب‌المثل: از قورِ خلق بورََه!).
قور[=تركي]=حلقه نشستن سور و جمع را نامند(منبع: سنگلاخ، ص213).

*قورَه‌جي[=qurāji]=[=هزارگي]=تفنگدار ، نظامي، ياغي[=در لهجه دايزنگي]=(ضرب‌المثل: قورَه‌جي بُرده!).
قورچي[=تركي]=سلاحدار(منبع: همان، ص214).

ادامه در پُستِ بعدي...
+ نوشته شده توسط ata yurt در سه شنبه هفتم آذر 1385 و ساعت 10:45 |
فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت دوازدهم)
قسمتِ دوازدهم...

*قوروت/د[=qurut]=[=هزارگي]=كشك(=ضرب‌المثل: قند و قوروت پيش‌شي يگه!).
قوروت[=تركي]=كشك(منبع: همان، ص214).

*قودَه[=qudā]=[=هزارگي]=پدر يا مادر داماد و عروس(=مثال: پيله[=پياله] چَدَك از قودَغُو...نانِ ككرَك از قُودَغُو...حلواي كَمَك از قودَغو!).
قودا[=تركي]=قبيله را گويند كه دختر مي‌دهند(منبع: همان، ص212).

*قوش[=quş]=[=هزارگي]=به‌معناي جمع و يكجا است[=در لهجهء دايزنگي].
قوش‌دَلجي كردن[=quşdālji]=[=هزارگي]=بسيج كردن(=مثال: خانه را پُر زر كنوم...خرج گَلِه[=قلين]دختر كنوم...گاو اَلَه چبچي كنوم...آغيل‌رَه قوش‌دَلجي كنوم!).
قوش[=تركي]=قوش در زبان تركي از جمله به‌معناي به‌هم پيوستن، توأم شدن و متحد شدن مي‌باشد(منبع: جامع التواريخ، ج3، ص2395-2396 ذيل كلمات قوشاؤل و قوشيقول).

*قوغ[=qoğ]=[=هزارگي]=زغالِ گداخته و ايضاً جزءِ اول نام دو نوع گياه كه در كوه‌ها و مزارع هزارستان مي‌رويد: قوغ‌مار ، قوغ‌قَرغَنَه(=ضرب‌المثل: آهو رَه نكُشته شيخَه بَلِه قوغ نَيِل!).
قوغ[=تركي]=به تركي رومي شرارۀ آتش بود(منبع: سنگلاخ، ص216).

*قُل[=qol]=[=هزارگي]=دره، سرزمين، منطقه، ناحيه، روستا و ايضاً جزئي از نام شمار زيادي از قراء و مناطقي در هزارستان مثل: قره‌قُل، سياقُل، قلِ‌خويش و...(=ضرب‌المثل: سَگ‌خورَه دَ قُل كته كو، باچه‌خورَه دَ شار!).
قُلبَه‌ی/قُل+بَي[=تركي]=حاكم و امير يك ناحيه، بَه‌ی گول[=Bāygül]بَي+گول=بيگ و سرور نيكو(منبع: فرهنگِ نامهاي تُركي/ص524- 372).

*قول/قُل[=qol]=[=هزارگي]=بازو.
قول[=تركي آذربايجاني]=بازو( منبع: خودآموز و مكالمات روزمره تركي آذربايجاني/ ص231).
قول[=تركي]=دست(منبع: سنگلاخ، ص217).

*قولاني[=qulani]=[=هزارگي]=جزءِ آخر نام منطقه‌اي در هزارستان/اُرُزگان/دايكندي(4): دهنِ ناوه‌قولاني. ايضاً نام نوعي گياه كه در كوه‌هاي هزارستان مي‌رويد: قولان.
قولان‌خاتون[=تركي]=نام دختر طاير اوسون آخرين امير ترك نژادِ مركيت و همسر چنگيزخان(منبع: فرهنگ نامهاي تركي/ ص169).

*قولَغَي[=qolāğāi]=[=هزارگي]=دُزد(=ضرب‌المثل: تا كوتَه‌رَه خونده‌شي قولَغَي نگويه، كسي‌ديگه، نموگه!).
قالتاغاي[=تركي]=كسي را گويند كه غلب و دغل باشد و در كارها خلط كند(منبع: سنگلاخ، ص206).

*قونغوز/قانغوز[=qunğoz]=[=هزارگي]=نوعي حشرۀ سياه‌رنگ از خانوادۀ سخت‌پوستان(=ضرب‌المثل: قونغوز و قُلبَه رافتو!).
قونغوز[=تركي]=جانوريست سياه كه آنرا به عربي جعل و به فارسي گوگردانك گويند(منبع: سنگلاخ، ص219).

*قويماغ[=quimağ]=[=هزارگي]=نام منطقه‌اي در هزارستان، حوالي "دشتِ ناوور" و اجرستان از توابع ولايتِ غزني، اگر اشتباه نكنم اين منطقه خاص در اشغال افغانهاي غاصب است(=بعد از عبدالرحمن).
قويماغ/ق[=تركي]=1- به‌معني گذاشتن 2- به ريختن آب اطلاق مي‌شود(منبع: همان، ص 219 و خودآموز و مكالمات روزمره تركي آذربايجاني / ص279).

*قياغ/ق[=qiağ]=[=هزارگي]=1- نوعي علف و چمن 2- نام دره‌اي معروف در هزارستان/غزني/چَغَتو ، همچنين نام منطقه‌اي در ولسوالي لعل و سرجنگل، از توابع ولايت غور: قياغَك/قياغ+ك=قياغَك.
قياغ/ق[=تركي]=گياهي ريز و خشك را خوانند(منبع: سنگلاخ، ص225).

*قَيرُو[=qāiro]=[=هزارگي]=حسرت.
كايغو[=تركي تاتاري]=حسرت(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص179).

*قيزيل/قزل[=qizil]=[=هزارگي]=نام روستاهاي متعدد در هزارستان، از جمله روستايي در ولسوالي لعل و سرجنگلِ غور و هم اُرزگان كه دومي كوه‌هايي متمايل به رنگِ سرخ دارد.
قيزيل/غيزيل/قزل[=تركي تركمني و آذربايجاني]=سُرخ، "غيزيل و قيزيل" در زبان تركي تركمني و هم آذربايجاني، به‌معناي "طلا" مي‌باشد( منبع: همان، ص223 و فرهنگ نامهاي تركي/ ص163خودآموز و مكالمات روزمره تركي آذربايجاني/ ص268).

*قيسَه[=qisā]=[=هزارگي]=گوسفند چهارساله.
قيسقه[=تركي]=حيواني كه آبستن نباشد(منبع: سنگلاخ، ص224).

*قيماق/غ[=qāimağ]=[=هزارگي]=سرشير.
قيماق[=تركي]=پردۀ رقيقي كه بر روي شير بندد(منبع: همان، ص211).

*قيچيغ[=qiçiğ/q]=[=هزارگي]=زير بغل.
قيجيغ[=تركي]=انگشت به زير بغل كسي زدن، پا را خاريدن كه شخص به خنده آيد(منبع: همان، ص221).

*قيغ[=qiğ]=[=هزارگي]=پشگل، فضلهِ گوسفند و بُز.
قيق[=تركي]=پشگل(منبع: همان، ص224).

*قيليغ/قيليخ[=qiliğ]=[=هزارگي]=خو و طبيعت.
قيليغ[=تركي]=خو و طبيعت(منبع: همان، ص224).

*قيمه‌قيمه[=qimā-qimā]=[=هزارگي]=ريز ريز.
قيمه[=تركي]=گوشتي را گويند كه ريز ريز كرده باشند(منبع: همان، ص225).

*كالُو[=kalo]=[=هزارگي]=نام كوتل و منطقه‌اي در هزارستان/باميان.
كالو[=تركي قرقيزي]=ذوق و شوق، اشتياق، آرزو، خواهش(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص177).
كالو[=تركي تركمني]=نام يكي از رده‌هاي فرعي از ايلِ تكّه‌تركمن(منبع: همان، ص539).

*كاكل[=kakol]=[=هزارگي]=موي بلند و دسته شدۀ فرق سر(مثال: مه‌قربانت شوم باچهِ تغايي...تفنگ در شانه‌ات مثل سپاهي...تفنگ در شانه‌ات، كاكل پس گوش...ندارم طاقتِ يكدم جدايي!).
كاكل[=تركي]=در زبانِ مغولي به‌معناي موي بلند، گيسو، موي پيشاني اسب، سينه پرندگان و يال و دم اسب است(منبع: جامع التواريخ، ج3، ص2398).
كئكيل[=تركي قزاقي]=كاكل(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص175).
كاكول[=تركي آناطولي]=تاج و كاكل مرغان(منبع: همان، ص177).
كاكيل[=تركي اوزبيكي]=كاكل(منبع: همان).
ككيل[=تركي تركمني و آذري]=كاكل(منبع: همان، ص 180).
كؤكول[=تركي قرغيزي]=كاكل(منبع: همان، ص189).
كؤكوله[=تركي اويغوري]=كاكل(منبع: همان).

*كاكورتَك[=kakurtāk]=[=هزارگي]=برجستگي زير حلق.
گيگيردَك[=تركي]=غضروف و برآمدگي نايِ حلق بود(منبع: سنگلاخ، ص239).

*كَچََهَ[=kāçā]=[=هزارگي]=1- بد اصل، نامرغوب 2- لغات و كلماتي كه تكلم آن مشكل باشد.
كچه[=تركي]=كسي كه زبان او گرفته باشد كه هيچ نتواند گفت و سخنان او مفهوم نتواند شد(منبع: همان، ص226).

*كُرپه/كورپَه[=korpā]=[=هزارگي]=گياهانِ تازه رسته، مخصوصاً شبدر و رشقه(=يونجه).
كورپَه[=تركي]=يونجهء نيم‌رس تازه را خوانند(منبع: همان، ص232)..
كورپه‌گول/كورپه+گول[=تركي آناطولي]=گُل تر و تازه و باطراوت(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص189).

*كَرگ[=kārg]=[=هزارگي]=كرگدن(=مثال: بي پوستِ كرگِجنگي، كاغذ سپر نموشه....بيگانه هر چه باشد پشتِ پدر نموشه!).
كئرگ[=تركي تركمني]=كرگدن(منبع: همان، ص532).
كئريك[=تركي قزاقي و قرغيزي]=كرگدن(منبع: همان).

*كُرمَك[=kormāk]=[=هزارگي]=ريزريز، مثلا قطعات ريرريز شده هيزم و بعضي موارد ديگر.
كيسماك[=تركي]=به‌معني بريدن باشد(منبع: سنگلاخ، ص239).

*كُرَنگ[=korāng]=[=هزارگي]=اسبِ سرخ‌رنگ.
كورنگ[=مغولي]=در زبانِ مغولي به‌معناي قهوه‌اي تيره، خرمايي، بنفش تيره است و بيشتر براي توصيف رنگِ اسب به كار مي‌رود (منبع: جامع التواريخ، ص2403).

*كُلنگيكردن[=kolāngi-kardān]=[=هزارگي]=حالتِ حمله و جنگ به خود گرفتن.
كيلُنگ[=مغولي؟ ]=در زبانِ مغولي از مادهء كيلُوي: چپ چپ نگاه كردن، به معناي احول و كاژ است(منبع: جامع التواريخ/ص2400).

ادامه در پُستِ بعدي...
+ نوشته شده توسط ata yurt در سه شنبه هفتم آذر 1385 و ساعت 10:40 |
فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت سیزدهم)
قسمتِ سيزدهم...

*كمپيرَك/كمپير+ك[=kāmpirāg]=[=هزارگي]=زنِ پير و ايضاً نام منطقه‌اي در هزارستان/از توابع وُلُسوالي "دوشي" ولايتِ َبغلان. ساكنين اين منطقه عمدتاً هزاره‌هاي اسماعيلي مذهب و نيز اهلسُنت هستند. همچنين نام مراسمي تفريحي، آييني و سنتي در بين بخشي از مردمانِ هزارستان كه در ايام نزديك به عيد نوروز، در بعضي روستاها انجام مي‌شود.
كمپير[=تركي- فارسي؟]=زن پير و فرتوت(منبع: سنگلاخ، ص228).

*كُندَلُو/كُندَلان[=kondālo]=[=هزارگي]=راهِ اُريب، منحني، بسويِ انحنا(=مثال: راهِ كُندَلُو، راي‌شي اَوارَه[همواره]... ديده‌مو قد گندم پيداواره...ديدَه، قد گندم پوجي موكونه... پوجي‌كَدهء يار دَ دل‌مو خارَه).
كونده‌لان[=تركي]=بيراه، مُورب، كج و خلافِ جهت(منبع: همان، ص236).

*كوتل[=kotāl]=[=هزارگي]=1-گردنهءكوه 2-حيواني را با افسار از دنبالِ خود كشيدن(=كوتل‌كردن)=(ضرب‌المثل: از بي‌سگي، بزغَلَه كوتل موكونه).
كوتل[=مغولي]=در زبان مغولي به‌معناي گردنهء كوه، گردنهء پست و راهنماي سواره است(منبع: جامع التواريخ، ص2401).

*كوچوك[=küçük]=[=هزارگي]=تولهِ(=بچهِ) سگ(=ضرب‌المثل: بَچكيچَه‌رَه دَ بَچكيچَگي‌شي، كوچوگَه دَ كوچوگي‌شي!)،
كوچوك[=تركي]=سگ‌بچه را گويند(منبع: همان،ص231).

*كَيپَنَك[=kipānāk]=[=هزارگي]=نوعي بالاپوش نمدي(=ضرب‌المثل: بارونَه گذرنده، كيَپنَك سر موكونه!).
كپنك[=تركي]=نوعي لباس نمدي كه فقرا دوخته و بر دوش مي‌گيرند(منبع: سنگلاخ، ص226).

*كيرپَك[=kirpāk]=[=هزارگي]=مُژه چشم(=ضرب‌المثل: كيرپَك دَ چشم گِرنگي ندَرَه!).
كيرپيك[=تركي]=مژگان(همان، ص238)

*كيكرََه/كِكرَه[=kekrā~kikrā]=[=هزارگي]=آروغ زدن.
گيگيرما[=تركي]=به‌معني آروغ باشد كه به عربي جشا گويند(منبع: سنگلاخ، ص239).
گيگيرماك[=تركي]=به‌معني آروق زدن بود(منبع: همان).

*كيموك[=keymug]=[=هزارگي]=استخوان غضروفي.
گموك[=تركي]=به تركي رومي(=تركيه امروزي)استخوان بود، جغتائيه به ضم كاف اول استعمال نمايند(منبع: سنگلاخ، ص228).
گميردك[=تركي]=به تركي رومي استخواني بود كه مثل گوشت نرم است و آن را به عربي غضروف گويند(منبع: همان).
گوموك[=تركي]=به‌معني استخوان يود و روميه به فتح كاف اول تلفظ مي كند(منبع: سنگلاخ، ص235).

*گندوگ/گِندو+گ[=k/gendüg]=[=هزارگي]=سگِ نر قوي هيكل(=ضرب‌المثل: تا قنچيق دم نزنه، كِندوك نمِيَه!).
گندو[=مغولي]=جنس نر جانوران گوشتخوار(منبع: جامع التواريخ، ج3، ص2408ذيل كلمهء گندوچينه).

*گِتَه/گِيتَه[=gitā]=[=هزارگي]=تعقيب‌كننده، كمين.
گِتَه[=مغولي]=دزدانه سوي شكار خراميدن، مواظبت كردن، پاييدن، انتظاركشيدن، جاسوسي كردن(منبع: همان، ص2408).
كئيين[=تركي اويغوري]=تعقيب كننده، ردياب و ردگير. ممكن است "گيته" هزارگي-مغولي و "كئيين" تركي اويغوري از يك ريشه باشند و يا گيته دگرگون شدۀ همان كئيين است(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص533).

*گُرجي[=gorji]=[=هزارگي]=تولهِ سگ، پاپي[=درلهجه دايزنگي].
گُرجي[=تركي]=توله سگ(منبع: سنگلاخ، ص232).

*گزَك[=gāzāk]=[=هزارگي]=زخمي كه سرمازده و خيس شده باشد و سير طبيعي ترميم خود را طي نكند.
گزَك[=تركي]=علتي است كه از سرمازدگي در رگ و اعضا و زخم بهم رسد(منبع: همان، ص227).

*گَلَه[=gālā]=[=هزارگي]=شيربهاي عروس(=ضرب‌المثل: از گَلِهدختر و خونِ پدر، كسي سير نموشه!).
قلنگ[=تركي]=قالينگ در زبان تركي متأخر به صورت قالين(=qalin)، قاليم(=qalim) در آمده است به‌معناي: مِهر و كابين(منبع: جامع التواريخ، ص2388).
قالين[=تركي]=مالي بود كه داماد در خواستگاري به خانهء عروس مي‌فرستد(منبع: سنگلاخ، ص207).
گئلين[=تركي تركمني]=عروس(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص191).
گلين[=تركي آذري]=عروس(منبع: خودآموز مكالمات روزمره تركي آذربايجاني/ ص269 ).
كئلين[=تركي قزاقي/قرغيزي/اوزبيكي/اويغوري]=عروس(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص175).
كيلين[=تركي باشغردي و تاتاري]=عروس(منبع: همان، ص188).
غالينگ[=تركي تركمني]=جهيزيه(منبع: همان، ص162)

*لاچين[=laçin]=[=هزارگي]=در ازمنهء قديم، نام يكي از طوائفِ هزاره بوده است(=اميرخسرو دهلوي ملقب به طوطي هند، از همين قبيله بوده است).
لاچين[=تركي]=شاهين باشد(منبع: سنگلاخ، ص241).

*لُوج[=lüj]=[=هزارگي]=برهنه، لُخت(=ضرب‌المثل: پايلوچ از آو نمي ترسه!).
لُوج[=تركي]=برهنه و عريان(منبع: همان، ص242).

*ماخ[=max]=[=هزارگي]=بوسيدن، بوسه(=ضرب‌المثل: ماخ مَيَندَر، دَندو دَرَه!/ بوسيدنِ مادراندر، دندان دارد).
مَخ[=تركي]=بوسه( منبع: همان، ص243).

*ماركهَ[=markā]=[=هزارگي]=مَجمَع، مجلس، اين كلمه ممكن است همان معركهء فارسي باشد.
نركه[=تركي]=جرگه، حلقه زدن(منبع: همان، ص248).

*مال[=maal]=[=هزارگي]=1- ثروت 2-احشام و دام.
مال[=مغولي]=در زبان مغولي به‌معناي چهارپاي اهلي و گله اسب و گاو و گوسفند و غيره است(منبع: جامع التواريخ، ص2410).

*مَختَه[=māxtā]=[=هزارگي]=اشعاري حماسي كه در تحسين از رشادتها و دلاوريها و قهرماني‌هاي شخص مقتول با صدا و آهنگي حزين خوانده مي‌شود(=از معروف‌ترين آنها مختهء"فيضوخو"[=فيض محمدخان] " نجف‌بيگِ شيرو"، " گل‌محمدخان" و "صفدرخانِ جاغوري" مي‌باشد كه اين افراد تماماً در حوادثِ سياسي كشته شده اند. دو شخص اولي از خوانين هزاره بودند كه در مقابله با كوچي‌ها و متجاوزان افغان[=در هنگام پيشروي و سرقت اراضي و سرزمين هزارستان توسط آن اجانب] به شهادت رسيدند، يكي در "قره‌باغ" غزني و ديگري هم در نقطه‌اي ديگر از هزارستان كه نام آن را فراموش كرده ام). مَختَه به آن شكل قديم، امروزه در بين هزاره‌ها در حال فراموشي است و مَختَه‌هاي فوق مربوط به گذشته[=اواسط نيمهء اول قرن بيست] هستند. مَختَه‌هاي قبل‌تر از آن، به سبب نبود سُنتِ نوشتاري و مكتوب در بين آنها در آن ايام، و هم بعدتر به دليل نابساماني هاي هنگام و بعد از نسل‌كشي و "هلوكاستِ" هزاره‌ها در دورۀ عبدالرحمن‌خان، به كلي از ياد و خاطر و ذهن مردم رفته است.
ماقتا[=maqta]=[=تركي]=به‌معني تعريف و تحسين باشد(منبع: سنگلاخ، ص241).

*مِرگَن[=mergān]=[=هزارگي]=شكارچي ماهر.
مِرگَن[=تركي]=تفنگچي(منبع: سنگلاخ، ص243).

*مَسكَه[=māskā]=[=هزارگي]=روغن خامي است كه از ماست گرفته مي‌شود.
مَسكمه[=تركي]=روغن تازه را گويند(منبع: سنگلاخ، ص241).

*ناوور[=nawür]=[=هزارگي]=حوضچه و آبگيرخاكي و ايضاً نام يك ولسوالي در هزارستان/شمال ولايتِ غزني
ناوير[=تركي تركمني]=بركه(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص222).

*نَر[=nār]=[=هزارگي]=1- جنس مذكر 2- دلاور ، دلاورانه(=مثال 1- صفدرخانِ بربري... مُلكَه گرفت نَروَري[=دلاورانه]. 2- دولَه[=دهل] زَدُم دَمبَكي.... بيري‌رَه بردُم نَرَه‌كي).
نَر[=تركي]=دلاور ، نر+تورك/نرتورك=توركِ دلاور. نر+قاشقاي/نَرقاشقاي=دلاور قشقائي. ايضاً: نرقاپلان، نرپولاد و...(منبع: همان، ص586 – 587).

*نَغَه‌چي[=nāğāçi]=[=هزارگي]=برادر مادر[=درلهجه دايزنگي]=(ضرب‌المثل: آو سونِ پَغَچي مُورَه، جِيَه سونِ نَغَه‌چي!).
ناغاشي[=تركي قزاقي]=دائي، برادر مادر(منبع: همان، ص583).

*وُلُوس/اُلُس[=wolos~olus]=[=هزارگي]=مردم(=ضرب‌المثل: اگه مَنِه خانَه اتفاق بَشَه زور آغيلَه دَرَه، اگه مِنِه آغيل اتفاق بَشَه زور اولوسَه).
اولوس[=تركي]=ملت و قوم (منبع: همان، 325).
اُلوس[=مغولي]=اُلوس به‌معناي: تابعانِ يك فرمانروا، ائتلافي از چند قبيله گوناگون، ملت، خلق، كشور، سرزمين، امپراتوري، سلسلهِ پادشاهي است. اين همه مفاهيم واژه «اُلوس» در زبانِ مغولي است(منبع: جامع التواريخ / ص2296).

*يَخشي[=yāxşi]=[=هزارگي]=جزءِ اول نام دو قريه در هزارستان/غزني/جاغوري: يَخشي‌بالا و يَخشي‌پايين.
يَخشي[=تركي]=خوب و نيكو(منبع: سنگلاخ، ص255).
ياخشي[=تركي]=خوب(منبع: خودآموز و مكالمات روزمره زبان تركي آذربايجاني، ص165).
يَخشي[=تركي]=جزءِ اول نام يكي از رؤسايِ خاندان قراماني(=افشار- تركمن) كه در آناتولي و همعصر آخرين ايلخانان مغول مي‌زيستند: يخشي بيگِ قراماني( منبع: جامع التواريخ/ ص2248).
ياكشي[=تركي باشغردي]=خوب ونيكو(منبع: فرهنگ نامهاب تركي، ص233).
جاكشي[=تركي قرغيزي]=خوب و نيكو.

*يشيل/اِِشيل[=yeşil]=[=هزارگي]=رنگِ سبز(=ضرب‌المثل: شيرين‌جانم لاته[=پارچه]مور[=مهر؟]موكونه....به دم چشم شيخاگور*[=به طرف چپ نگاه كردن]موكونه...تار سياه و سرخ و زرد و اِشيل....بَلِه پارچه سفيد، كيل‌كور[=بالا و پايين]موكونه!). "شيخاگور" يك كلمهء پشتو است.
ياشيل[=تركي]=رنگِ سبز(منبع: سنگلاخ، ص258).
يئشيل يورت[=تركي آناطولي]=سرزمينِ سبز، نام قصبه‌اي در ولايتِ توكاتِ آناطولي(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص228).
يئشيل‌ياپراك[=تركي آناطولي]=برگِ سبز(منبع: همان).
يَشيلچَه[=تركي تاتاري]=سبزه و چمنزار(منبع: همان، ص236).
يشيلسَه[=تركي باشغردي]=سبزه و چمنزار(منبع: همان).

ادامه در پُستِ بعدي...
+ نوشته شده توسط ata yurt در سه شنبه هفتم آذر 1385 و ساعت 10:33 |
فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت چهاردهم)
قسمتِ چهاردهم...

َ*يكه‌اُولَنگ[=yākāwlāng]=[=هزارگي]=نام ولُسوالي معروف در هزارستان/باميان. اُولَنگ/وَلَنگ در گويش هزارگي نيز به‌معناي چمن مي‌باشد)، ( به نقل از فرهنگ عاميانه طوائف هزاره، يزداني، ص31).
يكه[=مغولي]=در زبان مغولي به‌معناي بزرگ، عظيم، وسيع، پيرتر، خيلي، زياد و شاهانه است( منبع: جامع التواريخ/ ص2425).

*اُولَنگ/اُؤلَنگ[=āwlāng]=[=تركمني- مغولي]=در زبانِ تركي تركمني=چمنزار وسيع. در زبان مغولي=علفِ نرم، علفِ انبوه، سعد و در اصطلاح چمن، مرغزار و علفزار است( منبع: همان، ص2256 و فرهنگ نامهاي تركي/ ص42).
اولنگ[=تركي]=اولنگ[=olāng] از مادۀ [=oli] در زبانِ تركي=نمناك، تر و مرطوب. در لغت به‌معناي: علف، گياه، قصيل و سبزه و در اصطلاح به‌معناي چمنزار، علفزار و مَرغزار است( منبع: جامع التواريخ/ج3 / ص 2256 ذيل كلمه قونقور اولنگ).

*يَراق[=yāraq]=[=هزارگي]=اسلحه(=ضرب‌المثل: يراقِ نامرد، روز جنگ از مَردَه!).
ياراق[=تركي]=سلاح جنگ(منبع: فرهنگ نامهاي تركي، ص600).
ياراغ[=تركمني]=اسلحه، آلتِ حرب، سلاح جنگ(منبع: همان).
ياراك[=تركي آناطولي و اويغوري]=اسلحه، آلتِ حرب، سلاح جنگ(منبع: همان).

*يكهَ‌جي[=yekāji]=[=هزارگي]=خواهرزاده.
ايگاچي[=تركي]=همشيرۀ بزرگ را گويند(منبع: سنگلاخ، ص64).
ايگاچي در زبان مغولي به‌معناي خواهر بزرگتر و «زنِ» سالمندتر است...اين واژه به زبانِ تركي دخيل شده و در آن زبان به‌معناي دختر نوجوان به بلوغ و رشد رسيده و عاقل است. در زبان تركي كوماني(=قبچاقي) به‌معناي "عمه" به كار رفته است(منبع: جامع التواريخ/ رشيدالدين فضل الله همداني/ ج3 / ص 2310).

*يورت[=yurt]=[=هزارگي]=جزءِ دوم نام منطقه‌اي در هزارستان/ميدان- وردك/بيسود: دشتِ يورت.
يورت[=تركي]=مسكن و مأوا را گويند(منبع: سنگلاخ، ص265).


در انتهاي اين قسمت بايد خاطرنشان كنم كه نام عده‌اي از طوائف معروف، گمنام، اصلي يا فرعي هزاره نيز، بنا به تحقيق و تشخيص من، عيناً در ميان منصبداران و تابعان لشكري و كشوري(=اعم از بالارتبه و دون‌پايه) حكومت‌هاي تركي-مغولي منطقه، خاصه ايلخانانِ ايران مشاهده مي‌شوند و وجود داشته‌اند. مثال:

1-كوكداي[=kokādai]=نام يكي از ريش‌سفيدانِ قوم "اورناؤت" مغول بوده است، همچنين در كتابِ "جامع التواريخ" كه مربوط به دورۀ "ايلخانان" ايران و در آن عصر توسط يكي از وزيران آن دولت نگاشته شده، غير از "كوكَداي" كه گذشت، افراد ديگري نيز با نامي مشابهِ آن مثل "كوكَتَاي" كه از سرداران مغول بوده، نام برده شده است. يكي از آن ميان، "كوكَتَي" بوده كه "اگتاي قاآن" به او و "سوبَداي‌بهادر"، بزرگترين جنرال چنگيزخان، دستور حمله به دشتِ قبچاق و بلغار را مي‌دهد. اين "كوكَتَي" بعدها در خدمتِ دولتِ "ايلخانان" ايران در آمد. احتمالا "كوكَتَاي‌بهادر"مذكور، از قوم "اويرات"(=قلموق/كالميك) بوده است(منبع: جامع التواريخ، ج1، ص189و 638). نامهاي مشابه "كوكَََداي" در ميان تركان و مغولان="كوكَدَاي"، "كوكَتَاي"، "كوكَتَاي‌بهادر"، "كوكَتَي"، "كوكَتَي‌خاتون"(منبع: همان، ج4، ص2925). معادل اين نام در ميان قوم هزاره، طايفه "كوهگداي" است كه اكثراً در ولايتِ بغلان سكونت دارند(=متأسفانه شماري از آنها كه اهلسنت نيز هستند، از هويّتِ هزارگي خود استنكاف يا آنرا مسكوت مي‌گذارند**). كوهگداي امروزي مُحَرّفِ همان كوكَدَاي فوق الذكر است(=در ولايتِ باميان نيز روستا يا منطقه‌اي بنام كوهگداي، در نزديكي "سيغان" وجود دارد).

2-نيگُبَي/نيگباي[=nigbai~nigobāi]=نام افراد زيادي از مغولان، مِن‌جمله كارگزاران و منصب‌داران دولتِ ايلخانان در ايران "نيگباي"،"نيگُبَي"، نيكُبَي نام داشته است، از جمله آنها نواسهء پسر سيزدهم"جوچي‌خان" فرزند ارشد چنگيزخان، همچنين نام يكي از سرداران و فرماندهان ايلخانان ايران در عهد "اباقاخان". ايضاً نام نواسهء پسر چهارم "چَغَتاي‌خان"(=ساربان)، فرزند دوم چنگيزخان(منبع: همان، ج1و2و3، ص729-1079-760) نامهاي مشابه "نيگباي" در ميان تركان و مغولان="نيگباي‌بهادر"، "نيگُبَي"، "نيكبَي"، "نيگُبَي‌اُغول"، "نيگُبَي‌قوشچي"(منبع: همان، ج4، ص2953). معادلِ اين نام در ميان قوم هزاره، طائفه اسماعيلي مذهبِ" نيكپاي" است كه عمدتاً در ولايتِ بغلان و بعضي مناطق همجوار تمركز و تراكم دارند.

3-باتكِلَگَي[=batkelāgāi]=نام جَدّ يكي از طوائفِ مغول(منبع: همان، ج1و4، ص246-206-2815) جزء دوم اين نام(=كِلَگَي) در ميان هزاره‌ها در نام منطقه‌اي از توابع ولسوالي دوشي بنام "دشتِ كِلَگَي" تجلي يافته است، ولسوالي دوشي، عمدتاً هزاره‌نشين است. در قرنِ گذشته و هم ايام اخير، به جبر و سرقت، عده‌اي از افغانها و تاجيك‌ها نيز در دشتِ مذكور(=متصل به جنوبِ پُلخمري)، ساكن شده اند.

4-لِگزي[=legzi]=نام شمار زيادي از سرداران و تابعان مغول، بويژه در حكومتِ ايلخانان!، از جملهء آنها نام پسر "ارغون‌خان"، حاكم ملكِ ايران(=قبل از استقرار و ورود هلاكوخان). وي به حكم "منكوقاآن" به اين سِمَت گماشته شده بود. پسر ديگر ارغون‌خان بنام "نوروز" از سرداران معروف، بزرگ و متدين ايلخانان در خراسان بود. هر دو برادر بنا به توطئه‌اي توسط غازان‌خان، ايلخان ايران كشته شدند، يكي در هرات و ديگري در غربِ ايران كه گمان ميرود كرمانشاه باشد(منبع: همان، ج1و2، ص103-972)، نامهاي مشابه لِگزي در ميانِ تركان و مغولان="لِكزي"، "لِگزي"، "لِگزي‌كورگان"(منبع: همان، ج4، ص2930). معادل اين نام در ميان هزاره‌هاي امروزي، نام طائفه و شاخه‌اي فرعي از قبيله "دايزنگي" مي‌باشد(=مشخصا در وَرَس و پنجاب). بخش بزرگي از اين تيره در زمانِ نسل‌كشي هزاره‌ها در زمانِ فتنه عبدالرحمن افغان، به خراسانِ ايران پناهنده شدند. در حالِ حاضر علاوه بر خراسان، جمعي از اين طائفه كه در مشهد به "لگزايي/لكزايي" معروفند، در استاِن گلستانِ ايران نيز زندگي مي‌كنند. در خراسان و مشهد، در بعضي مواقع همسايگانِ فارس و غير فارس‌شان، آنها و بعضاَ كُل هزاره‌هاي مشهدي(=خاوري‌ها) را، به نام لگزايي/لکزایی یا لکزائی مي‌خوانند و مي‌شناسند. اگر چه نام خاوري معروف‌تر و استعمال آن بيشتر است.

5-زنگي[=zāngi]=نام افراد زيادي از تركان، مغولان و غير از آنها، "زنگي" بوده است، مجرد يا بعنوان پسوند و تخلص و كنيه، از جملهء آنها، نام يكي از پسرانِ اوروس(=اَباچي) برادر "جِبَه"، يكي از دو جنرال بزرگ چنگيزخان، به همين نام بود(منبع: همان، ج1، ص210-9-2) نامهاي مشابه اين نام در ميان تركان و مغولان="زنگي"، "اميرزنگي"، "عمادالدين زنگي"،"زنگي بن ارسلانشاه"، "زنگي بن آقسونقور"، "نورالدين محمود زنگي"(منبع: همان، ج4، ص2872) معادل اين نام در ميان قوم هزاره، جزء دوم نام طائفه "داي‌زنگي" مي‌باشد كه از لحاظ نفوس، بزرگترين طائفه هزاره مي‌باشند. نامهاي عجيب و يا برگرفته از اقوام ديگر بنا به سنت‌هاي خاص و بعضاً عجيب مغولان و تركان، بويژه در آن عهد، امري رايج و معمول بوده است. نام "زنگي" نيز احتمالا وام گرفته از همسايگانِ آنان بوده است، در زبان و ادبياتِ فارسي، منظور از زنگي، غلامانِ سياه‌پوست كه از منطقه زنگبار افريقا (=امروزه يك جزيره خودمختار در كشور تانزانيا) آورده شده بودند(=و بعدها به تمام سياهان تعميم يافت)، اطلاق مي‌شد. ولي در دوره‌هاي گوناگونِ تاريخي در منطقهء ما، چنانكه گذشت، افراد زيادي از غير سياهان نيز مشاهده مي‌شوند كه نام زنگي جزئي از نام آنان بوده است.

6-ايسان‌تمور[=isantemur]=اِبن "قونقورتاي" اِبن "هلاكوخان" ابن "تولوي‌خان" اِبن "چنگيزخان" بوده است. همچنين نام نواسه پسر يازدهم هلاكوخان به نام "منگكَه‌تيمور"، ايضاً نام فرزند "تاوتاي" و نَوۀ "جوجغان" از امراي ارغون‌خان، امپراطور مغول ايران(منبع: همان، ج4، ص969-968-104) نامهاي مشابه يا نزديك به اين نام در ميان تركان و مغولان="ايسان‌تمور"، "ايسَن‌تمور"، "ايسان‌بور"، "ايسان‌بوقا"، "ايسان‌بوكا"، "ايسان‌بوقا كورگان"، "ايسان‌تائيجي"(منبع: همان، ج1و2، ص2811و2810)، معادل نام ايسان‌تمور يا ايسَن‌تمور در ميان هزاره‌ها، در يكي از شاخه‌هاي فرعي اقوام بيسودي كه امروزه افراد محلي "ايسَم‌تمور"، تلفظ مي‌كنند، ديده مي‌شود.

7-پولاد[=pulad]=بولاد يا پولاد كه همان فولاد يا پولاد رايج در زبان فارسي است، در نام شمار كثيري از تركان و مغولان بويژه سرداران، منصب‌داران و كارگزاران امپراطوري ايلخاني چه بصورت مجرد يا پسوند، تخلص و كنيه ديده مي‌شود. از آن جمله، اين نامها را مي‌توان برشمرد: "پولادتيگين"، "پولاد"، "بولادچينگسانگ"، "بولادآقا"، "بولادتيمور"، "بولاد دَرناي"، "بولادقيا"، "ايسان‌بولاد"(منبع: همان، ج4، ص2830و2826) معادل و مشابه اين نام در ميان طوائف هزاره، طائفه "داي‌پولاد" است. اين قبيله در هزارستان، در مناطق اجرستان(=اين ولسوالي بعد از فتنه عبدالرحمن، كاملا در اشغال افغانهاي متجاوز[=ناقلين] است)، مالستان، كيجران و قسمت‌هايي از ارزگان گسترده بودند. بعد از پروژه قتل‌عام هزاره‌ها در زمان عبدالرحمن‌خان، اين قبيله، به شبهِ انقراض دچار شدند.

هدف از بيان هفت موردِ فوق، آن است كه براي شما صرفاً خاطرنشان كنم، چنين نامهايي در بين تركها و مغولها(=از جمله هزاره‌ها كه با آنها قرابت دارند) نيز رايج بوده است.

همچنين در گذشته(=بويژه تا زمان فتنهءعبدالرحمن)، چنانكه عرض شد، نامهاي با اصالتِ تركي و مغولي و يا مروج در بين اين اقوام، شيوع و رواج نسبتاً زيادي در بين هزاره‌ها نيز كه خود آنها هم به نوعي برخواسته از ميان همان مردمان بوده اند، داشته است(=اين نامها امروزه متروك يا در حال فراموشي هستند)، از جمله از اين اسامي كه بعنوان مشت نمونه خروار، شماري از آنها را از كتب متعدد تاريخ هزاره‌ها برگرفته و استخراج كرده ام، نامهاي ذيل مي‌باشند:

...بيرم، باتور، بيگ، بيگم، قلي، ايسَن‌تمور، آتَه، ايلخاني، آغَه، خَلَج، بهادر، بايتمور، خدير، التمور، جيرغَي، بورجيگَي، تور، چغير، عاشور، قل، ترغي، هََشتَرلَي، باي‌بوغه و...

نامهاي تركي روستاها و قريه‌ها در هزارستان كه در فهرستِ فوق آمده، بخش بسيار كوچك و محدود اين مناطق و قريه‌هاست. بنا به اظهارات مورخ و پژوهشگر ارجمند، جنابِ حاج كاظم يزداني، كه خود ايشان نيز در متن هزارستان[=بيسود]، بدنيا آمده، بزرگ شده و اطلاعات دقيق‌تري دارند، اسامي تركي-مغولي روستاها و محلات در هزارستان، بقدري زياد است كه به شمارش نمي‌آيند(منبع: پژوهشي در تاريخ هزاره ها، ج1، چاپ اول، ص164).

همچنين خوانندگان محترم بايد توجه داشته باشند كه نامهاي تركي روستاها و مناطق، طوائف فرعي و اصلي هزاره به اضافه واژگان واصطلاحات هزارگي كه در اين نوشتار، از ابتدا تا انتها استفاده شده، به جز مواردي معدود، همگي رايج و خاص هزاره‌هاي مركزي و هزارستان مي‌باشند. متأسفانه از اصطلاحات، و واژگانِ هزارگي رايج در بين هزاره‌هاي ديگر نقاط هيچ اطلاعات و منبعي در دست ندارم، به همين قياس نام روستاها و طوائف خرد و بزرگ هزاره در آن مناطق(=مثل هزاره‌هاي شمال، شمالشرق و شمالغرب افغانستان).


ادامه در پُستِ بعدي...
+ نوشته شده توسط ata yurt در سه شنبه هفتم آذر 1385 و ساعت 10:25 |
فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت پانزهم)
قسمت پانزدهم...

فهرستِ تطبيقي واژگان تركي با هزارگي


( فهرستِ واژگان و نامهاي تركي دخيل در گويش هزارگي )


برگرفته از كتاب فرهنگ عاميانه طوائف هزاره

تأليف حاج كاظم يزداني، قسمت واژگان تركي دخيل در گويش هزارگي

*آبجي[=abji]=[=هزارگي]=در بعضي نقاط بهسود به خواهر گفته مي‌شود.
آبجي/آغاباجي[=تركي]=خواهر(منبع: فرهنگ عميد، حسن عميد/ مقايسة اللغتين/ دكتر جواد هيئت/تهران 1362ش).

*آبه[=abā]=[=هزارگي]=در گويش بيسودي: مادر و در گويش دايزنگي: پدر (منبع: مقايسة اللغتين/ دكتر جواد هيئت/تهران 1362ش).
آبه[=تركي]=مادربزرگ(منبع: مقايسة اللغتين/ دكتر جواد هيئت) آي‌آبه=خواهربزرگ (منبع: يادداشتهاي علامه قزويني).

*آكه/آكَي/آكو[=akā]=[=هزارگي]=عمه، در دايميرداد/ميدان-وردك.
آكا[=مغولي]=مادربزرگ، عنواني براي زنان محترمه(منبع: تاريخ سري مغولان/ چنگيزخان/ ولاديمير تِسُف/ترجمه شيرين بياني).

*آغا[=ağa]=[=هزارگي]=سرور، مرد محترم
آقا[=مغولي]=برادر بزرگتر، مرد محترم(منبع: تاريخ فتوحات مغول/ ترجمه ابوالقاسم حالت / واژه نامه احسن التواريخ/ دكتر عبدالحسين نوائي / فرهنگ اصطلاحات ديواني دوران مغول/ شمس شريك امين).
[=آقا (= (Aqaدر زبانِ "مغولي" در اصل به‌معناي برادر بزرگ بوده است در برابر دگوُؤ (=Degüü) برادر كوچك اما به‌معناي بزرگتر ، پيرتر و ارباب نيز در زبان مذكور به كار رفته است و مخاطب همسال نيز در آن زبان آقا ناميده مي‌شود/ ata yurt/منبع: جامع التواريخ/ رشيدالدين فضل الله همداني/ج3/ص2292 /نشرالبرز].

*اليش[=aliş]=[=هزارگي]=عوض، بدل كردن.
آليش[=تركي]=معاوضه كردن(منبع: فرهنگ عميد).

*اِسنهَ/يِسنهَ[=esnā~yesnā]=[=هزارگي]=خميازه، دهن‌دره.
آيسنه/آيسنك/ايسنه[=تركي]=دهن‌دره(منبع: مقايسة اللغتين/ دكتر جواد هيئت).

*اركتو/اركه+تو[=erkā-tü]=[=هزارگي]=نازدانه.
اركه/اركئويون[=تركي]=نازپرورده، عزيز بي‌جهت(منبع: همان).

*اركه[=erkā]=[=هزارگي]=انگشتِ نَر ، شست.
اركه/ايركه/اركك[=تركي]=نَر(منبع: خودآموز توركي و فارسي خود آموز تركي و فارسي/ع تبريزي/چاپ تهران).

*اِرگين[=ergin]=[=هزارگي]=تپهء تشكيل شده از ريگ و ماسه.
اِرگنه[=تركي]=كمر كوه(منبع: تاريخ سياسي تركمن).

*اِسكنَه[=eskānā]=[=هزارگي]=ابزاري كه با آن چوب را سوراخ كنند. در بهسود به آن سوچّي گويند.
اسكنه[=تركي]=يكي از وسائل نجاري.

*اَللَمَ‌قُلَلم[=āllām-qollām]=[=هزارگي]=آدم لااُبالي.
اَللَمَ‌قُلَلم[=تركي]=آدم لااُبالي(منبع: فرهنگ آذربايجان).

*اُلچَك[=olçāk]=[=هزارگي]=دستبند.
اُلچَك[=تركي]=دستكش.

*اَندَه[=āndā]=[=هزارگي]=يكي از طاقه يكي از دو جفت.
انديوال=دوست و رفيق
اندا[=مغولي]=همپيمان، دوست، رفيق، دو قبيله كه پيمان مَوَدت و معاضدت بسته باشند(منبع: تاريخ سري مغولان/ چنگيزخان/ ولاديمير تِسُف / ترجمه شيرين بياني / تاريخ اجتماعي دوره مغول / جهانبگلو/چاپ اصفهان/ تاريخ فتوحات مغول/ ترجمه ابوالقاسم حالت).

*اورگُماج/ايرگماج[=orgomaj]=[=هزارگي]=غذايي از رودۀ گوسفند(=ضرب‌المثل: دَ ديگ كي گوشت‌نَمَند، ايرگوماج سَر موكونه!)
اورگماج[=تركي]=يك نوع غذاي رقيق، آش(منبع: محاكمة اللغتين/ اميرعليشير نوائي).

*اُغور[=oğur]=[=هزارگي]=هاون چوبي.
اوغور/اغور/اغر[=تركي]=هاون چوبي.

*اوگور[=oggur]=[=هزارگي]=اسب ماده اي كه به فحل و اسب نر احتياج پيدا مي‌كند.
اوگور[=تركي]=اسب ماده اي كه به فحل و اسب نر احتياج پيدا مي كند.

*اوماج[=ümaj]=[=هزارگي]=يك نوع آش رشته.
اوماج[=تركي]=آش(منبع: محاكمة اللغتين ).

*ايقََك[=iqqāk]=[=هزارگي]=سكسكه. و آن حالتي است كه بخاطر پري و امتلاء معده و يا علل ديگر بانسان دست ميدهد.
ايققك[=تركي]=به زبان تركانِ ساوه به معني سكسكه است.

*ايلَك[=ilāk]=[=هزارگي]=غربال در بعضي نقاط هزاره.
ايلك[=تركي يا مغولي؟]=غربال(منبع: تاريخ فتوخات مغول).

*باجَه[=bajā]=[=هزارگي]=همزلف(=ضرب‌المثل: باجَه كي باجَه‌رََه ديد خوش موشه، خر كي خيجه‌رََه ديد خوش موشه!).
باجه/باجناق[=تركي]=همزلف( منبع: فرهنگ عميد).

*باجي[=baji]=[=هزارگي]=زنِ محترمه.
باجي[=تركي]=خواهر بزرگ(منبع: همان).

*بَيقوش[=bāiqüş]=[=هزارگي]=جُغد ، نوعي پرنده.
بايقوش[=تركي]=جغد(منبع:خودآموز توركي و فارسي /ع تبريزي / چاپ تهران).

*بُسراغ[=bosrağ]=[=هزارگي]=نوعي نانِ روغني.
بُسراق[=تركي]=نوعي نان روغني.

*بُغمَه[=boğmā]=[=هزارگي]=گلودردي.
بغمه/بوغوم/بوغما[=تركي]=گلو(منبع: فرهنگ عميد/ خودآموز توركي و فارسي).

*بُلجَه[=boljā]=[=هزارگي]=وعده، وعده‌گاه(=ضرب‌المثل: بُلجَه دَ گاو كل يِشتَه!).
بُلجا[=مغولي]=وعده(منبع: فرهنگ اصطلاحات ديواني دوران مغول / شمس شريك امين).

*بُلوگ[=bolug]=[=هزارگي]=زياد.
بُلوگ/بئولوگ[=تركي]=زياد، منطقه، جناح(منبع: مقايسة اللغتين / دكتر جواد هيئت/ دائرة المعارف فارسي ج1).

*بُورتَه[=burtā]=[=هزارگي]=آدم درنده‌خو و گرگ‌صفت.
بُور/بُورتا/بورته[=مغولي]=گرگِ خاكستري(منبع: تاريخ فتوحات مغول / نظام اجتماعي مغولان / ولاديمير تسف/ ترجمه شيرين بياني).
[=در بعضي لهجه‌هاي تركي مثل خَلَج‌هاي ايران و هم قرغيزها به گرگ "بوري" يا "بورو" گفته مي‌شود/ ata yurt /منبع اولي را فعلا حضور ذهن ندارم منبع مورد دوم: فرهنگ نامهاي تركي ص376 و سنگلاخ، ص86].

*بوزباش[=büzbaş]=[=هزارگي]=گياهي با رنگِ خاكستري.
بوز[=تركي]=رنگِ خاكستري.

*بوكلي[=bükli]=[=هزارگي]=چيز گلوله(=كُرَوي) شكل.
بوكولي[=تركي]=تاخورده، بسته‌بندي شده( منبع: خودآموز توركي و فارسي).

*بُويداغ[=boidağ]=[=هزارگي]=تازه جوان.
بويداق[=تركي]=شاخهِ نو رسته(منبع: مجله وارليق، مسلسل68ص 51/ واژه نامه احسن التواريخ/ دكتر عبدالحسين نوائي).

*بويَه[=boyā]=[=هزارگي]=شيرين بيان.
بويه[=تركي]=شيرين بيان.

*بيلَو[=هزارگي]=[= bilāw]=سنگِ سُمباده.
بولو[=تركي]=سنگِ سُمباده، تيغ تيز كن( منبع: خودآموز توركي و فارسي / مقايسة اللغتين/ دكتر جواد هيئت).

*بيلي[=bili]=[=هزارگي]=دستكش چرمي.
بيلي/بهله[=مغولي]=دستكش چرمي(منبع: افغان قاموس67).

*بُغرا[=boğra]=[=هزارگي]=نام منطقه‌اي در ولايتِ هلمند(=اين ولايت از مراكز عمده سكونت هزاره‌ها ماقبل تصرفِ افغانها بوده است/ در حال حاضر نيز آخرين بقاياي هزاره‌هاي بومي جنوبي، در منطقهِ ناوَه ميش از توابع ولسوالي "باغران" در شمال ولايتِ هلمند ساكن هستند. اين مجموعه، از جمله در 3 دههِء اخير، فجايع خونباري را از سر گذرانده‌اند(=توسط افغانها). هزاره‌هاي ساكن در لشكرگاه، نادعلي و... غيربومي بوده و در سه، چهار دهه اخير از ديگر مناطق هزارستان به آنجا مهاجرت كرده‌اند/ ata yurt).
بغرا [=تركي]=شتر نر و نيز به‌معني آش(منبع: مجله وارليق).

ادامه در پُستِ بعدي...
+ نوشته شده توسط ata yurt در سه شنبه هفتم آذر 1385 و ساعت 10:21 | آرشیو نظرات
فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت شانزهم)
قسمت شانزدهم...

*بَكَوول[=bākāwül]=[=هزارگي]=نام منطقه‌اي در غزني(=اين روستا جزءِ هزارستان و در نزديكي شهر غزني است. عمده ساكنانِ آن سيدهاي شيعه و هم شمار كمتري هزاره مي‌باشند/ ata yurt ).
بكاول[=تركي]=آشپز، آشپزخانه(منبع: مجله وارليق/ واژه نامه احسن التواريخ / فرهنگ عميد).
[=بكاؤل در نوشته‌هاي فارسي بوكاول/بكاول/بكاوول/بوكاوول نيز ضبط شده است. بكاؤل از بوك(= Bök) تركي +ā+پساوندِ مغولي اُول (=ül) به‌معني: چاشنيگير فارسي است و چاشني‌گير در دربار شاهان كسي بوده است كه خوراك آنان را پيش از ايشان مي‌چشيده كه مبادا زهرآگين باشد/ ata yurt/ منبع: ج3/ص2326 ].

*بُوباش[=bübaş]=[=هزارگي]=نام قومي از هزاره.
بوباش[=تركي]=هميشه، جاويد، خالي.

*بُوبَك[=bübāk]=[=هزارگي]=نام قومي از هزاره.
بُوبَك[=مغولي]=دختر باكره.

*پادَه[=padā]=[=هزارگي]=گلهء گاو(=ضرب‌المثل: گاو ريخنوگ نام پادَهرَ بَد موكونه!)
پاده[=تركي]=گله گاو، گله اُلاغ.

*پاپاق[=papaq]=[=هزارگي]=نوعي كلاهِ پوستي(=امروزه متروك شده است).
پاپاق[=تركي]=نوعي كلاهِ پوستي.

*پَيسَه[=pāysā]=[=هزارگي]=پول فلزي
پايزه[=مغولي]=لوح و مدال طلائي و يا مدال نقره‌اي كه از طرف خانِ مغول به شخصيت‌هاي مهم اهداء مي شد(منبع: فرهنگ عميد/ اصطلاحات ديواني دوره غزنويان / لغت نامه دهخدا / واژه نامه احسن التواريخ / تاريخ اجتماعي دوره مغول/ جهانبگلو).

*پيچَه/پيكي[=peçā~pekāi]=[=هزارگي]=زلف(=ضرب‌المثل: كار و پيچَه، شانه ميخوايه، خرج‌خاني، خزانه!).
بيرچك[=تركي]=زلف، گيسو(منبع: خودآموز توركي و فارسي).

*پيكه[=pekā]=[=هزارگي]=يخ‌سكه، بدرنگ.
بيكه[=مغولي]=رنگ پريده.

*تال[=taal]=[=هزارگي]=شاخه‌هاي باريك درخت.
تال/طال/دال[=تركي]=شاخه‌هاي باريك درخت(منبع: خودآموز توركي و فارسي/ مكالمات روزمره تركي استانبولي/گنجعلي تبريزي).

*تايچَه[=tayçā]=[=هزارگي]=يكي از دو لِنگهِ جوال.
تاي[=تركي- مغولي]=لنگه، كفو ،نظير(منبع: تاريخ الترك في آسيا الوسطي/ بارتولد / تاريخ فتوحات مغول/ ترجمه ابوالقاسم حالت).

*تغمَه/داغمَه[=tāğmā]=[=هزارگي]=جايِ زخم در بدن.
تغمه/تغما/تمغا/تمغه[=مغولي]=مهر، جاي‌مهر (منبع: تاريخ فتوحات مغول / ترجمه ابوالقاسم حالت ).
[=تمغا در متون فارسي به صورت تمقا/تمغه/طمغه/طمغا نيز ضيط شده است. تمغا در زبان تركي كهن به‌معناي داغي بود كه به عنوان نشانِ مالكيت بر تن اسبان (=روي) گوسفندان و ديگر چارپايان اهلي زده مي شد. تركان در برخورد با فرهنگِ چيني با مُهر آشنا شدند و آن را به كار گرفتند و تمغا ناميدند/ ata yurt/ منبع: ج3/ ص2341 ].

*تماغو/تومو[=tāmağo~tomo]=[=هزارگي]=زكام.
تماغو[=تركي]=زكام و سرماخوردگي.

*تُلوم[=tolum]=[=هزارگي]=خشمگين و عصباني.
تلوم[=تركي]=غوغا و مجادله.

*تُموغ[=tomuğ]=[=هزارگي]=استخواني در مچ يا زانو.
توپوق[=تركي]=مُچ پا.

*تبنه[=tebānā]=[=هزارگي]=نوعي جوالدوز.
تونه[=تركي]=جوالدوز، يا سوزنِ بزرگ.

*تمسُوق[=tāmsuğ]=[=هزارگي]=زيبا، كمياب و پُر ارزش.
تنسوق/تگنسوق[=تركي]=چيزي نادر و كمياب و اَنتيك(منبع: لغت نامه دهخدا / سمط العلي للحضرت العليا / واژه نامه احسن التواريخ)[=تنگسوق از واژه تنگ(=Tang)=شگفت و عجيب، به‌معناي شگفت آور ، عجيب، شگفت‌انگيز، عالي و نادر و كمياب است. بعدها در زبان تركي به‌معناي: گرانبها، ناديده و ظريف نيز آمده / ata yurt/ منبع: جامع التواريخ/ج3/ ص 2342و سنگلاخ ص108].

*تَنَه توشَه[=tānā-toşā]=[=هزارگي]=هيكل، قواره.
توش[=تركي]=سينه.

*تُورَه[=torā]=[=هزارگي]=سخن(=ضرب‌المثل: ديگَه آتش بجوش مياره، آدمَ توَرَََََه).
توره[=تركي- مغولي]=قانون، نظم، روش، سخنِ حكمت‌آميز (منبع: تاريخ الترك في آسيا الوسطي/بارتولد)
[=تورا در زبان تركي قرغيزي به‌معناي: راستگو و درستكار، راست و درست مي‌باشد/ata yurt /فرهنگ نامهاي تركي، ص86].

*تُول/تولا[=tol]=[=هزارگي]=خويشاوندانِ نزديك كه همه از پشتِ يك پدر باشند.
دوءل[=تركي]=نسل، تخم نژاد( منبع: مقايسة اللغتين/ دكتر جواد هيئت).

*تومو/تومان[=tomo]=[=هزارگي]=نام يكي از اقوام بهسودي.
تومان[=مغولي]=عددِ ده هزار [=اين كلمه از زبان آريائي(=تخاري) به تركي و از تركي به مغولي راه يافته است. تومان تخاري نيز برگرفته از چيني كهن يا پيش از چيني( ( Proto-Chineseاست / ata yurt/ منبع: جامع التواريخ/ ج3/ص2345 ].

*تُوغ‌/توخكردن[=toğ~tox]=[=هزارگي]=نگاه كردن(=ضرب‌المثل: آدم دورانديش مثل اُشتُر دورَه سيل‌مونَه آدم پيش پاي بين مثلِ خر پيش پاي‌خوره توغ مونَه!).
توخ[=تركي]=نگاه كردن ، سير.

*توكشي‌كردن[=tokşi]=[=هزارگي]=نفس‌نفس زدن.
توءشمك[=تركي]=نفس كشيدن( منبع: خودآموز توركي و فارسي).

*توكنَه/تكانه[=tāwkānā]=[=هزارگي]=ديگِ بزرگ مسي.
تكنه[=تركي]=تشت، تغار خميرگيري(منبع: همان).

*تَتو[=tātu]=[=هزارگي]=اسب قاطر مانند.
تاتو[=تركي]=اسب از نسل پَست(منبع: محاكمة اللغتين/ امير عليشير نوائي).

*جَبَل[=jābāl]=[=هزارگي]=دِيلَم ، خريز.
جبل[=تركي]=ديلم.

*جََلميش[=jālmiş]=[=هزارگي]=نام منطقه‌اي در باميان.
جلميش[=تركي]=جنگيدن و عمل محاربه(منبع: واژه نامه احسن التواريخ/دكتر عبدالحسين نوائي).

*جُوره/جوقه[=jorā~joqā]=[=هزارگي]=جفت(=ضرب‌المثل: كَوش‌شي[=كفشش] رَ جوره نمي‌تنه!).
جوت[=تركي]=جفت( منبع: خودآموز توركي و فارسي / اصطلاحات ديواني؟).

*جوق‌جوق[=joq~joq]=[=هزارگي]=دسته‌دسته.
جوق جوق[=تركي]=دسته دسته، گروه گروه.

*جيجي[=jiji]=[=هزارگي]=پستان مادر به زبان كودگانه.
جيجي[=مغولي]=پستان و شير مادر.

*جيگي‌جيگي[=jigi-jigi]=[=هزارگي]=امان خواستن، توبه كردن، عذر تقصيرخواستن(=مثال[=مَختَه]: صفدرخانِ هزاره...اسبِ سُرخُو سواره...صفدرخانِ بربري...مُلكه گرفت نَروَري...دَ شانهِ صفدرخان...يازده تير جَرمني...صفدرخان رفته دامُردَه...خداجان كني پَردَه... توبَه‌توبَه خداجان... جيگي‌جيگي سخي‌جان...كشته شده صفدرخان...دَ تنگيِ تاشقرغان/ اين قضيه مربوط به اغتشاشات دوره حبيب الله كلكاني است!).
جيگي‌جيگي[=تركي]=عذر تقصيرخواستن.

*چاپوش/چپُش[=çāpoş~çāpüş]=[=هزارگي]=بُزغاله(=ضرب‌المثل: سالِ بَد كِه اَماد روباه چَپُوش‌خور موشه!).
چپش[=تركي]=بزغاله يكساله(منبع: خودآموز توركي و فارسي).

*چَيو/چپيو[=çāpow]=[=هزارگي]=يورش و حمله.
چپاول/چپو[=تركي- مغولي]=تاخت و تاز و غارت.

*چُغول/چغولي/چغولگر[=çüğül]=[=هزارگي]=سخن چين، نمّام، جاسوس.
چوغول/چوغولي[=تركي]=جاسوسي(منبع: همان و مقايسة اللغتين / دكتر جواد هيئت).

*چَلتاغ/چلتغ[=çāltağ]=[=هزارگي]=زنِ سليطه و بي‌حيا.
شلتاق[=تركي]=آدمي كه با زور اخاذي كند(منبع: واژه نامه احسن التواريخ).

*چموس[=çāmus]=[=هزارگي]=نوعي كفشِ چرمي.
چموش[=تركي]=نوعي كفش چرمي.

*چُوغ[=çüğ]=[=هزارگي]=نخ باريكِ پشمي(=ضرب‌المثل: از چوق تا سيزو!).
چوق/چوغ/چيغ[=تركي]=نخ پشمي.

ادامه در پُستِ بعدي...
+ نوشته شده توسط ata yurt در سه شنبه هفتم آذر 1385 و ساعت 10:18 | آرشیو نظرات
فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت هفدهم)
قسمت هفدهم...

*چيغيل=[=هزارگي]=غربال بزرگ، الك(=ضرب‌المثل: چيغيل به غلبيل مي‌گه خاك به سولاخاي تو!).
چيغيل=[=مغولي]=نوعي غربال كه سوراخ‌هاي بزرگ دارد.

*خانم[=xanom]=[=هزارگي]=در هزاره‌جات(=هزارستان) فقط شوهر از روي احترام به زنِ خود اين كلمه را اطلاق مي‌كند خانم[=مغولي]=زنِ خان، عنوان احترام آميز براي زنان.

*زلفي[=zolfi]=[=هزارگي]=حلقهءدر.
زلفي[=تركي]=حلقهءدر.

*دَلَه[=dālā]=[=هزارگي]=آدم احمق.
دلي[=تركي]=ديوانه، سفيه، كم عقل.

*دولاغ[=dulağ]=[=هزارگي]=نوعي شلوار زنانه كه تا مچ پا را مي‌پوشاند.
دولاق[=تركي]=مچ‌پيچ
[=دولاغ در زبان تركي تركمني به‌معناي مُچ‌پيچ است/فرهنگ نامهاي تركي/ج1/ص116].

*سَقّه/سانقه[=sāqā~sanqā]=[=هزارگي]=هر چيزي كه از همنوع خود بزرگتر باشد مثلا به بُجول گاو كه از بُجول گوسفند بزرگتر است سقه يا سانقه گويند.
ساققا/سققه[=تركي]=قابِ بزرگ و هرچيزي كه از ديگر انواع خود بزرگتر باشد.

*سُوبَي[=sübāi]=[=هزارگي]=بز و گوسفندي كه تازه جوان شده و نزديك حمل آن رسيده باشد.
سوباي[=تركي- مغولي]=عزب و بي همسر(منبع: خودآموز توركي و فارسي و همان و مقايسة اللغتين / دكتر جواد هيئت).

*سوچي[=süçi]=[=هزارگي]=آلتي است كه با آن مايعات از جمله شير را صاف كنند.
سوچي[=تركي]=سو+چي=ساقي، صافي.

*سوچَه[=süçā]=[=هزارگي]=پاك و تميز.
سوچه[=مغولي]=پاك و تميز.

*سونَه[=sünā]=[=هزارگي]=حشرۀ خونخواري است از نوع خرمَگس.
سونه[=تركي]=حشره‌ايست بالدار(منبع: محاكمة اللغتين/امير عليشير نوائي).

*سيك[=sik]=[=هزارگي]=آلتِ نرينگي گاو و بُز و قوچ.
سيك[=تركي]=آلتِ تناسلي، قضيب(منبع: خودآموز توركي و فارسي).

*شپلاق[=şāpālaq]=[=هزارگي]=سيلي.
شاپلاق/سپلاق[=تركي]=سيلي(منبع: همان).

*شيرغَه[=şirğā]=[=هزارگي]=زرد متمايل به سفيد.
شيرغه[=مغولي]=زرد متمايل به سفيد.

*شيشَك[=şişāk]=[=هزارگي]=گوسفندِ دو ساله.
شيشَك[=تركي]=گوسفندِ پرواري.

*طُغري/طوغري[=toğri]=[=هزارگي]=خط و راهِ مستقيم
طُغري/طوغري/دوغري[=تركي]=خط و راهِ مستقيم

*طولو/طولون[=tolo]=[=هزارگي]=نام قومي از مردم هزاره/دايميرداد(=ولايت ميدان-وردك).
طولون/تولون[=تركي]=پُر و مملو ، ماهِ شب چهارده، بي بال و پر و بي‌همه چيز و نام سلسله‌اي از تركان.

*قَبَلكردن[=qābāl]=[=هزارگي]=محاصره كردن.
قبل[=تركي- مغولي]=محاصره(منبع: توزك جهانگيري ص342).

*قبَرغَه[=qābārğā]=[=هزارگي]=استخوانِ دنده(=ضرب‌المثل: زن، قَبَرغِه كَجَه!).
قابرقا/قابرغا/قابورغا[=تركي]=استخوانِ دنده(منبع: خودآموز توركي و فارسي).

*قبقو/قبقان[=qābqo]=[=هزارگي]=تله ، دام.
قبقان[=تركي]=تله، دام.

*قَتقَتَك[=qātqātāk]=[=هزارگي]=آن قسمت از شكمبه(=نشخواركنندگان) كه در فارسي "هزارخانه" و "هزارلا" گويند
قاتقاتي[=تركي]=هزارخانه شكمبه.

*قُرمه[=qormā]=[=هزارگي]=گوشتِ سرخ شده.
قُرمه[=تركي]=گوشتِ سرخ شده(منبع: عميد).

*قِسماغ[=qesmağ]=[=هزارگي]=پردۀ نازكي روي مايعات.
قسماغ[=تركي]=پردۀ نازكي كه روي مايعات بوجود آيد.

*قَسبَغَه[=qāsbāğā]=[=هزارگي]=لاك پُشت(=سنگ‌پشت).
توسباقا/توسبغه[=تركي]=لاك پُشت(منبع: خودآموز توركي و فارسي).

*قشو[=qāşo]=[=هزارگي]=آلتي كه با آن پشت اسب و اُلاغ را بخارانند و تيمار كنند.
قشو/قاسو[=تركي]=آلتِ فلزي دندانه دار كه با آن پشتِ چهارپايان را تيمار كنند( منبع: مقايسة اللغتين/ دكتر جواد هيئت).

*قَلغُو/قلغان[=qālğo]=[=هزارگي]=برگِ چتر مانندِ ريواس(=ضرب‌المثل: اختيار قَلغُو به دستِ بادَهَ).
قالخان/قالغان/قلغان[=تركي- مغولي]=سپر(منبع: خودآموز توركي و فارسي / محاكمة اللغتين / امير عليشير نوائي).
[=در بعضي لهجه هاي تركي نيز قالقان/قالخان/قالكان/كالكان به‌معناي سپر آمده است از جمله تركمني: قالكان، آناطولي: كالكان/ ata yurt/ منبع: فرهنگ نامهاي تركي/فرهاد جوادي/ عبدالله اوغلو/ ص511 و 261].

*قورَه[=qurā]=[=هزارگي]=نام منطقه‌اي در بهسود.
قورا/قورو/قوري[=تركي]=خشك(منبع: خودآموز توركي و فارسي / مكالمات روزمره تركي استانبولي).

*قوش/بايقوش[=qüş]=[=هزارگي]=نام پرنده.
قوش[=تركي]=پرنده

*قوي[=qüy]=[=هزارگي]=غلاف، نيام.
قوئي/قين[=تركي]=چاه، غلاف و نيام(منبع: خودآموز توركي و فارسي).

*قُوي[=qoy]=[=هزارگي]=منع، نهي، "جنگ‌قوي" يعني "جنگ‌ممنوع"(=جنگ‌بَس).
قوي[=تركي]=منع كردن، نهي كردن( منبع: همان).

*قَيزَه[=qāyzā]=[=هزارگي]=لِگام اسب(=ضرب‌المثل: از دُم‌شي قَيزَه موكونه!).
قيزه[=تركي]=لگام اسب(منبع: افغان قاموس).

*قيسي‌كردن[=qisi]=[=هزارگي]=تراشيدنِ تهِ ديگ.
قاسيماق[=تركي]=تراشيدن با قاشق(منبع: مقايسة اللغتين/ دكتر جواد هيئت).

*قيغاج[=qiğaj]=[=هزارگي]=كج و مُورب.
قيغاج[=تركي]=كج و مُورب(منبع: همان و فرهنگ عميد).

*كاكوتي[=kaküti]=[=هزارگي]=گياهي است كوهي و معطر.
كاكوتي[=تركي]=گياه كاكوتي كه اصل آن كليك‌اوتي بوده مركب از كليك+اوتي، اوت در تركي علف را گويند(منبع: مقايسة اللغتين/ دكتر جواد هيئت).

*كرپي[=korpi]=[=هزارگي]=هيزمي(=بوته‌اي)است خاردار شبيه خارپشت.
كرپي[=تركي]=خارپشت(منبع: همان و مكالمات روزمره تركي استانبولي).

*كوتل/كتل[=kotāl]=[=هزارگي]=گردنه.
كوتل/كتل[=تركي- مغولي]=گردنه(منبع: مقايسة اللغتين/ دكتر جواد هيئت).

*كورپَه[=korpā]=[=هزارگي]=يونجه و شبدر تازه رسته.
كورپه[=تركي]=نوزاد(منبع: خودآموز توركي و فارسي).

*كوكنَه[=kowkānā]=[=هزارگي]=افسار چارپايان.
كوكانَه[=تركي]=زنجير، قيد و بند افسار.

*كُوي[=küy]=[=هزارگي]=كسي را با فرياد صدا زدن.
كوي[=تركي]=هوار ، فرياد(منبع: همان).

*كويَك[=küyāk]=[=هزارگي]=بَرّه يكساله.
كويك[=نركي]=آهو.

ادامه در پُستِ بعدي...
+ نوشته شده توسط ata yurt در سه شنبه هفتم آذر 1385 و ساعت 10:13 |
فهرست تطبیقی واژگان ترکی با هزارگی(=قسمت هجدهم)
قسمتِ هجدهم...

*كيواني[=kiwani]=[=هزارگي]=زوجه، همسر.
كيواني[=تركي]=پيره‌زن، همسر، همسرمُسن.

*كُمَك[=komāk]=[=هزارگي]=نصرت و ياري.
كمك[=تركي]=مدد و ياري(منبع: افغان قاموس و فرهنگ عميد).

*گَل‌گَل[=gāl-gāl]=[=هزارگي]=اين كلمه در روستاها فقط در مورد جداكردن گوسفندان از هم استعمال مي‌شود و با گفتن گَل‌گَل، هر كس گوسفندان خود را به طرفِ خانه دعوت مي‌كند.
گَل[=تركي]=بمعنايِ بيا.

*لالا[=lala]=[=هزارگي]=برادر، برادر بزرگتر.
لالا/لَلِه[=تركي]=سرپرست و مربي كودك، برادر بزرگ.

*نوختَه[=noxtā]=[=هزارگي]=افسار.
نوخته لاماق[=تركي]=افسار زدن(منبع: خودآموز توركي و فارسي و مقايسة اللغتين/ دكتر جواد هيئت).

*نوكر[=nokār]=[=هزارگي]=خدمتكار
نوكر/نوكار[=مغولي]=خدمتكار ، عسكري كه به "خان" خدمت كند(منبع: مقايسة اللغتين/ دكتر جواد هيئت/ تاريخ فتوحات مغول).

*نيمو/نَيمان[=nāymo]=[=هزارگي]=نام قومي از هزاره.
نايمان/نَيمَن[=تركي]=نام قومي از تركان(منبع: تاريخ فتوحات مغول).

*يرغَه/ايرغَه[=yerğā]=[=هزارگي]=اسبِ راهوار (=ضرب‌المثل: خر خالي، يِرغَه مورَه!).
يرغه[=تركي]=اسبِ رهوار(منبع: افغان قاموس و مقايسة اللغتين/ دكتر جواد هيئت).
َ
*يزنه[=yeznā]=[=هزارگي]=شوهرخواهر.
يزنه/يازنه[=تركي]=شوهرخواهر(منبع: مقايسة اللغتين).

*ينگه[=yengā]=[=هزارگي]=زن برادر ، زن عمو.
ينگه[=تركي]=زنِ برادر ، زنِ عمو(منبع: مقايسة اللغتين/ دكتر جواد هيئت/ مكالمات روزمره تركي استانبولي).


منابع: ata yurt

امثال و حِكَم مردم هزاره/محمدجواد خاوري/ناشر: انتشارات عرفان/چاپ اول 1381 تهران
پژوهشي در تاريخ هزاره ها/حسين علي يزداني/ج1/ ناشر: مؤلف /چاپ اول1368 مشهد
پژوهشي در تاريخ هزاره ها/حسين علي يزداني/ج2/ ناشر: مؤلف/ چاپ اول1373قم
جامع التواريخ / رشيدالدين فضل الله همداني /4ج / تصحيح و تحشيه محمد روشن/مصطفي موسوي/ نشر
البرز/چاپ اول 1373تهران
خودآموز مكالمات روزمره تركي آذربايجاني/دكتر حسين فيض اللهي وحيد/انتشارات تلاش/چاپ اول 1375تبريز
سرزمين و رجال هزاره جات/حسين نائل/مركز فرهنگي نويسندگان افغانستان/چاپ اول 1379قم
سيري در هزاره جات/انجينر عليداد لعلي/ناشر: احساني/ چاپ اول 1372قم
فرهنگ عاميانه طوائف هزاره/حسين علي يزداني/ناشر: مؤلف /چاپ اول 1371مشهد
فرهنگ(قاموس) تركي به فارسي سنگلاخ/مهديخان استرآبادي/نشرمركز/چاپ اول1374
فرهنگ نامهاي تركي/ج1/فرهاد جوادي، عبدالله اوغلو/نشر اختر/چاپ اول/1380تبريز


منابع: استادحسين علي يزداني

تاريخ اجتماعي دوره مغول به كوشش جهانبگلو چاپ اصفهان
تاريخ الترك في آسيا الوسطي(عربي) بارتولد
تاريخ سري مغولان، ترجمه شيرين بياني
تاريخ فتوحات مغول، ترجمه ابوالقاسم حالت
چنگيزخان، نوشته ولاديمير تِسُف، ترجمه شيرين بياني
خودآموز تركي و فارسي، تأليف ع تبريزي چاپ تهران
دستور زبان آذري، عبدالعلي كارنگ
ديوان لغات الترك، محمود كاشغري
فرهنگ اصطلاحات ديواني دوران مغول، شمس شريك امين
فرهنگ عميد، حسن عميد
گزيده مقالات تحقيقي، نوشته: و. بارتولد، ترجمه كشاورز
لغات جغتائي و تركي عثماني
لغت نامه دهخدا
مقايسة اللغتين، دكتر جواد هيئت، تهران 1362
محاكمة اللغتين، اميرعليشير نوايي
مكالمات روزمره تركي استانبولي، كنجعلي تبريزي
نظام اجتماعي مغولان، ولاديمير تسف، ترجمه شيرين بياني
واژه نامه احسن التواريخ، دكتر عبدالحسين نوايي

-------------------------------------------------------------------------------------------------------
*مختصراً در اين زمينه شاهد مثالي خدمتتان مي‌آورم كه نشان بدهم، وجود واژگان و ابزار دستوري فارسي تنها در گويش يا زبان هزارگي نيست كه مشاهده مي‌شود، ملل ديگري از جمله طوائفي در ايران وجود دارند كه تركي و فارسي را بصورت مخلوط به كار مي‌برند. از جملهء اينها در ولايتِ "كرمانِ ايران" يك طائفه كوچي ترك وجود دارد به نام "بُچاقچي" كه در قرون گذشته، بنا به دلايل نظامي يا سياسي توسط "نادرشاه افشار"، از "قره‌داغ آذربايجان" ايران كه مردمش تركي غليظ هم صحبت مي‌كنند، به كرمان كوچ داده شدند. در مورد زبان اين طائفه احمدعلي خانِ وزيري كرماني، مؤلف "جغرافياي كرمان" چنين مي‌نويسد: بُچاقچي ترك‌زبانند،اما تركي‌ كه بيشتر آن پارسي است، مثلا: دو من‌نيم، داشي‌كتر كه استرم پنج من بغدا بكشم(منبع: ايرج افشار، ايل‌ها، چادرنشينان و طوائف عشايري ايران، ج2، ص696-702) تغيير اين زبان و لهجه آنهم با اين شدت، تنها در طول حدود 270 سال صورت گرفته است!؛ حال براحتي مي‌توان پذيرفت و هضم كرد كه قوم هزاره يا بخش بزرگي از آن كه از تركان يوده اند، پس از سالهاي بسيار طولاني‌تر از ايام ذكر شده براي قوم قبل الذكر، چطور گويش و زبان‌شان، بصورت و شكل و شمايل زبان كامل تركي تا هنوز باقي نمانده است.

**چند سال پيش از طريق راديو آزادي از زبان يكي از نزديكان باباي ملت؟(=احتمالا سردار عبدالولي) شنيدم كه ادعا مي كرد، در زمان ظاهرشاه، وحدت ملي و حضور اقوام گوناگون در حاكميت لحاظ شده بود. وي از جمله بطور مشخص در مورد هزاره‌ها، از فردي كه تخلص "كوهگداي" داشت، نام برد كه در دربار كدام سِمَتي را (=كه الان حضور ذهن ندارم) بعهده داشته است.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
(1) لهجه دايزنگي، لهجه اي هزارگي است كه در ولسواليهاي لعل و سرجنگل، يكه اولنگ، ورس، پنجاب(=از توابع ولايات مركزي غور و باميان) و به عبارت ديگر مناطق محل سكونت طائفه داي زنگي مروج است.
(2) لهجه بيسودي، در بين هزاره‌هاي ساكن در ولسواليهاي دوگانه بيسود، در ولايت ميدان- وَردَك، در مركز افغانستان مُروج است
(3) ولسوالي در افغانستان، يك واحد اداري معادل شهرستان/فرمانداري، در ايران است.
(4) داي كُندي ولايتي جديد التأسيس[=جداشده از آرزگان] و هزاره نشين است در مركز افغانستان (هزارستان).
(5) لهجه تركمني در بين هزاره‌هاي تركمن كه در ولسوالي "درۀ تركمن" از توابع ولايت پروان ساكن هستند مُروج است.

براي شناخت و تشخيص جامع و كامل لغات تركي و مغولي دخيل در گويش هزارگي به منابع و تحقيقات گسترده و ميداني از سوي محققان متخصص و صاحب فن اين حوضه- متخصصان زبان و لهجه‌هاي تركي- نياز است.


+ نوشته شده توسط ata yurt در سه شنبه هفتم آذر 1385 و ساعت 10:6 | آرشیو نظرات

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

خیلی کص و شعر های زیادی نوشته ای دراینجا. نه ترکم نه تاجیک نه افغان نه دیو، نشان دارم از سام و گودرز و گیو. اولا بیشتر از چیزی که شما فکر میکنید در گویش هزارگی که ناب ترین گویش زبان پارسی است بیشتر واژگان اوستایی استفاده شده است و در ضمن چند تا لغت ترکی که در لهجه ی هزاره ها وجود دارد یا قرض گرفته شده یا اینکه از زبان پارسی به ترکی رسوخ کرده و برعکس ادعای شما می باشد. لهجه ی هزارگی تنها گویشی است که بیشترین شباهت را به زبان پارسی قدیم و اوستایی است و این دلیل بر ناب بودن این گویش در بین تمام گویش های زبان پارسی است. اما قرض واژگان در بین تمامی زبانهای دنیا مروج بوده و است و این دلالت بر ترک بودن یک قوم عظیم که آفریدکار زبان پارسی و فرهنگ پارسی و دین پارسی است نمی باشد. همانگونه که در گویش تهرانی ایران امروز شمار زیادی واژگان عربی و یافت میشود پس ایرانی های امروزی همه شان عرب استند؟ نه جناب عالی یا شما بیسواد استید یا نوشته تان بوی تعفن نژادپرستی میدهد و جنبه سیاسی دارد

10:54 AM  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home