Thursday, October 11, 2007




بیات


قبیلة ترک از قبایل بیست و دوگانة اغز (غز * ) پراکنده در ایران افغانستان ترکمنستان ازبکستان جمهوری آزربايجان ارمنستان ترکیه سوریه و عراق . واژة بیات که به صورت «بایات » هم ضبط شده به معنای بادولت و پرنعمت است . اصل این قبیله در نسبنامه های افسانه ای ترکان به «بای آت » پسر دوم گون خان پسر اغوزخان می رسد (رشیدالدین فضل الله ج 1 ص 39 حمدالله مستوفی 1362 ش الف ص 566 تاریخ قزلباشان ص 24 قائم مقام ص 403). قبیلة بیات همچون سایر قبایل بزرگ ترک علامتی مخصوص داشته که شکل آن در منابع متفاوت است (کاشغری ص 172 رشیدالدین فضل الله ج 1 ص 40 اوزون چارشیلی ج 1 ص 113). بیاتها طبق بعضی اخبار از روزگاران قدیم و پیش از مهاجرتهای گستردة خود به غرب آسیا در اطراف رودخانة قراموران یا بنابر ضبط حمدالله مستوفی (1362 ش ب ص 218) قارامران واقع در شمال چین می زیسته اند (قائم مقام همانجا). از اشارات جامع التواریخ برمی آید که گروههایی از این قبیله مشهور به «بایاوت » دهها سال پیش از آغاز سلطنت چنگیزخان در زمرة طوایف مغول درآمده بودند. اینان در تقسیم بندی قومی مغولان از جملة طوایف درلگین بودند که معرف مغولان عام و بی اصل و نسب است . دو شعبة معروف این طایفه «جدی بایاوت » و «کهرون بایاوت » بودند. اولی نام خود را از رودخانة جدی مغولستان اخذ کرده و دومی به دلیل زندگی در صحرا به این عنوان موسوم شده بود. اینان در لشکرکشیهای چنگیزخان و هولاکوخان به ایران شرکت داشتند (رشیدالدین فضل الله ج 1 ص 111ـ112 136ـ 138).

در قرون ششم و هفتم یک طایفة بزرگ ترک به نام «بیاووت » در صحرای خوارزم می زیستند که ظاهرا از طوایف یمک یا کیمک بودند (نسوی ص 38 329). به سبب انتساب ترکان خاتون مادر سلطان محمد خوارزمشاه و انتساب مادر ازلغ (اوزلاغ )شاه ولیعهد سلطان محمد به طایفة بیات امرای این طایفه در دربار خوارزمشاه صاحب نفوذ و قدرت شدند چنانکه قتلغ خان ] بیاووتی [ در رقابتی که بر سر جانشینی سلطان محمد خوارزمشاه پیش آمده بود به جانبداری ازلغ شاه قصد جان سلطان جلال الدین خوارزمشاه را کرد (همان ص 85 ابن خلدون ج 4 ص 754 اقبال آشتیانی ص 44). با این حال نمی توان قاطعانه بیات را با بیاووت و بایاوت یکی دانست . مجتبی مینوی در تعلیقات خود بر سیرت جلال الدین مینکبرنی (ص 329ـ330) تنها به طرح این سؤال قناعت کرده که آیا ارتباطی بین بیات و بیاووت هست یا نه . بعضی از پژوهشگران در سالهای اخیر تصریح کرده اند که «بایاوت »ها نه از قبایل مغول که همان بیاتهای ترک اند (قفس اوغلی ص 165 پانویس 21).

تاریخ ورود قبیلة بیات به فلات ایران چندان روشن نیست اما از برخی منابع تاریخی برمی آید که این مردم ظاهرا در اوایل قرن پنجم و مقارن حملات غزان و سلجوقیان در فلات ایران پراکنده شده و در مسیر کوچ نظامی خود تا صحاری شام و سواحل مدیترانه پیش رفته اند. در این پیشرویهای پرماجرا گروههایی از این قبیله بتدریج در بعضی نواحی خراسان بزرگ عراق عجم کردستان و لرستان استقرار یافتند. چنانکه خبر انتصاب امیرسنقر بیاتی (مقتول 511) به نیابت حکومت بصره از جانب امیر آق سنقر بخاری اقطاع دار این ولایت از سابقة دراز حضور بیاتها در ایران و عراق عرب حکایت می کند (ابن خلدون ج 4 ص 93). استقرار قبیلة بیات در بعضی نواحی غربی ایران پس از چندی به تشکیل دولت محلی کوچکی در اراضی میان لرستان کوچک و عراق عرب انجامید اما خصومت حاکمان بیات و اتابکان لر سرانجام به انقراض حکومت بیات منجر شد و اتابک شجاع الدین خورشید شاه حاکم لرستان که از دست اندازیهای مکرر ترکان بیات به متصرفات خویش خشمگین بود بر سر آنان تاخت . در نتیجه آخرین حاکم بیات هزیمت یافت و قلمرو او که به ولایت بیات مشهور بود به تصرف سپاه خورشیدشاه درآمد (حمدالله مستوفی 1362ش الف ص 553 معین الدین نطنزی ص 54 ـ 55 بدلیسی ص 60). نام ولایت بیات در قرون بعد نیز در منابع دیده می شود. عطاملک جوینی در نیمة دوم قرن هفتم در گزارش کوتاهی راجع به اشتغالات دیوانی خود در تاریخ جهانگشای از برانداختن باجهای قدیم بلاد تستر و بیات سخن گفته است (ج 1 ص 25). نام ولایت بیات در اواخر قرن هشتم در ردیف نامهای ولایات معتبری چون بغداد عراق عرب خوزستان و لرستان قرار گرفت (شمس منشی ج 2 ص 170ـ171). در قرون بعد نام این ولایت بر حوزة محدودی اطلاق می شد که مشهورترین ناحیة آن قلعة بیات بر سر راه دزفول و عراق عرب بود (نویدی ص 101). نادرشاه هنگامی که از عراق عرب به سوی خوزستان می رفت تا شورش محمدخان بلوچ را سرکوب کند بر سر راه خود در این قلعه توقف کرد (استرآبادی ص 223). ویرانة این قلعه امروزه در کشور عراق برجاست (لسترنج ص 69ـ70).

مشیرالدوله تبریزی (متوفی 1279) در شرح مأموریتش برای تشخیص و تعیین مرزهای ایران و عثمانی «قریة بیات » را از توابع پشتکوه لرستان دانسته و از پراکندگی بیاتها در توابع شوشتر و دزفول خبر داده است (ص 102).

میدان فعالیت سیاسی طوایف بیات در تاریخ ایران محدود به پشتکوه لرستان نبود گروههایی از اینان در جنگهای شیخ ابواسحاق اینجو (متوفی 758) و امیر مبارزالدین محمد مظفری (ح 700ـ 765) شرکت داشتند (وزیری کرمانی ص 384ـ385). در حکومت زندیه نیز بیاتها صاحب نفوذ بودند و مهر علی خان بیات اسلاملو از جمله بزرگان شیراز در زمان کریم خان زند و علی مرادخان زند بود (غفاری کاشانی ص 165 188 191 476). بیاتهای شیراز که تا اوایل قرن چهاردهم در یکی از گذرهای محلة اسحاق بیگ به خریدوفروش اسب اشتغال داشتند احتمالا بازماندگان طوایف چادرنشین بیات فارس بودند که بتدریج از شیوة زندگی پدران خود دست کشیده و یکجانشین شده بودند (فسائی ج 2 ص 919).

جمعی از بیاتها که در پایان مهاجرت طولانی خود به آناطولی و شام رسیده بودند در اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم به قره عثمان فرمانروای آق قوینلوها پیوستند و ظاهرا در جنگ وی با امیر چکم والی شام شرکت کردند (طهرانی ص 60 64 65 روملو ج 11 ص 27ـ30). پس از انقراض سلسلة آق قوینلو بسیاری از طوایف تشکیل دهندة آن اتحادیه از جمله طایفة بیات به دولت صفوی پیوستند ( تاریخ قزلباشان ص 8 21ـ29 هینتس ص 96). احتمالا بسیاری از طوایف خاک آناطولی را ترک گفته و به ایران آمده اند اما آثار آنان هنوز در بعضی روستاهای آناطولی و شام برقرار است ( ایرانیکا ذیل ماده ). این گروه از طوایف بیات را بعدها قره بیات نامیدند تا از بیاتهایی که از قبل در ایران می زیستند متمایز شوند. بر همین اساس طوایف بیات ایران را آق بیات یا بیات مطلق می خواندند (قائم مقام ص 403ـ404). ظاهرا تیرة شام بیاتی از تیره های تشکیل دهندة ایل قاجار (خورموجی ص 3) و از بیاتهای شام یا قره بیاتها بوده که پس از استقرار در آزربايجان به طوایف قاجار پیوسته است . بزرگان این طایفه از جمله امرای دربار فتحعلی شاه به شمار می آمدند (قائم مقام همانجا).

پیش از تشکیل دولت صفویه چندین طایفة چادرنشین ترک و مغول در دشتهای قزوین و ری و شهریار به سر می بردند (فریومدی ص 344 اولیاءالله ص 192ـ194 مرعشی ص 44). هر چند نام طوایف بیات در منابع اخیر نیامده است اما به نظر می رسد که این طوایف پیش از دولت صفوی در قسمتهایی از لرستان و عراق عجم سکونت داشته اند. این احتمال از آنجا تقویت می شود که شاه اسماعیل اول (حک : 905ـ930) در همان سالهای نخست سلطنت خود پس از آنکه آزربايجان و شیروان را از تصرف دولت عثمانی خارج کرد و آن نواحی را تحت حکومت خود درآورد جمعی از این طوایف را از عراق ] عجم [ به شابران و دربند تبعید کرد (باکیخانوف ص 93). بعدها بزرگان این طوایف با دربار روسیه پیوند یافتند و در جلب حمایت روسها کوشیدند (همان ص 165).

رؤسای طوایف بیات عراق عجم که ظاهرا بزرگترین گروه از طوایف بیات مطلق یا آق بیات به شمار می آمدند در سالهای سلطنت شاه طهماسب اول (930ـ984) از جمله بزرگان دولت صفوی محسوب می شدند. سلیمان بیگ و برادرش حسن بیگ یوزباشی قورچیان بیات پیش از اینکه به سبب رفاقت با اسماعیل میرزا پسر شاه طهماسب اول مغضوب شوند از امرای بزرگ و مقرب شاه صفوی بودند (نویدی ص 111 تاریخ قزلباشان ص 24). حتی صدماتی که شاه صفوی بر این طوایف وارد آورد مانع از اطاعت و خدمتگزاری آنان نشد. هنگامی که القاص میرزا برادر شورشی شاه طهماسب با حمایت سلیمان قانونی پادشاه عثمانی از عراق عرب تا قم پیش آمد جمعی از طوایف بیات عراق عجم که در حدود قم می زیستند به مقابله با القاص میرزا شتافتند. جنگجویان این طایفه در جنگ مغلوب و به دستور القاص میرزا کلیة اسرای طایفة بیات اعدام شدند ( عالم آرای شاه طهماسب ص 109). طوایف بیات عراق عجم همچنین مدتی در ملازمت و خدمتگزاری سلطان مصطفی میرزا پسر شاه طهماسب بودند. سلطان مصطفی میرزا که از دوستداران سلطنت برادر خود سلطان حیدر میرزا بود پس از قتل برادر به دست هواداران اسماعیل میرزا برادر دیگر خود به امیدنجات به میان طایفة بیات گریخت . حاجی اویس بیگ بیات حاکم طایفه که در ظاهر پذیرای شاهزادة متواری شده بود بازداشت محترمانة او را به قزوین اطلاع داد و پس از ورود شاه اسماعیل دوم (حک : 984ـ 985) به قزوین او را به حضور شاه رسانید (اسکندرمنشی ص 143 منجم یزدی ص 29ـ30 حسینی استرآبادی ص 55). در اوایل سلطنت شاه عباس اول (995ـ 1037) که حکومت قلمرو علیشکر ـ همدان ـ به محمد باقر میرزا پسر خردسال شاه عباس تفویض شد اغورلو سلطان بیات حاکم طایفه بیات و نواحی کزاز و کرهرود به نیابت از او به حکومت همدان رفت . اما شاهوردی خان لر حاکم لرستان کوچک که از مدتها قبل قصد تصرف بعضی مناطق تابعة همدان را داشت قلت یاران اغورلوسلطان را مغتنم شمرد و به بروجرد مقر او حمله برد. در این جنگ اغورلو سلطان کشته شد و لشکریان بیات متفرق شدند. تا اینکه شاه عباس خود به جنگ شاهوردی خان رفت و پس از شکست دادن او متوجه ایل بیات شد و کلیة مناصب موروثی اغورلو سلطان را به برادر او شاهقلی سلطان بیات تفویض کرد. وی که از تأخیر ایل بیات در امداد به اغورلو سلطان خشمگین بود به خواهش شاهقلی سلطان از مجازات ایل بیات درگذشت و پس از دریافت سه هزار تومان پول و سه هزار کره اسب بیاتی نژاد که همواره مورد توجه قزلباشان بود به قزوین بازگشت (اسکندرمنشی ص 352ـ353 بدلیسی ص 81ـ82 تاریخ قزلباشان همانجا).

گروهی از طوایف بیات دو قرن بعد به آقامحمدخان قاجار (حک : 1210ـ1211) پیوستند و سرانشان در زمرة بزرگان دربار قاجار درآمدند (سپهر ص 26 وکیلی طباطبائی تبریزی ص 373). یکی از مشهورترین بزرگان این طایفه که در عهد ناصرالدین شاه (1264ـ1313) می زیست علینقی خان بیات ملقب به نظام لشکر و صمصام الملک است که از مالکان بزرگ ایران و سرکردة یکی از افواج نظامی آن روزگار بود. فرزندانش به نامهای ذوالفقارخان (صمصام الملک ) و عباسقلی خان (سهم الملک ) همانند پدرشان از بزرگان آن سامان به شمار می آمدند (اعتمادالسلطنه 1367 ش ج 2 ص 1615 وکیلی طباطبائی تبریزی ص 388 453). مرتضی قلی خان بیات * ملقب به سهام السلطان که بارها به وکالت مجلس شورای ملی و یکی دو بار به وزارت و صدارت رسید پسر عباسقلی خان است (بامداد ج 4 ص 69). امروزه تمامی طوایف بیات عراق عجم در محال کزاز و کرهرود و بعضی دیگر از روستاهای اراک سکونت دارند و به زراعت و دامداری روزگار می گذرانند (وکیلی طباطبائی تبریزی ص 388). گروهی دیگر از طوایف بیات که در ماکو به سر می برند از اواخر سلطنت شاه عباس اول در این سامان استقرار یافته اند (اسکندرمنشی ص 793 فرامین فارسی ماتناداران ج 2 ص 507) و یا اینکه در اوایل سلطنت شاه عباس دوم (1052ـ1077) از ایروان به ماکو آمده اند. ریاست این مردم با مصطفی بیگ بیات جد حکام موروثی ماکو بود (نصرت ماکوئی ص 3ـ48). فرزندزادگان مصطفی بیگ در سلطنت قاجاریه و بویژه در صدارت حاج میرزا آقاسی (متوفی 1265) که خود از اعضای طایفة بیات ایروان بود حکومت چندین ناحیه از ایران را در دست گرفتند ( رجوع کنید به همان ص 16ـ 18). شاه عباس دوم در اواخر سلطنت گروههایی از طوایف ترک بیات منطقة قره باغ را به همراه طوایف دیگر به گرجستان انتقال داد. اینان اغلب در اطراف قلعه های اسلام آباد و شاه آباد و نصرت آباد که خود بنا کرده بودند اسکان یافتند. خصومت مذهبی و ستیزه جویی ترکان مهاجر سرانجام سبب جنگ میان آنان و گرجیان شد که در پی آن جمع کثیری از مهاجران ترک به قتل رسیدند (وحید قزوینی ص 288ـ289).

گروهی دیگر از طوایف بیات در کردستان عراق عرب سکونت داشتند که شاه طهماسب دوم (حک : 1135ـ 1145) بسیاری از آنان را به حوالی تهران و ساوجبلاغ کرج تبعید کرد (حکیم ص 757). در 1144 نیز نادرشاه که هنوز وکیل السلطنة شاه طهماسب دوم بود پس از اینکه کرکوک را به تصرف در آورد گروهی دیگر از این مردم را به خراسان تبعید کرد. اینان به روایتی به هرات رفتند و به روایت دیگر به طوایف بیات نیشابور پیوستند (استرآبادی ص 193 مروی ج 1 ص 254). طوایف بیات منطقة کرکوک در اوایل قرن حاضر مشتمل بر هفت طایفه بودند که در بیست و چند روستا نزدیک جبل حمرین و قره تپه به سر می بردند (ادموندز ص 303). نادرشاه همچنین در دورة سلطنت خود گروههایی از طوایف بیات و افشار و جوانشیر و شاهسون و بختیاری را به افغانستان تبعید کرد. اغلب اینان که در کابل اسکان یافتند با عنوان عمومی قزلباش نامیده می شدند. بزرگان این مردم تا سالهای سلطنت امیر عبدالرحمان خان عهده دار بعضی مناصب و مقامات مهم اداری و لشکری افغانستان بودند (فیض محمد ص 143ـ144). محلة قزلباش کابل یادگاری از همین مردم است .

گروه دیگر از طوایف بیات ایران که قدمت و سابقة حضور آنان در ایران به قبل از قرن دهم می رسد طوایف بیات نیشابورند که به قره بیات شهرت داشتند. وجه تسمیة قره بیاتها و تاریخ دقیق ورود آنها به خراسان روشن نیست . تشابه عنوان این طوایف با قره بیاتهای شامی این گمان را تقویت می کند که اینان احتمالا شعبه ای از قره بیاتهای شام بوده اند که پیش از قرن دهم به خراسان مهاجرت کرده اند. اما دلیل روشنی برصحت این مدعا در دست نیست تنها احتمال قابل اعتنا اخبار مهاجرت اجباری قره تاتارهای آناطولی است که در آغاز قرن نهم به دستور تیمور لنگ به سوی خراسان و ترکستان حرکت کرده بودند. گروههایی از این مردم هنگام مهاجرت از صفوف مهاجران گریختند و در گوشه و کنار مسیر مهاجرت پنهان شدند. اگر چه دربارة تاریخ ورود این طوایف به خراسان خبری در دست نیست اما از آنجا که اسکندر منشی این طوایف را در شمار طوایف جغتایی آورده است (ص 794) می توان گمان کرد که اینان نیز همانند گرایلیها و جلایرها و جمشیدیها پس از حملات مغولان به خراسان آمده باشند. شهرت و اعتبار این طایفه از سالهای آخر قرن دهم و مقارن اوایل سلطنت شاه عباس آغاز شد و تا اوایل قرن سیزدهم ادامه یافت . در سال 1000 قره بیاتها که از دو سه سال قبل پیشرویهای ازبکان را متوقف کرده و مانع سقوط تعدادی از شهرهای خراسان شده بودند سرانجام تسلیم قوای عبدالمؤمن خان ازبک شدند و بسیاری از بزرگانشان از جمله محمود سلطان پسر باباالیاس به قتل رسیدند اما سال بعد صفویان نواحی اشغالی خراسان را از دست ازبکان خارج ساختند. شاه عباس در ازای خدمات قره بیاتها املاک بزرگان بیات نیشابور را از جمیع مالیاتها معاف کرد و محمد سلطان پسر دیگر بابا الیاس را به حکومت اسفراین گماشت . حکومت اولاد باباالیاس به نیشابور هم کشیده شد و تا پایان سلطنت شاه عباس اول ادامه یافت (همان ص 333 337ـ339 794). طوایف بیات نیشابور در سالهای قدرت نمایی و سلطنت نادرشاه افشار (1148ـ1160) در اغلب جنگهای او شرکت داشتند و حکومت موروثی خوانین بیات بر نیشابور که تا اواسط سلطنت فتحعلی شاه (1212ـ 1250) ادامه یافت در همین سالها شکل گرفت (مروی ج 1 ص 81 109 ج 3 ص 961 1134). پس از قتل نادرشاه بعضی از رؤسای طوایف قره بیات نیشابور با استفاده از فرصت به دست آمده به قدرت نمایی پرداختند و به مقامات و مناصب عالی اداری و لشکری دست یافتند از جملة آنان صالح خان بیات بود که در 1160 از سوی عادلشاه افشار به حکومت فارس منصوب شده بود. وی تا 1168 که به دست شیخعلی خان زند کشته شد به همراه هاشم خان بیات سرکردة فوج بیات شیراز و حاکم فارس تا استقرار قطعی دولت کریم خان زند از جمله عوامل اصلی بحران و ناآرامی اوضاع و احوال فارس بود (مرعشی صفوی ص 121 کلانتر ص 48 فسائی ج 1 ص 583 ـ596). در سلطنت کوتاه مدت سید محمد صفوی متولی آستان قدس رضوی طایفة قره بیات نیشابور متحد او بود و صالح خان بیات با حفظ سمت عهده دار قورچی باشیگری و حاجی سیف الدین خان بیات نایب او بود (مرعشی صفوی ص 131). این طایفه در دفع حملات احمدخان ابدالی پادشاه افغانستان به نیشابور کوشید اما سرانجام در 1164 احمدخان بر نیشابور دست یافت و گروهی از طوایف بیات را به غزنه تبعید کرد (غبار ص 363). بازماندگان این مردم دست کم تا سالهای پایانی سدة سیزدهم در آن نواحی به سر می بردند (ریاضی ص 67 139). حکومت منطقة نیشابور در طول سلطنت شاهرخ افشار و آقامحمدخان و فتحعلی شاه قاجار در اختیار اولاد حسن خان بیات سردار معروف نادرشاه بود. عباسقلی خان بیات مختاری پسر حسن خان و جعفرخان پسر عباسقلی خان و علیقلی خان پسرجعفرخان تا اوایل سلطنت فتحعلی شاه به ترتیب حاکم نیشابور بودند. پس از شکست شورش علیقلی خان بیات و استقرار قدرت فتحعلی شاه در خراسان حکومت نیشابور از دست این خاندان خارج شد و پس از آن نفوذ و قدرت طایفة بیات نیشابور رو به کاستی نهاد و بتدریج از صحنة سیاسی و نظامی خراسان حذف شد. طوایف بیات نیشابور در قرنهای دوازدهم سیزدهم و چهاردهم بتدریج در روستاهای بلوک سرولایت و خرو اسکان یافتند و به زراعت و دامداری مشغول شدند (گلستانه ص 69 ـ71 75 طرب نایینی ص 107ـ 108 حکیم ص 757ـ 758 اعتمادالسلطنه 1362ـ1363 ش ج 3 ص 91 بامداد ج 1 ص 233ـ234 ج 5 ص 132ـ 135 ییت ص 343ـ344). یکی از آخرین قدرت نماییهای بزرگان بیات نیشابور شورش امام وردی خان بیات و پسرانش بود. وی که در آغاز سلطنت ناصرالدین شاه به حکومت نیشابور منصوب شده بود به حسن خان سالار بار پیوست و در جنگهای او با قوای دولتی شرکت جست . پس از پیروزیهای سلطان مراد میرزا حسام السلطنه بر قوای حسن خان سالار بار امام وردی خان از حسن خان جدا شد و شهر نیشابور را تسلیم حسام السلطنه کرد. وی در 1267 بر حاکم شهر یاغی شد و به اتفاق پسرانش در قلعه های حسین آباد و توزنده جان متحصن گردید اما شورش وی در هم شکست و قلاع حسین آباد و توزنده جان ویران شد (سپهر ج 3 ص 47 138).

تا همین اواخر چندین تیره و طایفه چادرنشین بیات در میان ایلات خمسه و قشقایی فارس و همچنین در میان ترکمنهای شمال ایران به سر می بردند (فیلد ص 256 264 کیهان ج 3 ص 80 376 پیمان ص 221 224 233 کتابچة نفوس استرآباد ص 238). غیر از این مردم هزاران خاندان شهری و روستایی دیگر در زنجان و تهران و کرج و شیراز و زرند و کرمان و مشهد و نیشابور و اراک و نهاوند و دیگر شهرهای ایران به سر می برند که با عنوان خانوادگی بیات شناخته می شوند.

منابع : ابن خلدون العبر: تاریخ ابن خلدون ترجمة عبدالمحمد آیتی تهران 1363ـ1370 ش سیسیل جان ادموندز کردها ترکها عربها ترجمة ابراهیم یونسی تهران 1367 ش محمدمهدی بن محمد نصیراسترآبادی جهانگشای نادری چاپ عبدالله انوار تهران 1341 ش اسکندرمنشی تاریخ عالم آرای عباسی چاپ اسماعیل برادران شاهرودی تهران 1364 ش محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه مرآة البلدان چاپ عبدالحسین نوائی و میرهاشم محدث تهران 1367 ش همو مطلع الشمس چاپ سنگی تهران 1301ـ1303 چاپ تیمور برهان لیمودهی چاپ افست تهران 1362 ـ1363 ش عباس اقبال آشتیانی تاریخ مغول : ازحملة چنگیز تا تشکیل دولت تیموری تهران 1364 ش اسماعیل حقی اوزون چارشیلی تاریخ عثمانی ترجمة ایرج نوبخت تهران 1368ـ1370 ش محمدبن حسن اولیاءالله تاریخ رویان چاپ منوچهر ستوده تهران 1348 ش عباسقلی آقا باکیخانوف گلستان ارم چاپ عبدالکریم علیزاده ... ] و دیگران [ باکو 1970 مهدی بامداد شرح حال رجال ایران در قرن 12 و 13 و 14 هجری تهران 1357 ش شرف الدین بن شمس الدین بدلیسی شرفنامه : تاریخ مفصل کردستان چاپ محمد عباسی چاپ افست تهران 1343 ش حبیب الله پیمان توصیف و تحلیلی از ساختمان اقتصادی اجتماعی و فرهنگی ایل قشقایی تهران 1347 ش تاریخ قزلباشان چاپ میرهاشم محدث تهران 1361 ش عطاملک بن محمد جوینی کتاب تاریخ جهانگشای چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی لیدن 1329ـ 1355/ 1911ـ1937 چاپ افست تهران ] بی تا. [ حسن بن مرتضی حسینی استرآبادی تاریخ سلطانی : از شیخ صفی تا شاه صفی چاپ احسان اشراقی تهران 1364 ش محمدتقی حکیم گنج دانش : جغرافیای تاریخی شهرهای ایران چاپ محمدعلی صوتی و جمشید کیانفر تهران 1366 ش حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی تاریخ گزیده چاپ عبدالحسین نوائی تهران 1362 ش الف همو کتاب نزهة القلوب چاپ گی لسترنج لیدن 1915 چاپ افست تهران 1362 ش ب محمدجعفربن محمدعلی خورموجی حقایق الاخبار ناصری چاپ حسین خدیوجم تهران 1363 ش رشیدالدین فضل الله جامع التواریخ چاپ بهمن کریمی تهران 1338 ش حسن روملو احسن التواریخ چاپ عبدالحسین نوائی ج 11 تهران 1349 ش ج 12 تهران 1357 ش محمدیوسف ریاضی عین الوقایع : تاریخ افغانستان در سالهای 1207ـ1324 ق چاپ محمدآصف فکرت هروی تهران 1369 ش محمدتقی سپهر ناسخ التواریخ چاپ جهانگیر قائم مقامی تهران 1337 ش محمدبن هندوشاه شمس منشی دستورالکاتب فی تعیین المراتب چاپ عبدالکریم علی اوغلی علیزاده مسکو 1964ـ1976 محمدجعفربن محمدحسین طرب نایینی جامع جعفری چاپ ایرج افشار تهران 1353 ش ابوبکر طهرانی کتاب دیاربکریه چاپ نجاتی لوغال و فاروق سومر تهران 1356 ش عالم آرای شاه طهماسب چاپ ایرج افشار تهران 1370 ش غلام محمدغبار افغانستان در مسیرتاریخ قم 1359 ش ابوالحسن غفاری کاشانی گلشن مراد چاپ غلامرضا طباطبایی مجد تهران 1369 ش فرامین فارسی ماتناداران ایروان 1956 غیاث الدین فریومدی ذیل مجمع الانساب شبانکاره ای چاپ میرهاشم محدث تهران 1363 ش حسن بن حسن فسائی فارسنامة ناصری چاپ منصور رستگار فسائی تهران 1367 ش فیض محمد نژادنامة افغان مقدمه تحشیه و تعلیقه از کاظم یزدانی چاپ عزیزالله رحیمی قم 1372 ش هنری فیلد مردم شناسی ایران ترجمة عبدالله فریار تهران 1343 ش ابوالقاسم بن عیسی قائم مقام منشات قائم مقام فراهانی چاپ بدرالدین یغمایی تهران 1366 ش ابراهیم قفس اوغلی تاریخ دولت خوارزمشاهیان ترجمة داود اصفهانیان تهران 1367 ش محمودبن حسین کاشغری نامها و صفتها و ضمیرها و پسوندهای دیوان لغات الترک ترجمه و تنظیم و ترتیب الفبائی محمد دبیرسیاقی تهران 1375 ش کتابچة نفوس استرآباد در سال 1296 هجری قمری در گرگان نامه به کوشش مسیح ذبیحی چاپ ایرج افشار تهران 1363 ش محمدبن ابوالقاسم کلانتر روزنامه میرزامحمد کلانتر فارس شامل وقایع قسمتهای جنوبی ایران از سال 1142ـ 1199 هجری قمری چاپ عباس اقبال آشتیانی تهران 1362 ش مسعود کیهان جغرافیای مفصل ایران تهران 1310ـ1311 ش ابوالحسن بن محمدامین گلستانه مجمل التواریخ چاپ مدرس رضوی تهران 1356 ش گی لسترنج جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی ترجمة محمود عرفان تهران 1364 ش ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی تاریخ طبرستان و رویان و مازندران چاپ محمدحسین تسبیحی تهران 1345 ش محمدخلیل بن داود مرعشی صفوی مجمع التواریخ چاپ عباس اقبال آشتیانی تهران 1362 ش محمدکاظم مروی عالم آرای نادری چاپ محمدامین ریاحی تهران 1364 ش جعفربن محمدتقی مشیرالدوله تبریزی رسالة تحقیقات سرحدیه چاپ محمد مشیری تهران 1348 ش معین الدین نطنزی منتخب التواریخ معینی چاپ ژان اوبن تهران 1336 ش جلال الدین محمد منجم یزدی تاریخ عباسی یا روزنامة ملا جلال چاپ سیف الله وحیدنیا تهران 1366 ش محمدبن احمد نسوی سیرت جلال الدین مینکبرنی چاپ مجتبی مینوی تهران 1365 ش محمدرحیم نصرت ماکوئی تاریخ انقلاب آزربايجان و خوانین ماکو قم 1373 زین العابدین عبدالمؤمن نویدی تکملة الاخبار : تاریخ صفویه از آغاز تا 978 هجری قمری چاپ عبدالحسین نوائی تهران 1369 ش محمدطاهربن حسین وحید قزوینی عباسنامه یا شرح زندگانی 22 سالة شاه عباس ثانی ( 1052ـ1073 ) چاپ ابراهیم دهگان اراک 1329 ش احمدعلی وزیری کرمانی تاریخ کرمان چاپ محمدابراهیم باستانی پاریزی تهران 1352 ش رضاوکیلی طباطبائی تبریزی تاریخ عراق ( اراک ) چاپ منوچهر ستوده در فرهنگ ایران زمین ج 14 (1345ـ1346 ش ) والتر هینتس تشکیل دولت ملی در ایران : حکومت آق قوینلو و ظهور دولت صفوی ترجمة کیکاووس جهانداری تهران 1361 ش چارلز ادوارد ییت خراسان و سیستان ترجمة قدرت الله روشنی زعفرانلو و مهرداد رهبری تهران 1365 ش Encyclopaedia Iranica، s.v. "Baya ¦t" (by G. Doerfer)

/ علی پورصفر قصابی نژاد/


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!




بوقا(بوغا/ بوکا/ بکا/ بقا/ بوقه )


واژة ترکی رایج در زبان مغولی به معنای گاو نر (اخته نشده ) که به صورت اسم خاص (مانند بوقا ] خان [ ) و یا در ترکیب اسامی خاص (مانند بوقا تیمور قرابوقا) به کار می رفته و از دیرباز وارد متون کهن فارسی نیز شده است (رشیدالدین فضل الله ج 3 واژه نامه ذیل «بوقا» قدری ذیل «بوغا» کاشغری ذیل «بقا» برای اطلاعات بیشتر واژه شناسی بوقا رجوع کنید به کلاوسون ص 312 ذیل «بوکا »). بوقا را نباید با واژة مغولی «بوغو » (گوزن ] نر قرمز [ کره اسب حیوان نر) اشتباه کرد (همانجا). در زبان مغولی به روحانیان دین شمن نیز بوغا (مترادف با «قام » در زبان ترکی ) به معنای جادوگر ـ پزشک ساحر ـ روحانی و کاهن می گفته اند (بیانی ج 1 ص 36ـ37 رشیدالدین فضل الله ج 3 واژه نامه ذیل «قام » «بوکو» «بوه » کاشغری ذیل «قام » ضمنا برای بغا به عنوان نام دارویی هندی که از زهرة گاو می گرفته اند رجوع کنید به کاشغری ذیل «بغا» قس ابوریحان بیرونی ص 171ـ172 «جاویزن » ] گاویژن [ معین ذیل «گاو دارو»).

گاو در افسانه ها و اسطوره های مذهبی و تاریخی تقدس ویژه ای داشته است (برای آفرینش گاو ] کیوثا [رجوع کنید به دمیری ج 1 ص 256 گاو یکتا آفریده رجوع کنید به بهار ج 1 ص 15 گاو برمایه رجوع کنید به رستگار فسائی ذیل «برمایه » گاو آپیس رجوع کنید به ویو ص 89ـ90). در تاریخ مغولان نیز گاو به نوعی مقدس بوده است در این مورد می توان به افسانه ای اشاره کرد که بر پایة آن «اشارتی از آسمان » در تأیید تموچین (بعدها چنگیزخان ) و تکذیب برادر خوانده اش جاموقه فرود آمد. در این افسانه چنین آمده است : ماده گاوی وحشی چادر جاموقه را از جا کند و خود او را شاخ زد و بر روی او نعره کشید و در پی آن نیز یک گاو نر وحشی تیرک زیرین چادر بزرگی را که در آنجا برپا شده بود از جا کند و پس از آن به آرامی درپی تموچین به راه افتاد ( تاریخ سری مغولان ص 52 همچنین برای افسانة اویغوری بوقاخان پسر تاتارخان که از درختی ] یا کوهی [ در قراقروم زاده شد رجوع کنید به ابوالغازی بهادرخان ص 11 رشیدالدین فضل الله ج 1 ص 128 جوینی ج 1 ص 40ـ41 قدری ج 1 ص XIII ).

بنابراین با توجه به تقدس افسانه ای قدرت و جنگجویی گاو نر (رجوع کنید به معین ذیل «گاو جنگی ») جایگاه بوغاها یا قام های شمنی تأیید شدن چنگیز از جانب آسمان توسط گاو و با در نظر گرفتن فراوانی کاربرد واژة بوقا در ترکیب نامهای بزرگان مغولی به نظر می رسد که افرادی از طبقات بالای جامعة مغول عنایت خاصی به گذاشتن این نام بر فرزندان خود داشته اند (قس دهخدا ذیل «اسب » که به منزلت اسب و کاربرد کلمة آن در نامهایی چون لهراسب و گرشاسب و... اشاره کرده است ). بدین منظور بوقا یا مستقلا به صورت اسم خاص گاهی به همراه صفتهایی چون «آق » (=سفید مانند آق بوقا) و «قرا» (=سیاه مانند قرابوقا) و یا به همراه اسامی خاص (مانند ایسن بوقا) به کار می رفته است (اقبال آشتیانی ص هیجده رشیدالدین فضل الله ج 3 واژه نامه ذیل «بوقا») همچنانکه ترکها نیز قهرمانان و سرداران نامی خود را به نام پرندگان تیزچنگ مانند طغرل (نوعی عقاب ) و سنقر (نوعی باز) و یا حیوانات پرقدرت و پرهیبت مانند ارسلان (شیر) و بوقا (گاونر) ملقب می کردند و برای برتر و بیشتر نشان دادن قدرت و مهابت آنان پیشوندهای وصفی از قبیل آق قرا قزل (سرخ ) و گوگ (کبود) را در مفاهیمی چون بزرگ عظیم قوی شکوهمند شریف و مقدس به آنها می افزودند (اقبال آشتیانی ص هیجده سی و نه ).

منابع : ابوالغازی بهـادرخان شجـرة ترک چاپ بارون دمـزون سن پطرزبورگ 1871 محمدبن احمد ابوریحان بیرونی کتاب الصیدنة فی الطب چاپ عباس زریاب تهران 1370 ش عباس اقبال آشتیانی تاریخ مغول : از حملة چنگیز تا تشکیل دولت تیموری تهران 1364 ش مهرداد بهار پژوهشی در اساطیر ایران ج 1 تهران 1362 ش شیرین بیانی دین و دولت در ایران عهد مغول تهران 1367ـ 1375 ش تاریخ سری مغول = یوان چائویی شه ] ترجمه از مغولی به فرانسوی توسط [ پل پلیو ترجمة ] فارسی از [ شیرین بیانی تهران 1350 ش عطاملک بن محمد جوینی کتاب تاریخ جهانگشای چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی لیدن 1911ـ1937 چاپ افست تهران ] بی تا. [ محمدبن موسی دمیری حیاة الحیوان الکبری قاهره 1390/1970 چاپ افست قم 1364 ش علی اکبر دهخدا لغت نامه زیر نظر محمد معین تهران 1325ـ1359ش منصور رستگار فسائی فرهنگ نامهای شاهنامه تهران 1369ـ1370 ش رشیدالدین فضل الله جامع التواریخ چاپ محمد روشن و مصطفی موسوی تهران 1373 ش حسین کاظم قدری تورک لغتی ج 1 استانبول 1927 محمودبن حسین کاشغری نامها و صفتها و ضمیرها و پسوندهای دیوان لغات الترک ترجمه و تنظیم و ترتیب الفبائی محمددبیرسیاقی تهران 1375 ش محمد معین فرهنگ فارسی تهران 1371 ش ژ. ویو اساطیر مصر ترجمة ابوالقاسم اسماعیل پور تهران 1375 ش

Sir Gerard Clauson، An etymological dictionary of pre- thirteeth-century Turkish ، Oxford 1972.

/ حجت فخری /


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!




بلوک باشی


رئیس بلوک (بلوک : دسته و نیز ناحیه ) صاحب منصب نظامی رئیس نهادهای اداری مختلف در عثمانی و کدخدای بلوک و متصدی چارپایان بلوک در ایران . وظایف بلوک باشی در ایران و عثمانی تفاوت داشته و منصب آن در عثمانی به مراتب مهمتر بوده است .

در تشکیلات نظامی قدیم عثمانی بلوک باشیها فرماندهان دسته های مختلف سواره نظام بودند مانند «بلوک آغا» که یکی از انواع بلوکهای عثمانی بود و دستة نظامی آغایان را تشکیل می داد و در اجاق (مرکز) ینی چری مستقر بود و نیز بلوکهای قاپی قولی (گارد) و نظامیان تشکیلات ایالتی و ملتزمان رکاب که این دسته ها صاریجه (بسیجی ) سگبان لوند و تفنگچی نامیده می شدند. با سابقه ترین بلوک باشیها لقب «باش بلوک باشی » (سربلوک باشی ) می گرفتند. یکی از وظایف بلوک باشیها آن بود که به هنگام عزیمت سلطان به مسجد وی را با جامه های آراسته و تشریفات خاص همراهی می کردند. بلوک باشیها پس از دریافت تیمار (نوعی اقطاع ) به سمت قلعه بانی منصوب می شدند. ظاهرا بلوک باشی بعدها عنوان رؤسای اداره های مختلف عثمانی شد ( د. ا. ترک د. اسلام ذیل واژه ).

منصب بلوک باشی در ایران از عهد صفویه (906ـ1135) پدید آمد هر چند که احتمالا زمینه های پیدایش آن در دورة جلایریان (اواسط قرن هشتم ـ اوایل قرن نهم ) شکل گرفته بود زیرا در آن هنگام بود که «ممالک » به چند «بلوک » تقسیم شد (شمس منشی ج 2 ص 132). با وجود این نمی توان «صاحبان بلوک » (متصدیان امور مالی ولایات ) دورة جلایریان را (همان ج 2 ص 84 132) با بلوک باشی عصر صفویه یکی انگاشت زیرا بلوکباشی این عصر یکی از «تابین »های «امیر آخورباشی صحرا» (نصیری ص 38) به شمار می رفت و مسئولیت نگهداری چارپایان بلوک را برعهده داشت (همان ص 60) تعیین بلوک باشیها را «امیرآخورباشی صحرا» برعهده داشت (میرزا سمیعا ص 15). اسکندر منشی نیز به منصب «بلوک باشی » اشاره کرده اما مقصود وی فرماندهان جنگی عثمانی بوده است (ج 2 ص 766ـ767 770 773ـ776 802) به گفتة ژان اوتر در دورة افشاریه بلوکباشیهایی در عراق بودند که وظیفة آنها نگهداری از اسبهای چاپار بود (ص 273280). در دورة زندیه و سپس قاجاریه از بلوکباشی گاه در مقام متصدی چارپایان بلوک (غفاری کاشانی ص 251) و رئیس کدخدایان روستاها یاد شده که می بایست مالیات خود را به نایب الحکومه می پرداخت (مستوفی ج 1 ص 101) و گاه نیز صاحب منصبی نظامی در عثمانی دانسته شده است (خورموجی ص 100).

منابع : اسکندر منشی تاریخ عالم آرای عباسی تهران 1350 ش ژان اوتر سفرنامة ژان اوتر: عصر نادرشاه ترجمة علی اقبالی تهران 1363 ش محمدجعفربن محمدعلی خورموجی حقایق الاخبار ناصری چاپ حسین خدیم جم تهران 1363 ش محمدبن هندوشاه شمس منشی دستورالکاتب فی تعیین المراتب چاپ عبدالکریم علی اوغلی علیزاده مسکو 1964ـ1976 ابوالحسن غفاری کاشانی گلشن مراد چاپ غلامرضا طباطبائی مجد تهران 1369 ش عبدالله مستوفی شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دورة قاجاریه تهران 1341ـ1343 ش میرزا سمیعا تذکرة الملوک چاپ محمد دبیرسیاقی تهران 1368 ش علی نقی نصیری القاب و مواجب دورة سلاطین صفویه چاپ یوسف رحیم لو مشهد 1372 ش

EI 2 ، s.v. "Bخlدk-Bash â ¢ " (by I . H. Uzun µ ars â l â ); I A ، s.v. "Bخlدk-Ba â í " (by I . H. Uzun µ ar â í l â ).

/ نادیا برگ نیسی /


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!




بلوک


واژه ای ترکی به معنای «بخش » یا «قسمت » از مصدر «بولمک » که در تقسیمات کشوری قدیم ایران و امور نظامی عثمانی اصطلاح شده است .

1) در تقسیمات کشوری . در ایران بلوک به «ناحیه » اطلاق می شد. در تقسیمات کشوری ایران پیش از قانون 1316ش به قسمتی از ولایت (شهرستان کنونی ) که دارای یک قصبه (مرکز) و چند محال بود و زیر نظر نایب الحکومه اداره می شد بلوک می گفتند ( دایرة المعارف فارسی ذیل واژه ). ظاهرا بلوک به جای «رستاق » که از تقسیمات مملکتی اسلامی و مشتمل بر چندین ده و مزرعه (یاقوت حموی ج 1 ص 41) بود به کار رفته است . اصطلاح بلوک از دورة صفویه در ایران متداول شد. میرزا سمیعا در باب تفصیل مواجب و رسوم امرای عظام و ارباب مناصب به «مهتران بلوکات خاصه و انبار» اشاره می کند (ص 52 55). در دورة قاجاریه چندین بلوک با توابع یک ایالت را تشکیل می داد که حکام این بلوکها را شاه یا حاکم ایالتی تعیین می کرد. در این دوره که امور ولایات ایران به عهدة شاهزادگان و خانواده های قاجار بود فرزندان و اقوام نزدیک آنها به حکومت ولایات کوچکتر (بلوک ) و حتی قصبات و دهات فرستاده می شدند (ورهرام ص 82 85). پس از نهضت مشروطیت و به موجب اصل سوم متمم قانون اساسی مورخ 14 ذیقعدة 1324 «حدود مملکت ایران و ایالات و ولایات و بلوکات آن تغییرپذیر نیست مگر به حکم قانون » ( دایرة المعارف فارسی ذیل «تقسیمات کشور ایران »).

به نوشتة مسعود کیهان در 1311 ش ایران به 27 قسمت تقسیم گردید که هریک دارای حاکمی بود. این حاکم برحسب اهمیتش نامهای مختلف داشت مثلا «حاکم » برای ولایت و «نایب الحکومه » برای بلوک (ج 2 ص 136ـ137). پس از 1316 ش اصطلاح بلوک دیگر در تقسیمات کشوری ایران ذکر نشده است و به جای آن «بخش * » به کار رفته است . جمع بلوک را بلوکات ضبط کرده اند. بعضی منابع واژة «دهستان » (از واحدهای «تقسیمات » کشوری ) را به جای واژة «بلوک » به کار برده اند. مقصود از بلوک در این منابع چندین قریه و ده نزدیک به یکدیگر است که مجموعا نام خاصی داشته اند. امروزه در بعضی مناطق روستایی اصطلاح بلوک و بلوکات برای نامیدن نواحی رایج است .

منابع : دایرة المعارف فارسی به سرپرستی غلامحسین مصاحب تهران 1345ـ1374 ش مسعود کیهان جغرافیای مفصل ایران تهران 1310ـ1311 ش میرزا سمیعا تذکرة الملوک چاپ محمد دبیرسیاقی تهران 1368 ش غلامرضا ورهرام تاریخ سیاسی و سازمانهای اجتماعی ایران در عصر قاجار تهران 1369 ش یاقوت حموی معجم البلدان چاپ فردیناند ووستنفلد لایپزیگ 1866ـ1873 چاپ افست تهران 1965.

/ وحید ریاحی /

2) در امور نظامی . بلوک عنوان دسته های محافظ (قاپی قولی : دربان ) و دسته های سپاهی ایالات (ایالات عسکری ) در تشکیلات نظامی قدیم عثمانی بود. این واژه در عثمانی به معنای دسته یا گروه نظامی قسمت و بخش به کار می رفت و بنابراین واحدهای پیاده نظام و سواره نظام را دربر می گرفت .

شمار بلوکها تعداد افراد هر بلوک و نیز عنوان فرماندهان این بلوکها در دوره های مختلف و بر حسب آنکه به کدام اجاق * (مرکز پایگاه ) تعلق داشته متفاوت بوده است مثلا اجاق ینی چری که در آغاز از ده بلوک صد نفری تشکیل می شد بعدها تا صد و یک بلوک افزایش یافت و فرمانده این بلوکها «یایاباشی » (فرمانده پیاده نظام ) خوانده می شد. همچنین اجاق مبتدیان (عجمی اوجاقی ) گلیبولی در ابتدا شامل هشت بلوک پنجاه نفری بود و فرمانده این بلوکها «چورباجی * » نام داشت .

گاه شمار بلوکها با اجاق برابر بود مثلا «بلوکات سبعه » که عنوان هفت اجاق عثمانی در مصر بود. چون در مصر به دسته های سربازان ترک عثمانی اجاق می گفتند این احتمال پیش می آید که واژه های «بلوک » و «اجاق » در کشورهای زیر سلطة عثمانی یکسان به کار رفته باشد. گاه خود بلوک به چند بلوک دیگر تقسیم می شد مثلا اجاق جوانان مبتدی استانبول که از 31 بلوک تشکیل می شد و نخستین بلوک آن «آغابلوکی » (بلوک آغایان ) نام داشت به نه بلوک دیگر تقسیم می شد. در رأس هر کدام از این نه بلوک قدیمیترین مبتدیان («بلوکباشی »ها) قرار داشتند و هر نه بلوک را «باش بلوکباشی » (سر بلوکباشی ) اداره می کرد اما بلوکباشیان دیگر این اجاق را «چورباجی » می نامیدند.

گاه به جای بلوک عنوانهای دیگری به کار می رفت مثلا بلوکهای اجاق ینی چری را گاه «جماعت » یا «اورته » می نامیدند همچنین هر بلوک وظایف و عنوان خاص خود را داشت مثلا بلوکهای یک تا پنج را «جماعت شتربان » بلوک بیست و هشت را «امام حضرت آغا» و بلوکهای شصت تا شصت وسه را «صولاق اورته سی » (دستة محافظان سلطان ) می نامیدند. افزون بر اینها می توان از «بلوکات اربعه » (نام چهار دستة سواره نظام قاپی قولی که شامل دسته های «سپاه » و «سلاحداران » نمی شد) و «سگبان »ها نام برد.

معمولا همراه بلوک نام دسته نیز می آمد. تنها در مورد «بلوکهای آغا» ممکن بود که واژة «بلوک » بدون نام دسته به کار رود. بلوکها گاه اقتدار ویژه ای می یافتند ازینرو سلاطین عثمانی گاه برای ایجاد تعادل تغییراتی در شمار بلوکها می دادند و فرماندهان این بلوکها را خود انتخاب می کردند.

در آناطولی پس از تنظیمات * به واحدهای پیاده نظام و سواره نظام زیر فرمان «یوزباشی » (فرمانده صد تن ) بلوک گفته می شد و «بلوک آغاسی » نیز پس از انقلاب 1908/1326 مانند فرماندهان دسته های نظامی در ارتش امروز سمت «یوزباشی » داشت .

بلوک در معماری نیز معنای خاصی داشت چنانکه به قسمتی مجزا از یک بنا مثلا چند اتاق و قسمت مردانة قناق (مهمانسراهای قدیمی ) اطلاق می شد. علاوه بر این می توان از «سلاملق بلوکی » (بلوک ویژة سلام ) و «دایره یا بلوک حرم » که جایگاه زنان بود نام برد. این دو گاه به اختصار سلاملق و حرم نامیده می شدند. همچنین ملکه ها و بانوان متشخص دربار سلاطین عثمانی بلوک ویژه ای داشتند و به اقامتگاه خواجه سرایان سفیدپوست (آق آغالر) نیز «آغالار بلوکی » (بلوک خواجگان ) گفته می شد.

منابع :

I smail Hakk â Uzun µ ar â í l â ، Osmanl i devleti te í kila ª t i ndan kapu kulu ocaklar i ، 1943، I.

/ محمد زکی پاکالین ( > فرهنگ اصطلاحات تاریخی عثمانی < ) و اسماعیل حقی اوزون چارشیلی ( د. ا. ترک ) /


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!




بلکا


عنوانی برای فرمانروایان و سرداران ترک . «بلکا» به معنای حکیم و دانا واژه ای است ترکی از ریشة «بیلیک » (پند واندرز و دانش ). کلمة بیلیک در عنوان اولین اثر نوشتاری ترکان یعنی قوتادغوبیلیک * نوشتة یوسف خاص حاجب که تحت تأثیر ادبیات اسلامی در قرن پنجم تألیف شده به معنای پند واندرز آمده است ( > دایرة المعارف ادبیات ترکی < ذیل «قوتادغوبیلیک ») و در شعر «بلکا ارک اذکو تتب سوزن اشت » = انسان عاقل و حکیم را نیکودار و حرفش را گوش کن بلکا به معنای فرد عاقل و صاحب حکمت است (کاشغری ص 379).

بلکا پیش از مهاجرت ترکها از آسیای میانه به ایران یکی از عناوین و القاب حکومتی آنها بوده و در زمان هونهای آسیا نیز به کار می رفته است (دونوق ص 8). به گزارش این منبع عنوان بلکا پس از نام فرمانروا یا ولیعهد می آمده و لقب یکی از نزدیکترین افراد پادشاه بوده است . ظاهرا این لقب با لقب «گوذرکین » نزد هونها ـ که بعد از نام «یبغو» (امیر غزها) می آمده ـ (ابن فضلان ص 113) و با عنوان «خاقان به » که میان خزرها به کار می رفته (همان ص 75) شباهتهایی دارد. اگر همانندی این عناوین جدی شمرده شود می توان وظایف بلکا را نیز همانند «خاقان به » فرماندهی سپاهیان در جنگ ادارة امور کشوری حل وعقد امور نواحی تصرف شده و مجازات دانست (همان ص 113).

در امپراتوری هونها عنوان بلکا (شکل چینی آن : Hien ـ (Hµien پس از تانهو بلندترین مقام کشور بود (دونوق همانجا). ترکهای اویغور نیز بلکا را به صورت «قتلغ بیلگا» عنوانی برای فرمانروایان خود به کار می بردند (گروسه ص 204).

عنوان بلکا با ورود ترکها به ایران وارد زبان فارسی شد و نخستین بار آن را در تاریخ بیهقی می بینیم . البته این اصطلاح در ایران کاربرد قبلی خود را از دست داده و تنها در ترکیب با کلمات دیگر به عنوان اسم خاص مردان به کار رفته است مانند بلکاتکین (بیهقی چاپ نفیسی ج 1 ص 174 181 183 قس چاپ فیاض «بلگاتگین » رجوع کنید به ص 58 190 197 و جاهای دیگر) بلکانویین (شبانکاره ای ص 248) بلگاخان (نسوی ص 33 159) اینانج قتلغ بلکا ایناج بلکا الغ بلکا (انوری ص 239) و الغ بلکا اعظم (بینش ص 86). کلمة بلکا در جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله به صورت تحریف شده «بلکوتی نویان » (ج 1 ص 217) آمده است .

یکی از محققان بی ارائة سند بلکا را حافظ و پاسبان معنی کرده است (مؤید ثابتی ص 3 پانویس ) و بلکابک در بیت «قدرت آل نوح بلکابک ....» از سوزنی سمرقندی (انوری ص 239) نیز اسم خاص است نه لقب و عنوان . ظاهرا این اسم از دوران مغول به بعد در منابع فارسی متروک شده و ذکری از آن نیامده است .

منابع : ابن فضلان سفرنامه ترجمة ابـوالفضل طباطبـائی تهـران 1345 ش حسن انوری اصطلاحات دیوانی دورة غزنوی و سلجوقی تهران 1355 ش تقی بینش «سنگاب خوارزمشاهی » نامة آستان قدس ش 38 (1356 ش ) محمدبن حسین بیهقی تاریخ بیهقی چاپ علی اکبر فیاض مشهد 1350 ش همان : تاریخ مسعودی معروف به تاریخ بیهقی چاپ سعید نفیسی تهران ] 1332 ش [ رشیدالدین فضل الله جامع التواریخ چاپ بهمن کریمی تهران 1367 ش محمدبن علی شبانکاره ای مجمع الانساب چاپ میرهاشم محدث تهران 1363 ش محمودبن حسین کاشغری نامها و صفتها و ضمیرها و پسوندهای دیوان لغات الترک ترجمه و تنظیم و ترتیب الفبائی محمد دبیرسیاقی تهران 1375 ش رنه گروسه امپراطوری صحرانوردان ترجمة عبدالحسین میکده تهران 1365 ش علی مؤید ثابتی اسناد و نامه های تاریخی تهران 1346 ش محمدبن احمد نسوی سیرت جلال الدین مینکبرنی چاپ مجتبی مینوی تهران 1365 ش

Abdulkadir Dounk، I dari ve Askeri Unvan ve Terimler، Istanbul 1988; Edebiyyat Ansiklopedisi، Istanbul 1978، s.v. "Kutadgu Bilig" (by Seyit Kemal Kara Aliog § lu).

/ اسماعیل حسن زاده /


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!




بلاساغون (بلاسغون )


از پایتختهای خاقانهای ترک آسیای مرکزی در قرن اول و دوم . نام این شهر در متون تاریخی بسیارآمده است . چون سمعانی ( رجوع کنید به فاراب * ) این نام را به صورت «بلادسغور» ضبط کرده و یاقوت دو جزء آن را درهم ادغام کرده و بلاساغون خوانده دربارة محل شهر اختلاف پیدا شده است ( رجوع کنید به بارتولد 1897 ص 35). سرانجام در قرن گذشته معلوم شده است که بلاساغون شهری در حوضة رود چو بوده است (برتشنایدر ج 1 ص 226ـ 272). بارتولد نیز که شخصا در این نواحی تحقیق کرده (1897 ص 39) ادعا می کند که به احتمال قریب به یقین بلاساغون در محل خرابه های فعلی آق پشین قرار داشته و خرابه های بورانه در تقماق قدیم واقع در پنج تا شش کیلومتری این خرابه ها نیز بقایای شهر دیگری درکنار بلاساغون بوده است . خرابه های بورانه را ترکان محلی «شو» می نامیده اند (بارتولد 1935 ص 80). حیدرمیرزا دوغلات که این ناحیه را شخصا دیده نوشته است که بورانه تلفظ قرقیزی کلمة عربی «مناره » است ومغولها در قرن دهم آن خرابه ها را به این نام می خوانده اند. قبر امام محمد فقیه بلاساغونی که در 711 وفات یافته در اینجاست و سنگ قبر آن نیز هم اکنون موجود است .

بویژه از نوشته های بیرونی و محمود کاشغری بوضوح فهمیده می شود که بلاساغون و شهر شو (یا شویاب ) درمحل خرابه های آق پشین و تقماق قدیم (بورانه ) قرار داشته است . بیرونی در جدولی که برای تعیین طول و عرض جغرافیایی بلاد معروف زمان خود تنظیم کرده طول و عرض بلاساغون ونقاط همجوار آن ـچون اسفیجاب (اسپیجاب / سیرام ) چادقال (چاتقال ) طراز قوچقارباشی برسغان و آت باشی را به درجه و دقیقه تعیین کرده است ( رجوع کنید به طوغان > توصیف بیرونی از جهان < ص 50ـ 52). در این جدول بلاساغون در ده درجة شرقی طراز (اولیاآتا) هفت درجة غربی برسغان (بارسکائون در کرانة جنوب شرقی ایسیق گول ) و فقط در بیست دقیقة شمالی قوچقارباشی (جلگة مرتفع قوچقارآتای فعلی ) نشان داده شده است . محمود کاشغری (ج 3 ص 325) نیز معبر «زانپی » را که امروزه معبر شمسی نامیده می شود «گذرگاه بین قوچونقارباشی و بلاساغون » و همچنین معبر «یوان اریق » را که همان جوان آریق فعلی است «جلگة مرتفعی در جوار بلاساغون » معرفی می کند (همان ج 3 ص 106). قصبة «أردوا» نیز که در آثار عربی در عداد شهرهای حوضة رودچو نام برده شده ( رجوع کنید به مقدسی ص 275) در کتاب محمود کاشغری (ج 1 ص 112) قصبه ای در جوار بلاساغون معرفی شده است . همین مؤلف (ج 3 ص 306) قلعة شو یا شویاب (حصن شو و حصن شویاب ) را قلعه ای در جوار بلاساغون معرفی می کند و روایتی دارد مشعر براینکه شو فرمانروای ترک پس از بازگشت از کوههای «آلتین طاغ » و آمدن به بلاساغون این قلعه را در نزدیکی شهر بنا کرده است . قلعة کهن شو یا شویاب بنابه منابع چینی نیز در جنوب رودخانة چو بوده ( رجوع کنید به بارتولد 1897 ص 31) و با توجه به مسافات ذکر شده موقعیتی منطبق با حوالی تقماق فعلی داشته است . به این ترتیب شو (شویاب و در منابع چینی «سوئی ـ یه ـ چینگ » یا «قلعة شو») در «تقماق قدیم » که امروزه نیز به همان نام است در محل خرابه های بورانه قرار داشته است . اگر از قوچقارباشی حرکت کنیم و از طریق معبر شمسی (زانپی ) به شهر «تقماق جدید» در کرانة رود شمسی روانه شویم نخستین بقایایی که در دشت دیده می شود خرابه های آق پشین است . در وقایعنامة تانگ (گینی ج 1 بخش 2 ص شصت و شش ضمیمه ) شهر «فی ـ لو ـتسیان ـ کیون » نیز که نشانی آن در فاصلة بیست لی (شش تا ده کیلومتری ) مشرق (در واقع جنوب شرقی ) «صوـیه » داده شده با آق پشین مطابقت دارد. بدین سان باید گفت که این هرسه شهر یکی بوده اند.

شهری هم که در ابن خرداذبه (ص 29) از آن به عنوان «ولایت خاقان ترکش » (مدینة خاقان الترکشی ) و درکتاب الخراج تألیف قدامة بن جعفر (ص 206) «شهرخاقان ترک » یادشده با در نظر گرفتن مسافاتی که ارائه داده اند با بلاساغون و آق پشین قابل تطبیق است . بلاساغون با نامهای غز اردو غزاولوش و غز بالیغ نیز شناخته شده است ( رجوع کنید به کاشغری ج 1 ص 60 112). نام غز اردو در منابع چینی نیز مشاهده می شود ( رجوع کنید به برتشنایدر ج 1 ص 226: هو ـ ز ـ و ـ لو ـ دو). این نام که در منابع عربی و فارسی به صورت «بلاساقون » و «بلاساغون » ضبط شده در کتاب مقدسی به اشکال ولاسکون و بلاساکن آمده است . جزء دوم قره بالقاسون پایتخت اویغوری در کنار رودخانة اورخون و نام بالقاس در صحرای قزاق احتمال دارد که با بلاساقان پایتخت هونها که به قفقاز جنوبی مهاجرت کرده اند یکی باشد ( رجوع کنید به طوغان ابن فضلان ص 193). اگر ضبط بالقاسون اصیل باشد و جزء آخر آن را «سین » و به معنای قبر و شهر بگیریم این کلمه به صورت بالقاسین و یا بالیق یسین قابل توضیح است . اما نام فی ـ لو ـ تسیان ـ کیون که در تاریخ خاندان تانگ آمده است تقریبا ضبط بلاساغون را منعکس می کند.

بنیانگذاری شهر به زمانهای افسانه ای نسبت داده می شود. جوینی (ج 1 ص 43) روایتی نقل می کند دایر بر این که بلاساقون را بوقوخان افراسیاب پی افکنده است . کاشغری (ج 3 ص 306) قولی دربارة وجود این شهر درزمان لشکرکشی اسکندر مقدونی به آسیای میانه روایت کرده است . به نظرمی رسد که در سده های نخستین اسلامی این شهر پایتخت خاقان ترکش بوده و «مدینه »ای که ابن خرداذبه در کتاب خود ذکر می کند همان «بلاساغون » است .

مقدسی (ص 275) بلاساغون را شهری بزرگ و ثروتمند و پرجمعیت خوانده است . نظام الملک (ص 189) اشاره می کند که این شهر را ترکان کافر در 333 به تصرف درآورده اند و سامانیان برای نجات آن لشکرکشی کرده یا قصد لشکرکشی داشته اند. از این اشاره می توان استنباط کرد که بلاساغون پیش از 333 مدتی در دست سامانیان بوده است ( رجوع کنید به بارتولد 1977 ص 243 256 ] ترجمة کریم کشاورز ج 1 ص 548 [ ). در حدودالعالم (گ 18) و زین الاخبار گردیزی ( رجوع کنید به بارتولد 1897 ص 102) که در قرن چهارم تألیف یافته اند وضع حوضة رود چو در دوران حکومت یبغوهای قرلق (149ـ225) شرح داده شده است و با اینکه قریه ها و قصبات متعدد آن معرفی شده نامی از بلاساغون به میان نیامده و به ذکر قلعة سویاب ] شویاب [ که در نزدیکی آن بوده اکتفا شده است . ظاهرا چون در آن زمان قلعة شویاب اهمیت بیشتری کسب کرده بود نام آن بر بلاساغون نیز دلالت می کرده است .

یک قرن بعد بلاساغون را یکی از مراکز قره خانیان می یابیم چنانکه هارون بغراخان بن موسی (متوفی 382) و طغان خان ( رجوع کنید به بیهقی چاپ مورلی ص 98 665 ] چاپ فیاض ص 106 [ ) آن را پایتخت خود قرار داده اند. یوسف خاص حاجب که کتاب قوتادغو بیلیگ را در 462 تألیف کرده است اهل بلاساغون بوده است . ] در نامه های عین القضات همدانی (مقتول در 525) در مثلی به شعر نام این شهر آمده است : گویند ببلاساغون مردی دو کمان دارد/ گر زان دو یکی بشکست ما را چه زیان دارد (ج 1 ص 303) [ . کاشغری (ج 1 ص 31) می گوید که اهالی بلاساغون به زبانهای سغدی و ترکی سخن می گفته اند و در ترکی اهالی نواحی آرغو که از اسفیجاب تا بلاساغون امتداد می یافته نارسایی وجود داشته است . کاشغری در جای دیگری از کتابش (ج 1 ص 391 و بعد) می نویسد که گروهی از سغدیان حوالی بخارا و سمرقند به بلاساغون مهاجرت کرده و عادات وسنن و کسوت ترکان را پذیرفته بودند و اشاره می کند که اینان را «سغدک » می نامیده اند. در سکه های زمان قره خانیان نام شهر به جای بلاساغون «قزاردو» ضرب می شد (در فهرست واسمر «قزاردو» نوشته شده که «قرااردو» خوانده شده است ). قره ختاییان در 519 بلاساغون را به تصرف درآوردند و پایتخت خود کردند. در منابع چینی ضمن شرح این واقعه نام شهر «غز اردو» آمده است ( رجوع کنید به برتشنایدر ج 1 ص 18). میرخواند ( روضة الصفا ج 5 ص 22) ضمن اشاره به همان رویداد متذکر می شود که مغولان بلاساغون را «غوبالیغ » می نامیده اند که به معنای «شهر زیبا» است . بارتولد نیز با استناد به نوشتة میرخواند می پذیرد که به این شهر نام غوبالیغ و غوآبالیغ نیز داده شده است . اما در تاریخ جهانگشای جوینی (ج 2 ص 87) که منبع میرخواند بوده در ذکر همان حادثه آمده است که مغولان بلاساغون را قزبالیغ می نامیده اند (غزبالیغ در نسخه های دیگر این اثر به صورتهای «قربالیغ » و «غربالیغ » نیز ضبط شده و مارکوارت عنوان غزبالیغ را پذیرفته و به معنای «شهر اوغوز» گرفته است ). به هر صورت آشکار است که «قزبالیغ » ضبط دیگری از «غزبالیغ » است .

هنگامی که محمد خوارزمشاه در 607 گورخان قره ختایی را در نزدیکی تلس شکست داد اهالی مسلمان بلاساغون قیام کردند و به فرمان گورخان به طرزی فجیع قتل عام شدند. بلاساغون هنگام آمدن مغولان در قلمرو بوزارخان ملک آلمالیق قرار داشت که ظاهرا او نیز از قره خانیان بود. او در 615 به میل خود از چنگیزخان اطاعت کرد و اولاد چنگیزخان نیز از طریق وصلت با این خاندان خویشاوند شدند. بلاساغون در زمان مغولان نیز همچنان مرکزی فرهنگی بود و دانشمندان زیادی در این شهر به ظهور رسیدند. جمال قرشی مؤلف کتاب ملحقات الصراح (کتابی که حاوی اطلاعات مهمی دربارة تاریخ قره خانیان ومغولان است و در 700 تألیف شده ) نیز اصلا بلاساغونی است . حیدرمیرزا دوغلات کاشغری اسامی دانشمندان متعدد برخاسته از بلاساغون را در همین اثر جمال قرشی خوانده و باور نکرده است شهری که در زمان وی خرابه ای بیش نبوده روزگاری مرکز فرهنگی آنچنان مهمی بوده باشد (دوغلات ص 364). در نسخه ای از ملحقات الصراح که برجای مانده ( رجوع کنید به بارتولد > ترکستان در عهد هجوم مغول < ج 1 ص 128ـ 152 ] ترجمة کریم کشاورز ج 1 ص  138 [ ) از دانشمندانی سخن می رود که از شهرهای کاشغر ختن فرغانه و چاچ برخاسته اند اما از بخش راجع به بلاساغون خبری نیست و فقط استطرادا نام دو دانشمند ـاحمدبن ایوب بلاساغونی که استاد خود مؤلف بوده و پدر او ایوب بن احمد البلاساغونی ـ ذکر شده است (ص 141). جمال قرشی در کتاب خود به درگذشت دانشمند تیگین نوة بوزارخان که به روزگار او نواحی آلمالیق و بلاساغون را اداره می کرده در 657 در غزبالیغ اشاره کرده است . نام غزبالیغ در رسالات مربوط به شجرة قره خانیان نیز که امروزه در دست است دیده می شود ( > صورتجلسة علمی باستانشناسی ترکستان < ج 4 ص 88).

به هرحال این شهر در زمان مغولان بلاساغون نام نداشته و به غزبالیغ معروف بوده است اما دانشمندان آن دیار به شیوة سابق همچنان خود را «البلاساغونی » می خوانده اند. آخرین دانشمندی که نسبت بلاساغونی داشته وما می شناسیم محمد فقیه است که حیدرمیرزا تاریخ وفات او را برسنگ قبرش 711 خوانده است . به گفتة همین مؤلف این سنگ قبر را عمرخوجا آهنگر نوشته است . از این معلومات چنین برمی آید که غزبالیغ در 711 وجود داشته است . پایان یافتن زندگی شهرنشینی در بلاساغون همانطور که طوغان در > خطوط اصلی تاریخ ترک < (ص 39) نیز آورده است ربطی به نظریة ادامه خشکسالی در ترکستان ندارد.

انقراض بلاساغون نیز مانند شهرهای دیگر حوضه های دو رود چو و ایله در نتیجة اجرای تصمیمات قوریلتای (شورای ) خانهای مغول در 668 در تخصیص حوضه های این دو رود به کوچ نشینان و انتقال دادن شهرنشینان به مناطق دیگر صورت گرفته است ( رجوع کنید به طوغان > ترکستان امروزی و گذشتة نزدیک آن < چاپ دوم ص 61 111). در اواسط قرن سیزدهم / نوزدهم بر اثر تدابیر خوانین خوقند زندگی شهری در این منطقه احیاشد. در خرابه های آق پشین که پیشتر شهر بلاساغون بوده و شویاب که تقماق قدیم بوده است سنگ قبرهایی متعلق به مسیحیان به دست آمده که به زبان ترکی و حروف سریانی نوشته شده است . بارتولد عکس مناره (بورانه )ای را که این خرابه ها به نام آن خوانده شده اند منتشر کرده است ( رجوع کنید به 1897 لوحه ششم ). این مناره چنانکه از معماریش برمی آید اثری است از زمان قره خانیان اما در آنجا هیچ کتیبة اسلامی بر جای نمانده است .

منابع : ابن خرداذبه کتاب المسالک و الممالک چاپ دخویه لیدن 1967 ] واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد ترکستان نامه : ترکستان در عهد هجوم مغول ترجمة کریم کشاورز تهران 1366ش [ محمدبن حسین بیهقی تاریخ چاپ مورلی ] همو تاریخ بیهقی چاپ علی اکبر فیاض تهران 1356ش [ عطاملک بن محمد جوینی کتاب تاریخ جهانگشای چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی لیدن 1911ـ1937 ] حدودالعالم من المشرق الی المغرب چاپ منوچهر ستوده تهران 1340ش ص 84ـ 85 عبدالله بن محمد عین القضاة نامه های عین القضات همدانی چاپ علینقی منزوی و عفیف عسیران تهران 1348ـ1350ش [ قدامة بن جعفر کتاب الخراج چاپ دخویه لیدن 1967 محمودبن حسین کاشغری دیوان لغات الترک محمدبن احمد مقدسی کتاب احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم چاپ دخویه لیدن 1967 محمدبن خاوندشاه میرخواند تاریخ روضة الصفا بمبئی 1271/1856 حسن بن علی نظام الملک سیاستنامه چاپ شفر

Vassiliy Viladimiroviµ Barthold، Otµet o poyezdke v srednuya Aziyu، Mإmoires de l'Acadإmie des Sciences de St. Pإtersburg ، 1897، VIII، seri، classe hist._ phil .، I، no. 4; idem، Turkestan down to the Mongol invasion ، London 1977; idem، 12 Vorlesungen دber die Geschichte der Tدrken Mittelasiens ، Berlin 1935; E. Bretschneider، Mediaeval researchesfrom eastern kh  t،Ta ف r  ghla Asiatic sources ، London 1967; Muh ¤ ammad H ¤ aydar Du ، tr. E. Denison Ross، London 1895; Joseph de Guignes، Histoire  d  Rash i gorod Balasagun، I zvetsgإnإrale des Huns; Krasnoreµinskiye razvalin µ .، XVII، 185- 188.turkest. otd. rus. geog. ob

/ احمد زکی ولیدی طوغان ( د. ا. ترک ) /


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!




بغراج (بغراج )


? نام سرزمین و قبیله ای ترک و زیدی مذهب . ابودلف مسعربن مهلهل شاعر و نویسندة قرن چهارم در رسالة نخست سفرنامة خود ضمن شرح سفرش به ترکستان چین وهند (به نقل یاقوت حموی ج 3 ص 445) و وصف سرزمینها و قبیله هایی که در مسیر خود از بخارا تاشهر سندابیل مرکز چین آن روز از بغراج نام برده است (ابودلف مقدمه مینورسکی ص 24). مطابق نقل یاقوت حموی از روی نسخه ای قدیمی از کتاب ابودلف بغراج قومی ترک و رزمجو بوده اند که در کاربرد و ساخت سلاح مهارت داشته اند. خوراک آنان ارزن و گوشت گوسفند نر و پوشاکشان نمد بوده است ازینرو احتمالا قومی دامپرور بوده اند وکمتر به کشاورزی اشتغال داشته اند. از هرکه از سرزمین آنان می گذشته یک دهم از هرچه داشته می ستاندند. ابودلف از احساس ناامنی خود درمیان ایشان یاد می کند و می نویسدکه یک دهم اموالش را غصب کردند. قومی از یهود و نصاری و زردشتیان و هندوهای سرزمین مجاور آنان به نام تبت به ایشان باج می پرداختند (یاقوت حموی ج 3 ص 447 قزوینی ص 390ـ391).

ابودلف دربیان عقاید قوم بغراج می گوید که این قوم مصحف تذهیب شده ای دارند که در پشت آن ابیاتی در رثای زید نوشته شده و آن را می پرستند در نظر آنان زید شاعر عرب و علی علیه اسلام اله ایشان است . آنان قائل اند که حاکمانشان علوی و از نسل یحیی بن زیدند و کسی جز از نسل او حق حاکمیت ندارد (قزوینی ص 390 یاقوت حموی همانجا). مینورسکی در مقدمة خود بر سفرنامة ابودلف در ایران (رسالة دوم ابودلف ) از شخصی به نام تغراج یا بغراج به عنوان پادشاه یغما نام برده است (ابودلف مقدمة مینورسکی ص 23). گفتنی است عقاید غلوآمیز قوم بغراج با عقاید متعارف زیدیه * سازگار نیست .

منابع : مسعربن مهلهل ابودلف خزرجی سفرنامه ابودلف درایران با تعلیقات و تحقیقات ولادیمیر مینورسکی ترجمة ابوالفضل طباطبائی تهران 1354ش زکریابن محمد قزوینی کتاب آثار البلادو اخبار العباد چاپ ووستنفلد ویسبادن 1967 یاقوت حموی معجم البلدان چاپ فردیناند ووستنفلد لایپزیگ 1866ـ1873 چاپ افست تهران 1965.

/ رضا سلیمان حشمت /


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!





بکاول


چشندة غذا مأمور تدارکات لشکر و صاحب منصبی نظامی . ضبطهای دیگر این واژه عبارت است از: بکاول / بوکاول / بوکاوول / بوکال / بوقال / بوقاول / بقاول / بوقمق / بیوک اول / پکاول / پکاول بیگی . برخی تلفظ صحیح این واژه را بوقاول دانسته اند (بوداگف ج 1 ص 262ـ263). واژة بکاول (به ضم اول ) را واژه ای ترکی (شریک امین ) یا مرکب از بوک (= ـ BOK ) ترکی + ج + پساوند مغولی اول (= دl ـ) (رشیدالدین فضل الله 1373 تعلیقات روشن و موسوی ،ج 3 ص 2326) و بکاول (به فتح اول ) را واژه ای هندی ضبط کرده اند ( آنندراج ذیل واژه عبدالرزاق سمرقندی ج 2 جزء 1 ص 335 قس جمال الدین انجو ج 1 ص 366) و فرهنگهای اردو این لغت را با همین ضبط فارسی دانسته اند (رضوی دهلوی فیروزالدین ذیل واژه ). بنابراین ریشة این اصطلاح روشن نیست (بارتولد ترجمة عربی ص 546 پانویس 10) و احتمالا تلفظهای مختلف آن ناشی از وجود ریشه های جداگانه در زبان ترکی و هندی است . احتمال دیگر این است که واژة بکاول از طریق مغولان و تیموریان ایران به هند رفته باشد.

در فرهنگها و متون تاریخی بکاول را به معنای چشندة غذا با مناصبی همچون خوانسالار سالارخوان چاشنی گیر توشمال پیش مرگ باورچی قیسات /قیچات / قنجات /قیشات داروغة مطبخ داروغة باورچیخانه مترادف دانسته اند ( رجوع کنید به سطور بعد) اما به نظر می رسد که خلطی صورت گرفته باشد زیرا خوانسالار متصدی کل آشپزخانة شاهی بود که گاه بخشهای کوچکتری مانند شربت خانه یا آبدارخانه رانیز در برمی گرفت حال آنکه چاشنی گیر یا پیش مرگ وظیفه ای جز چشیدن غذا ـ پیش از تناول شاه ـ نداشت تا مطمئن شود که غذای شاه را به زهر نیالوده اند. به همین دلیل وی از میان معتمدان انتخاب می شد. البته بعید نیست که دو منصب بکاولی و چاشنی گیری گاه بر عهدة یک نفر گذاشته شده باشد اما شواهد روشنی در دست است که نشان می دهد این دو منصب جدا بوده اند به عنوان مثال استادارالصحبة وچاشنی گیر درعهد ممالیک مصر (حک : 648ـ922 قلقشندی فهرست مصطلحات ).

ظاهرا این واژه از دوران مغول در ایران رواج یافته است و اگرچه در > تاریخ سری مغول < اثر پل کان نشانی از آن دیده نمی شود یکی از امرای بزرگ دوران چنگیز متصدی این مقام بوده است (رشیدالدین فضل الله 1373 ج 1 ص 172) و گاه برخی از این افراد به مقامات بالاتری می رسیدند (همان ج 1 ص 172180). به نوشتة رشیدالدین نایمانها به جای «بوکاول » واژة «قیسات » را به کار می بردند و مغولان واژة اخیر را «قیچات » تلفظ می کردند (1373 ج 1 ص 180602). بارتولد و پلیو بر سر اینکه این دو لفظ به جای هم به کار رفته باشد اختلاف نظر دارند (بارتولد ترجمة عربی همانجا). بارتولد بر آن است که مغولان چهارتن «متصدی خوردنیها و نوشیدنیها» داشتند و بعدها این شغل «بوکاول » یا «باورچی » نامیده شد (همان و قس با ترجمة فارسی ج 2 ص 794). بر پایة منابع ذکر شده «بکاول » چاشنی گیر خوانسالار و مسئول تقسیم غذا در حضور شاه و امرا بوده است اما در این دوران وظایف دیگری نیز داشت از جمله تقسیم منصفانة شکارمیان شاهزادگان و امرا و لشکریان (رشیدالدین فضل الله 1373 ج 1 ص 672). رئیس بوکاولان که امیر بزرگی به شمار می رفت امور «چریک » و «لشکر» را به عهده داشت (همان ج 2 ص 943 شمس منشی ج 2 ص 53 ـ54) همچنین متصدی تقسیم تغار و علوفه میان لشکریان بود. این موضوع امکان سوءاستفادة وی را فراهم می کرد هم ازینرو غازان اصلاحاتی در این زمینه صورت داد (رشیدالدین فضل الله 1373 ج 2 ص 1477 همو 1358 ص 301). در دورة جلایریان (حک :740ـ836) این سمت گسترش و اهمیت بیشتری یافت زیرا به نوشتة شمس منشی «بوکاول » پس از «امیر» مهمترین فرد درمیان لشکریان به شمار می رفت و«آقا» بود. او وظیفه داشت که به مصالح لشکری رسیدگی کندو حقوق لشکریان را که «دیوان بزرگ » تعیین می کرد به آنان بپردازد. حقوق خود وی را نیز «دیوان بزرگ » معین می کرد (ج 2 ص 53 ـ57). عبدالله بن محمد مازندرانی نیز به این منصب اشاره دارد (ص 45ـ47).

به نظر می آید که صاحب این منصب در دورة تیموری (حک : 771ـ911) وظیفة تقسیم غذا را در جشنها برعهده داشته است (شرف الدین یزدی ج 2 ص 158). با این حال ازنوشتة تاج الدین یزدی دربارة همین دوره چنین برمی آیدکه بکاول صاحب منصبی نظامی بود و با تقسیم غذا و چشیدن آن سروکاری نداشت (ص 79 150162) و گاهی نیز وی را در مقام سفیر می یابیم (عبدالرزاق سمرقندی ج 2جزء 3 ص 1094). جالب آنکه در دوران سلاطین کیائی گیلان (حک : 880 ـ 920) بوکاول صاحب منصبی نظامی بود که گاه همراه با سفیر فرمانهای شاه را به حکام ابلاغ می کرد و به او «بکاول شاهی » گفته می شد (لاهجی ص 345 378).

برخی نیز وظایف گوناگونی برای بکاول برشمرده اند:

امیری جنگ سوگند دادن «امرای عظام و سرداران » جنگی به رعایت فرمانها فراخوانی سرداران به اجتماع در محل خدمت سفیری تهیة غذا (روملو ج 11 ص 123 386 441 623 طهرانی ص 190 347 353 371 385 وحید قزوینی ص 62).

در دوران سلطنت همایون (حک : 937ـ963) در هندبکاول در کنار خوانسالار کار برگزاری جشن و تهیة غذاو شرابهای مختلف را به عهده داشت (خواندمیر ص 57 ـ 58) و گاه به وی چتر و طوغ ـ که معمولا خاص فرماندهان نظامی بود ـ اعطا می شد (همان ص 97). همچنین در همین دوران و نیز دوران سلطنت اکبر (964ـ 1014) بکاول را جزو ملازمان شاهی می یابیم (بیات ص 6 53 186 242) که گاه جزودستة خوانندگان و نوازندگان به شمار رفته است (همان ص 183). در دورة جهانگیر (1014ـ1037) در مواردی صاحب این منصب «پکاول » یا «پکاول بیگی »/ «بکاول بیگی » نامیده می شد (جهانگیر ص 31 86 180 216) و گاه وی را فردی نظامی می بینیم که متصدی خبررسانی است (همان ص 31) و تعدادی سپاهی نیز در خدمت وی هستند (همان ص 216). نکتة دیگر اینکه هم در این دوران متصدی تهیة غذا را با لفظ «باورچی » یاد کرده اند نه بکاول (همان ص 422)

در دوران صفویه (906ـ1135) بکاولان جزو ملازمان شاهی به شمار آمده اند (اسکندرمنشی ج 1 ص 141جواهر الاخبار به نقل رهربرن ص 74ـ75) هرچند شاردن وی را مسئول آشپزخانة شاهی دانسته است ( ایرانیکا ذیل واژه ) همچنین در ریاض الفردوس نیز از وی به عنوان آشپز دربار یاد شده است (رهربرن ص 74 پانویس 295). احتمال می رود که چنین اصطلاحی پس از دوران صفویه از میان رفته باشد زیرا در منابع مهم پس از این دوره نشانی از این واژه نمی یابیم هرچند عنوان «بکاول بیگی » در لغتنامة کتاب ابوالحسن غفاری کاشانی با عنوان گلشن مراد (وقایع و اخبار سالهای 1167ـ1210) به کار رفته است (ص 890).

منابع : اسکندر منشی تاریخ عالم آرای عباسی تهران 1350 ش واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد ترکستان من الفتح العربی الی الغزو المغولی نقله عن الروسیه صلاح الدین عثمان هاشم کویت 1401/1981 همان : ترکستان نامه : ترکستان در عهد هجوم مغول ترجمة کریم کشاورز تهران 1366 ش بایزید بیات تذکرة همایون و اکبر چاپ محمد هدایت حسین کلکته 1360/1941 حسن بن شهاب تاج الدین یزدی جامع التواریخ حسنی : بخش تیموریان پس از تیمور چاپ حسین مدرسی طباطبائی و ایرج افشار کراچی 1987 حسین بن حسن جمال الدین انجو فرهنگ جهانگیری چاپ رحیم عفیفی مشهد 1351 ش جهانگیر امپراتور هند جهانگیرنامه ] یا [ توزک جهانگیری چاپ محمد هاشم تهران 1359 ش غیاث الدین بن همام الدین خواندمیر قانون همایونی ( همایون نامه ) چاپ محمد هدایت حسین کلکته 1359/1940 احمد دهلوی فرهنگ آصفیه لاهور 1986 رشیدالدین فضل الله جامع التواریخ چاپ محمد روشن و مصطفی موسوی تهران 1373 ش همو کتاب تاریخ مبارک غازانی چاپ کارل یان لندن 1358/1940 تصدق حسین رضوی لغات کشوری اردو کراچی 1989 حسن روملو احسن التواریخ چاپ عبدالحسین نوائی ج 11 تهران 1349 ش کلاوس میشائیل رهربرن نظام ایالات در دورة صفویه ترجمة کیکاووس جهانداری تهران 1357 ش محمد پادشاه بن غلام محیی الدین شاد آنندراج : فرهنگ جامع فارسی چاپ محمد دبیرسیاقی تهران 1363 ش شرف الدین علی یزدی ظفرنامه چاپ محمد عباسی تهران 1336 ش محمدبن هندوشاه شمس منشی دستور الکاتب فی تعیین المراتب چاپ عبدالکریم علی اوغلی علیزاده مسکو 1964ـ1976 ابوبکر طهرانی کتاب دیاربکریه چاپ نجاتی لوغال و فاروق سومر تهران 1356 ش عبدالرزاق سمرقندی مطلع سعدین و مجمع بحرین ج 2 چاپ محمد شفیع لاهور 1365ـ 1368/ 1946ـ 1949 ابوالحسن غفاری کاشانی گلشن مراد چاپ غلامرضا طباطبایی مجد تهران 1369 ش فیروزالدین فیروزاللغات اردو جامع لاهور ] بی تا. [ احمدبن علی قلقشندی صبح الاعشی قاهره ] تاریخ مقدمه 1383ـ1390/1963ـ1970 [ علی بن شمس الدین لاهجی تاریخ خانی چاپ منوچهر ستوده تهران 1352 ش عبدالله بن محمد مازندرانی رسالة فلکیه چاپ والتر هینس ویسبادن 1331/1952 محمد طاهربن حسین وحید قزوینی عباسنامه یا شرح زندگانی 22 ساله شاه عباس ثانی ( 1052ـ1073 ) چاپ ابراهیم دهگان اراک 1329 ش

Lazar Budagov، Sravnitelniy Slovar Turetsko-Tatarskikh Narec § iy (in Cyrillic)، S t. Petersburg 1869; Encyclopaedia Iranica، s.v. "Boka ¦ vol" (by David O. Morgan); Paul Kahn، The secret history of the Mongols: the origin of Chinghis Khan، San Francisco 1984.

/ نادیا برگ نیسی /



آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!




باش / باشی


(در حالت اضافی : باشی )، لفظی در اول یا آخر ] یا هر دو بخش [ پاره ای اسامی منصبهای دولتهای ترک . این لفظ همانند معادل آن «سر * » در ترکیبات متعددی به کار رفته است . در دولتهای قدیم ترک بویژه دولت عثمانی نام منصبهایی که با این لفظ ساخته شده فراوان دیده می شود چنانچه در اسامی رؤسای نهادها و صاحبمنصبان عثمانی ذکر شده در «قانون نامة فاتح » یعنی قاپوجی باشی (سردربان دربار) چاووش باشی (سرکردة محافظان تبرزین دار سلطان ) کیلرجی باشی (رئیس آبدارخانة سلطان ) اوداباشی (سرکردة تعدادی از افراد ینی چری / رئیس پیشخدمتهای حرمسرا) و خزینه دارباشی (رئیس خزانه داری ) این لفظ به صورت ترکیبی به کار رفته است . همچنین مسئول امور اسکان «اسکان باشی » مأموران امنیت شهر «صوباشی و سگبان باشی و عسس باشی و بوجک باشی » متصدیان امور دربند (= دژهای نظامی سر گردنه ) «دربندباشی و پاندور باشی و مارتولوس باشی » (مارتولوس : ملاح مسیحی دانوبی مزدور در قلعة ترکها)مافوق مارتولوس باشی و سرکردة افراد بانفوذ واحدهای مارتولوس «حرامی باشی » و سرانجام کدخدای (رئیس ) عشایر مأمور محافظت دربند «بلوکباشی » خوانده می شدند. جبه جی باشی (رئیس اسلحه سازان ) طوپجی باشی (سرپرست توپخانه ) یایاباشی (فرماندة پیاده نظام ) دلی باشی (فرماندة سواره نظام نامنظم ) مهترباشی (رئیس دستة موزیک ) قوچی باشی (رئیس ارابه رانان ) بستانجی باشی (فرماندة حفاظت سلطنتی ) قاپوجی باشی بین باشی (همان مین باشی سرکردة هزار تن ) و جز آن نیز از درجات نظامی بود. علاوه بر این نمایندگان طلا ب مدارس علوم دینی «کمرباشی » نامیده می شدند.

با آوردن «باش » در اول پاره ای از کلمات واژه های مرکبی هم ساخته شده است مانند باش بوغ (یا باش وبوغ ) که در روم ایلی همان چری باشی (فرماندة دسته ) و در آناطولی مرادف عشیرت بیگی (رئیس عشیره ) است . باش خلیفه (سرمنشی ) باش چاووش (فرمانده بلوک پنجم ینی چری ) باش یازیجی (سرمنشی خزانة همایونی ) باش مقاطعه جی (متصدی تیولها و اقطاعات سلطنتی ) باش لالا (رئیس لله های شاهزادگان ) باش دفتردار باش باقی قولی (سرمفتش امورمالی ) باش افندی (رئیس منشیان مسئول دفترهای عواید و مخارج خزانة همایونی ) باش آلقیشجی (فرماندة محافظان مأمور دعا و ثناگویی سلطان ) باش معمار (معمارباشی ) باش محاسبه جی و جز آن از سمتهای دولتی اند.

گاهی «باش » و «باشی » در اول و آخر ترکیبی واحد مشاهده می شود مانند «باش بلوکباشی » که سرفرماندة بلوک (دسته )های صاروجه (چریک ) و سگبان (نگهدارندة تازیهای سلطان ) است و «سرچشمه » نیز نامیده می شود همچنین «باش اوداباشی » (رئیس سرایداران ) و «باش بین باشی » (فرماندة مین باشیان ). «باش » در ترکیبهای حکیمباشی قصاب باشی پازارباشی (نگهبان بازار) دیکیجی باشی (رئیس نصب کنندگان چادر) چیزمه جی باشی (رئیس صنف چکمه دوزان ینی چری ) کورکچی باشی (مأمور نگهداری پوستینهای سلطان ) ییگیت باشی (مأمور اجرای مقررات صنفی ) به معنی رئیس صنف است . این لفظ امروز نیز در اول یا آخر برخی عنوانها می آید مانند باش وکیل * باشباقان (باشباگان : نخست وزیر) اونباشی (سرجوقه ) یوزباشی (سروان ) و بین باشی (سرگرد) که عنوان منصبهای سیاسی نظامی و اداری اند.

منابع : عثمان نوری ارگین مجلة امور بلدیه استانبول 1338/1922 ج 1 ص 900ـ901 باش وکالت آرشیوی شکایت دفتری نمرة 10 ص 120 همو کامل کپه جی تصنیفی نمرة 220 ص 52 همو مالیه دن مدور دفتر نمرة 9956 ص 178 همو مهمة دفتری نمرة 37 حکم 2900 شمس الدین سامی قاموس ترکی استانبول 1317 ذیل «باش » حسین کاظم قدری تورک لغتی ج 1 استانبول 1928 ذیل «باش »

"Ba í "، I A ، II،328; Feridun M.Emecen، "Tہrih-i Lebرbہ'ya Dہir"، Tدrk Dili ، no.33 (1982)، 247; "Kanunname-i ¢l-i Osman: Sأret-i hatt- â humہyأn- â Sultہn Mehemmed Hہn" ed.Abdدlkadir عzcan، Tدrk Dili ، no.33 (1982)،31-32،34، 35; M.Altay Kخymen، Alparslan ve Zaman i ، Ankara 1983، II،42-43; Cengiz Orhonlu. Osmanl i I mparatorlug § u'nda A í iretleri I skہn Te í ebbدsد (1691-1696) ، Istanbul 1963،8، 46،48،50; idem، Osmanl i I mparatorlug § u'nda Derbend Te í kilat i ، Istanbul1967،70-71، 85; M.C. ì ehabeddin Tekindag § ، Berkuk Devrinde Memlأk Sultanl i g § i (XIV. Yدzy i l M i s i r Tarihine Dair Ara í t i rmalar) ،Istanbul 1961،147;Uzunµar â í l â ، Medhal ، 37،85،103، 431-432; idem، Saray Te í kilہt i ; 400،468،504،508.

/ د. ا. د. ترک / یوسف خلج اوغلی


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!




آتاليق


جلد: 1
نویسنده: جعفر شعار
شماره مقاله:48

________________________________________

آتاليق، يا آتالِق، آتاليغ، آتاغليق، واژه‌اي تركي به معني پدري (اُبُوّت)، پدرخواندگي، مربّي و آتابك (تورك لغتي)، مشتق از آتا (پدر) و پسوند مصدري ليق، لقبي رفيع كه در تركستان بر وزيران و بزرگان و بيكها اطلاق مي‌شده است (قاموس تركي). دربارة ريشة تاريخي اين لقب چنين گفته‌اند: در برخي از نواحي قفقاز گاه پدر خانواده فرزند خردسال خويش را به خانواده‌اي ديگر مي‌سپرد تا او را تربيت و سرپرستي كند. رئيس اين خانواده نسبت به اين كودك سمت و عنوان آتاليق مي‌يافت.

آتاليق در ميان اقوام بسيار كهن ترك و طوايف ساكن قفقاز مترادف با اتابك (ه‍ م) به كار مي‌رفته است. اين لقب در سدة 7ق/13م در دوران فرمانروايي اميران ئو شاهان طرخاني منصبي تشكيلاتي به شمار مي‌آمد و در سده‌هاي بعد، از جمله در ميان تيموريان و سلسله‌هاي ترك نژاد هند نيز به كار مي‌رفت (علامي، 3/583). در سده‌هاي اخير اين عنوان در ميان برخي خان‌نشينهاي كوچك ترك آسياي ميانه اهميتي ويژه يافت. آتاليق در ميان اُزبكها سمت مشاورت دولت را داشت و تعداد آتاليقها از سوي خان تعيين مي‌شد (وامبري، 427). در سازمان حكومتي بخارا (از سدة 12ق/18م به بعد) كه عنصر ترك و مغول بر همه چيز برتري داشت، پس از امير كه در رأس همه قرار داشت و در عين حال فرمانده كلّ قوا و شاهزاده و روحاني بزرگ محسوب مي‌شد، منصب آتاليق بلندترين مرتبة لشكري و كشوري بود و در همين خان‌نشين پانزدهمين درجه محسوب مي‌شد كه به كمتر كسي واگذار مي‌شد (سامي، 129ـ130). برخي از آتاليقهاي (مربيانِ) بخارا در ادوار مختلف به ويژه دورة نادرشاه مطيع دولت ايران بودند و از جملة آنان حكيم آتاليق بود (سامي، 7). بنابر يك قاعدة رسمي، كسي جز افراد متعلق به خاندانهاي بزرگ و اصيل نمي‌توانست به اين منصب و چند سمت مشابه آن دست يابد و اين امر منوط به داشتن برليغ (فرمان، خط) و بيليك (نشان، بيگي) بود. اميران بخارا و خيوه در سدة 13ق/19م هنوز اين لقب را به كار مي‌بردند و يعقوب بيگ، امير كاشغر، آتاليق غازي ناميده مي‌شد (تورك لغتي). از مشهورترين آتاليقها (مربيان) غير از آتاليق غازي، خداي نظر آتاليق و حكيم آتاليق را نيز مي‌توان نام برد.

مآخذ: استرابادي، ميرزامهدي، درّة نادره، به كوشش جعفر شهيدي، تهران، انجمن آثار ملي، 1341ش، ص 510، 590؛ اسلام آنسيكلوپديسي؛ تورك لغتي؛ سامي، عبدالرحيم، تاريخ سلاطين منغيتيه، به كوشش ل. م. يپيفانوا، مسكو، نشريات ادبيات شرق، 1962م، متن فارسي و تعليقات روسي آن؛ سرخ افسر، فاضل علي بيك، تاريخ بدخشان، به كوشش بولديرف، لنين‌گراد، 1959م، ص 202؛ علامي، ابوالفضل، اكبرنامه، ترجمة هانري بوريج، لاهور، 1939م؛ قاموس تركي؛ وامبري، آرمينيوس، سياحت درويشي دروغين، ترجمة فتحعلي خواجه نوريان، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1337ش.

جعفر شعار


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!




ديوان-ي حيكمت- خوجا احمد يسوي- بيرينجي بٶلوم



DİVAN-I HİKMET
ديوان-ى حيكمت
144 Hikmet+ Munacat
١١٤ حيكمت + موناجات

Qaynaq: Türkiye Diyanet Vakfı yayınları
PDFləşdirən: Mehran Bahari – 2003
قايناق: توركييه دييانت وقفى يايينلارى
پئدئفئله شديره ن: مئهران باهارى-٢٠٠٣

سؤزوموز وئبلاگى
SÖZÜMÜZ VEBLAQI
http://mehran1.persianblog.com
http://sozumuz.blogspot.com/




HİKMET-1


Bismillâh dep beyân eyley hikmet aytıp
Tâliblerge dürr ü gevher saçtım mena
Riyazetni kattığ tartıp kanlar yutup
Men defter-i sâni sözin açtım mena

Sözni aydım her kim bolsa didâr-taleb
Cânnı cânğa peyvend kılıp regni avlap
Garib yetim fakîrlerni köñli sıylap
Köñfi bütün halayıkdın kaçtım mena

Kayda körseñ köñli sınuk merhem bolğıl
Andağ mazlum yolda kalsa hemdem bolğıl
Ruz-ı mahşer dergahığa mahrem bolğıl
Mâ u menlik halayıkdın kaçtım mena

Garib, fakir, yetimlerni Resûl sordı
Uşal tüni mi'râc çıkıp dîdâr kördi
Kaytıp tüşüp fakir halin sordı
Gariblerni izin izlep tüştüm mena

Ümmet bolsañ gariblerge tâbi bolğıl
Ayet hadis her kim aytsa sâmi bolğıl
Rızk u ruzi her ne berse kâni bolğıl
Kâni bolup şevk şarabın içtim mena

Medinege Resul barıp boldı garib
Gariblikde mihnet tartıp boldı habîb
Cefa tartıp Yaratkanğa boldı karib
Garib bolup ukbalardın aştım mena

Akil erseñ gariblerni köñli avla
Mustafâ dek elni kezip yetim kavla
Dünya-perest nâ-cinslerdin boyun tavla
Boyun tavlap deryâ bolup taştım mena

Işk bâbını Mevlâm açkaç meñe tekdi
Tufrak kılıp hâzır bol dep boynum egdi
Bârân-sıfat melâmetni okı tegdi
Peykân alıp yürek bağrım teştim mena

Köñlüm kattığ tilim aççığ özüm zâlim
Kur'an okup amel kılmay yalğan âlim
Garib cânım sarf eyleyim yoktur mâlım
Hakdın korkup otka tüşmey piştim mena

Altmış üçke yaşım yetti öttüm ğafil
Hak emrini mehkem tutmay özüm câhil
Rûze namâz kazâ kılıp boldum kâhil
Yaman izlep yahşılardın keçtim mena

Vâ-deriğa muhabbetni câmın içmey
Ehl u ayâl hânumândın tükel keçmey
Cürm ü isyan girihlerin munda çeçmey
Şeytân ğalib cân bererde şaştım mena

İmânıma çeñel urup kıldı gamnâk
Pir-i muğân hâzır bol-dep saçtı teryâk
Şeytân-lain mendin kaçıp ketti bi-pâk
Bihamdillâh nur-ı imân açtım mena

Pir-i muğan hizmetide yügrüp yürdüm
Hizmet kılıp közüm yummay hâzır turdum
Meded kıldı azâzilni kavlap sürdüm
Andın soñra kanat kakıp uçtım mena

Garib fakir yetimlerni kılğın şâdman
Halkalar kılıp aziz cânıñ eyle kurbân
Taâm tapsañ cânıñ birle kılğıl mihman
Hakdın eştip bu sözlerni aydım mena

Garib fakîr yetimlerni her kim sorar
Râzi bolur ol bendedin Perverdigâr
Ey bi-haber sen bir sebeb özi asrar
Hak Mustafâ pendin eştip aydım mena

Yetti yaşda Arslan Bâbğa kıldım selâm:
"Hak Mustafâ emânetin kılıñ inâm"
Uşal vaktda miñ bir zikrin kıldım tamâm
Nefsim ölüp lâ-mekânğa aştım mena

Hurmâ berip başım silep nazar kıldı
Bir fursatta ukbâ sarı sefer kıldı
El-vedâ dep bu âlemdin güzar kıldı
Mekteb barıp kaynap coşup taştım mena

Sünnet ermiş kâfir bolsa berme âzâr
Köñli kattığ dil-âzârdın Hüdâ bizâr
Allah hakkı andağ kulğa seccin tayyâr
Dânâlardın eşitip bu söz aydım mena

Sünnetlerin mehkem tutup ümmet boldum
Yer astığa yalğuz kirip nurğa toldum
Hak-perestler makâmığa mahrem boldum
Bâtın tığı birle nefsni yançtım mena

Nefsim meni yoldın urup hâr eyledi
Telmürtürüb halayıkka zâr eyledi
Zikr aytturmay şeytân birle yâr eyledi
Hâzırsın dep nefs başını sançtım mena

Kul Hâce Ahmed gaflet birle ömrüñ ötti
Vâ-hasretâ közdin tizdin kuvvet ketti
Vâ-veyletâ nedâmetni vaktı yetti
Amel kılmay kervân bolup köçtim mena


HİKMET-2


Eyâ dostlar kulak salıñ ayduğumğa
Ne sebebdin altmış üçde kirdim yerge
Mirâc üzre Hak Mustafâ ruhum kördi
OI sebebdin altmış üçde kirdim yerge

Hak Mustafa Cebrâildin kıldı seval
"Bu neçük ruh teñe kirmey taptı kemâl
Közi yaşlığ halka başlığ kaddı hilâl"
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

Cibril aydı "ümmet işi sizge ber-Hak
Kökke çıkıp melâyikdin alur sebak
Nâlişige nâle kılur heftüm tabak"
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yirge

Evvel elest birabbikum dedi bil Hak
Kâlu belâ dedi ruhum aldı sebak
Hak Mustafa ferzend dedi biliñ mutlak
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

Ferzendim dep Hak Mustafa kıldı kelâm
Andın soñra barça ervâh kıldı selâm
Rahmet-deryâ tolup taş, dep yetti peyâm
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

Rahim içre peydâ boldum nidâ keldi
Zikr ayt dedi azâlarım titrey berdi
Ruhum kirdi süñeklerim Allah dedi
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

Tört yüz yıldın keyin çıkıp ümmet bolğay
Nice yıllar yürüp halkka yol körgüzgey
On dört miñ müctehidler hizmet kılğay
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

Tokkuz ay u tokkuz künde yerge tüştüm
Tokkuz sâat turalmadım kökke uçtum
Arş u kürsi pâyesini barıp kuçtum
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

"İnnâ fetehnâ"nı okup manâ sordum
Pertev saldı bî-hud bolup didâr kördüm
Mullam urup usküt dedi bakıp turdum
Yaşım saçıp muztar bolup turdım mena

Eyâ nâdân mana bul dep aydı bildim
Andın soñra çöller kezip Haknı sordım
Ruzi kıldı azâzilni tutup mindim
Leñer tugup belin basıp yançtım mena

Zikrin tamâm kılıp öttüm divâneğe
Hakdın özge heç sözlemey bigâneğe
Şemin izlep şâgird kirdim pervâneğe
Ahker bolup küyüp yanıp öçtim mena

Nâm u nişân heç kalmadı lâ lâ boldum
Allah yâdın ayta-ayta illâ boldum
Hâlis bolup muhlis bolup lillah boldum
Fenâ fillâh makamığa aştım mena

Arş üstide namâz okup tizim büktüm
Razı aytıp Hakk'a bakıp yaşım töktüm
Yalğan âşık yalğan sûfi kördüm sögtüm
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

Cândın keçmey "Hû-Hû" degen barı yalğan
Bu kıltakdın sormañ seval yolda kalğan
Haknı tapkan özi pinhân sözi pinhân
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

Bir yaşımda ervâh meñe uluş berdi
İki yaşta peygamberler kelip kördi
Üç yaşımda çil-ten kelip hâlim sordı
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

Tört yaşımda Hak Mustafa berdi hurmâ
Yol körsettim yolğa kirdi neçe gümrâh
Kayda barsam Hızr babam meñe hemrâh
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

Beş yaşımda belim bağlap ta'at kaldım
Tatavvu ruze tutup âdet kıldım
Keçe kündüz zikrin aytıp râhat kıldım
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

Alta yaşda turmay kaçtım halâyıkdın
Kökke çıkıp ders örgendim melâyikdin
Dâmen kesip hemme ehl-i alâyıkdın
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

Yetti yaşda Arslan Babam izlep taptı
Her sır körüp perde birle büküp yaptı
Bihamdillâh kördüm dedi izim öpti
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

Kâbız kelip Arslan Babam cânın aldı
Hurlar kelip harır tondın kefen kıldı
Yetmiş miñ ferişteler yığlıp keldi
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

Cenâzesin okup yerdin köterdiler
Bir fursatda uçmak içre yetkürdiler
Rûhın alup illiyyîñe kirgizdiler
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

Allah Allah yer astıda vatan kıldı
Münker Nekir "Men rabbük" dep soruğ sordı
Arslan Babam İslâmıdan beyân kıldı
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

Akil erseñ erenlerge hizmet kılğıl
"Emr-i maruf "kılğanlarnı izzet kılğıl
"Nehy-i münker" kılğanlarnı hürmet kılğıl
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

Sekkizimde sekkiz yandın yol açıldı
Hikmet ayt dep başlarımğa nur saçıldı
Bihamdillâh Pir-i muğan mey içürdi
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

Pir-i muğan Hak Mustafa bi-şek biliñ
Kayda barsañ vasfın aytıp tazim kılıñ
Dürüd aytıp Mustafağa ümmet bolıñ
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

Tokkuzunda tolğanmadım toğrı yolğa
"Teberrük" dep alıp yördi koldın kolğa
Kuvanmadım bu sözlerge kaçtım çölge
Ol sebebdin altmış üçde kirdim yerge

On yaşıñda oğlan bolduñ Kul Hâce Ahmed
Hâcelikke binâ koyup kılmay tâat
Hâcemen dep yolda kalsañ vây ne hasret
OI sebebdin altmış üçde kerdim yerge


HİKMET-3


Her subhidem nidâ keldi kulağımda
Zikr ayt dedi zikrin aytıp yürdüm mena
Işksızlarnı kördüm erse yolda kaldı
OI sebebdin ışk dükânın kurdım mena

On birimde rahmet-deryâ tolup taştı.
"Allah" dedim şeytân mendin yırak kaçtı
Hây u heves mâ u menlik turmay köçti
On ikkimde bu sırlarnı kördüm mena

On üçümde nefs hevânı kolğa aldım
Nefs başığa yüz miñ belâ karmap saldım
Tekebbürni ayak astıda basıp aldım
On törtümde tufrak-sıfat boldum mena

On beşimde hur u ğılmân karşu keldi
Başın urup kol kavşurup tazim kıldı
Firdevs atlığ cennetidin mazhar keldi
Dîdar üçün barçasını koydum mena

On altımda barça ervâh uluş berdi
Hay hay sizge mübârek dep Adem keldi
Ferzendim dep boynum kuçup köñlüm aldı
Onyettimde Türkistânda turdum mena

Onsekkizde çil-ten birle şarab içtim
Zikrin aytıp hâzır turup kögsüm teştim
Ruzî kıldı cennet kezip hurlar kuçtım
Hak Mustafâ cemallerin kördim mena

On tokkuzda yetmiş makâm zâhir boldı
Zikrin aytıp iç ü taşım tâhir boldı
Kayda barsam Hızr Babam hâzır boldı
Ğavsu'I-ğıyâs mey içürdi toydum mena

Yaşım yetti yigirmege ötdim makâm
Bihamdillâh pir hizmetin kıldım tamâm
Dünyâdaki kurt u kuşlar kıldı selâm
Ol sebebdin Hakka yavuk boldum mena

Mü'min ermes hikmet eştip yığlamaydur
Erenlerni aytkan sözin tıñlamaydur
Ayet hadis, güya Kuran añlamaydur
Bul rivâyet arş üstide kördüm mena

Rivâyetni körüp Hakla sözleştim men
Yüz miñ türlüg melâyikke yüzleştim men
Ol sebebdin Hak'nı sözlep izleştim men
Cân u dilim aña fedâ kıldım mena

Kul Hâce Ahmed yaşıñ yetti yigirmi bir
Ne kılğaysın günâhlarıñ tağdın ağır
Kıyâmet kün ğazab kılsa Rabbim Kâdir
Eyâ dostlar neçük cevâb aytğum mena


HİKMET-4


Huş gayibdin kulagımğa ilhâm keldi
Ol sebebdin Hakka sığnıp keldim mena
Barça buzrug yığlıp kelip inâm berdi
Ol sebebdin Hakk'a sığnıp keldim mena

Men yigirme ikki yaşda fenâ boldum
Merhem bolup çın derdlikke devâ boldum
Yalğan âşık çın âşıkka güvâh boldum
Ol sebebdin Hakk'a sığnıp keldim mena

Eyâ dostlar yaşım yetti yigirmeüç
Yalğan da'vâ taatlarım barçası pûç
Kıyâmet kün ne kılğaymın berehne lüç
Ol sebebdin Hakk'a sığnıp keldim mena

Men yigirmetörtke kirdim Hak'dın yırak
Ahiretka barur bolsam kani yarak
Ölgenimde yığlıp uruñ yüz miñ tayak
Ol sebebdin Hakk'a sığnıp keldim mena

Cenâzemni arkasıdın taşlar atıñ
Ayakımdın tutup südrep gorğa eltiñ
Hakka kulluk kılmadıñ dep yançıb tepiñ
Ol sebebdin Hakk'a sığnıp keldim mena

Yazuk birle yaşım yetti yigirme beş
Sübhân Igem zikr örgetip kögsümni teş
Kögsümdeki girihlerim sen özüñ yeş
Ol sebebdin Hakk'a sığnıp keldim mena

Men yigirmealtı yaşda sevdâ kıldım
Mansur-sıfat didâr üçün gavğa kıldım
Pirsiz yörüp derd ü hâlet peydâ kıldım
Ol sebebdin Hakk'a sığnıp keldim mena

Men yigirmeyetti yaşda pirni taptım
Her ne kördüm perde birle sırnı yaptım
Astânesin yastanıban izin öptim
Ol sebebdin Hakk'a sığnıp keldim mena

Men yigirme sekkiz yaşda âşık boldum
Keçe yatmay mihnet tartıp sâdık boldum
Andın soñra dergâhığa lâyık boldum
Ol sebebdin Hakk'a sığnıp keldim mena

Bir kem ottuz yaşka kirdim hâlim harâb
Işk yolıda bolalmadım misl-i türâb
Hâlim harâb bağrım kebâb közüm pür-âb
Ol sebebdin Hakk'a sığnıp keldim mena

Ottuz yaşda otun kılıp küydürdiler
Cümle buzrug yığlıp dünyâ koydurdılar
Urup sögüp dünya ukbın koydurdılar
Ol sebebdin Hakk'a sığnıp keldim mena

Kul Hâce Ahmed dünyâ koysañ işiñ biter
Köksüñdeki çıkkan âhıñ arşka yeter
Cân bererde Hak Mustafâ koluñ tutar
Ol sebebdin Hakk'a sığnıp keldim mena


HİKMET-5


Nâgehân tururımda kamuğ buzrug
Hak ışkını köñlüm içre saldı dostlar
Hızr Babam hâzır turup lutf eyleben
Meded kılıp elkim tutup aldı dostlar

Ottuz birde Hızr babam mey içürdi
Vücûdımdın azâzilni pak kaçurdı
Sevdâ kıldım yazuklarım Hak keçürdi
Andın soñra Hakk yolığa saldı dostlar

Ottuzikki yaşda yetti Hak'dın fermân
"Bendelikke kabül kıldım kılma armân
Cân berürde bergüm señe nür-ı iman"
Garib cânım şâdmân bolup küldi dostlar

Hâlıkımdan haber yetti şâkir boldum
Her kim sögti belki tepti sâbir boldum
Bu âlemde heç uhlamay hâzır boldum
Hây u heves mâ u menlik ketti dostlar

Ottuzüçde sâki bolup mey üleştim
Câm-ı şarâb kolğa alıp toya içtim
Leşger tüzep şeytân birle men uruştım
Bihamdillah ikki nefsim öldi dostlar

Ottuztörtde âlim bolup dânâ boldum
Hikmet ayt dep Sübhân aydı göyâ boldum
Çil-ten birle şarâp içip hemrâh boldum
Iç ü taşım Hak nurığa toldı dostlar

Ottuzbeşde mescid kirip devrân sürdüm
Tâliblerge ışk dükânın tola kurdum
Egri yolğa her kim kirdi sögtim urdum
Aşıklarga Hakdın müjde yetti dostlar

Ottuzaltı yaşda boldum sâhib-kemâl
Hakk Mustafâ körsettiler meñe cemâl
Ol sebebdin közüm yaşlığ kâmetim dâl
Işk hançeri yürek bağrım tildi dostlar

Ottuz yetti yaşka kirdim uyğanmadım
İnsâf kılıp Allah sarı tolğanmadım
Seher vaktda zâri kılıp iñrenmedim
Tevbe kıldım Hacem kabul kıldı dostlar

Otuzsekkiz yaşka kirdim ömrüm ötti
Yığlamay mu öler vaktım yavuk yetti
Ecel kelip peymânesin meñe tuttı
Bilmey kaldım ömrüm ahir boldı dostlar

Ottuztokkuz yaşka kirdim kıldım hasret
Vâ-deriğa ötti ömrüm kanı tâat
Tâatlikler Hak kaşıda huş-saadet
Kızıl yüzüm tâat kılmay soldı dostlar

Saç bakalım hüb agardı köñlüm kara
Rûz-ı mahşer rahm etmeseñ hâlim tebâh
Señe ayân amelsizmen köptür günâh
Cümle melek yazuklarım bildi dostlar

Pir-i muğan curasıdın katre tattım
Yol tapay dep başım birle tünler kattım
Bihamdillah lutf eyledi nürğa battım
Köñül kuşı lâmekânğa yetti dostlar

Kıyâmetni şiddetidin aklım hayrân
Köñlüm korkğan cânım hurgan hâne veyran
Sırât atlığ köfrügidin dilim lerzân
Aklım ketip bi-hûş bolup kaldım dostlar

Kul Hâce Ahmed kırkğa kirdiñ nefsiñni kırk
Munda yığlap âhiretde bolğıl arık
Post-ı imân şeriatdur mağzı tarik
Tarik kirgen Hak'dın uluş aldı dostlar


HİKMET-6


Yâ İlâhım hamdıñ birle hikmet ayttım
Zâtı uluğ Hâcem sığnıp keldim saña
Tevbe kılıp günâhımdın korkup kayttım
Zâtı uluğ Hâcem sığnıp keldim saña

Kırkbirimde ihlâs kıldım yol tapay dep
Erenlerdin her sır körsem men yapay dep
Pir-i muğân izin alıp men öpey dep
Zâtı uluğ Hâcem sığnıp keldim saña

Kırkikkimde tâlip bolup yolğa kirdim
İhlâs kılıp yalğuz Hakk'a köñil berdim
Arş u kürsi levhdin ötüp kalem kezdim
Zâtı uluğ Hâcem sığnıp keldim saña

Kırküçümde Haknı izlep nâle kıldım
Köz yaşımnı akkuzuban jâle kıldım
Biyâbânlar kezip özüm vâle kıldım
Zâtı uluğ Hâcem sığnıp keldim saña

Kırktörtümde muhabbetni bâzârında
Yakam tutup yığlap yürdüm gülzârında
Mansur sıfat başım berip ışk dârında
Zâtı uluğ Hâcem sığnıp keldim saña

Kırkbeşimde Sendin hacet tilep keldim
Tevbe kıldım her iş kıldım hatâ kıldım
Yâ İlâhım rahmetiñni uluğ bildim
Zâtı uluğ Hâcem sığnıp keldim saña

Kırk altımda zevk u şevkim tolup taştı
Rahmetiñdin katre tamdı şeytân kaçtı
Hakdın ilhâm refik bolup bâbın açtı
Zâtı uluğ Hâcem sığnıp keldim saña

Kırkyettimde yeti yakdın ilham yetti
Sâki bolup câm-ı şarâb Hâcem tuttı
Şeytân kelip nefs hevânı özi yuttı
Zâtı uluğ Hâcem sığnıp keldim saña

Kırksekkizde aziz cândın bizâr boldum
Günah derdi kesel kıldı bimâr boldum
Ol sebebdin Hakdın korkup bidâr boldum
Zâtı uluğ Hâcem sığnıp keldim saña

Kırktokkuzda ışkıñ tüşti küyüb yandım
Mecnun-sıfat hayl u hişdin kaçıp tandım
Türlüg türlüg cefâ tegdi boyun sundım
Zâtı uluğ Hâcem sığnıp keldim saña

Elligimde er men dedim fe'lim za'if
Kan tökmedim közlerimdin bağrım ezip
Nefsim üçün yürer edim it dek kezip
Zâtı uluğ Hâcem sığnıp keldim saña

Kul Hâce Ahmed er bolmasañ ölgen yahşi
Kızıl yüzüñ kara yerde solgan yahşi
Tufrak-sıfat yer astıda bolgan yahşi
Zâtı uluğ Hâcem sığnıp keldim saña


HİKMET-7


"Kul huvallâh" "subhânallâh" vird eylesem
Bir ü Barım didârıñnı körer men mü
Başdın ayağ hasretiñde dad eylesem
Bir ü Barım didârıñnı körermen mü

Elligbirde çöller kezip giyâh yedim
Tağlar çıkıp tâat kılıp közüm oydım
Didârıñnı körelmedim cândın toydım
Bir ü Barım didârıñnı körermen mü

Ellig iki yaşda keçtim hânumândın
Hânumânım ne körüñey belki cândın
Başdın keçtim cândın keçtim hem imândın
Bir ü barım didârıñnı körermen mü

Ellig üçde vahdet meydin rûzi kıldı
Yoldın azğan gümrâh edim yolğa saldı
Allah dedim lebbeyk deban kolum aldı
Bir ü Barım didârıñnı körermen mü

Elligtörtde vücüdlarım nâlân kıldım
Marifetni meydânıda cevlân kıldım
İsmâil dek aziz cânım kurbân kıldım
Bir ü Barım didârıñnı körermen mü

Elligbeşde didâr üçün gedâ boldum
Küydüm yandım gül dek taki fenâ boldum
Bihamdi'llâh didâr izlep eda boldum
Bir ü Barım didârıñnı körermen mü

Ellig altı yaşka yetti muñluğ başım
Tevbe kıldım akar mukin közde yaşım
Erenlerdin behre almay köñli taşım
Bir ü Barım didârıñnı körermen mü

Elligyetü yaşda ömrüm yeldek ötti
Eyâ dostlar amelsizmen başım kattı
Bihamdillâh pir-i muğân kolum tuttı
Bir ü Barım didârıñnı körermen mü

Ellig sekkiz yaşka kirdim men bi-haber
Kahhâr İgem nefsimni kıl zir ü zeber
Himmet berseñ şum nefsimge ursam teber
Bir ü Barım didârıñnı körermen mü

Ellig tokkuz yaşka yettim dâd u feryâd
Cân bererde cânânımnı kılmadım yâd
Ne yüz birle saña aytay kılğıl âzâd
Bir ü Barım didârıñnı körermen mü

Közüm yumup tâ açkunça yetti altmış
Belim bağlap men kılmadım bir yahşi iş
Keçe kündüz bi-ğam yördüm men yaz u kış
Bir ü Barım didârıñnı körermen mü

Altmış Girde şermendemen günahımdın
Eyâ dostlar köp korkamen İlahımdın
Cândın keçip penâh tiley Hudâyımdın
Bir ü Barım didârıñnı körermen mü

Altmışikki yaşda Allah pertev saldı
Başdın ayağ ğafletlerim rehâ kıldı
Cânım dilim aklım hûşım Allah dedi
Bir ü Barım didârıñnı körermen mü

Altmışüçde nidâ keldi kul yerge kir
Hem cânıñmen, cânanıñmen cânıñnı ber
Hu şemşirin kolğa alıp nefsiñni kır
Bir ü Barım didârıñnı körermen mü

Kul Hâce Ahmed nefsni teftim nefsni teftim
Andın keyin cânânımnı izlep taptım
Ölmes burun cân bermekni derdin tarttım
Bir ü Barım didârıñnı körermen mü


HİKMET-8


Subhı sadık düşenbe kün yerge kirdim
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena
Altmışüçte sünnet dedi eştib bildim
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena

Yer üstide yaranlarım matem tuttı
Alem hemme "sultanım" deb na'ra tarttı
Hak'nı tabkan çın sufiler kanlar yuttı
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena

Elveda deb yer astıga kadem koydum
Yaruğ dünya haram kılıb Hak'nı süydüm
Zikrin aytıb yalguz bolub yalguz küydüm
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena

"Taha" okub tün keçeler kaim boldım
Keçe namaz kündüzleri saim boldum
Bu hal birle yer astıda daim boldum
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena

Altmış keçe altmış kündüz bir yol taam
Tañ atgunça namaz okub bir yol selam
Altmışüçte boldı ömrim ahir tamam
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena

Hak Mustafa ruhı kelib boldı imam
Cümle melek yer astıda boldı gulam
Köp yığladım Hak Mustafa berdi in'am
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena

Miraç tüni nur-ı didem ferzend dedi
Kolum tutub ümmetimsen ümmet dedi
Sünnetimni mehkem tutgıl dilbend dedi
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena

Kıyametde yol adaşsañ yolga salay
Muhammed dep teşne bolsañ koluñ alay
Ferzendim dek elkiñ tutub cennet kirey
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena

Ey yaranlar bu söz eştib şevkim artdı
Ümmet dedi iç u taşım nurga batdı
Pertev salıb didarını Hak körsetti
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena

Didar körüb ruhum uçıb arşga kondı
Musa sıfat vücutlarım küyüb yandı
Mecnun sıfat heylü hişdin kaçıb tandı
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena

Yer astıda harlığ tarttım köp meşakkat
Tüşek yastık taşdın kılıb çektim mihnet
Ey yaranlar bu dünyada yok feragat
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena

Ta meşakkat tartmagunça vaslı kayda
Hizmet kılmay derd-i halet bolmas peyda
Can u dilni ta kılmasañ Hakk'a şeyda
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena

Yer astığa kirdim erse bihud boldum
Közüm açıb Mustafa'nı hazır kördüm
Asi cafi ümmetlerni halin sordum
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena

Eya ferzend mendin sorsañ kani ümmet
Ümmet dedi köksüm tola dağ-ı hasret
Ümmet üçün köp tartamın Hak'dın külfet
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena

Ümmetlerim yazukların her Cum'a keç
Alıb kelgey ya Muhammed sen munı çeç
Ta ki yığlab secde eyley Teñri'ge keç
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena

Her Cum'a keç ümmetlerni günahını
Alıp kelgey ya Muhammed körgil munı
Ümmetleriñ neler kılur Ahmed seni
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena

Men melekdin şerm alurmen ey ümmetim
Yaratkan'dın korkmas musen pest himmetim
Keçe yatmay taat kılsañ hoş devletim
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena

Yer astıga kirdim dostlar biihtiyar
Amin deñler âl u ashab hem çeharyar
Ümmetlerni cürmin keçgil Perverdigar
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena

Kul Hace Ahmed men defter-i sani aytdım
İkki alem işretlerin meyge sattım
Ölmes burun can aççığın zehrin tattım
Mustafa'ga matem tutub kirdim mena


HİKMET-9


Eyâ dostlar hasb-i hâlim beyân eyley
Ne sebebdin Hakk'dın korkub ğorga kirdim
Çın derdlikge bu sözlerni ayân eyley
Ol sebebdin Hakk'dın korkub ğorga kirdim

Gor içinde keçe kündüz tâ'at kıldım
Tatavvu namâz okub âdet kıldım
Her ne cefa tegse âñâ tâkat kıldım
Ol sebebdin Hakk'dın korkub ğorga kirdim

Gor içinde Mustafâ'nı hâzır kördüm
Selâm kılıb adab birle bihud turdum
Asi câfi ümmetlerni hâlin sordum
Ol sebebdin Hakk'dın korkub ğorga kirdim

Gorğa kirmek Resûlullâh sünnetleri
Tâat kılmak Hakk Resûlni âdetleri
Gariblerğe rahm kılmak şefkatleri
Ol sebebdin Hakk'dın korkub ğorga kirdim

Ümmet bolsañ keçe kündüz tınmay yığla
Bağrıñ pişib öpkeñ teşib yürek dağla
Ecel kelse merdânevar beliñ bağla
Ol sebebdin Hakk'dın korkub ğorga kirdim

Bir kün seni ömrüñ bergi bolğay hazân
Ecel kelmey tevbe kılğıl eyâ nâdân
Şayet señe rahm eylegey İzim Yezdân
Sebebdin Hakk'dın korkub ğorga kirdim

Çın dertlikni işi erür söz-ü güdâz
Köz yaşıdur Hakk kaşıda tuhfe niyâz
Keçe kündüz tınmay kılğıl roze namaz
Ol sebebdin Hakk'dın korkub ğorga kirdim

Eyâ ferzend ümmetlerni derdi örter
Fıskı fücur günâhları tağdın artar
Dinni koyub dünyâ malın özge tartar
Ol sebebdin Hakk'dın korkub ğorga kirdim

Kul Hâce Ahmed tekbir aytıb suhbet başla
Hâyu heves men menlikni yırak taşla
Seherlerde çârzarb urub tınmay işle
Ol sebebdin Hakk'dın korkub ğorga kirdim


HİKMET-10


Hak Teala fazlı birle ferman kıldı
İşitib okup yerge kirdi Kul Hace Ahmed
Altmış üçde sünnetlerin mehkem tutub
İşitib okup yerge kirdi Kul Hace Ahmed

Yer üstide ölmesburun tirik öldüm
Altmışüçte sünnet dedi işitib bildim
Yer astıda canım birle kulluk kıldım
İşitib okup yerge kirdi Kul Hace Ahmed

Erenlerdin feyz u fütuh alalmadım
Yüzyigirmebeşge kirdim bilelmedim
Hak Teala taatların kılalmadım
İşitib okup yerge kirdi Kul Hace Ahmed

Bolgaymen mu Muhammed'ni has ümmeti
Ümmet dese asilerni huş devleti
Baldın tatlığ erür meñe bu mihneti
İşitib okup yerge kirdi Kul Hace Ahmed

Bizler üçûn canlar çekti ol Muhammed
Ümmet bolsañ gam yemessen yalgan ümmet
Keçe kündüz hasıllarıñ ayş ü işret
İşitib okup yerge kirdi Kul Hace Ahmed

Ellik yaşda nida keldi ölmek asan
Şartı oldur sende bolsa nur-ı iman
Tañla barsañ didarığa kılur mihman
İşitib okup yerge kirdi Kul Hace Ahmed

Ey mü'minler bu dünyanı payanı yok
Çin bilürsen hergiz munı yalganı yok
Kim bilmese vallah anı imanı yok
İşitib okup yerge kirdi Kul Hace Ahmed

Aslım tufrak neslim tufrak barçadın har
Basıb ötseñ murdar cismin kılgusı ar
Kim ar etse şeytan kavmi hevası bar
İşitib okup yerge kirdi Kul Hace Ahmed

Çın zakirge Hüda özi kıldı rahmet
Tañla barsa cennet içre berür hil'at
Ruz-ı mahşer didar körüb sorgay devlet
İşitib okup yerge kirdi Kul Hace Ahmed

Bende bolsañ mihnet tartgıl gafil adem
Akil erseñ ganimetdür señe şol dem
Emanetdür aziz canın yürme bigam
İşitib okup yerge kirdi Kul Hace Ahmed

Altmışüçde sünnet boldı yerge kirmek
Resul üçün ikki alem berdbad bermek
Aşıklarnı sünnetidür tirik ölmek
İşitib okup yerge kirdi Kul Hace Ahmed

Ümmet bolsañ iştib canıñ bermes misen
Mustafa'ga canıñ kurban kılmaz mısan
Can ne bolgay imanıñnı bermes misen
İşitib okup yerge kirdi Kul Hace Ahmed

Kul Hace Ahmed altmışüçte gaib boldı
Edeb saklap Mustafa'ga naib boldı
Sultan boldı mihnet tartıp tayyib boldı
İşitib okup yerge kirdi Kul Hace Ahmed


HİKMET-11


Eya dostlar pak ışkını kolga aldım
Bu dünyanı düşmen tutub yürdüm mena
Yakam tutub hazretiğe sığnıp keldim
Işk babıda Mansur sıfat boldum mena

Işk yolıda aşık bolup Mansur ötti
Belin bağlab Hak işini mehkem tutdı
Melametler ihanetler köp eşitti
Ey müminler men hem Mansur boldum mena

Aşık Mansur Ene'l Hak'nı tilge aldı
Cibril kelip Enel Hak'nı birge aytdı
Cibril kelip başıñ ber deb yolga saldı
Darga asılıp didarını kördüm mena

Mansur kelgeç dar egilip özi aldı
Batın közi açukları hayran kaldı
Pertev salıp Allah özi nazar kıldı
Vaşuka dep didarını kördüm mena

Nida keldi oşal darga "köp boğmağıl
Mehkem turgil her yan bakıp sen ağmağıl
Taşga aydı "emrim tutub sen teğmegil"
"Levhül mahfuz" tahtasıda kördüm mena

Üçyüz molla yığlab bitti köp rivayet
Şeriatdur men hem bitey bir rivayet
Tarikatda hakikatda hak himayet
Başım berip Hak sırrını bildim mena

Enel Hak'nı ma'nasını bilmes nâdân
Dânâ kerek bu yollarda pak-ı merdan
Akil kullar Hak yadını aydı canan
Candın keçib Canane'ni süydüm mena

İma kıldım dânâ bolsa ma'na alsun
Kal ilmidin bitip aydım nişan kalsun
Dürr ü gevher sözlerimni içge salsun
Haldın aytıp aşıklarga berdim mena

Essiz Mansur harlık birle boldı eda
Bir söz birle yaranlardın boldı cüda
Hali dilin heçkim bilmes Teñrim güvah
Kanlar yutup men hem güvah boldım mena

Şah Mansur'nı Enel Hakk'ı bica emes
Yolnı tabkan bizge ohşaş gümrah emes
Her nâcinsler bu sözlerdin âgâh emes
Âgâh bolup buy-ı Huda aldım mena

Bir tün seher garib Mansur köb yığladı
Pertev salıp Allah özi rahmeyledi
Andın soñra çilten bakıp şarab berdi
Dânâlarga bu sözlemi aydım mena

Nâdânlarga essiz sözüm hayf hikmet
Ademmen dep belin bağlab kanı himmet
Dünya üçün bir biriğe kılmas şefkat
Zalimlerge esir bolup öldüm mena

Zalimlerde had ne bolgay bizde günah
Dervişlerni hulkı murdar ötmez dua
Ol sebebdin padşah kılur bizge cefa
Ayet hadis manasıdın aydım mena

Zalim eğer cefa kılsa Allah degil
Elkiñ açıb dua eylep boyun suñıl
Hak dadiñge yetmes bolsa gile kılgıl
Hak'dın eştip bu sözlerni aydım mena

Zalim eğer zulm eylese meñe yığla
Yaşıñ saçıp meñe sığnıp beliñ bağla
Haram şüphe terk etiben yürek dağla
Zalimlerge yüz miñ bela berdim mena

Zalimlerni kurbı nedür men yaratkan
Yaratkan'nı menzur kılmay sen unutkan
Mendin keçib zalimlerni elkin tutkan
Zalimlerge özüm rivac berdim mena

Señe ceza Yaratkan'ga yalbarmadıñ
Allah deban tünler turub iñrenmediñ
Hakikatdın sözler aydım işitmediñ
Zalimlerni elkin uzun kıldım mena

Ey bihaber Hakk'a köñil yügürtmediñ
Dünya haram andın köñil sovutmadıñ
Nefsdin keçib Allah sarı tolğanmadıñ
Bu nefs üçün zâr u hayran boldum mena

Zalimlerni şikve kılma zalim özüñ
Huyuñ riya tesir kılmas halka sözüñ
Dünya malın tolaberdim toymas közüñ
Harislerni siccin içre saldım mena

La'li lebi cünbüş kılıb aydı seni
Can u dilim ümmederim köz revşeni
Hakk'a kulluk meñe ümmet bolgan kanı
Çin ümmetni sinesige koydum mena

Kul Hace Ahmed Hak sözini sözlep ötdi.
"Aynel-yakin" tarikatde bozlap ötdi
"İlmel-yakin" şeriatnı közlep ötdi
"Hakkel-yakin" hakikatdın aydım mena


HİKMET-12

Tealallah aşıklarga berdi ışkın
Şakir bolup ortab yanıp küydüm mena
İkki alem közlerimge haşhaş dane
Körünmedi yalğuz Hak'nı süydüm mena

Candın keçip yalğuz Hak'nı canğa koştum
Andın soñra derya bolup tolup taştım
Lamekan'nı seyr etiban makam aştım
Dünya ukbin yüz miñ talak koydım mena

Hak aldıda akl-ı kamil dem uralmas
Işk şiddeti tuğyan kılsa bir dem turmas
Pervane dek ahger bolub özin bilmes
Bu sırlarnı Canane'din tuydum mena

Tarikatnı yollarını ukbası köp
Pak ışkını kolğa almay bolmas yürüp
Didarını körse bolmas tün kün uyup
Heç uhlamay didarını kördüm mena

Tarikatnı yolı kattığ turfa şaştım
Başım kattı Pir-i muğan sarı kaçtım
Pir etegin tutup batın közin açtım
Resva bolup yollar kezip yürdüm mena

Tarikatnı yollarıdur kattığ azab
Bu yollarda neçe aşık boldı turab
Işk yolığa her kim kirse hali harab
Erenlerdin yolnı sorap yürdüm mena

Tarikatnı yollarıdur turfa uluğ
Ruzi kılgan bendesige bolgay yavuğ
Uçkunige takat kılmas yetti tamuğ
Ey yaranlar aziz candın toydum mena

Hakikatnıñ manasige yetgen kişi
Bihud bolup küyüb yanar içi taşı
Kanlar akar közleridin akkan yaşı
Köz yaşımnı tuhfe kılıb bardım mena

Şeriatdur aşıklarnı efsanesi
Arif aşık tarikatnı dürdanesi
Kayda barsa cananesi hemhanesi
Bu sırlarnı arş üstide kördüm mena

Muhabbetni bağın kezmey aşık bolmas
Harlık-zârlık tartmagunca nefsiñ ölmes
Bir katrege kani bolmay ol dür bolmas
Kani bolub has gevheridin aldım mena

Işk otıga küygen aşık reñi uçar
Ukba sarı cedel kılıb mundın köçer
Munda bolgan girihlerni anda açar
Resul dünya cife dedi koydum mena

Hakikatlik aşıklarnı reñi sonuk
Ayinege nazar kılsa andın tanuk
Özi hayran köñli veyran közi yaşluk
Kudretige hayran bolup kaldım mena

Allah aydı köb yığlasañ körgüñ meni
Zari kılsañ bendem deban ayğum seni
Candın keçib meni ister aşık kanı
İlham keldi çın kulakğa aldım mena

Çın köñülde küygenlerge didar ata
Yalğan aşık yolğa kirse hemme hata
Çın aşıknı közi yaşlık kaddi düta
Düta bolup yer astığa kirdim mena

Hakikatlığ çın aşıkga tuhfe bergüm
Ruzı mahşer neçüksen dep halin sorgum
Şefi' bolup şefaatnı özüm kılgum
Rahmetiñdin ümid tutub keldim mena

Kul Hace Ahmed Hak yadını algıl müdam
Hak'dın korkub tınmay yığla aleddevam
Namaz okub ruze tutub her subh u şam
Mundağ kılıb muradımğa yettim mena


HİKMET-13


Ol Kâdirim kudret birle nazar kıldı
Hurrem bolup yer astığa kirdim mena
Garib bendeñ bu dünyâdın sefer kıldı
Mahrem bolup yer astığa kirdim mena

Zâkir bolup şâkir bolup Haknı taptım
Dünya ukbâ harâm kılıp yançıp teftim
Şeydâ bolup resvâ bolup cândın öttim
Bi-gam bolup yer astığa kirdim mena

Şumluğumdın tağ u taşlar sögti meni
Fasih tilde sögüp aydı tuhfeñ kanı
Aşık bolsañ evvel barıp Haknı tanı
Mahrem bolup yer astığa kirdim mena

Sizni bizni Hak yarattı tâat üçün
Ey bul-aceb içmek yemek râhat üçün
Kâlü belâ dedi rühum mihnet üçün
Edhem bolup yer astığa kirdim mena

Nefsim meni köp yügürtti Hakka bakmay
Keçe kündüz biğam yürdüm yaşım akmay
Hây u heves ma u menlik otka yakmay
Pürğam bolup yer astığa kirdim mena

Kulnı körsem, kulı bolup hizmet kılsam
Tufrak-sıfat yol üstide yolı bolsam
Aşıklarnı küyüp uçkan küli bolsam
Hemdem bolup yer astığa kirdim mena

Cândın keçip mihnet tarttım bendem dedi
Kanlar yutup Allah dedim rahm eyledi
Duzah içre kalmasun dep ğamım yedi
Hurrem bolup yer astığa kirdim mena

Yaşım yetti altmış üçke bir künçe yok
Vâ-deriğâ Haknı tapmay köñlüm sınuk
Yer üstide sultânmen dep boldum uluğ
Şâkir bolup yer astığa kirdim mena

Şeyhmen deban da'vâ kılıp yolda kaldım
Feşu destâr puçek pulğa satıp keldim
Nefs ü heva tuğyan kıldı harıp kaldım
Bidem bolup yer astığa kirdim mena

Başım tufrak özüm tufrak cismim tufrak
Hak vaslığa yetermen dep rûhum müştâk
Küydüm yandım bolalmadım hergiz affak
Şebnem bolup yer astığa kirdim mena

Pir-i muğân nazar kıldı şarâp içtim
Şibli yañlığ sema urup candın keçtim
Sermest bolup el ü halkdın tanıp kaçtım
Zemzem bolup yer astığa kirdim mena

Kul Hâce Ahmed nâsih bolsañ özüñge bol
Aşık bolsañ cândın keçip bir yolı öl
Nâdânlarğa aytsan söziñ kılmas kabûl
Mehkem bolup yer astığa kirdim mena


HİKMET-14


Eya dostlar nâdân birle ülfet bolup
Bağrım küyüb candın toyup öldüm mena
Toğrı aytsam egri yolga boynım tolğar
Kanlar yutup gam zehrige toydum mena

Nâdân birle ötken ömriñ nar sakar
Nâdân bolsa duzah andın kılgay hazer
Nâdân birle duzah sarı kılmañ sefer
Nâdân içre hazan yañlığ soldum mena

Dua kılıñ nâdânlarnı yüzün körmey
Hak Te'ala refik bolsa bir dem turmay
Bimar bolsa nâdânlarnı halin sormay
Nâdânlardın yüz miñ cefa kördüm mena

Dad eylesem Hak dâdımge yeter mukin?
Köksümdeki zeñarlarım keter mukin?
Hemme nâdân bu alemden keter mukin?
Nâdânlardın yüz miñ cefa kördüm mena

Hak vaslını izlep tabmay hayranemen
Tınmay yığlap köñli buzuk divanemen
Halim sorsan men talib-i cananemen
Canan izlep fena bolup keldim mena

Yer astıga kaçıp kirdim nâdânlardın
Elkim açıb dua tilep merdanlardın
Garib canım yüz tasadduk dânâlardın
Dânâ tabmay yer astıga kirdim mena

Nâdânlarnı mendin sorma köksüm çaka
Hak'dın korkub matem kursam küler kahkah
Ağzı açuk nefsi uluğ misli lakka
Nâdânlardın korkup señe keldim mena

Tama kılma nâdânlardın kadriñ bilmes
Zulmet içre yol adaşsañ yolga salmas
Boynuñ kısıp zari kılsañ koluñ almas
Nâdânlarnı şikve eyleb keldim mena

Evvel ahır hublar ketti kaldım yalğuz
Nadânlardın işitmedim bir yahşi söz
Dânâ ketti nâdân kaldı yedim efsus
Yolnı tabmay hayran bolup kaldım mena

Dağ-ı hicran ezdi bağrım kani derdmend
Dânâ tufrak nâdânlarnı köksi belend
Ayet hadis beyan kılsam kılmas pisend
Köksüm teşiñ derd u gamga toldum mena

Derd u halet tuğyan kıldı bar mu tabib
Arz-u halim señe aytay yalğuz habib
Barça talib uluş aldı men bi-nasib
Uluş istep düta bolup keldim mena

Han-ü manıñ terk eyleben uluş algıl
Ey bi-haber dünya işin arka salgıl
Allah sahi lutfın körüb hayran kalgıl
Köremen dep fena bolup keldim mena

Men defter-i sani aytdım sizge yâdgar
Ervahımdın meded tileb okuñ zinhar
Dua kılay vasıl kılsun Perverdigar
Rahman İgem arz etgeli keldim mena

Hikmetimdin behre algan közge sürsün
İhlas birle közge sürtüb didar körsün
Şartı oldu riyazetge boyun sunsun
Canlar keçip Canane'ni kördüm mena

Didar üçün geda boldum amin deñler
Ey talibler halim körüb gamım yeñler
Yolda kalgan Kul Ahmed'ge yol beriñler
Yolnı izlep geda bolup keldim mena

Kul Hace Ahmed geda bolsañ Hakk'a bolgıl
Başıñ birle erenlerge hizmet kılgıl
Nazar tabsañ halka kurup suhbet kılgıl
Halka içre âgâh bolup turdum mena


HİKMET-15


"Fezkürullah kesiran" dep ayet keldi
Zikrin aytıb zari kılıb yürdüm mena
Didarını aşıklarga vade kıldı
Işk yolıda canım berip yürdüm mena

Çın aşıknı Allah süyüp bendem dedi
Ara yolda kalmasun dep gamın yedi
Yalğancılar didarımnı körmes dedi
Işk babıda mehkem bolup turdum mena

Akil erseñ gorıstandın haber algıl
Men hem şundağ bolurmen dep ibret algıl
Mutua kabl-el temutu'ğa amel kılgıl
Bu hadisni fikr eyleben öldüm mena

Haber berür "felizehu kalilen" dep
Yene aytur "veleyebku kesiran" dep
Bu ayetni manasige amel kıl dep
Bu dünyada hiç külmeyin yürdüm mena

Amelsizler kahkah külür hurrem yürür
Fermanige boyun suñan pürgam yürür
Keçe kündüz dideleri pürnem yürür
Köz yaşımnı derya kılıp yürdüm mena

Nefsdin keçip çın aşıklar Allah dedi
Seher turub çarzarb urub közin oydu
Rahmeyleben Allah özi nazar saldı
Andın soñra derya bolup taşdım mena

Zalim nefsim hiç salmayın otka saldı
Vücudlarım öz öziden küyüb yandı
Müşriklerni imanını şeytan aldı
Euzübillah bismillah dep yürdüm mena

Münafıklar duzah içre küyüb yañay
İman etken halis bolup yanıb çıkkay
İmansızlar evvel ahır küyüb yañay
Oğanimdin iman tilep yürdüm mena

Nefsim beni heva kıldı tarta şaştım
Başım alıp Pir-i muğan sarrı kaçtım
Kul Hace Ahmed ukbalardın yelib aştım
Uçkan kuş dek lamekaña aştım mena


HİKMET-16


Vâ-deriğâ neçük kılğum garibliğde
Garibliğde ğurbet içre kaldım mena
Horâsân u Şâm u Irâk niyyet kılıp
Gâribliğni köp kadrini bildim mena

Neler kelse körmek kerek ol Hudâdın
Yusufını ayırdılar ol Kenândın
Toğgan yerim ol mübârek Türkistândın
Bağırımğa taşnı urup keldim mena

Gurbet tegdi Mustafâ dek erenlerge
Otuz üç miñ sahâbe hem yârânlarğa
Ebûbekir Ömer Osmân Murtazâğa
Gurbet tegdi alarğa hem aygum mena

Gurbet tegse puhte kılur köp hâmlarnı
Dânâ kılur hem hâs kılur köpâmlarnı
Kiyer kir ton tapsa yeyür taâmlarnı
Anıñ üçün Türkistanğa keldim mena

Garibliğde yüz yıl tursa erür mihmân
Taht u baht u bûstânları erür zindân
Gariblıgde kul boldı ol Mahmud Sultân
Ey yârânlar gurbet İçre küydüm mena

Garibliğde Arslan Babam izlep taptı
Her sır körüp perde birle büküp yaptı
Bihamdillâh kördüm dedi izim öpti
Uşbu sırnı körup hayrân kaldım mena

Arzulıkmen karındaşlığ vilâyetge
Uluğ babam ravzası ol ak türbetge
Babamnı rûhı saldı meni bu gurbetge
Hiç bilmesmen neçük taksir kıldım mena

Kul Hâce Ahmed sözlegeni Hak'nı yadı
İşitmegen dostlarığa kalsun pendi
Gurbedenip öz şehrige kaytıp yandı
Türkistan'da mezar bolup kaldım mena


HİKMET-17


Köñil közi yarutmayın tâat kılsa
Dergâhığa makbul emes bildim mena
Hakikatdan bu sözlerni pâk örgenip
Lâ-mekânda Hakdın sebak aldım mena

Bir ü Barım sebak berdi perde açıp
Yer ü kökde turalmadı şeytân kaçıp
İşret kılıp vahdet meydin toya içip
Lâ-mekânda Hakdın sebak aldım mena

Işk makâmı türlüg makâm aklıñ yetmes
Başdın ayağ cebr cefâ mihnet ketmes
Melâmetler ihânetler kılsa ötmes
Lâ-mekânda Hakdın sebak aldım mena

Işk belâsı başka tüşse nâlân kılur
Aklıñ alıp bihûş kılıp hayrân kılur
Köñül közi açılğan soñ giryân kılur
Lâ-mekânda Hakdın sebak aldım mena

Yığlar erdim seher vaktda nidâ keldi
Didarımnı körsetey dep vade kıldı
Aklım alıp bihüş kılıp ışkın saldı
Lâ-mekânda Hakdın sebak aldım mena

Munda cefâ çekkenlerge didârı taht
Rûr-ı mahşer atâ kılğay hem taht u baht
Yaratkanda kılğan özi âşıkka ahd
Lâ-mekânda Hakdın sebak aldım mena

Çöller kezip halkdın bezip ışkın sorgıl
Bende bolsañ Hakdın korkup yığlap yürgil
Didârını taleb kılsañ hâzır bolgıl
Lâ-mekânda Hakdın sebak aldım mena

Közlerimdin kanlar töküp yâd etmedim
Yüz miñ türlüg mihnet saldın dâd etmedim
Sendin korkup hasta köñlüm şâd etmedim
Lâ-mekânda Hakdın sebak aldım mena

Allah derdi satkun ermes satıp alsañ
Pir-i muğân hizmetide hâk bolmasañ
Hak yolığa kirip bolmas pâk bolmasañ
Lâ-mekânda Hakdın sebak aldım mena

Ey yârânlar ışk derdige devâ bolmas
Tâ tirigsen ışk defteri eda bolmas
Tar lahedde üstühânı cüdâ bolmas
Lâ-mekânda Hakdın sebak aldım mena

Işk pâdişâh âşık fakir dem uralmas
Hakdın ruhsat bolmağunca sözleyelmes
Hak pendini alğan dünyâ izleyelmes
Lâ-mekânda Hakdın sebak aldım mena

Kul Hâce Ahmed yetti yaşda sebak kıldım
Sekkizimde dünyâ ukbin talak koydım
Tokkuzumda Hudâyımnı hâzır bildim
Lâ-mekânda Hakdın sebak aldım mena


HİKMET-18


Huş gayibdin yetüşti yahşı sözüm teberrük
Aşık bolsañ ey tâlib riyâzetde beliñ bük
Tün keçeler uhlamay yaş ornığa kanıñ tök
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Arslan babam aydılar tâliblerde yok ihlâs
Piriñ hâzır bolganda ne hacet Hızru İlyâs
Pirge kadem koyganda yâl aytma ğavsu’l-ğıyâs
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Talibmen dep ayturlar vallâh billâh nâ-insâf
Nâ-mahremge bakarlar közleride yok insaf
Kişi mâlın yeyürler çün dilleri emes sâf
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Pir hizmetin kılduk dep tâlibmen dep yürerler
Yiyip harâm harışnı kolbârığa urarlar
Közleride nemi yok halka içre kirerler
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Zâkirmen dep zar urar çıkmas köziden yaşı
Dilleride ğamı yok nâgeh ağrığay başı
Mekr ü hîle kılurlar malûm Hudâğa işi
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Tâlibmen dep ayturlar köñlide yok zerre nur
Çın tâlibni sorsañız içi, taşı gevher, dür
Hakk'a ayan sırları yemişleri safa nur
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Suretleri sufi-nakş kıyâmetdin korkmaslar
Fısk u fücur hâsılı günâhlardın hürkmesler
Riya tesbih elkinde yığlap yaşın tökmesler
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Riyâ tesbih elkinde zünnâr yahşı bilseñiz
Hak rızâsı buturur ışk sevdasın kılsañız
Işkın alıp mahşerde rüsvâ bolup tursañız
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Işkka kadem koyğanlar Hak dîdârın körerler
Musâ-sıfat mahşerde Hak'dın seval sorarlar
Sermest bolup vaslıda Hû zikrini kurarlar
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

İnşâallâh işitkenni Hakdın tilep alurmen
Şeytân yolıdın alıp Hak yolığa salurmen
Meded kılsa Mustafa günâhların tilermen
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Arslan babnı sorsañız peygamberge etibâr
Sahabeler uluğı hâs bende-i kirdikâr
Yatkan yeri nâ-hemvâr bir kâze-i hârzâr
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Çârşenbe kün eşitip nâgah hazret bardılar
Arslan bâbnıñ üyige ol kün mihmân boldılar
Yatkan yemi nâ-hemvâr körüp hayrân kaldılar
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Ol Muhammed Mustafa turup duâ kıldılar
Melâyikler âmin dep elkin açıp turdılar
Şundağ ümmet berdiñ dep Hak şükrünü kıldılar
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Sahâbeler aydılar Arslan bâbdur atıñız
Arablarnı uluğı pâkizedür zâtıñız
Terbiyet-i ten farz dedi farça salıp yattıñız
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Ahir zaman ümmetleri nakş kılur üylerin
Nefs hevâğa kıvanıp bozar her dem huyların
Şân u şevketler birle ber-pâ kılur boyların
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Ahir zaman ümmetleri dünyâ fâni bilmesler
Ketkenlerni körüben andın ibret almaslar
Erenlerni kılğanın körüb közge ilmesler
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Yahşı yollardın azıp yaman yolğa avuşkan
Şeytân-laîn pirim dep dâmeniğe yapuşkan
Azâzilni pirim dep erte ahşam körüşken
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

İmân islâmın alıp ölmeymen dep külüşken
Ölmeymen dep dünyâda Mevlâm birle uruşken
Gafillik birle her dem ömrini ber-bâd bergen
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Vaktı yetse azrâil emânetni ber degey
Şeytân-lain pirim dep cân bererde körüñey
İmân islâmın alıp hâl-ı dilin sormagey
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Tevbe kılsa tevbesin Mevlâm kabûl kılmagey
Allah dese Hâcesi kolın tutup almagey
Cürm û isyân girihin pirge barıp çeçmegey
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Yetti yaşda Arslan Bâb Türkistanğa keldiler
Başım koyup yığladım hâlim körüp küldiler
Miñ bir zikrin örgetip mihribânlığ kıldılar
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Kelâm kıldım hurmâdın meñe vahşet kıldılar
Ey bi-edeb gödek, dep asâ alıp sürdiler
Vahşetidin korkmadım meñe bakıp turdılar
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Ağzıñ açkıl ey gödek emânetin bereyim
Mezesini yutmadım aç ağzıñğa salayım
Hak Resülnı buyruğın ümmet bolsam kılayım
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Ağzım açtım saldılar hurmâ ıssı kıldı mest
İkki âlemdin keçip va'llâh boldum Hak-perest
Hâce mollâ yığıldı alıp yördi dest-be-dest
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Babam aydı "Ey balam teklif kılmadıñ meñe
Beşyüz yıldur kâmımda saklap erdim men señe"
"Mezesini siz alıp tilfın berdiñiz meñe"
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Babam aydı "Ey balam kaşımda tur öleyim
Cenâzemni okup köm, cân tasadduk kılayım
Meded kılsa Mustafa İlliyyin'ge kireyim"
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Yığlap aydım "Ey baba yaş gödekmen bilmesmen
Goruñıznı kazsalar men köterip salalmasmen
Hak Mustafa sünnetin gödekmen bilelmesmen"
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Babam aydı "Ey balam melâyikler yığılğay
Cebrâil imâm bolup özgeler tâbi bolğay;
Mikâilu İsrâfil köterip gorga koyğay"
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük

Kul Hâce Ahmed sözüñni nâdanlarğa aytmağıl
Sözni aytıp nâdanğâ pûçek pulğa satmağıl
Açdın ölseñ nâmerddin hergiz minnet tartmağıl
Arslan babam sözlerin işitiñiz teberrük


HİKMET-19


Kudret birle Hakk'dın sizge ferman boldı
Tübsiz teñiz içre yalğuz tüştüm dostlar
Ol teñizge Oğan İzim ferman kıldı.
Bihamdillah sağ-selamet çıktım dostlar

Yaşım yetti, ömrüm ketti, kökke uçtum
Bağrım taştı, aklım şaştı, yerge tüştüm
Nefs u şeytan hayli birle köb uruştum
Sabr u rıza makamatın aştım dostlar

Tokkuzumda tükel tozdum tokunmadum
On yaşımda oñ yanımga örgülmedim
Onbirimde öz nefsimge boldum
Fakr u rıza makamatın keçtim dostlar

Onikkimde barça ervah kelam kıldı
Hurlar karşı kelib meñe selam kıldı
Sır şerbetini saki bolub meñe sundı
Anı alıb edeb birle içtim dostlar

Onüçümde gevvas bolub derya çomdım
Marifetni gevherini sırdın terdim
Şemin körüb pervanedek özüm urdum
Bihuş bolub aklım yitti şaştım dostlar

Ontörtümde tufrak sıfat harlığ tarttım
"Hu-Hu" teyu başım birle tünler kattım
Miñ altunlık kıymetini birge sattım
Andın soñra kanat tokub uçtım dostlar

Onbeşimde dergahiñe yanıb keldim
Yazuk birle her iş kıldım hata kıldım
Tevbe kılıb Hakk'a boyun sunub keldim
Tevbe kılıp yazuklardın kaçtım dostlar

Cebrail vahiy keltürdi Hak Rasulğe
Ayet keldi zikr etgin deb cüz vü küllğe
Hızr babam saldı meni uşbu yolğa
Andın soñra derya bolub taştım dostlar

Şeriatnıñ bostanıda cevlan kıldım
Tarikatnıñ gülzarında seyran kıldım
Hakikatdın kanat tutub tayran kıldım
Marifetniñ eşigini açtım dostlar.

'Elest" hamrın Pir-i muğan toya berdi
İçeberdim mikdarımca kuyaberdi
Kul Hace Ahmed içim-tşım küyeberdi.
Taliblerge dürr ü gevher saçtım dostlar.


HİKMET-20


Muhabbetni câmın içken divâneler
Kıyamet kün ot ağzıdın saçar dostlar
Kudret birle yaratılgan yetti tamuğ
Aşıklarnı narasıdın kaçar dostlar

Duzah yığlap dâd eylegey Hudâyige
Tâkatım yok âşıklarnı bir âhige
Kaçıp barğay Hakk Te'âlâ penâhige
Aşıklarnı yaşı birle öçer dostlar

Aşıklarnı ışk dükânın barsa kurup
Yaşın saçıp kögsin açıp yüzin sürüp
İnşâallâh duzah kaçğay andın korkup
Yetti âsmân tâkat kılmay köçer dostlar

Rahmân İgem sâki bolup mey içürse
Ehlü ayâl hânumândın pâk keçürse
Vücûdımdın azâzilni Hak kaçursa
Cürmü isyan girihlerin açar dostlar

Işk bâbını Hak yüzige vâ eylese
Hâs ışkını köñül içre câ eylese
Lutf eylese ikki âlem şah eylese
Aşıkları Hak sarığa uçar dostlar

Sübhân İgem bir katre mey kılsa inâm
Zıkr-i sırnı ayta ayta kılsam tamâm
Hur u ğılmân cümle melek aña gulâm
Uçmah içre harîr tonlar biçer dostlar

Allah deban gordın kopsa âlem küyer
Hâs bendem dep Rahmân İgem yalğuz süyer
Yaş ornığa kanın töküp yüzni boyar
Hamdın aytsa şeytân-laîn kaçar dostlar

Men aytmadım Allah özi vade kıldı
Yolsız idim lutf eyleben yolğa saldı
Garib bolup nâle kıldım kolum aldı
Andağ âşık şevk şarâbın içer dostlar

Kul Hâce Ahmed ışksızlarnı işi düşvâr
Tañla barsa Hak körsetmes aña didâr
Arş u kürsi levh ü kalem hemme bizâr
Işksızlarğa dozah bâbın açar dostlar.


HİKMET-21


Asi câfi kuluñ keldi dergâhiñge
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"
Erklik Kadir yığlab keldim bârgahiñge
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

Tün keçeler tañ atkunça yatmak işim
Seher turub râz etmedi muñluğ başım
Nedâmetde akar mukin közde yaşım
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

Yolsuz yolğa kirdim dostlar halim harab
Halkdın sorsam heç kim bermes meñe cevab
Halıkımsen yol körsetgil âlicenâb
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

Hıcâletde korkub keldim günahımdın
Zâtı uluğ perverdigar ilâhımdın
Nidâ keldi "Nevmid koymay dergâhimdin"
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

Yığlab keldim Hazretiñge eyâ şâhım
Kabsab keldi karanğulık çıkkıl mâhım
Padşahimsen Bir ü Bârım tekyegâhım
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

Başdın ayağ boldı günah kayda baray
Yol adaşgan itdek bolup kimdin soray
Bu hâl birle didarıñnı kaydın körey
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

Men berkitsem elk-ayak cümle güvah
Rahmet etib sen keçmeseñ halim tebah
Şermendemen dermandemen köbtür günah
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

Günah derdi bimâr kıldı tabibimsen
Mahbubumsen dermanımsen habibimsen
Yolda kaldım halim sorar refikimsen
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

Fasık facir rahmetiñdin nevmid emes
Sendin özge heç kim meni yolğa salmas
Lutf etmeseñ müşküllerim âsân bolmas
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

Heç kişi yok yerde kökde sensen Kadir
Şekkim yoktur bu sözümde özüñ nazır
Hem yekkesen yeganesen bişek hazır
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

Men yoluñda baş bermedim Kadir Hüda
Baş ne bolğay ğarib canım yüzmiñ feda
Derd hem özüñ derman özüñ lutfuñ deva
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

Can u iman ğızasıdur seni zevkiñ
Canım berip satkun alay seni ışkıñ
Roz-ı mahşer şefi bolğay seni şevkiñ
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

"Kul Huvallah Sübhan Allah" din kamçısı
Roze namaz tesbih tehlil Hakk elçisi
Pir-i muğan taliplerini yol başçısı
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

"Ente'l-Hâdi Ente'l-Hakk" nı zikrin aytsam
Hadi bolsañ egri yoldın rastka kaytsam
Hû zikrini tilge alıb na'ra tartsam
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

"Ente'l-Hâdi Ente'l-Hakk"nı zikri kavi
Pir-i muğan sözleridin alsa fetvi
Batınları revşen bolup bolur yahşi
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

Kul Hâce Ahmed rahmetiñdin ümit tutay
Hacem meni bendem dese şükrin etey
Bendem demey yüz ögürse neçük aytay
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"


HİKMET-22


Huş kudretliğ Perverdigar Bir u Barım
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"
Zatı uluğ Rahman igem hem Cebbarım
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

Seher vaktte yığlab töksem kanlar közdin
Köñlüm açıb agah bolay yahşi sözdin
Kudretige mahv bolup ketey özdin
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

İcâbetni andın tileb kıl münâcat
Hâcetiñni revâ kılğay kazı hâcât
Rahmet derya tolub taşar yetse furat
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

Ey dâd igem heç yetmedi señe dâdım
Yer ü kökni nâlân kıldı bul feryadım
Roz-ı mahşer kıçkırğaymu kel âzadım
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

Bende bolsañ zikrin ayğıl koluñ alsun
Yoldın azsañ rehber bolup yolğa salsun
Seherlerde zârı kılğıl rahmi kelsün
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

"Ente'l-Hâdi Ente'l-Hakk"nı zikr-i Allah
Hakk zikrini ayğıl tınmay bolguñ âgâh
Rahim Mevlam nazar kılsa olur nâgâh
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

"Ente'l-Hâdi ente'l-Hakk"nı zikri dilde
Bilmes nâdân zikrin aytıb zahir tilde
Menmen degen şeyh-i zaman âbu gilde
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

"Ente'l-Hâdi Ente'l-Hakk"nı zikri uluğ
Hakk zikrini vird eylegen köñli sınuğ
Vird eylemey şeyhmen dese câyı tamuğ
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

Ey yârânlar nefs elkidin ermandemen
İsyan yüki duta kıldı dermandemen
Aciz kuluñ her ne kılsañ fermandemen
Kolum tutub yolğa salgıl "Ente'l-Hâdi"

Kul Hace Ahmed nefsdin uluğ bela bolmas
Yol üstide tufrak bolsam kafir olmas
Yer ü kökdin to'ma bersem hergiz toymas
Kolum tutub yolğa salgil "Ente'l-Hâdi"


HİKMET-23


"Kad allemna ente fikülliumur"
Ente Kafi ente Afi ya Gafur
"Kafi filgaybı huvemen filhuzur"
Ente Kafi ente Afi ya Gafur

Mustafa der haleti naz erdiler
Bir güruhnı asi dep kayğurdiler
"Ümmetim vay ümmetim" dep aydılar
Ente Kafi ente Afi ya Gafur

Bizni süydi özgelerni süymedi
Hem ata hem anasını süymedi
Yarlığadım demegünçe koymadı
Ente Kafi ente Afi ya Gafur

Hak Te'ala'dın nida keldi aña
Ümmetin işin havale kıl meñe
Cümlesin bağışlayım anda señe
Ente Kafi ente Afi ya Gafur

Aydı mendin soñra ümmet bolgusı
Farz u sünnetni koyub fısk etküsi
Ekseri ümmetdin iman ketgüsi
Ente Kafi ente Afi ya Gafur

Ümmetim ümmetler içre safidür
Neyleyin köpregi asi cafidür
Kadirim öz vadesige vafidür
Ente Kafi ente Afi ya Gafur

Miskin Ahmed sen bu yazuk zehridin
Kutuluñ içseñ şarabı mehridin
Gerçi köp korkgum İlahım kahrıdın
Ente Kafi ente Afi ya Gafur


HİKMET-24


Hudavenda meni salgıl öz yoluña
Nefs elkide harib eda boldum mena
Fısk u fücur tolub taşıb haddın aştı
Gark-ab bolub isyan içre kaldım mena

Dünya necis talib bolup it dek yürdim
İsteb anı arkasıdın tün kün kuvdım
Emrin tutmay Hak yoluga közüm yumdım
Kayda baray eya dostlar netküm mena

Nefs ü şeytan esir kıldı Ademoğlın
Şuturlayın bağlab aldı ikki kolın
Ne müşküldür oñ u solnı bilmey yolın
Vaderiğa hasret birle bargum mena

Yok meniñ dek şum bela alem-ara
Hiç bolmadı mendin rıza halku Hüda
Emdi boldı ahir meni yüzüm kara
Vaveyleta evvel nege boldum mena

Ata kılgan aziz cannı bilmedim men
Zahir batın hazırsen dep turmadım men
Kara yüzüm dergahiñge sürmedim men
Ya Rabbena her ne kılsañ keldim mena

Takatım yok eger baksam gûnahımge
Kılay tövbe kaçıp keldim penahiñge
Rahmet birle nazar kılgıl Hace Ahmed'ge
Her ne kılsañ men bineva keldim mena


HİKMET-25


Rahmân İgem rahmetiñni câri kılğıl seherde
İsyân lâyığa batdım yarı bergil seherde
Estağfir u istiğfârni kılğıl yırak şeytândın
Şeytân seni azğurur penâh bergil seherde

Ümid birle kelipmen dergâhıña İlâhım
Bedkerdeyem bedkirdâr kolum alğıl seherde
Tevbe kıldım tilimde dilim korkmas Hudâ'dın
Hem rahmet ü hem didâr atâ kılğıl seherde

Yolsız yolğa yol yürdüm gafletde ömrim ötti
Yâ Kâdir-i züll-celâl yolğa salğıl seherde
Sensen meniñ penâhım gazab kılma İlâhım
Yâ Dânâyı küll-i hâl halim sorğıl seherde

Baştın ayak günâhım ikki cehânğa sığmas
Bendeñ âsi günahkâr pinhân kılğıl seherde
Tağdın ağır günâhım özr aytarge tilim yok
Günâhımı bağışlap yeksân kılğıl seherde

Günâhımğa ikrârmen hazırsen ü nâzırsen
Kolum alğıl yâ Cebbâr yolğa salğıl seherde
Garibmen ü bikesmen bîçâremen hem fakir
Sendin özge kimim bar rahm eylegil seherde

Men âsimen pür-günâh hamd u senâ aytmasmen
Tavuk cânvarnı körgil senâ aytur seherde
Kul Hâce Ahmed Hakk'dın kork kim korkmas imânı yok
Aldıñdadur ol tamuğ hâzır bolğıl seherde


HİKMET-26


Rahim Mevlam rahmi birle yâd eylese
Ne yüz birle Hazret'ige barğum mena
Tevbe kılıb egri yoldın rastga kaytıb
Ne yüz birle Hazret'ige barğum mena

Hak bendesin namelerin kolga berse
Hak İlahım rahmi birle rahmet kılsa
Pir-i muğan hadi bolub yolga salsa
Ne yüz birle Hazret'ige barğum mena

Bir kün bolub ecel vakti yavuk yetse
Señe meñe asıl vatan hükmin aytsa
Ölmey turub can aççığın zehrin tatsa
Ne yüz birle Hazret'ige barğum mena

Sırdaş bolgan hemrahlarıñ şaşıb ketti
Cedel kılıb ukbalardın aşıb ketti
Çar zarb urub deryalar dek taşıb ketti
Ne yüz birle Hazret'ige barğum mena

Vaveyleta keçe kündüz kılmay ta'at
Hak Resul Ümmet üçün yemey ni'met
İçmiş yemiş ni'metleri kaygu mihnet
Ne yüz birle Hazret'ige barğum mena

Hak Resul dünya üçün kayğurmadı
Ümmet tileb özge sözge dem urmadı
Dünya içre lahza aram ol körmedi
Ne yüz birle Hazret'ige barğum mena

Vaderiğa mahşer küni zahir bolsa
Teñri özi kazı bolub nazır bolsa
Yaman işim kılmışlarım hazır bolsa
Ne yüz birle Hazret'ige barğum mena

Keçe kündüz tınmay yığla Kul Hace Ahmed
Dürud aytıb Hak Resulga bolgıl ümmet
Hadi bolub ümmet dese hoş saadet
Ne yüz birle Hazret'ige barğum mena


HİKMET-27


Rahmetiñdin nevmid kılma men garibni
Ârâm almay yığlab dua kılay señe
Keçeleri bidar bolup tañ atkunca
Yummay közni yığlab dua kılay señe

Dergâhıña emdi kelib belim bağlab
Can küydürüb yürek bağrım tutub dağlab
Yakam tutub ötken işge çendan yığlab
İhlas birle yığlab dua kılay señe

Köñil bağı sebz ikende bilmey yürdüm
Ömrim güli hazan boldu emdi tuydum
Dünya taşlab din yolıga kadem koydum
Hezar destan yığlab dua kılay señe

Bul yollarda cannı asrab bolmas ermiş
Can asrağan bu yollarga kirmes ermiş
Sud u ziyan bolganını bilmes ermiş
Bu hal birle yığlab dua kılay señe

Kul Hace Ahmed nefs tağıdın çıkıp aştı
Fenafillah makamıga yavuklaştı
Yürek bağrım cuş uruban kaynab taşdı
Bu hal birle yığlab dua kılay señe


HİKMET-28


Ömrüm âhir bolğanda ne kılğaymen Hudâ yâ
Cân alğuvçı kelgende ne kılğaymen Hudâ yâ
Cân bermekni vehmidin Azrailni zahmıdın
Şefkat bolmasa sendin ne kılğaymen Hudâ yâ

Cân bermek işi düşvâr âsân kılğıl yâ Cebbâr
Sendin özge yok gamhâr ne kılğaymen Hudâ yâ
Cânım cüdâ bolğanda tenim munda kalğanda
Tahta üzre alğanda ne kılğaymen Hudâ yâ

Aciz bolup yatkanda ferişteler kirgende
"Men Rabbük" dep sorğanda ne kılğaymen Hudâ yâ
Eltip gorge koyğanda yetti kadem yanğanda
Sorğuvçılar kirgende ne kılğaymen Hudâ yâ

"Men Rabbük" dep turğanda kara kündür oşende
Rabbıñ kimdür degende ne kılğaymen Hudâ yâ
Kul Hâce Ahmed sen bende nefs elkide şermende
Mahşer küni bolğanda ne kılğaymen Hudâ yâ


HİKMET-29


Kahhâr atlığ kahrıñdın korkup yığlar Hâce Ahmed
Rahmân atlığ rahmıñdın ümîd tutar Hâce Ahmed

Günâhım köp İlâhım keçürgeysen günâhım
Barça kullar içide âsî kuldur Hâce Ahmed

Münâfıklar yürürler fısk u fücûr kılurlar
Harâm şüphe yiyürler korkup yığlar Hâce Ahmed

Tarîkatnı bilmedim hakîkatge kirmedim
Pîr buyruğın tutmadım özri köptür Hâce Ahmed

Ahir zamân bolğandur pâdşâh zâlim bolğandur
Harâm şüphe tolğandur hayrân bolur Hâce Ahmed

Şermende âsi kulmen ışk yolıda bülbülmen
Arslan Bab'ge kulmen kulunğ bolur Hâce Ahmed

Kul Hâce Ahmed tâat kıl yığlamaknı âdet kıl
Belâ kelse tâkat kıl Hak'dın bolur Hâce Ahmed


HİKMET-30


Köñlim kuşı uçsa daim kanat tokub
İkki közüm nedametde kanlar töküb
Ten öltürüb riyazette tizin çöküb
Ya İlâhi afv kılğıl günahımnı

Nâdânlıkta kılğan işim barça hata
Tevbe taksir eylemedim yakam tuta
Gerdenimge tevk yañlığ salıb fota
Ya İlâhi afv kılğıl günahımnı

Dünya süyüb din sevdasını ötkeribmen
Yazuk yakın eya dostlar bitkeribmen
Dergahiñe ma'siyetler keltürübmen
Ya İlâhi afv kılğıl günahımnı

Şum dünyağa köñil bağlab kahil boldum
İşret birle vaderiğa cahil boldum
Bu dünyanı öterini emdi bildim
Ya İlâhi afv kılğıl günahımnı

Köñil mülkin tutmış ohşar zulmet tüni
Menlik içre peyda bolur mau meni
Pir hizmeti yırak kılur bizdin anı
Ya İlâhi afv kılğıl günahımnı

Kul Hace Ahmed günahige kail erür
Her kim Allah dese aña yarı berür
Erenlerni suhbetige mail erür
Ya İlâhi afv kılğıl günahımnı


HİKMET-31


Miñ tümen türlük hatâlar mendin ötse afv kıl
Göft goyı nârevâlâr mendin ötse afv kıl

Ger tilâvet kılmışımda bu kelâmullâhnı
Sehv u isyân u hatâlar mendin ötse afv kıl

Okığanda gâfil ötse yâ galat nuksan birle
Her neçük bîcâ-becâlar mendin ötse afv kıl

Med bilen i'râbı teşdidlerni tağyir eylesem
Bu kelâma her hatalar mendin ötse afv kıl

Fahş okusam bir kelimesini ya bir harfin
Mundağ nâtâm duâlar mendin ötse afv kıl

Ayet-i va'd ü va'idni kılmasam men tefrika
Fehm kılmay nerseler mendin ötse afv kıl

İzzet u ikrâm-ı Kur'ân nı becâ keltürmesem
Bi-edeblik bi-ibâlığ mendin ötse afv kıl

Hazretiñde men kebi kulnı hatası köb erür
Rosiyalık her hatâlar mendin ötse afv kıl

Hace Ahmed Miskinni nuksanı köptür dünyada
Gerçi yâ Rab miñ hatâlar mendin ötse afv kıl


HİKMET-32


İlah a Kadir a Perverdigâr a
Rahm kıl bendeñe ey Kirdikâr a

Sığındım hazretiñge ey İlahi
Yaratkan cümle alemni penahi

İcabet sendin u mendin münacat
Ey İlahi zü'l-celali cümle hacat

İlah a hacelerimni sen reva kıl
Kerimsen lutfile derdim deva kıl

Kerem birle keçirgil ey arif zat
Azab-ı ahiretdin kılğıl azad

İlah a şerri şeytandın sen asra
Kamuğ yazuklarımdın hem sen asra

Kamuğ yazuklarımdın tevbe kıldım
Ki mest erdim ki men andın ayrıldım

Demeydürmen meni candın ayırma
Veli ahirde imandın ayırma

İlah a barçanıñ feryadige yet
Kamuğ biçarelerni dadige yet

Kuluñ asini sen her hacetin ber
Bu derdi bidevaga sen deva ber

İlah a sen keçürgil takatım yok
Seni aldıñga layık taatım yok

İlah a zatı pakıñ hürmetidin
Ayırgıl bizni şeytan zahmetidin

İlah a barçanı kullukga has et
Meni mendin alıb bir yol halas et

Meñe tevfik suvıdın sen içürgil
Kerem birle günahımnı keçürgil

Ki bilmesde günah bisyar kıldım
Köñillerni buzub azar kıldım

Ki her asi erür rahmetge layık
Kel ey Ahmed duaga bol muvafık


HİKMET-33


Işk yolıda fenâ bolay Hak Bir ü Bar
Her ne kılsañ âşık kılğıl Perverdigâr
Elkim açıp duâ kılay İzim Cebbâr
Her ne kılsañ âşık kılğıl Perverdigâr

Gül ışkını kuyıda men bülbül boldum
Elvân elvân tiller birle nâliş kıldım
Barça işdin âşıklıknı düşvâr bildim
Her ne kılsañ âşık kılğıl Perverdigâr

Işkı tegse köydürgüsi cân u tenni
Işkı tegse veyran kılur mâ u menni
Işk bolmasa tabıp bolmas Mevlam seni
Her ne kılsañ âşık kılğıl Perverdigâr

Işk defteri sığmas dostlar dergâhige
Cümle âşık yığlıp barğay bârgâhıge
Yetti dozah tâkat kılmas bir âhige
Her ne kılsañ âşık kılğıl Perverdigâr

Hâs ışkıñnı körset meñe şâkir bolay
Erre koysa Zekriyâ dek zâkir bolay
Eyyüb-sıfat belâsığa sâbir bolay
Her ne kılsañ âşık kılğıl Perverdigâr

Cilve kılğıl tilbe kılğıl şeydâ kılğıl
Mecnün kılğıl il ü halkka rüsvâ kılğıl
Şem körsetip pervâne dek ahker kılğıl
Her ne kılsañ âşık kılğıl Perverdigâr

Işk derdini taleb kıldım dermânı yok
Işk yolıda cân bergenni ermânı yok
Bu yollarda cân bermese imkânı yok
Her ne kılsañ âşık kılğıl Perverdigâr

Kaydın tapay ışkıñ tüşti karârım yok
Işk senâsın tüni küni koyarım yok
Dergâhıñdın özge yerge bararım yok
Her ne kılsañ âşık kılğıl Perverdigâr

Işk bâzârı uluğ bâzâr sevda harâm
Aşıklarğa sendin özge gavğa harâm
Işk yolığa kirgenlerge dünyâ harâm
Her ne kılsañ âşık kılğıl Perverdigâr

Aşıklıknı davâ kılıp yürelmedim
Nefsdin keçip men emrini kılalmadım
Nâdânlıkda Hak emrini bilelmedim
Her ne kılsañ âşık kılğıl Perverdigâr

Kul Hâce Ahmed ışkdın kattığ belâ bolmas
Merhem sürme ışk derdige deva bolmas
Köz yaşıdın özge hiç kim güvâh bolmas
Her ne kılsañ âşık kılğıl Perverdigâr


HİKMET-34

Eyâ şâhı dü alem pâdşâhı
Erürsen bendeniñ puştı penâhı
Tileb dâ'im seni ul zât-ı pâkiñ
Şeyâtin şerridin bergil penahı

Bu şeytan şerridin kimge kaçarmen
Seni aldınkdadur sarrı kemahı

Hüdâvendâ señe men yandım emdi
Özüñsen bârçagâ Râzık ilâhi

"Kirâmen kâtibin" atlığ ferişte
Biyâbân kumlarıdın köb günahı

Muhammed kim erür hâdi-i âlem
Oşal künde boladur dâdhâhı

Okub nâmemni körsem hiç amel yok
Başım kuyı salıb bolğum tebâhı

Ki men dermen "bu işni kılğanım yok"
Tamam azâlarım bolğay güvâhı

Ölümni destiden heçkim kutulmas
Kalender bol başıñgâ kiy külahı

Cehennem üstide tartığ sıratı
Körüb bende urar efsusu âhı

Hace Ahmed Yesevi sen yığla dâyim
Issığ kılmas señe tañlaki âhı

HİKMET-35

Işkıñ kıldı şeydâ meni cümle âlem bildi meni
Kayğum sensen tüni küni meñe sen ok kereksen
Teâlallah zih-i ma'ni sen yarattıñ cism ü cânnı
Kullık kılam tüni küni meñe sen ok kereksen

Közüm açdım seri kördem küll köñülni señe berdim
Uruğlarım terkin kıldım meñe sen ok kereksen
Sözlesem men tilimdesen közlesem men közümdesen
Köñlümde hem cânımdasen meñe sen ok kereksen

Fedâ bolsun señe cânım töker bolsañ menim kanım
Men kuluñmen sen sultânım meñe sen ok kereksen
Alimlerge kitâp kerek sûfilerge mescid kerek
Mecnûn'larğa Leylâ kerek meñe sen ok kereksen

Gafillerge dünyâ kerek âkillerge ukbâ kerek
Vâizlerge minber kerek meñe sen ok kereksen
Alem barı uçmağ bolsa cümle hûrlar karşı kelse
Allah meñe ruzı kılsa meñe sen ok kereksen

Uçmağ kirem cevlân kılam ne hurlarğa nazar kılam
Anı munı men ne kılam meñe sen ok kereksen
Hâce Ahmed menim atım tüni küni yanar otım
İki cihânda ümidim meñe sen ok kereksen


HİKMET-36


Muhammedni biliñ zâtı arabdur
Tarîkatnı yolı külli edebdür

Hakîkat bilmegen âdem emesdür
Biliñsiz hiç nimege ohşamasdur

Biliñ bîçün erür hem biçugune
Va bi- şübhe erür hem bînemüne

Kahrlansa kılur yer birle yeksân
Boladur zelzele yer birle âsmân

Rahim kılsa biliñiz rahmeti bar
Berür bolsa tügenmes ni'meti bar •

Muhammedni sıfat kılsam kemîne
Anasını atı bilgil Amine

Atası atı Abdullâh ikendür
Anadın toğmayın ölgen ikendür

Muhammed'ni babası saklağandur
Yalañaç açlarnı yoklagandur

Babasın biliñiz Abdulmuttalib
Köñülde saklagaysız yahşı bilip

Babasını atası erdi Hâşîm
Eşitkende akadur közde yaşım

Biliñ törtünçisidür Abdulmenâf
Alarnı bilse her kim köñlidür sâf


Resûlnı bilse her kim tört puştın
Kıyâmetde kezer sekiz behiştin

Babası yetti yaşıda ölüpdür
Resûlnı emmesige beripdür

Ebû Tâlib Ali'ni atasıdur
Kamuğ arabîlerni kettesidür

Ebû Tâlib boladur iş başıda
Muhammed olturur dâyim kaşıda

Muhammed'ni yaşı on yetti boldı
Ki ol vaktda Hadîce anı kördi

Muhammed'ni biliñ kim misl-i şunkar
Hadîce anı körüp boladur zâr

Hadîce köñlide anı süyedür
Muhammed ışkıda içi küyedür

Keçe kündüz tiler anı Hudâ'dın
Biliñiz âkıbet taptı murâdın

Körüñizler Hudânı şivesini
Muhammed bakğan iken tüvesîni

Hadîcege Resûl çâker bolupdur
Bu bâis birle bil anı alıpdur

Hadiceni Hudâ bahtın açıpdur
Resûlnı başığa dürler saçıpdur

Resûlnı yaşları kırkka yetipdür
Ki andın soñ Hudâ'dın vahiy yetipdür

Ki andın soñ Muhammed boldı pâdşah
Resülnı köñlide yâr boldı Allah

Muhammed işini Allah bitürdi
Halâyık barçası imân keltürdi

Resûlnı başıda boldı emmame
Kemâl taptı ottuz üç miñ sahâbe

Resûlğa barçası hizmet kıladur
Edeb birle yörüp izzet kıladur

Resul aldığa bir yetîm kelipdür
Garîb ü mübtelâmen dep aytıpdur

Rahim kıllı Resul anı hâliğe
Tilegenin anı berdi kolığa

Resûl aydı aña men hem yetîmmen
Yetimlikde garîblikde yetipmen

Muhammed aydılar her kim yetîmdür
Biliñiz ol meni hâs ümmetimdür

Yetîmni körseñiz ağrıtmañızlar
Garibni körseñiz dağ etmeñizler

Yetimler bu cehanda har ekendür
Gariblerni işi düşvar ekendür

Garîblerni işi dâyim sülukdur
Tirig ermes gârîb misl-i ölügdür

Hudâ'yığa ğaribler belgülügdür
Gâribni erte ahşam sorgulugdur

Sıfat kalsam Ali şir-i Hudâdur
Ki şemşir birle kâfirni kıradur

Kâfirlerni kılur imârığa da'vet
Beredür her zamân islâmğa kuwet;

Ki mü'min bolğanın alıp keledür
Kabül kılmağanın çapıp keledür

Ki şemşîr kolğa alıp minse düldül
Tüşedür kavm-i kâfirlerge ğulğul

Kolıdağı yerağı zülfikârı
Çapuşkanda uzalur kırk karı

Ali'ni bar idi on sekiz oğlı
Anı her kaysısıdur kette tuğlı

Alî Islâm üçün kanlar yutadur
Ki İslâm tuğını mehkem tutadur

Hâce Ahmed bil garîblikke tüşüpdür
Resul evlâdığa sözler katıpdur


HİKMET-37


"El-kezzâbu lâ ümmeti' dedi biliñ Muhammed
Yalğançılar kavmini ümmet demes Muhammed

Toğrı yürgen kulını Haknı izlep yolını
Râst yürgen kulını ûmmet degey Muhammed

Her kim ümmetmen dese Resûl işin koymasa
Şefâat küni bolsa mahrum koymas Muhammed

Teñri Teâlâ sözin Resulullâh sünnetin
İnanmağan ümmetin ümmet demes Muhammed

Ümmetmen dep yürürsen buyruğını kılmazsen
Neçük ümîd tutarsan anda sormas Muhammed

Müşküldür âsî bende ümmet demese anda
Resvâ bolur mahşerde ümmet demes Muhammed

Ümmet degey Muhammed çın sözlese Kul Ahmed
Tañla bolsa kıyâmet mahrûm koymas Muhammed


HİKMET-38


Nûr-ı Hüdâ dost-ı Hüdâ ol Mustafa
Kimler üçün keldi Resül bildiñiz mi?
Dürûd-ı Hüdâ vird-i Hüdâ Hak Mustafa
Kimler üçün keldi Resûl bildiñiz mi?

Kimler üçün giryân kıldı közlerini
Ümmet üçün biryân kıldı özlerini
Ümmet bolsañ añla uşbu sözlerini
Kimler üçün keldi Resül bildiñiz mi?

Yığlay yığlay yüz közleri şişti körüñ
Kıyam turub ayağları şişti körüñ
Ümmet üçün kayğu mihnet çekti körüñ
Kimler üçün keldi Resûl bildiñiz mi?

Eyâ dostlar munı bilür ümmet kanı
Eger bilseñ andın artuk ni'met kanı
Kıyâmet kün andın ozâ şefkat kanı
Kimler üçün keldi Resul bildiñiz mi?

Ümmet bolub Resûl kadrin bildiñiz mi?
Ten can birle sünnetlerin kıldıñız mı?
Resul üçün zâr iñerebân öttiñiz mi?
Kimler üçün keldi Resul bildiñiz mi?

Heyhât heyhât sa'adetdür ol Mustafa
Heyhât heyhât ğanimetdür ol Mustafa
Heyhât heyhât inâyetdür ol Mustafa
Kimler üçün keldi Resul bildiñiz mi?

Kul Hâce Ahmed sözler sözüñ tilim kefâ
Ümmeherim kılğıl vefa kılma cefa
Ümmetige mundağ dedi Hak Mustafa
Kimler üçün keldi Resul bildiñiz mi?


HİKMET-39


Bizdin dürudi bisyar ya Mustafa Muhammed
Tahiyyat-ı bişümar ya Mustafa Muhammed
Ya Seyyide'l-mürselin ya Hatem-en'nebiyyin
Ya Hadi'yel-müzillin ya Mustafa Muhammed

"Ya eyyühe'l-müddessir" Hak aydı "Kum faenzir"
"Ve Rabbike fekebbir" ya Mustafa Muhammed
Hazretdesen muazzam kudret de sen mükerrem
Enbiyaga mukaddem ya Mustafa Muhammed

Sensen Habib-i Halık Hak dergahıge layık
Hülasa-yı halayık ya Mustafa Muhammed
Asl-ı vûcud-ı adem mürsel ü nebi-yi hatem
Raz-ı nihañe mahrem ya Mustafa Muhammed

Tubı-yu kabe kevseyn kamer-i bağ-ı kevneyn
Barçaga kurret ayneyn ya Mustafa Muhammed
Arş ü kürsidin aşkan Hazret'ige ulaşkan
Toksan miñ raz etüşgen ya Mustafa Muhammed

Yer-kök erür ma'muriñ sahabeler manzuriñ
Cümle ümmet mağfuriñ ya Mustafa Muhammed
Her kimge bolsa meyliñ köterür Hak azabın
Alem seniñ tufeyliñ ya Mustafa Muhammed

Her kim señe sığınur tamuğdın ol kutulur
Uçmağ sarı ulanur ya Mustafa Muhammed
Canım fedası kılsam hoşnudlukını alsam
Erman yok erdi ölsem ya Mustafa Muhammed

Gerçi köpdür günahım keçürgeysen İlahım
Sensen meni penahım ya Mustafa Muhammed
Ya Reb neçük kılgaymen şefaatın kulgaymen
Ümmetidin bolgaymen ya Mustafa Muhammed

Ümmetidin bolganlar şefaatın kulganlar
Ehl-i behişt bolganlar ya Mustafa Muhammed
Ahmed muradı sensen, zikri-yu yadı sensen
İşler küşadı sensen ya Mustafa Muhammed


HİKMET-40


On sekkiz miñ âlemge server bolğan Muhammed
Ottuz üç miñ ashâbga rehber bolğan Muhammed
Yalañaç u açlıkka kanâatlığ Muhammed
Asi câfi ümmetğe şefâatlığ Muhammed

Tünler yatıp uyumas tilâvetliğ Muhammed
Garîb birle yetîmğa mürüvvetliğ Muhammed
Yoldın azğan gümrâhğa hidâyetliğ Muhammed
Mühim tüşse her kimge kiyâfetliğ Muhammed

Ebu Cehlubulehebğa siyâsetliğ Muhammed
Melâmetni sâbunı selâmetliğ Muhammed
Namâz ruze kılğuvçı ibâdetliğ Muhammed
Tınmay tesbîh aytğuvçı riyâzetliğ Muhammed

Mel'un la'in şeytânğa siyâsetliğ Muhammed
Şerîatnı yolığa inâyetliğ Muhammed
Tarîkatğa rehnema iradetliğ Muhammed
Hakikatğa muktedâ icâzetliğ Muhammed

Duâlan müstecâb icâbetliğ Muhammed
Yamanlıkka yahşılık kerâmetliğ Muhammed
Tevfik bergen zâlimğa celaletlığ Muhammed
Secde kılğan egilip itâatlığ Muhammed

Beş vakt namâz bolğanda imâmetliğ Muhammed,
Mirâc aşıp barğanda şehâdetliğ Muhamed
Arş u kürsî bâzârı inâyetliğ Muhammed
Sekkiz behişt igesi vilâyetliğ Muhammed


HİKMET-41


Miskîn Ahmed kulığa kitâbetliğ Muhammed
Yetîm fakîr garîbğa sehâvetliğ Muhammed
Başımga tüşüb na'ra-ı sevda-yı Muhammed
Men anı üçün kuyıda şeyda-yı Muhammed

Kim ümmetidür hamd ü sena tınmayın aytur
Peka, Sameda kıl meni rüsva-yı Muhammed
Köñlümge salıb ışk-ı muhabbetni İlahım
Kılgıl meni sen aşık-ı yekta-ı Muhammed

Manende-i Mecnun keçürüb iki cehandın
Divane kılıb, kıl meni resva-yı Muhammed
Öltûrgil ü, küydürgil ü, her mihneti salgıl
Ol ruz-ı ceza kıl meni şeyda-yı Muhammed

Daim gam-ı ümmet yedi-yu yemedi ni'met
Kerametidür sen, kanı gamha-ı Muhammed
Ümmet deyuben kiçe yü kündüz yedi hasret
Köksidin çıkarur pürhun-ı dilha-yı Muhammed

Ümmet günahını tileb ol Şâh-ı şahenşah
Ol ruz-ı ceza yok bizde perva-yı Muhammed
Keçkil hemmedin iıle Muhammed'ni rızasın
Vallah bulasan lahzada göya-yı Muhammed

Sendin tilegim buldur ey Halık-ı biçün
Salgıl kulağımga meni gevga-yı Muhammed
Men örgileyin huş keremiñdin seni, Allah
Bir katre katurgıl meñe derya-yı Muhammed

Yol bergüvçi Rahman u Rahim, Gafur u Settar
Kılma meni şermende-i gümrah-ı Muhammed
Bir katre-yi mey ol cam-ı elestdin meñe in'am
Kılgıl bolayın hamdiñe dânâ-yı Muhammed

Ruy-ı siyahiñ sür kadem-i Pir-i muğaña
Lutf etse berür dide-yi bina-yı Muhammed
Maksudıma yetgür meni ey Halık-ı biçün
Men dertalebi zülf-i sümen sa-yı Muhammed

Yüzdin kötarıb perdeni Miskin sarı bakgıl
Men bende-i ol muy-ı siyah pa-yı Muhammed
Miskin Yesevi arzu-yı ravza-yı Hazret
Bolgay mu müyesser hak-i kef-i pa-yı Muhammed


HİKMET-42


Körgen zamân inañan Ebubekr sıddıkdur
Üstün bolup tayañan Ebubekr sıddıkdur

Muñlaşkanda yığlagan kullukla bel bağlagan
İç bağrını dağlagan Ebubekir sıddıkdur

Bir kavlidin kaytmagen sırrın hergiz aytmagen
Gafil bolup yatmagan Ebubekr sıddıkdur

Cân cânânege kavşurgen kızın koldın tapşurgen
Kol kavşurup yalbargen Ebubekr sıddıkdur

Aytgen sözige yetken nefs u hevâdın ketgen
Hak Resülnı berkitgen Ebubekr sıddıkdur

Muhammedge kaynata kılgan emes heç hatâ
Boynığa salğan futa Ebubekr sıddıkdur

Kul Hâce Ahmed kıl tasdik yâr-ı ğârıñ kıl tefrik
Ariflikde bil sâdık Ebubekir sıddıkdur

HİKMET-43

İkkinçisi yâr bolgan adâletliğ Ümer'dür
Mü'minliğde yâr bolgan adâletlığ Ümer'dür
Bilâlğa ezân ettürgen şeriatnı bildürgen
Din sözini ukturgen adâletliğ Ümer'dür

Kabe eşigin açtırgan barça butnı sındurgan
Resul köñlin tındurgan adâletliğ Ümer'dür

Şeriatnı pes tutkan tarikatnı râst tutkan
Hakikatnı hob bilgen adâletliğ Ümer'dür

Oğlın çarlap keltürgen derre urup öltürgen
Adl kılıp yol sorgen adâletliğ Ümer'dür

Çırâğ bolup öçmegen din yolıdın tanmagen
Nâ-hak işni etmegen adâletliğ Ümer'dür

Miskin Ahmed kılğıl yâd kılğıl acziñni bünyâd
Şâyed ruhı kılğay şâd adâletliğ Ümer'dür

HİKMET-44

Üçünçi dostı yâr bolgan Osmân-ı bâhayâdur
Her nefesde yâr bolgan Osmân-ı ba-hayâdur

Hak Resûlnı dâmâdı dinimizni âbâdı
Bendelerni âzâdı Osman-ı bâ-hayadur

Okuganı şâtibi âyet hadis kâtibi
Minber üzre hatibi Osmân-ı bâ-hayâdur

Münâcâtı kuh-ı Tür alğanları ikki nür
Aytgenleri barça dür Osmân-ı bâ-hayâdur

Köpler kelip piyâde koymadılar şehzâde
Şehid kıldılar anda Osmân-ı bâ-hayâdur

Tavsif kıldıñ Osmân'nı Hâce Ahmed sen anı
Yoktur şekk ü gümânı Osmân-ı bâ-hayâdur


HİKMET-45


Törtünçisi yâr bolgan şir-i Hudâ Ali'dür
Hem miracda yâr bolgan şir-i Hudâ Ali'dür

Aytgen sözi rahmâni körseñ yuzi nürâni
Kâfirlerni kırânı şir-i Huda Ali'dür

Himmet kurı belide Mevlâm yâdı tilide
Zü'l-fikârı elkide şir-i Hudâ Ali'dür

Minip çıksa Düldülge yerge tüşer zelzele
Kafirlerge ğulğule şir-i Huda Ali'dür

Düşmenlerge mukâbil boldı kafirge kâtil
Kılgan bâtılnı zâyil şir-i Hudâ Ali'dür

Rahmet kılğay Bir ü Bar her ne kılsa erki bar
Hâce Ahmed'ge mededkâr şir-i Hudâ Ali'dür


HİKMET-46


Bir kün keldi Ebubekr, Selman birle
Hak Mustafa râzın açtı Rahman birle
Bârça barur bu dünyâdın erman birle
Elkin bolub Hakk'a vasıl bolmak üçün

Azrail bir kün keldi fermân birle
Fâtıma selâm derdi ikram birle
Hak Mustafa meşgul boldı imân birle
Issığ tendin aziz cânnı bermek üçün

Resûl aydı "sahâbeler bahil boluñ
Ahiretge ulanduk siz ânık biliñ
Roze tutuñ, namaz okuñ, zekat beriñ
Cehennemdin özni âzad kılmak üçün"

Duşenbe kün Hak Mustafa dünya koydı
Hakk Te'âlâ fermânığa boyun sundı
İbn Abbâs suvnı kuydı, Ali yuvdı
Uçmağ içre hülle tonın kiymek üçün

Allah deben sahâbeler tebrendiler
Peyğamberni cenâzesin köterdiler
Ul "sidretül-müntehâ"ğa aşurdılar
Arş üstiğe tegürüban koymak üçün

Asmândagi ferişteler yerge indi
Peyğambemi nûrı birle âlem toldı
"Babam" teyu Fâtıma giryan kaldı
Babasıdın yetim bolub kalmak üçün

Kul Hâce Ahmed gevher yañlığ hikmet aydı
Erenlerge hizmet kılıb nazar tabdı
Toksan tokkuz miñ hikmet aytıb dâstân kıldı
Dâstân kılıb bostân içre yürmek üçün


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!